۹ آذر ۱۴۰۴

تبدیل «سنگر ملی» به «دفتر بخشنامه» در فرهنگستان زبان و ادب فارسی؛ چهار دهه واژه‌سازی از «رایانه» تا «آماجه»

- نهادی که روی کاغذ باید مهمترین سنگر پاسداری از زبان ملی باشد، در ذهن بخش بزرگی از جامعه به «دفتر واژه‌هایی» تبدیل شده که بیشتر بر صفحه مصوبات باقی می‌مانند تا بر زبان مردم.
- فرهنگستان اول، در سال ۱۳۱۴، بیش از آنکه یک اداره باشد، بیانیه‌ای فرهنگی بود. در رأس آن، محمدعلی فروغی نشسته بود و در کنار او نام‌هایی چون ملک‌الشعرای بهار، علی‌اکبر دهخدا و بدیع‌الزمان فروزان‌فر دیده می‌شد.
- پیش از انقلاب، «شهرداری» جای «بلدیه» را گرفت، «دادگستری» به جای «وزارت عدلیه» نشست، «دانشگاه» و «دانشکده» جای نام‌های فرنگی نشستند، «هواپیما» به جای «طیاره» آمد، «زیردریایی» جای «تحت‌البحری» را گرفت و «چاپخانه» «مطبعه» را کنار زد.

- پس از انقلاب۵۷، فرهنگستان سوم با نام «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» کار خود را آغاز کرد. ریاست فرهنگستان در اختیار چهره‌هایی قرار گرفت که بیش از آنکه با کار ادبی و زبانی شناخته شوند، نامشان با سیاست گره خورده است؛ از حسن حبیبی تا وضعیت کنونی با غلامعلی حداد عادل، رئیس پیشین مجلس و از نزدیکان هسته اصلی قدرت.
- نسل جدید از یک سو سالها در فضای رسمی، تحت فشار متون عربی و مذهبی اجباری از کودکستان تا دبیرستان بوده و نسبت به این زبان تحمیلی دلزدگی پیدا کرده، و از سوی دیگر، در رسانه و شبکه‌های اجتماعی با موجی از انگلیسی دست و پا شکسته روبه‌رو است که نشانه «مدرن بودن» و «کول بودن» جا زده می‌شود.
- تا زمانی که در رأس فرهنگستان بیش از آنکه یک چهره ادبی و علمی بنشیند، نماد یک جناح سیاسی می‌نشیند، طبیعی است که محصول این نهاد هم «حکومتی» دیده شود، نه «زبان‌محور».

س. روزبه، کیهان لندن – اگر امروز از یک جوان نسل جدید بپرسید «فرهنگستان زبان و ادب فارسی چه می‌کند»، به احتمال زیاد نه به یاد فردوسی و حافظ و سعدی می‌افتد و نه به یاد تصحیح شاهنامه و واژه‌نامه‌های علمی، بلکه چند واژه نامأنوس و سوژه شوخی به ذهنش می‌رسد؛ چیزهایی شبیه «خوشاب» به جای کمپوت، «خمیر برگ» به جای لازانیا یا «آماجه» به جای بازی دارت. این تصویر، خود خلاصه‌ای است از وضعیت نهادی که روی کاغذ باید مهمترین سنگر پاسداری از زبان ملی باشد، اما در ذهن بخش بزرگی از جامعه به «دفتر واژه‌هایی» تبدیل شده که بیشتر بر صفحه مصوبات باقی می‌مانند تا بر زبان مردم.

در نزدیک به نود سالی که از آغاز رسمی فرهنگستان می‌گذرد، این نهاد چند بار تغییر نام و ساختار داده است: فرهنگستان اول در سال ۱۳۱۴ در دوره رضاشاه، فرهنگستان دوم در اواخر دهه ۱۳۴۰ و فرهنگستان سوم از سال ۱۳۶۸ تا امروز. مأموریت اعلام‌شده در همه این دوره‌ها یکی بوده است: صیانت از زبان فارسی و معادل‌سازی برای واژه‌های بیگانه. تفاوت، در منطق اداره، نوع نگاه به زبان و نسبت با جامعه است؛ تفاوتی که امروز خود را به شکل شکاف عمیق میان «وظیفه روی کاغذ» و «اعتبار در ذهن مردم» نشان می‌دهد.

هویت گمشده؛ واژه‌سازی‌های پرهزینه و اعتبار ازدست‌رفته در چهار دهه اخیر، یعنی دوران جمهوری اسلامی

فرهنگستان سوم مدعی است به تنهایی برای ده‌ها هزار واژه بیگانه معادل تصویب کرده است. رئیس فرهنگستان از «بیش از شصت و پنج هزار» واژه و صدها دفتر واژه‌نامه به عنوان کارنامه سی ساله یاد می‌کند و در بودجه رسمی نیز رقم این نهاد از حدود دوازده میلیارد تومان در میانه دهه نود خورشیدی به بیش از صد میلیارد تومان در بودجه ۱۴۰۳ رسیده است.

پرسش ساده اما همچنان سر جای خود باقی است: با این حجم واژه‌سازی و این بودجه رو به رشد، فرهنگستان در عمل چه تأثیری بر زبان مردم، آموزش، ادبیات و رابطه نسل‌ها با فارسی گذاشته است؟ و نتیجه آن در جامعه و متون و کتب درسی و محاورات و مکاتبات چه بوده است؟

میراث موفق: وقتی اهل قلم، زبان «دادگستری» و «شهرداری» را ساختند

برای فهم پاسخ، باید از جایی شروع کرد که فرهنگستان هنوز زیر سایه مستقیم سیاست تعریف نشده بود. فرهنگستان اول، در سال ۱۳۱۴، بیش از آنکه یک اداره باشد، بیانیه‌ای فرهنگی بود. در رأس آن، محمدعلی فروغی نشسته بود و در کنار او نام‌هایی چون ملک‌الشعرای بهار، علی‌اکبر دهخدا و بدیع‌الزمان فروزان‌فر دیده می‌شد؛ همه پیش از هر چیز نویسنده، شاعر، مصحح متون کلاسیک و استاد دانشگاه بودند، نه کارگزاران رسمی دستگاه قدرت.

حاصل این غلبه اهل قلم، واژه‌هایی بود که امروز ستون فقرات زبان ما هستند و کمتر کسی به یاد می‌آورد روزی «مصوب فرهنگستان» بوده‌اند. «شهرداری» جای «بلدیه» را گرفت، «دادگستری» به جای «وزارت عدلیه» نشست، «دانشگاه» و «دانشکده» جای نام‌های فرنگی نشستند، «هواپیما» به جای «طیاره» آمد، «زیردریایی» جای «تحت‌البحری» را گرفت و «چاپخانه» «مطبعه» را کنار زد. واژه‌هایی چون «کارمند»، «دامپزشک»، «درمانگاه»، «راه‌آهن»، «پالایش» و «پرتوشناسی» نیز از همین خانواده‌اند؛ واژه‌هایی خوش‌آهنگ، کوتاه و کاملا فارسی که از دل نیاز واقعی نهادهای تازه، شهر مدرن و علوم نو بیرون آمدند و همان اهل قلم در مطبوعات و آموزش آن‌ها را در دهان مردم نشاندند.

در سطح بالاتر، این واژه‌سازی‌ها معنایی روشن داشت: دور شدن تدریجی از عناوین ثقیلی که ریشه در عربی فقهی و عثمانی داشت و نزدیک‌تر کردن زبان اداری و حقوقی به فهم شهروند. تغییر نام «عدلیه» به «دادگستری» فقط جابه‌جایی یک کلمه نبود؛ حرکت کوچکی بود به سمت آنکه مردم احساس کنند «قانون» به زبان خودشان با آن‌ها سخن می‌گوید، نه به زبان متنی دور و دشوار. فرهنگستان دوم در دهه چهل، در مقیاسی مدرن‌تر و هم‌زمان با رشد دانشگاه‌ها و علوم جدید، همان مسیر را ادامه داد.

غلبه سیاست بر ادب: فرهنگستان سوم در قامت یک نهاد دولتی

پس از انقلاب۵۷، فرهنگستان سوم با نام «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» کار خود را آغاز کرد. ساختار روی کاغذ، منظم و گسترده است: صدها عضو حقیقی و وابسته، گروه‌های واژه‌گزینی برای ده‌ها رشته علمی، انتشار واژه‌نامه‌های بسیار و مصوبات فراوان. اما تفاوت اصلی در ترکیب رهبری و نوع نسبت با قدرت سیاسی است. از همان آغاز، ریاست فرهنگستان در اختیار چهره‌هایی قرار گرفت که بیش از آنکه با کار ادبی و زبانی شناخته شوند، نامشان با سیاست گره خورده است؛ از حسن حبیبی تا وضعیت کنونی با غلامعلی حداد عادل، رئیس پیشین مجلس و از نزدیکان هسته اصلی قدرت.

در میان اعضا البته زبان‌شناسان و ادبای برجسته‌ای نیز حضور دارند و کار پژوهشی جدی در حوزه فرهنگ‌نویسی انجام شده است، اما وزن یک ریاست سیاسی و بودجه ثابت و بالا باعث شده در ذهن جامعه، فرهنگستان سوم بیش از آنکه «مجمع اهل زبان» دیده شود، بخشی از دستگاه رسمی جمهوری اسلامی به نظر برسد؛ نهادی که وظیفه‌اش صورت‌بندی و تثبیت زبان رسمی قدرت است. طبیعی است که این هویت اداری و سیاسی، بر سرنوشت واژه‌هایی که در آن ساخته می‌شود تأثیر مستقیم بگذارد.

از «نرم‌افزار» تا «خوشاب»: دو فهرست متناقض دستاوردهای فرهنگستان

در این میان، نمی‌توان برخی دستاوردها را نادیده گرفت. واژه‌هایی مانند «رایانه»، «نرم‌افزار»، «سخت‌افزار»، «کاربر»، «همایش» و تا حدی «بالگرد» در متون رسمی و بخشی از زبان روزمره جا افتاده‌اند. بسیاری از پژوهشگران و دانشجویان از فرهنگ‌ها و واژه‌نامه‌های تخصصی فرهنگستان استفاده می‌کنند و نمی‌توان ادعا کرد که این نهاد در حوزه پژوهش زبانی بی‌کار بوده است.

اما کنار این موارد، فهرست بلند واژه‌هایی قرار دارد که یا از همان ابتدا برای گوش فارسی‌زبان سنگین و مصنوعی بوده‌اند، یا آن‌قدر دیر به میدان آمده‌اند که شانس زندگی در زبان را از دست داده‌اند. نمونه‌های شناخته‌شده کم نیستند: «خوشاب» برای کمپوت، «خمیر برگ» برای لازانیا، «دفترک» برای بروشور، «ذخیره‌جا» برای رزرو، «درخش» برای فلاش دوربین و تازه‌تر از همه «آماجه» برای بازی دارت. بسیاری از این واژه‌ها اگرچه از نظر ساخت در چهارچوب قواعد واژه‌سازی قرار می‌گیرند، اما با ریتم تند و فشرده فارسی امروز سازگار نیستند و در زبان گفتار جا باز نمی‌کنند؛ در بهترین حالت چند صباحی در کتاب درسی یا متن اداری می‌مانند و بعد یا فراموش می‌شوند یا به سوژه شوخی تبدیل می‌شوند.

بدتر از این، جریان واژه‌هایی است که اصلا فرهنگستان آن‌ها را تصویب نکرده، اما در ذهن مردم به حساب آن نوشته شده است: «درازآویز زینتی» برای کراوات یا «کش‌لقمه» برای پیتزا از همین دست‌اند. خود فرهنگستان بارها اعلام کرده که در حوزه پوشاک و نام غذاها مصوبه‌ای نداشته، اما فرسایش اعتماد عمومی به جایی رسیده که هر ترکیب نامأنوسی، بی‌درنگ بر پیشانی این نهاد می‌نشیند. تلاش برای تحمیل واژه‌ها از بالا، به مثابه دخالت در ساحت خصوصی زبان تلقی شده و پس زده می‌شود.

در کنار این، تأخیر مزمن در واژه‌گزینی را هم باید افزود. وقتی واژه‌ای مانند «پیتزا» یا «کامپیوتر» سال‌هاست در بازار، رسانه و محاوره جا افتاده، تلاش برای تحمیل معادل فارسی پسینی – حتی اگر خود واژه بد نباشد – شبیه دویدن پشت سر قطاری است که مدت‌ها پیش ایستگاه را ترک کرده است. این فرسایش اعتماد به جایی رسیده که حتی واژه‌های نسبتاً موفق نیز زیر سایه برچسب «فرهنگستانی» قرار می‌گیرند و در شبکه‌های اجتماعی بیشتر به عنوان سوژه شوخی دیده می‌شوند تا ابزار بیان.

اولویت غلط: گریز از «عربی فقهی» و چسبیدن به «کمپوت»

در دل این تناقض‌ها، یک نکته کلیدی خود را نشان می‌دهد: جابجایی اولویت از جایی که زبان واقعا «درد» دارد، به جایی که بی‌خطرتر است. مأموریت رسمی فرهنگستان «پالایش زبان فارسی از واژه‌های بیگانه» است، اما تمرکز عملی بیشتر روی واژه‌های اروپایی و به‌خصوص انگلیسی بوده است. در زندگی روزمره ایرانیان، سنگین‌ترین و نامفهوم‌ترین لایه واژگان بیگانه، واژگان عربی فقهی و اداری است؛ همان زبانی که در قوه قضاییه، دادسراها، متون حقوقی و بخش‌هایی از دانشگاه و نهادهای دینی کاربرد دارد. اصطلاحاتی مانند «کان لم یکن»، «حد تعزیری»، «تعلیق مجازات»، «اعاده دادرسی»، «استرحام» و «استیذان» برای شهروند عادی نه آشناست و نه شفاف، در حالی که مستقیماً با جان، مال و آزادی او گره خورده است.

در دوره پهلوی، بخشی از پروژه واژه‌سازی معطوف به همین لایه بود؛ تبدیل «وزارت عدلیه» به «وزارت دادگستری» یا «بلدیه» به «شهرداری»، جدا از جنبه نمادین، تلاشی بود برای فارسی‌سازی و ساده‌سازی زبانی که بر سرنوشت حقوقی مردم اثر داشت. در فرهنگستان سوم، این روند تقریبا متوقف شده است. همان زبان عربی فقهی با همان ساختار و اصطلاحات، همچنان بر متن قانون و رویه قضایی سنگینی می‌کند و فرهنگستان عملا ترجیح داده است در حوزه‌های کم‌خطرتر مانند فناوری، تغذیه و ورزش فعال‌تر باشد؛ جاهایی که اشتباه در واژه در نهایت به یک میم اینترنتی ختم می‌شود، نه به تفسیر مبهم یک حکم.

غیبت حافظ و فشار بیگانه: میدان خالی زبان در برابر نسل جدید

در کنار این همه، باید نقش نظام آموزشی و ادبیات را هم دید. زبان فارسی قرن‌ها پیش از هر فرهنگستانی، با شاهنامه فردوسی، غزل‌های حافظ، نثر سعدی، مثنوی مولوی و منظومه‌های نظامی شکل گرفته و آبدیده شده است. اگر امروز این زبان برای میلیون‌ها ایرانی در داخل و خارج از کشور حامل هویت و خاطره جمعی است، بیش از هر چیز به خاطر همین متن‌هاست، نه به خاطر مصوبات اداری.

با این حال کافی است کتاب‌های درسی چند دهه اخیر را ورق بزنیم تا ببینیم سهم شاهنامه، حافظ، سعدی و دیگر شاعران اصیل در آموزش رسمی چقدر محدود و گزینشی شده است. بخش‌های درخشان ادب کلاسیک یا حذف شده یا به چند بیت خنثی تقلیل یافته که بیشتر برای آزمون تستی به کار می‌آیند تا برای ساختن رابطه عاطفی دانش‌آموز با زبان. جای خالی این میراث، با شعرهای سفارشی، مدیحه‌سرایی و متن‌هایی پر شده که هدف اصلی‌شان نه رشد زبان، که تبلیغ ایدئولوژی است. فرهنگستان، به عنوان نهاد رسمی زبان، در برابر این روند یا سکوت کرده یا سهمش به چند نشست و همایش تشریفاتی محدود شده است.

در نتیجه، نسل جدید –به‌ ویژه نسل زد– از یک سو سالها در فضای رسمی، تحت فشار متون عربی و مذهبی اجباری از کودکستان تا دبیرستان بوده و نسبت به این زبان تحمیلی دلزدگی پیدا کرده، و از سوی دیگر، در رسانه و شبکه‌های اجتماعی با موجی از انگلیسی دست و پا شکسته روبه‌رو است که نشانه «مدرن بودن» و «کول بودن» جا زده می‌شود. امروز در گفت‌وگوی روزمره نوجوانان و جوانان، ترکیباتی از این دست فراوان است: «ترند شده»، «اوکی‌ام»، «خیلی هایپ است»، «ری‌اکت داد»، «استوری گذاشت»، «دایرکت بده»، «فالو کن»، «ریپورتش کن»، «بزن کال»، «بزن زنگ»، «این ویدیو خیلی وایرال شد».

این پدیده دیگر فقط یک انتخاب زبانی ساده نیست؛ کم‌کم به پروژه‌ای نانوشته برای تحقیر زبان مادری تبدیل می‌شود. برندها و نهادهای عمومی با بودجه‌های کلان تبلیغاتی، به جای همکاری با نویسنده و ویراستار فارسی‌دوست، سراغ «کانتنت کریتور»ها (تولید کنندگان محتوی ) می‌روند که هرچه واژه انگلیسی بیشتری در متن جا بدهند، فکر می‌کنند محتوایشان «مدرن‌تر» و «جذاب‌تر» است. در چنین فضایی، نسل جدید فارسی را نه به عنوان زبانی غنی و توانمند، بلکه به عنوان زبانی «قدیمی» و «غیر به‌روز» می‌شناسد که برای جذاب شدن، حتما باید به انگلیسی آغشته شود. این در حالی است که شاعران و نویسندگان بسیاری –در داخل و در میان مهاجران– در شعر نو، رمان و ترجمه‌های جدی در حال جان دادن دوباره به زبان فارسی‌اند، اما نبود سیاست‌گذاری درست و تمرکز غلط فرهنگستان و دولت باعث شده این تلاش‌ها در کتاب درسی، رسانه رسمی و آموزش عمومی منعکس نشود.

راهکار نجات: استقلال از قدرت و گوش سپردن به اهل زبان

اینجاست که نقش اعتماد و استقلال روشن می‌شود. زبان را نمی‌توان با مصوبه و بخشنامه نجات داد. زبان را کسانی زنده نگه می‌دارند که با آن شعر می‌گویند، داستان می‌نویسند، ترجمه می‌کنند، در کلاس درس با متن سر و کار دارند و در زندگی روزمره با آن حرف می‌زنند. نهادی مانند فرهنگستان فقط زمانی می‌تواند در این فرآیند نقش مثبت داشته باشد که دو شرط ساده و سخت را بپذیرد:

استقلال نسبی از سیاست و گوش سپردن به اهل زبان. شکست فرهنگستان در جذب اعتماد عمومی، باعث شده است که مرکز ثقل نوآوری زبانی به خارج از نهادهای رسمی ایران و به جامعه بزرگ ایرانیان خارج از کشور (دیاسپورا) منتقل شود.

تا زمانی که در رأس فرهنگستان بیش از آنکه یک چهره ادبی و علمی بنشیند، نماد یک جناح سیاسی می‌نشیند، طبیعی است که محصول این نهاد هم «حکومتی» دیده شود، نه «زبان‌محور». تا زمانی که واژه‌ها در کمیسیون‌های بسته ساخته و از بالا ابلاغ می‌شوند، بدون آنکه با نویسندگان، مترجمان، روزنامه‌نگاران، آموزگاران و خود کاربران زبان آزموده شوند، بخش بزرگی از آن‌ها روی کاغذ می‌مانند. تا وقتی اولویت، به جای ساده‌کردن زبان قانون، قراردادها، پزشکی و آموزش عمومی، صرف جنگ لفظی با واژه‌های حاشیه‌ای می‌شود، گره اصلی زبان – یعنی همان لایه مبهم عربی فقهی و حذف آرام شاهنامه و حافظ از زندگی درسی – دست‌نخورده باقی می‌ماند.

فرهنگستان زبان و ادب فارسی می‌تواند دوباره به نهادی شبیه آنچه نامش وعده می‌دهد تبدیل شود، اما نه در نقش کنونی‌اش به عنوان دفتری برای انباشتن واژه‌ها. این نهاد اگر کوچک‌تر، مستقل‌تر و پاسخ‌گوتر شود، اگر گوشش را بر زبان مردم و اهل قلم بگذارد، اگر به جای «نمایش واژه‌سازی» به سمت ساده‌سازی زبان قدرت و بازگرداندن فردوسی و حافظ و سعدی به متن مدرسه و رسانه برود، آن‌وقت واژه‌هایی که در آن ساخته می‌شوند، شانس بیشتری خواهند داشت که نه فقط در مصوبات، که در دهان مردم هم به زندگی ادامه دهند. روزی که زبان رسمی قدرت به زبان روشن و انسانی نزدیک‌تر شود، بزرگ‌ترین خدمت ممکن به فارسی انجام شده است؛ خدمتی که هیچ «آماجه» و «خمیر برگ» و «خوشابی» جای خالی آن را پر نخواهد کرد. 




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر