تمدنهای بزرگ بشری از گذشته تا به امروز نقش چلیپا را بر جنگافزارها، سر در خانهها، چرخهای نخریسی، سنگ گورها و … نهادهاند؛ اما این نشانوارهی چلیپا در نزد آریاییان عصر ودایی و عصر اوستایی، نشان مقدسی بود که مهریان، چلیپا و چلیپای شکسته را بر دستهای خود یا بر لباسهایشان میآویختهاند. در نزد بومیان فلات ایران، وجود چلیپا بر پیکرهی شیر دوسر در جام زرین کلاردشت (۱۰۰۰ تا ۶۰۰ پیش از میلاد) حاکی از اهمیت این نشانواره در نزد اقوام ایرانی بوده است.
نظر به اینکه معمولا پیدایش ادیان ابتدایی در نزد انسانهای اولیه تفاوتی ندارد، تعامل انسان با طبیعت نقطهی آغازین در خصوص تبعیت از نیاز ذاتی اوست. لذا چلیپا نیز به عنوان نشانوارهی گردونهی خورشید یا مهر، به عنوان یکی از ارکان مهم طبیعت که حیات به آن وابسته است، تقدیس شد. از این رهگذر میتوان این نشانواره را نتیجهی ترس و تامل انسان آریایی با طبیعت دانست. لذا نشانوارهی چلیپا را میتوان نشانهای باقیمانده در آیینهای توتمی در نزد ایرانیان قلمداد کرد.
در حقیقت این نشانواره (چلیپا) به عنوان یک «مانا» (نیروی مادی و معنویای که در سراسر طبیعت پراکنده است) نهفته در یک توتم محسوب شد؛ نشانهای که به عنوان گردونهی مهر(خورشید) و کارکرد سادهٔ آن یعنی آتش، حامی قبایل آریایی بود. البته این نکته را نمیتوان از نظر دور داشت که تحول در ماهیت اعتقادات، در مسیری منطبق با هدف رشد و کمال در گذر زمان تقویت شده و امکان تحول اعتقادی را فراهم آورد. بنابراین گردونهی خورشید و بعدها گردونهی مهر نمادی از آتش بود که در نزد یک آریایی از تقدس والایی برخوردار بود. زیرا که آتش این رازآلود حیاتبخش، در شمار نیروهای برتر بود و به عنوان تصویری حاکی از تقدس به اندیشههای مهری وارد شد؛ و در راستای آن، مشعل به عنوان چراغ و نشانهی هدایت و روشنی از رهگذر آیین مهر (میتراییسم) در نزد آیین تثلیث (کتیبهای) و سپس در نزد آیین زرتشت نیز از اعتبار برخوردار گشت.
بنابراین شناسایی پاکی یا ناپاکی یک چیز در نشانوارهی چلیپا وجود داشت؛ و به نوعی حرمت و ممنوعیت در آن بود که عدم مراعات این ممنوعیت، کیفر به همراه داشت. زیرا اگر کسی برخلاف معمول این رسم را میشکست، مورد انتقام نیروی نهانی مانا قرار میگرفت؛ و در اینجا مانا نیز همین آتش بود. در اینجا مانا عبارت از نیرویی غیبی و مبهم بود که در عین معنویت، مادی نیز بوده؛ و آتش از همین دو شرط برخوردار بود.
به بیانی دیگر میتوان گفت که این توتم (چلیپا)، همان گردونهی خورشید در نزد آریاییان، نشانی ساده از تلاش فکری انسان برای درک مبدا خلقت خویش بود؛ همچنانکه حیات انسان آریایی به آتش بستگی داشت. چلیپا به عنوان نشان مقدس مهر شناسانده گشت؛ و آتش، به عنوان نشانههایی از گرما و خورشید(مهر)، نمادی از فروغ مهر قلمداد میشد. نمود این امر، برآمدن خورشید است که بر جهان روشنی میافکند؛ و از سوی دیگر، آتش به عنوان تنور و اجاق ـ چه در بحث معاش و چه در بحث معنوی که در راه دین و آیین قرار داشت ـ به عنوان نماد پاککننده و نیروی زندگیبخش مورد توجه واقع شد.
در کتاب شاهنامهی فردوسی در خصوص چگونگی پیدایش آتش در قسمت اساطیری آن ذکر شده است. بر این اساس، هوشنگ پادشاه پیشدادی ایران بر سر اهریمن که به شکل ماری ظاهر گشته بود، سنگی میزند؛ اما آن سنگ بر سنگی دیگر برخورد میکند. در اثر برخورد دو سنگ، جرقهای ایجاد میشود که نیزار اطراف آن به آتش بدل میشود. از همینرو به سبب پیدایش آتش، جشن بزرگ ملی سده برگزار شد (جشن سده که یکی از بزرگترین جشنهای ملی ایرانیان محسوب میشود و در دهم بهمنماه آغاز میشود، به پاس ایجاد آتش است).
در حقیقت، آتش به عنوان یک میانجی میان انسان با خدا و انسان با انسان بود؛ اما دلیل رواج نشانوارهی چلیپا در نزد دیگر ملل چه بود؟ میتوان نتیجه گرفت که به سبب ایجاد آتش، قرار گرفتن چوبهایی که بهگونهای چلیپاوار بر روی هم قرار داده میشدند تا آتشافروزی سریعتر به انجام برسد، منشأ این نشانه بوده باشد.
بعدها اهمیت آتش از آیین مهر به آیین زرتشتی انتقال یافت؛ و به آن اندازه رشد کرد که جایگاه آتش و آتشکده معرف گروه اجتماعی ایران شد. برای مثال، برای هر گروه، آتشگاهها و نوع آتش از سه مرتبه برخوردار بود. این نظام سهگانه، بازتاب نظم کیهانی در باور ایرانی بود؛ همان نظمی که در چلیپای چهارشاخه نیز نمادین شده است.
۱- آتشگاههای درجهی اول که خاص آتش بَهرام بود. این آتش از شانزده چوب معطر و مقدس چلیپاگونه تشکیل میشد، مانند سدر و عناب و …
۲- آتشگاههای درجهی دوم، آتشگاههای آذران بودند که از نه یا هفت چوب مقدس چلیپاگونه افروخته میشدند.
۳- پایینترین مرتبهی آتش، آتش دادگاه بود که در واقع به آتشگاههایی خانگی تعلق داشت. آتش دادگاهها را از آتشگاه آذران بر میگرفتند؛ و برای امور خانه امکان استفاده از آن وجود داشت. خاکستر آتش دادگاه را دور نمیریختند؛ و به آتشگاه آذران برمیگرداندند.
از میان این آتشگاهها سه مادرآتشکده وجود داشت که گروههای مختلف آتشکدههای شهرها و روستاهای خود را از آن مشتعل میساختند:
نخست آذرگَشسب که ویژهی پادشاهان و بزرگان بود و محل آن در شهر شیز در کنار دریاچهی ارومیه (اورمیه) در تخت سلیمان قرار داشت.
دوم آتشکدهی آذر فَرنبَغ: این آتشکده مختص روحانیون زرتشتی بود و محل آن در کاریان فارس در میانهی راه بندرعباس و داراب بود.
سوم آتشکدهی آذر بُرزینمهر: این آتشکده مخصوص کشاورزان و پیشهوران بود که در ریوند در شمالغربی نیشابور قرار داشت.
همچنین زرتشتیان به هنگام مناسک مذهبی از چوب درخت مقدس تاقوک چلیپا میساختند؛ و برای جلوگیری از چشمزخم به فرزندانشان میآویختهاند.
از سویی دیگر، صرفنظر از جایگاه مادی و معنوی نشانوارهی چلیپا و آتش، از آنجا که مانا درک ناقصی از روح حیات بود و در آنیمیسم (روح مستقل عناصر طبیعت) تقدیس میشد، این مانا قابلیت انتقال از موجودی به موجودی دیگر را داشت. در واقع نوعی نیروی جادویی در آتش وجود داشت که هدف، به خدمت گرفتن قدرت مانا بود. از اینرو تمرکز بر نشانوارهی چلیپا به عنوان تلقین یک روش معمول که نشاندهندهی اعمال نفوذ در نیروهای طبیعت بود، غالباً از طریق یادآوری و تمرکز صورت میگرفت.
از اینجاست که تقریبا میتوان گفت همهی اقوام از رهگذر این نیروی نادیدنی آتش (مهر) میل به آن را تجربه کردهاند؛ و نشانههای فرهنگی آن در اعتقادات تمام اقوام جهان، بهخصوص آریاییان، قابل مشاهده است. از سوی دیگر، آتش به عنوان مظهری برای سنت قضاوت و میانجی برای ارتباط انسان با انسان و انسان با خدا برای تشخیص بیگناهی افراد متهم به کار میرفت که پیروزی شخص متهم موید بیگناهی وی بود. نمود این امر، داستان گذر سیاوش از آتش، شاهزادهی ایران، از آتش برای اثبات بیگناهی خود بود که به سلامت از آن گذر کرد؛ و جشن سوری (چهارشنبهسوری) یکی از اعیاد ملی ایرانیان محسوب میشود و ناظر بر همین نکته است.
بنابراین، در تشابهات چلیپا در طبیعت نیز، میتوان سوسو زدن ستارگان مانند چلیپا را پایهای برای خورشیدپرستی و گرامیداشت عناصر طبیعت دانست. از اینرو، چلیپا نماد خورشید گشته و رمز دینی به شمار آمده است. نمود این امر، وجود نشانوارهی چلیپا در گورهای باستانی است، زیرا که سردی و تاریکی قبر نیاز به تابش آفتاب دارد. از سوی دیگر، میتوان انگاشت که چلیپا نموداری از باروری انسان است که اندیشهی هستی و آفرینش کائنات را در بر دارد. از سوی دیگر، نقش چلیپای شکسته به مانند شاهین یا عقابی تعبیر شده است که در نگارهی فروهر به بال شاهین تعبیر شده و میتوان در عهد هخامنشی به عنوان نمادی در قبور پادشاهان هخامنشی اشاره کرد؛ و حلقهای که در زیر عکس داریوش قرار دارد، نمادی از نیروی زروانی (زمان) یا گردونهای به عنوان روشنی و هدایت و بالا گرفتن دست راست، نشانهی احترام است که قرار گرفتن دو پای شاهین مانند نشانهای از وجود خدای نیکی و بدی در انسان است یا به تعبیر دیگر، انسان اراده دارد.
ایران سرزمین چلیپا: نشانهی چلیپا در هزارهی پنجم پیش از میلاد در ایران متداول بوده است و در کاوشهای شوش در خوزستان یافت شده است. همچنین، نشانههای چلیپا در تمام تمدنهای باستانی ایران چون سیلک در کاشان، تپه حصار دامغان و اشیای سفالی و فلزی و … دیده شده است؛ اما به طور کلی، میتوان تمدنهای بومی مناطق شمالی ایران را به سبب فراوانی درخت و هیزم، به عنوان بنمایهی آتش از انگیزههای برجسته در نگاهداری نشانوارهی چلیپا برشمرد.
با نگرش به یادمانهای ساده برجایمانده از چلیپا بر کالبد شیر بر بدنهی جام مشهور زرین کلاردشت (منطقهای در شمال ایران)، به این نکته میتوان پی برد که کمکم این چلیپا از روی ران شیر به بالا آمده و از آنجا که برج اسد (امرداد) خانهی خورشید خوانده میشد، پایهی شیر و خورشید (پرچم پیشین ایران) را یافته است. همچنین، تقدیس آتش در آیین مغان (آیین تثلیث یا کتیبهای) در دورهی هخامنشی مورد اهمیت قرار گرفت که از رهگذر همین آیین، اهمیت مهر به عنوان تجسم روشنایی (خورشید) به کیش زرتشت انتقال یافت. بنابراین، چلیپا به عنوان گردونهی مهر (خورشید) دارای نیرویی نادیدنی بود که به عنوان نشانهی هویت و روشنی، موید اعتقاد محوری از اندیشهی آتش آریایی است (وجود کودک عریان، مشعل به دست، بر دیوارهی معابد مهری، بیانگر اهمیت آتش به عنوان چراغ هدایت است) که در دیدگاه آریاییان، این ایزد مهر است که ثروت و شهریاری میدهد، کشتزارها و علفزارهای سبز میبخشد و کلیهی وجودش گرما بخش زمین است.
گذشته از نشانوارهی چلیپا به جایمانده در آثار ایران پیش از اسلام، پس از ورود اسلام به ایران، این نشانواره به صورت اسلامی در هنر کاشیکاری اسلامی و در مساجد به کار گرفته شد. در واقع، چلیپا کارکرد دینی خود را از دست نداد، بلکه در هنر و معماری اسلامی ایران، بهویژه در کاشیکاری، گرهچینی و فرشبافی، به شکلی زیباشناختی و نمادین تداوم یافت. در این دوران، چلیپا بیشتر نشانهای از هندسهی قدسی و تعادل کیهانی بود.
این نشانواره در پیش از اسلام نیز مورد تأیید واقع شده بود که دلیل این امر، وجود بنیادهای آیین مهری در دوران هخامنشی و اشکانی و ورود بقایای آن به کیش زرتشت است، به طوری که مهر ایزد روشنایی، راستی و پیمان شناخته میشود. از سوی دیگر، اشتقاق چلیپا به دار حضرت عیسی مسیح، در این معنا که چلیپا وارد آیین مسیحیت شده است، آغاز و میانه و پایان زمان مانند طلوع و غروب خورشید است. بر این اساس، صلیب به عنوان کشندهی مسیح و بردار کشندهی آن، نماد پیروزی و داوری جهان است.
چلیپای شکسته یا سواستیکا در دورهی معاصر نیز با نقش بستگی بر پرچم حزب نازیسم آلمان، که در گشایش پارلمان آلمان عنوان گشت، اشاره به ویژگیهای بسیار کهن نیاکان آریایی و نمودار برآمدن خورشید آلمان یعنی رستاخیز داشت. چنین برمیآید که منظور از این نشان، صلیب مسیح نبود، بلکه چلیپای آریایی است که گردونهی مهر (خورشید) به شمار میرود؛ اما اعمال حزب نازیسم آلمان در میانهٔ قرن بیستم میلادی، این نشانه را تبدیل به نمادی منفور ساخت؛ اما از دیگر سو، نشانههای امیدبخش از نماد چلیپا در راه کمک به بشریت به کار گرفته شده بود؛ و آن، قرار گرفتن نماد صلیب سرخ جهانی و ایجاد آن براساس قرار داد ژنو در سال ۱۸۶۴ میلادی بود که توسط ژان آنری دونان پایهگذاری شد.
در پایان میتوان گفت که چلیپا در اصل، نماد گردش خورشید و نیروی حیات است؛ در ایران باستان با مهر، آتش و روشنایی پیوند داشته و در آیین مقدس زرتشت و سپس مسیحیت، به نشانهی ایمان، داوری و رستاخیز تبدیل شده است؛ و سرانجام در دوران مدرن، در دو سوی متضاد نیکی (صلیب سرخ) و شر (نژادپرستی نازی) بازتعریف شده است. به بیان دیگر، چلیپا یکی از جهانشمولترین نمادهای تاریخ بشر است که در هر فرهنگ، جلوهای از قدرت آفرینش، روشنایی و معنویت را بازتاب میدهد؛ و نمادی از مهمترین سمبلهای طبیعی ایرانی، سر بر آورده از ایران بزرگ در جهان است.
برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به:
الیاده، میرچا پ. شول، ف. اوتلی و دیگران، اسطوره و آیین از روزگار باستان تا امروز، ترجمهی ابوالقاسم اسماعیلپورمطلق، تهران: هیرمند، 1396.
بختورتاش، نصرتالله، نشان راز آمیز: گردونهی خورشید یا گردونهی مهر، تهران: انتشارات فروهر، 1380.
بختورتاش، تاریخ پرچم ایران درفش ایران از باستان تا امروز، تهران: بهجت، 1382.
بهار، مهرداد، از اسطوره تا تاریخ، گردآورنده و ویراستار ابوالقاسم اسماعیلپور، تهران: چشمه، 1377.
بهار، مهرداد، اساطیر ایران باستان، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1352.
پورداود، ابراهیم، یسنا: بخشی از کتاب اوستا. تهران: اساطیر، 1387.
فرهوشی، بهرام، واژه نامهی اوستایی به فارسی. تهران: دانشگاه تهران، 1362.
کریستنسن، آرتور، مزداپرستی در ایران قدیم، ترجمهی ذبیح الله صفا، تهران: هیرمند، 1388.
امزداد - علی شهزادی، دانشجوی دکتری ایرانشناسی، دانشگاه شهید بهشتی

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر