* جامعهء ایران در طول تاریخ -غالباً- جامعه ای نابسامان وُ نامتعارف بوده و طبیعی است که در شرایط نامتعارف همه چیز (ازجمله اخلاق) می تواند «نامتعارف» باشد.
* پس از شکست جنبش مشروطیّت نوعی ادبیّات درعرصهء سیاست و مطبوعات ایران رواج یافت که می توان آنرا «ادبیّات دشنام» نامید.
* آنهمه سوز وُ گداز وُ حرمان وُ هجران درموسیقی و شعر -خصوصاً درغزل پارسی- درواقع، بازتاب شرایطِ سیاه وُ سوخته وُ سوگوارِ تاریخ ایران است.
***
اشاره:
مقالهء حاضرزمانی منتشرمی شودکه یکی ازشریف ترین وبرجسته ترین روشنفکران ایران-دکترسیدجوادطباطبائی-درمهاجرتی ناخواسته،بیمار وُ بستری است؛کسی که درهمهء این سال های خاموشی و فراموشی باطرح مسائل تازه دربارهء تاریخ ایران،بحث های فراوانی را باعث شده است چندان که به قول نویسندهء «دریغا فیلسوف ایران»:«پارهای اصولگرایان او را به عنوان «متفکر زوال» دشنام میدهند و اصلاحطلبان او را به سبب «نقد روشنفکری دینی»، مُغرض میدانند، و لائیکها او را به سبب «دفاع از سُنّت»،مرتجع میدانند و نومارکسیستها او را به سبب دفاع از لیبرالیسم، منحرف میپندارند و تجزیهطلبان به سبب احیای ایرانشهر،او را فاشیست میخوانند».
بنابراین،سرشت وُ سرنوشتِ نظریِ طباطبائی بابحث حاضر،اشتراک موضوعی و مضمونی دارد و لذا این مقاله را به دکترجوادطباطبائی پیشکش می کنم.این مقاله را-همچنین-به دوست فرزانه ام،دکترمینا راد تقدیم می کنم که تجسّمِ ایثار،آزادگی و ایراندوستی است.مقالهء حاضر-درعین حال-تکمله ای است بر مقالاتِ «صادق هدایت و دکترمظفّربقائی»و« ما و«نفرین شدگان تاریخ ». ع.م
***
یکی پرسید از آن شوریده ایّام
که تو چه دوست داری؟ گفت:دشنام
که هر چیزی که دیگر میدهندَم-
بجز دشنام، منّت مینهندم(1).
سخن عطارنیشابوری دربارهء دشنام-پس ازگذشت حدود800سال- هنوزنیز درگفتار و کردارِسیاسی- اجتماعیِ ما کاربُردِعملی دارد.رواج این پدیدهء شوم درایرانِ کنونی باعث بحث های فراوانی شده است.
درمقالهء فیلم«بُهتان»:حدیثِ ایدئولوژی،سُلطه گرائی و سرکوب، به سابقهء بهتان در فتواهای دینی و احکام لنینی اشاره کرده ام،ولی باتوجه به اینکه فرهنگ وُعرفان وُ ادبیّات ایران یکی ازبرجسته ترین نمونه های رواداری(tolerance)و تساهل درجهان است و شعرِحافظ مبنی بر«با دوستان مروّت با دشمنان مُدارا» بهترین تجلّی آن می باشد،پرسش اینست که رواج دشنامگوئی را چگونه می توان توضیح داد؟آیا این امر،یک«خصلتِ ملّی» است؟ یایک«عارضهء تاریخی»؟
به عبارت دیگر:
-در بدترین بُن بَست ها و بحران های تاریخی-اجتماعی چرا ما به جای همدلی و همنوائی، «خودزنی»می کنیم؟
-چرا«انتقاد»را تاحد«انتقام»یا«اختلاف نظر»را تاحدّ«دشمنی»بالا می بریم و از«فضیلت»به «رذیلت»سقوط می کنیم؟
-بااین حدّ از«مدنیّت»و«اخلاق» ما به کدامین فرهنگ وُ اندیشه کمک می کنیم؟
ثباتِ اجتماعی و تداوم تاریخ
سامان و ثباتِ اجتماعی-اساساً-زمینه سازِنظم،قانون،ثروتِ اجتماعی و تداومِ تاریخی است درحالیکه ایران دربخشِ عمده ای ازتاریخ خود گرفتارِبی ثباتی ها و نابسامانی های ویرانگربوده چندان که حدود950 سال ازتاریخ ایرانِ بعدازاسلام در هجوم ها وحملاتِ قبایل نیمه وحشی گذشته است(2) هر یک ازاین حملات نه تنها سامان اجتماعی را ویران کرد بلکه موجب رواج قبیله گرائی،عصبیّت و فروپاشی های عاطفی و اخلاقی گردید.برای نمونه:شهرکرمان یکی ازشهرهای آباد و پُرجمعیّت ایران به شمار می رفت که«درعمومِ عدل وشمولِ امن و دوامِ خِصب (فراوانی ورفاه)و فرطِ راحت وکثرتِ نعمت، با سُـغد و سمرقند و… لاف زیادی می زد»(3) ولی درکشاکش ها وکشمکش های قبایل مهاجم این شهرآباد و ُپرجمعیّت -بارها- ویران شد ودانشمندان وشاعرانِ آن-ازجمله اوحدالدین کرمانی- متواری گردیدند (4).مورّخین محلّی کرمان می نویسند:
-«آتشِ محنت و دودِ وحشت درکرمان افتاد.ازهرمحلّه،نوحه ای و ازهر خانه ای،ناله ای و از هر گوشه ای، فرياد بی توشه ای.نَفَسِ مملکت کرمان به لب رسيد و مسالک (جاده ها)ی قوافل به سببِ اضطراب،بسته شد و اِمداد منقطع گرديد و مخايل(نشانه ها)ی قحط روی نمود…»(5).
عبدالله شیرازی(معروف به وصّاف) نیز دربارهء حال وُ روزِمردم بعدازحملهء مغول ها روایت مشابهی دارد:
-«در هر سرائی، نوحه سرائی، و در هر کاشانه ای،غم خانه ای و در جگری از سوزش مصيبت، تيغی و همراهِ هر نَفَسی، ناله و دريغی»(6).
-«در هر سرائی، نوحه سرائی، و در هر کاشانه ای،غم خانه ای و در جگری از سوزش مصيبت، تيغی و همراهِ هر نَفَسی، ناله و دريغی»(6).
بنابراین،آنهمه سوز وُ گداز وُ حرمان وُ هجران درموسیقی و خصوصاً درغزل پارسی،بازتاب شرایطِ سیاه وُ سوخته وُ سوگوارِ تاریخ ایران است.یکی ازنتایج این بی ثباتی ها و نابسامانی ها،تضعیف همبستگی و زوال مسئولیّت اجتماعی بود.ضرب المثَلِ معروفِ«دیگی که برای من نجوشد،بگذارسرِسگ در آن بجوشد»تبلوری ازاین منفعت طلبیِ فردی و فقدان مسئولیّت اجتماعی بود.بی ثباتی های اجتماعی و نداشتنِ آیندهء روشن باعث شدتامردم برای گذراندنِ شرایطِ دشوار به«احتیال»(حیله ونیرنگ)متوسل شوند.محمدبن ابراهیم خصیبی در اشاره به حملهء تُرکانِ غُزّ به کرمان تأکید می کند:
-«مشتی رعيّتِ بيچاره در تاريکی شب،مشت می زدند و به تحمّل و احتیال به انتظارِفَرَج،روزی به شب می بردند»(7).
احتیال-بعدها- به دوگانگی اخلاق عمومی (تقیّه)مشروعیّت مذهبی بخشید.
ازنظرتاریخی، با فروپاشیِ سلسلهء ایران گرای سامانیان در قرن 4هجری/10میلادی، «تبه گشت آن رنج های دراز»و بافت وُ ساختِ جامعهء ایران دچار دگرگونی های عمیقی گردیدآنچنانکه پیش بینی های سردارِ بزرگ ساسانی،رستم فرّخزاد-دراشاره به عواقبِ شوم حملهء تازیان(قرن هفتم میلادی)-تحقّق یافت:
از ایران وُ از ترک وُ از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان–
نه دهقان، نه تُرک وُ نه تازی بُوَد
سخن ها به کردار بازی بود
به گيتی کسی را نمانَد وفا
روان و زبان ها شود پُر جفا(8).
درعرصهء اندیشه،«روان وُ زبان های پُر جفا» باعث دشمنی وُ دشنام علیه«دگراندیشان»گردید. بنابراین، دشنامگوئی را می توان یک عارضهء تاریخی نامیدکه در بن بَست ها وُ بحران های نامتعارف رُخ می نمایدچراکه درشرایط نامتعارف،چه بسا ارزش ها و اخلاقیّات نیز نامتعارف گردند،مثلاً:باهجوم و تُرکتازی قبایل سلجوقی و سُلطهء شرع و شریعتمداران،درسال 452هجری/ 1060 میلادی گروهی اُوباشِ متعصّب و «چندين هـزار مستِ بــرآشفتـه»با کارد وُ دشنه وُ تير وُ کمان به خانهء ناصرخسرو قبادیانی شبيخون زده و «قصد جان او کردند»آنچنان که:
ايـن،دشنــه بـرکشيده هـمی تـازد
و آن،با کمان وُ تير بــرو خُفته
ايـنم کــند به خُطبــه درون نفريـــن
وآنم،به نامه فريه(9)کند سُفته)10)
مـن خيــره مــانده زيرا با مستان
هر دو يـکی است گـفته وُ ناگفته
ناصرخسرو پس ازحملهء مخالفان به کوه های«یُمگان»گریخت و تا پایان عُمردراین کوه های بسیارسرد بسربُردآنچنانکه دربیان حال وُ روزش سرود:
گشته چون برگِ خزانی ز غمِ غربت
آن رُخِ روشنِ چـون لالهء نُعمـانـی
بی گناهی شده همواره بر او دشمن
تُرک وُ تازیّ وُ عراقیّ وُ خراسانی(11).
چندی بعد،سوزنی سمرقندی مخالفانش را آماجِ شدیدترین دشنام های رکیک ساخت(12)و سپس ظهیرالدین فاریابی به يکی از پيروان عقل گرای فرقهء مُعتزله چنین دشنام داد:
ترا به تيغِ هجا پـاره پـاره خواهم کـرد
کـه کشتنِ تـو مـرا شد فريضهء کُـلّی
خدايگان وزيران مرا چه خواهد کرد
ز بهرِ خونِ يکی زن بمُـزدِ مُعتزلی (13).
حملهء مغول ها(قرن 7هجری/13میلادی) زوالِ اخلاقی و انحطاط اجتماعی ایران را عمیق ترساخت آنچنانکه عطاملک جوینی،مورّخ عصرمغول،تأکیدمی کند:
–«…هر خسی، کسی و هر خسیسی، رئیسی و هر دستاربندی؛بزرگوار دانشمندی…در چنین زمانی که قحطسالِ مروّت وُ فتوّت باشد و روزِ بازارِ ضلالت وُ جهالت…هر آزادی،بی زادی و هر رادی، مردودی…»(14).
در تداومِ چنان«قحطسالِ مروّت وُ فتوّت»،حافظ شِکوه کرد:
شهرِ یاران بود وُ خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد؟ شهریاران را چه شد؟
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد وُ یاران را چه شد(15).
نتیجهء چنان شرایطی،وجودِ افرادی فقیرفرهنگ و فاقدِدلیری اندیشه بود و حاصلش،این سخنِ مولوی:
احمقان سروَر شُدَستند وُ زبیم
عاقلان سرها کشیده درگلیم (16).
مولّفِ«رستم التواریخ»دربارهء یکی ازاین«احمقان»درعصرسلطان حسین صفوی(11هجری/ 17میلادی) روایتی داردکه یادآورِ روزگارکنونیِ مااست:
-«[سیّدالله خان،حاکم اصفهان] ازمرتبهء علّافی[هرزه گردی و بیکاری] به انبارداری و ازانبارداری به کدخدائی و ازکدخدائی به حکومت رسید…چنان تسلّطی یافت که هرچه دلش می خواست ازقوّه به فعل درمی آوُرد…و سررشتهء حساب را از دستِ اهل ایران گُم نمود و احتساب راازایران برانداخت»(17).
با حضور وُ حاکمیّت این«عَلّافان»بودکه صائب تبریزی ضمن حسرت ازاینکه«عقل وُ حکمت به جُوئی نستانند/دُور،دُورِشکم وُ دستاراست»،تأکید کرد:
روشندلی نمانددراین باغ وُ بوستان
باخود مگرچو آبِ روان گفتگوکنم(18).
ایران،از فحش ویران است!
جنبش مشروطیّت به خاطرضعف ساختارهای جامعهء ایران نتوانست(و نمی توانست)به بسیاری ازشعارها و خواست های روشنفکران آن زمان جامهء عمل بپوشاند و لذا،بسیاری از ضعف های جامعهء سُنّتی ایران به آینده منتقل شد.درواقع،آزادی،دموکراسی و استقرارجامعهء مدنی مستلزم ساختارها و نهادهای مدرن بودکه جنبش مشروطیّت فاقدِآن بود.
بحران ها و بُن بست های سیاسی- اجتماعی پس ازشکست مشروطیّت،جنگ جهانی اوّل و وقوع قحط و غلای هولناکِ سال های 1917-1918 که باعثِ مرگِ بخش مهمّی ازجمعیّت ایران شد(19)همه و همه باعث تداوم نابسامانی ها و عصبیّت های اجتماعی گردید.ازاین زمان،نوعی ادبیّات درعرصهء سیاست و مطبوعات ایران رواج یافت که می توان آنرا«ادبیّات دُشنام» نامید.وحید دستگردی، ادیب و روزنامه نگارِ آن عصر درمقالهء مفصّلی بانامِ «ایران،از فحش ویران است!»به رواج این پدیدهء شوم پرداخت و ازجمله نوشت:
–«…جریدهء سیاسی باحربهء فحش درمیدان پُلیتیکِ عالم عَرضِ وجود می نماید.ادیبِ متجدّد اوضاع داخله را بافحش رد می کند و حملات خارجه را بافحش جلوگیری می نماید.منتقدبه نگارنده و خواننده به هردو فحش می دهد.مطبعه،فحش طبع می نماید. پُستخانه،فحش نشرمی کند و اگر ماشین حرف-ریز به ایران بیاید،برای رفع احتیاجات مملکت جز خروارخروارحروفِ کلماتِ فحش چیزی ازآن بیرون نخواهدآمد…فُحش پرورده را غمِ کیش وُ وطن نیست…هان ای کسانی که دردِ وطن دارید،برخیزید و بر ضدِّ فحش وُ دشنام قیام کنید» (20).
درهمان سال(1301) ملک الشعرای بهاردر بارهء هتّاکی های رایج درمطبوعات نوشت:
-«به تحریک بیگانگان،هرج ومرجِ قلمی و اجتماعی وهتّاکی ها درمطبوعات و آزارِ وطن خواهان،بُروزکرده بود»(21).
عارف قزوینی نیزدرهمین دوران شِکوه کرد:
–« من هيچوقت يك آدم ملاحظه كار يا محافظه كار نبوده و نيستم و بي پروايی كارِ مرا به اينجا كشانده است…اگر آن قسمتهایی که در مجلات و جراید نسبت به خودم خواندهام یادداشت کرده بودم، خودِ آنها یک کتاب کوچکی میشد»(22).
عفت قلم!
درمطبوعات دوران ملّی شدن صنعت نفت نیز دشنامگوئی و افتراء به مخالفان ادامه داشت و سلطهء احزاب و ایدئولوژی های سیاسی-خصوصاًحزب توده- به عصَبیّت،دشنامگوئی و پرونده سازی علیه مخالفان توان تازه ای داد بطوری که رحیم زهتاب فرد(مدیرروزنامهء«ارادهء آذربایجان»)از«عفت قلم»در آن عصرچنین یاد می کند:
–«بعد از شهریور1320روزنامه ها یکی پس از دیگری راه افتادند،البتّه و صد البتّه، خط همه، آزادی بود؛ بیچاره آزادی! قلم جای چاقو و نیزه و چُماق را گرفت؛ هرکس قادر به انتشار روزنامه ای در چهار صفحه، دو صفحه، حتی به صورت اعلامیه به اندازهء یک کف دست می بود، خود را مجاز دانست به حیثیت و شرف و ناموس افراد تاخته، و هر که قلم را تیزتر و فحش را رکیک تر و افراد موردِحمله را از شخصیّت های سرشناس تر انتخاب می کرد، از معروفیّت بیشتری برخوردار می شد تا جایی که محمد مسعود براي سرِ قوام السلطنه یک میلیون جایزه گذاشت! و روزنامهء دیگری سلسله مقالاتی با سند! و مدرك! و عکس! دربارهء آلودگی به فحشا خانواده های مهم مملکتی با ذکر اسمِ طرفین منتشر ساخت. بلبشوي عجیبی به نام آزادی، فضای ایران را پُر و مسموم ساخت. روزنامه اي به نام «ادیب» با یک خورجین فحش در سرمقالهء خود نوشت: متأسفانه، عفت قلم اجازه نمی دهد که به این مادر… و زن… بگویم که…»(23).
درهمین دوران،خلیل ملکی در کارزارِتبلیغاتیِ بی شرمانهء حزب توده علیه خود نوشت:
–«زجر وُ شکنجــهء روحی که همرزمان سابق من [توده ای ها] بر من تحميل کرده اند،خيلی کُشنده تر از شکنجـه های جسمانی ست که به من داده اند و يا می توانند بدهند…من شخصاً – همواره – عادت کرده ام که از بروتوس ها از پشت خنجر بخورم»(24).
دکترمظفربقائی نیز درهمین دوران ازتوهین و تکفیر خودتوسط احزاب و نیروهای مخالف یاد کرد(25).
چنان شرایطی باعث شدتا صادق هدایت نیزازدنیای«رجّاله ها،آدم هاى بی حيا،پُررو و گدا منش» بگریزد و با سایه اش صحبت کند(26).
دکترشاهپور بختیار نیز در یکی از بدترین و بحرانی ترین دوره های تاریخ معاصر ایران،موردِ شدیدترین دشنام ها و دشمنی های یارانِ نزدیکش درجبههء ملّی قرارگرفت و توفانی از«تُف» و توهین نثارِ او گردید(27).
چندی بعد،دکترغلامحسین ساعدی درنامه ای ازپاریس تأکیدکرد:«چندين خروار به من توهين شده است»(28).
احمدشاملونیزدربارهء«وزَغ های رسانه ای»و«انگیزه های عداوتِ شان» گفته بود:
–دیدم آنان را بی شماران
و انگیزه های عداوتِ شان چندان ابلهانه بود
که مُردگانِ عرصهء جنگ را
از خنده
بیتاب میکرد؛
و رسم وُ راهِ کینه جوییشان چندان دور از مردی وُ مردمی بود
که لعنتِ ابلیس را
بر میانگیخت(29).
ازآخرین نمونهء اینگونه عداوت ها می توان به هیاهوهای حیرت انگیزافرادی دربارهء کتابِ«آسیب شناسی یک شکست»اشاره کرد (30).بنابراین،به نظر می رسدکه نقدنویسی، برخورد با دگراندیشان و سلوک سیاسی درجامعهء ما هنوزاز مُردابِ دشمنی ها و دشنام ها می گذرد.رواج این پدیدهء شوم درایران باعث بحث های فراوانی شده است چنانکه ماهنامهء فرهنگی- اجتماعیِ«آزما»،ویژه نامه ای دربارهء دشنامگوئی منتشرکرده و ضمن گفت وگوبا جوادمجابی،حورا یاوری و درمقالات هوشنگ اعلم و احمد پوری،این پدیدهء شوم را درموضوعات زیر موردنقد وُ بررسی قرارداده است:
–بددهنی؛ تحفهء لومپنیسم روشنفکران،
–لومپنيسم و خشونت كلامی در ادبيات،
–هتّاكی،ابزارِ خودنمايیِ بی استعدادها،
–فحش می دهيم، پس هستيم!(31).
دشنامگوئی و دشمنی با دگراندیشان راهِ نقد و دلیریِ اندیشه را مسدود می کند درحالیکه بازاندیشیِ تاریخ و نقدِگذشته،فولادِحقیقت را جلوه و جلای بیشتری می دهد.این پدیدهء شوم نشانهء ذهن های توسعه نیافته و بیانگرِضعفِ استدلال وعدم اعتمادبه نفس است.اینگونه خودکامگی ها درعرصهء اندیشه وفرهنگ باعثِ انسدادِ«جامعهء باز»(به تعبیرپوپر)و راهگشای استبداد و خودکامگی های سیاسی خواهد بود.
_____________
پانویس ها:
1-اسرارنامه،فریدالدین عطارنیشابوری،به تصحیح سید صادق گوهرین،انتشارات خاشع،تهران، ۱۳۸۴،ص۱۳۶.
2-برای گزارشی ازاین حملات و هجوم ها نگاه کنیدبه:میرفطروس،علی،ملاحظاتی درتاریخ ایران(علل عقب ماندگی های جامعهء ایران)،چاپ نخست1988،چاپ چهارم،انتشارات فرهنگ، کانادا،2001
3-برای آگاهی ازرونق اقتصادی وبازرگانی کرمان دراین دوران نگاه کنیدبه مقدمهء دکترباستانی پاریزی:سلجوقيان و غُز در کرمان، خبیصی ،محمدبن ابراهیم ،انتشارات طهوری،تهران،1343، صص 12-22؛مقالهءالهام محمدی و جمشیدروستا،فصلنامهء پژوهش های تاریخی دانشگاه اصفهان،شمارهء 3،پائیز1393،صص119-136
4-برای آگاهی ازبحران های سیاسی- اجتماعی کرمان درسال های 433-583 هجری/1041-1187میلادی و تأثیر آن در مهاجرت شاعران ودانشمندان این منطقه نگاه کنیدبه مقالهء محرم مصطفوی،دوفصلنامهء علمی-پژوهشیِ تاریخ ایران بعدازاسلام،شمارهء 10،تهران،1394،صص 145-169
5- خبیصی ،صص 129 و 134 و 143- 144؛بدايع الزّمان(تاریخ افضل)،افضل الدین کرمانی،به کوشش مهدی بیاتی،انتشارات دانشگاه تهران،1326،ص 89.برای آگاهی ازحال وروزِ مردم شهرهای آباد و پُرجمعیّتی مانند نیشابور،مرو،بلخ، بخارا،میهنه(نسا)بعداز حملاتِ غُزها نگاه کنيد به:اسرارالتوحيد، محمد بن منوّر،بامقدّمه ،تصحیحات وتعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی،ج1، انتشارات آگاه، تهران،1366، صص 4، 5، 349 و 380؛ راحـة الصدور، محمدبن علی راوندی، به اهتمام محمداقبال آشتیانی،انتشارات علمی،تهران،صص 377 و 393-394؛ تاريخ الوزراء،ابوالرجاء قمی،به کوشش محمدتقی دانش پژوه،نشرموسسهء مطالعات وتحقیقات فرهنگی، تهران،1363، صص 233-235
6- تاريخ وصّاف ،انتشارات ابن سینا،تهران،1338، ص361
7- سلجوقيان وغُز در کرمان، صص 129 و 134 و 143- 144
8-این شعرشگفتِ فردوسی درنسخه های مختلفِ شاهنامه بصورت های مختلف نقل شده که گاه باذهن وُ زبان استادِ توس تفاوت دارد.نگارنده امیدوار است که درمقاله ای بانام«مقدّمه ای بر نامهء رستم فرّخزاد» ضمن مقایسهء نسخه های مختلفِ شاهنامه، بتواند روایتی منقّح و تقریباً درست ازاین شعرِ حیرت انگیز بدست دهد.دراینجا نسخهء مورداستفادهء ماچنین است:شاهنامهء فردوسی،به اهتمام محمد دبیرسیاقی،ج5،انتشارات علمی،تهران، 1370، ص20516.
9-فريه،بر وزنِ شبيه:لعنت و نفرين
10- سُفته:حواله،تحفه،
11-دراین باره نگاه کنید به: تاریخ درادبیّات، علی میرفطروس،چاپ دوم،نشرفرهنگ،کانادا، 2008،صص39-72
12-دیوان سوزنی سمرقندی،به تصحیح ناصرالدین شاه حسینی،تهران، 1338،صص۷، ۱۹، ۳۴، ۳۶، ۴۳ به نقل ازمقالهء محمودامید سالار،مجله ايران شناسی، شمارهء54،آمریکا،تابستان ١٣٨١،صص341-350
13-صفا،ذبیح الله،تاریخ ادبیّآت در ایران،ج 2،چاپ ششم،انتشارات فردوسی (باهمکاری نشر ادیب)،تهران،1363، صص 160-161.
14-تاریخ جهانگشا،ج1(ازروی نسخهء لیدن)،انتشارات بامداد،تهران،بی تاریخ،صص3-5.
15-دیوان حافظ،به کوشش سیدابوالقاسم انجوی شیرازی،انتشارات جاویدان،تهران، 1361،ص248
16-مثنوی مولوی،به خط سیدحسن میرخانی،انتشارات جاویدان،تهران،1371؟،ص360
17- محمد هاشم آصف،رستم التواریخ،به اهتمام محمدمشیری،انتشارات امیرکبیر،تهران، 1352، ص210
18-نگاه کنیدبه بحث نگارنده:«اندیشه های صائب درشعرهای صائب»،تاریخ درادبیّات، صص104-157؛همچنین نگاه کنیدبه:
19-برای اگاهی ازاین قحط و غلای هولناک نگاه کنیدبه مقالهء احمد كتابی«درآمدی بر بررسی علل اجتماعی قحطی ها در ايران»،مجلهء جامعه پژوهی فرهنگی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ، بهار و تابستان 1390 ،صص 169 -190؛مجد،محمدقُلی،قحطی بزرگ(1296-1298/1917- 1919)،موسسهء مطالعات وپژوهش های سیاسی،تهران،1387.
شرایط هولناک اجتماعی و مرگ وُ میر مردم تهران درقحطی سال 1917-1918 شباهت شگفتی باقحطسالی های متعدِددیگردارد،ازجمله ابوحامد کرمانی دربارهء قحط و غلای کرمان پس ازهجوم قبایل غُز(درقرن 11میلادی)روایت می کند:« در کرمان قحطی مفرط ظاهر شد و سفره وجود، از مطعومات چنان خالی که دانه در هیچ خانه نماند. قوت هستی و طعام خوش،چندگاهی [هسته] ی خرما بود که آن را آرد میکردند و میخوردند و میمُردند.چون [هسته] نیز به آخر رسید؛ گرسنگان، نطعهای کهنه و دلوهای پوسیده و دبّههای دریده، میسوختند و میخوردند و هر روز چند کودک در شهر گم میشدند که گرسنگان، ایشان را به مذبحِ هلاک میبردند و چند کس فرزند خویش طعمه ساخت و بخورد. درهمه شهروحومه، یک گربه نماند و….»،ابوحامدکرمانی،ص91،مقایسه کنیدبا مشاهدات عینی جعفرشهری درقحط و غلای تهران (سال های 1917-۱۹۱۸میلادی):تهران قدیم،انتشارات معين، ج 1، تهران، 1370، ص 148؛ روزنامهء شهروند، ۳۱ خرداد 1396
20-مجلهء ارمغان ،سال نهم،شمارهء 6، صص225-226وشمارهء 7-8،سال ۱۳۰۱، صص273-284
21- نگاه کنیدبه مقدمّهء قصیدهء«دماوندیّه»،دیوان اشعارمحمدتقی بهار،ج1،انتشارات توس،تهران، 1380،ص353
22- عارفنامهء هزار(نامه های عارف قزوینی)،به كوشش محمدرضا هزارشیرازی،بی جا، 1314، ص205 ؛نامه های عارف قزوینی به کوشش مهدی به خیال با مقدمه دکترمحمد علی اسلامی ندوشن،نشرهرمس،تهران،1396،ص53
23- خاطرات درخاطرات،نشرويستار،تهران،1373،صص50-51
24- نامه های خلیل ملکی،بامقدمهء امیرپیشداد ومحمدعلی کاتوزیان،نشرمرکز،تهران، 1381،صص 126و ۵۰۸-۵۰۹
25-دراین باره نگاه کنیدبه:
26–نگاه کنیدبه:بوف کور،انتشارات امیرکبیر،تهران،1331،صص10،9 ،92،55،و99. برای آگاهی ازدوستی صادق هدایت با دکترمظفّربقائی نگاه کنیدبه:
27-دراین باره نگاه کنیدبه:«رهبرانِ جبههء ملّی و دکترشاهپوربختیار»:
28- نشریــهء کلک،شمارهء ۴۵- ۴۶، آذر- دی ۱۳۷۲، ص ۳۸۶ .برای روایت دیگری ازتوهین و ترورِشخصیّتِ نویسندگان و شاعران،نگاه کنیدبه مقالهء نگارنده دربارهء زنده یاددکترغفّارحسینی:
29- مجموعهء اشعاراحمدشاملو،ج2،انتشارات کانون فرهنگی بامداد،آلمان،1990، صص675-676
30-برای پاسخی به این موارد نگاه کنیدبه:
31-نگاه کنیدبه:ماهنامهء فرهنگی-اجتماعی آزما،تهران، شمارهء 131،مرداد 1397
تارنمای دکتر علی میرفطروس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر