۲۶ فروردین ۱۴۰۲

ایرانشهر و برخی بُن‌پارهایش

جاوید اشکانی: یکی از بُن‌‌پایه‌‌های کیستیِ‌ِ‌‌(هویتِ) باشندگان هر سرزمین «نام»هایی است که از هزاره‌‌های تاریخ بر جای مانده و در بر دارنده‌ی نشان مردمانِ آن ‌سرزمین است که نیاکانِ گذشته‌ی آنان پی ‌افکنده‌اند. روشن است که نام سرزمینها، شهرها و جاینامها برای هر پژوهنده کلیدی ارزشمند است؛ زیرا این ‌نامها بازگو‌کننده‌ی زیست‌بوم یا سرزمین و نشان‌دهنده‌ی زبان، فرهنگ، منش و شیوه‌های شهرآیینی آنان است. بر این‌ بنیاد، نام «ایرانشهر» یکی از آن ‌کلیدواژه‌های بر جای مانده‌ی تاریخ است که نام و نشان یا شناسنامه‌ی خود را در سنگ‌نبشته‌ها، نبیگها و دانگها(سکه‌ها) باز‌می‌‌گوید.

واژه‌ی «ایرانشهر»، (پهلوی: ērān-šahr)، به ‌چم شهرِ ‌ایران (šahr ī ērēn)، سرزمین یا کشورِ ‌ایران است و واژه‌ی «ایرانشهری» هم به چم باشنده ایران، ماندگار ایران، مانشته‌ی ایران است. [۱] خود واژه ērān از ārya- پارسه‌ یا پارسی باستان برآید.[۲] آشکار است که گواههای بر جای مانده‌‌ از نام ایرانشهر همخواندِ نام شاهنشاهی ایران، به ویژه به روزگار ساسانیان، بوده‌ است.

یکی از گواههای‌ ارزشمندی که در‌باره‌ی اندریافت(مفهوم) ایرانشهر در دسترس است سنگ‌نبشته‌ی شاپور یکم، در خدایخانه زرتشت، سده سوم میلادی است که استانهای گوناگون شاهنشاهی ساسانی را این‌گون بر‌شمارد:

Ērān-šahr xwadāw ahēm ud dārām šahr: Pārs, Pahlaw, Xūzestān, Mēšān, Asōrestān, Nōdšīragān, Arabestān, Ādūrbādagān, Armen, Wiruzān, segān, Alān, Balāsagān, yad frāš ō kōf ud Alānān bar, ud hamāg Padišxwār kōf, Mād Wurgān Marg Harēw, ud hamāg Abršahr, Kermān, Sagastān, tūrān, Markān, Pāradān, Hindestān, Kūšānšahr yad frāš ō Paškābūr, ud yad ō Kāš, Sugd Čāčestān marz, ud az hō ārag zrēh Mazūn šahr.

«من خداوندگار ایرانشهر هستم و این شهر‌ها را دارم: پارس، پارت، خوزستان، میشان، اسورستان، نودشیرگان، عربستان، آذربایجان، ارمنستان، ویروزان، سگان، آلان، پلاسگان، تا به کوههای قفقاز، و دروازه‌‌های آلبانیا، و همه‌ی کوههای پدِشخوار، ماد، گرگان، مرو، هرات، و همه ابر‌شهر، کرمان، سیستان، توران، مکران، پردنه، هند، کوشانشهر، تا به پیشاور و تا به کشگر، سغد، و به کوههای تاشکند و در آن‌ سوی دریای عمان».[۳]

این شناسه‌‌ی «ایرانشهر» به روزگار ساسانیان در شهریاری شاپور یکم است. در سده ششم، پادشاهی خسرو دوم، بار دیگری پهنه‌ی سرزمین ایرانشهر بسی افزون شد. با این‌همه گستردگی، برای دریافتِ بهترِ درونمایه «ایرانشهر» به بُوَد اندکی دورتر رفت. داریوش بزرگ در سده ششم پیش از زادنِ مسیح در سنگ‌نوشته بیستون سرزمینهای شاهنشاهی‌ِ خویش را زین‌گون بر شمرَد:

«داریوش شاه گوید: این‌ سرزمینهایی است که از آنِ من شده‌ است به خواست اهورامزدا من پادشاه آنها شدم: فارس و عیلام و بابل و آشور و عربستان و مصر و آنها که در کرانه دریا هستند، سارد و ایونیا و ماد و ارمنستان و کادوکیا و پارت و درنگیان و آریا و خوارزم و باختر و سغد و قندهار و سرزمین سکاها و ساتاگیدیا و آراخوزی و مکا. بر روی هم بیست و سه سرزمین».[۴]

به نگرِ هرتسفلد واژه «ایرانشهر» آفرینشی در دوره هخامنشیان بود که برای «نام» کشور شاهنشاهی هخامنشیان پدید آمد. از این رو، اندریافت [سرزمین] ایرانشهر یک مینه(ایده)سده‌ی سوم میلادی و پیامد آگه‌رسانی سیاسی و دینی در پادشاهی اردشیر یکم (۲۴۰-۲۲۴ م) بوده ‌است. سرزمین ایرانشهر (zamīg ī Ērān-šahr) بسیار بزرگتر از پهنه‌ای است که ساسانیان بر آن فرمانروایی می‌کردند.[۵]

بر پایه‌ی گفتار هرتسفلد، سرزمین‌های «ایرانشهر» بایستی فزونتر بوده ‌باشد. به سخن دیگر، در روزگار باستان، تنها «چند» کشور در جهان بودند و «ایرانشهر» یکی از آنان بود.

آگاهی در باره‌ی کرانمندی و یا اَکرانمندی‌ پهنه‌ی «ایرانشهر» با دگرسانیهایی همراه بوده ‌است، به گونه‌ای که در چهار‌سوی جهان چند سرزمین و ایرانشهر در میانگاهِ آن بوده ‌است. در «مقدمه قدیم شاهنامه» چنین آمده است: «هر کجا آرامگاه مردمان بوذ به چهار سوی جهان از کران تا کران این‌ زمین را ببخشیدند و به هفت بهر کردند و هر بهری را یکی کشور خواندند، نخستین را ارزه (Arzah)خواندند دوم را شبه (Savsh) ، سوم را فرددفش (Fradadafš) خواندند‌ و چهارم را ویددفش (Vidadafš) خواندند، پنجم را وورُبَرست (Vōrūbarst) خواندند ششم را وورجرست (Vō(u)rūgarst) خواندند هفتم را که میان جهان است خنرس بامی (Xvanūras bami) خواندند و خنرس بامی این است که ما بذو اندریم و شاهان او را ایرانشهر خواندندی».[۶]

برای این که بهتر با سرزمینهای کناری‌ ایرانشهر آشنا شویم، چنان که در بالا بدان پرداخته شد، مرزهای خاور و باختر و نیمروز و اباختر را زین‌گون برمی‌نماید: «گوشه راست را امست خوانند و آن‌چین و فرا(ما)چین است و هندوستان و بربر و رم و خزر و روس و سقلاب و سمندر و برطاس و آن که بیرون از اوست سکنه خواندند و آفتاب برآمدن را باختر خواندند و فروشدن را خاور خواندند و شام یمن را مازندران خواندند و عراق و کوهستان را شورستان خواندند». در دنباله به گستردگی مرزهای ایرانشهر می‌پردازد: «ایرانشهر از روذ آموی است تا روذ مصر و این ‌‌کشورهای دیگر پیرامون اوی‌اند و ازین ‌هفت کشور ایرانشهر بزرگوارتر است بهر هنری و آن که از سوی باختر است چینیان دارند و آن که سوی راست اوست هندوان دارند و آن که سوی چپ اوست ترکان دارند و دیگر خزریان دارند و آن که از راستر بربریان دارند و از چپ روم و خاوریان و مازندرانیان دارند و مصر گویند از مازندران است و این ‌دگر همه ایران‌زمین است از بهر آن که ایران بیشتر این است که یاد کردیم».[۷]

هم‌چنین، برای نشان دادنِ نگاره‌ی «ایرانشهر» ، ابوریحان بیرونی در نبیگ «التفهیم»، هفت پرهون(دایره) را کنار یکدیگر می‌نهد تا هفت کشور را برنماید. نخستین کشور، «هندوان»، دومین کشور «تازیان»، سومین کشور «بربریان»، چهارمین کشور «ایرانشهر» در میانه، پنجمین کشور «روم و سقلاب»، ششمین کشور «خزر و ترک»، هفتمین کشور «چین و تبت» است[۸]. نیز یادآور می‌شود که بخش‌بندی هفت کشور، از سوی ابوریحان بر‌پایه‌ی گواههای اوستا و بندهش استوار است: ایرانشهر در میانه، دو‌ کشور در نیمروز(جنوب)، دو کشور در اباختر (شمال)، یکی در خاور و یکی در باختر، و هریک را با گواهها آورده ‌است[۹].

در بخش نهم بندهش «درباره چگونگی زمینها» همین بخش‌بندی دیده می‌شود. کشور «ارزه» در خراسان، کشور «سَوَه» در خاوران، کشور فِرَدَدفش و ویدَدَفش در نیمروز، کشور وُروبَرشن و وُروجَرِشن در اباختر، آن را که در میان است و به اندازه‌ی ایشان است «خونیرَس» خوانند. [۱۰]

بخش شانزدهم بندهش از «شهرهای نامی ایرانشهر و خانه کیان» شماری از شهرهای نامور را بر شمارَد: «اگر من نمی‌آفریدم مینویِ بوم و سرزمین را، همه‌ی مردم سوی ایرانویج می‌شدند، دیگر بهترین سرزمین سوری که بدان سوریان ماندگارند بغدادِ خدایان آفریده است، سدیگر مروِ کردار آفریده، چهارم بلخ بهترین سرزمین آفریده، پنجم نسای میان مرو و بلخ، ششم هرای (هرات)، هفتم کابل، هشتم مِهنه، نهم خنین (مانشت گرگانیان است با چشمه و رود بسیار)، دهم اَرمَن، یازده هیرمند، دوازده ری، سیزده چَخر، چهارده ورِ (varəna) چهارگوش، پانزده هندوگان، شانزده اَودای اَرَنگ (دشت تازیان). [هفده] آن‌(سرزمین که) نیکو به دیدار و ژرف به کار دادستان و شایسته است… آن را پارس خوانند. این شهرستانها [که یاد شد] در ایرانشهر نامورترند[۱۱].»

رهام اشه در«ایران و ایرانشهر»گوید: «پنج کشور ایرانی چنین‌اند: airya”آریایی/ ایرانی”، tūirya “تورانی”،sairima  “سَرمتی” sāini “ساینی” و dāhi”داهی”. این ایرانیان، یکسره از آنِ سرزمینها و کشورهای آریایی نیز بودند و آریایی خوانده می‌شدند؛ جدا از سرزمینهای نا آریایی». چنین می‌نماید که در دوره‌های پسین تر، «واژه Pārs[ig] “پارس” برای همه مردمان و سرزمینهای آریایی گفته می‌شده، تا جایی که نام پارس همتای نام «ایرانشهر» شد».[۱۲]

بُن‌پارهای ایرانشهر

«بُن‌پاره‌‌های ایرانشهر اینان‌اند: دادِ ‌آریایی و آیین‌ دینِ مزدایی، میهماندار مینوی نیک است؛ و هر‌آن چه از آنِ <مینُوی> بد است از آن جا فرارانده خواهد شد؛ ایرانشهر آراسته و ویراسته و پاک و نیکوچهر و خوشبوی و پُر از شادمانی شود…

هرگاه که بُن‌پاره‌های بیگانه را دارا باشد که اینان‌اند: همه‌ی سَرده‌های خوی انیرانی و <بد>آیینی و کیشِ زَدار و مهماندار مینوی بد‌ است؛ و هر آن چه از آنِ <مینوی> نیک است از آنجا تَرارانده خواهد شد، ایرانشهر آسیب‌دیده و آشفته‌کار و بدبخت و ریمن و گندناک و زشت‌چهر و پُر‌انده شود…»[۱۳].

رواگ دُش‌خواهی و دُش‌دینی در ایرانشهر مایه‌ی تباهی «سخن چِمی» (čim saxwan) (= سخن منطقی) گردید: «با آمدن تازیکان به ایرانشهر و رواج بخشیدنِ ایشان دُش‌دینی و دُش‌خواهی را، از کیان نیکو‌دینی و از دین‌بُرداران آزرم فرا برده و گریزان شده و شود. سخنان گاهان ژرف نابود، و روش نیکوی چیزها -اندیشه‌ی نیکو، کردار راست و سخن‌چِمی-  از یاد و دانش مردم بدر شد».[۱۴]

خرد ایرانشهری

در فرهنگ ایرانشهری خرد آن‌چنان جایگاهی دارد که فردوسی در دیباچه شاهنامه به فراوانی از آن سخن گفته‌ است:

کنون تا چه داری بیار از خرد/ که گوش‌سراینده زو برخورد

خرد تیره و مرد روشن‌روان/ نباشد همی شادمان یک زمان

خرد چشم جان‌ست چون بنگری / تو بی‌چشم شادان جهان نسپری[۱۵]

واژه خرد از «خَرَثوَ» به چم خرد و دانش بوَد. در اوستا از دو خرد سخن به میان آمده: «آسْنو خرثو» و «گوشوسرود خرثو».[۱۶]

شاید بتوان خرد را با گوهرِ‌آدمی که تنها ویژه‌ی اوست، سنجید. با خرد کارهای جهان پرداخته‌آید: «دیگر این که، جهان با خرد ساخته و راهبری می‌شود، همچون چشمِ‌ جان که هر چند کور بوَد، ای(یعنی) از توانایی دیدنِ همه چیز بی‌بهره باشد. تنها از راه این ‌[خردْ]‌ روشن و روشن‌بین می‌شود و بدین گونه از هزاران هزار چشمِ تن بهتر است».[۱۷] اندر روشنگری(توضیح) خرد نویسد: «نیرویِ بیناییِ مردم از آسْن‌خردمندی (خردِ گوهری/ خردِ درون‌زاد) بوَد، آن که خودْ چشمِ جان است، و سامان‌یابی‌اش از زورِ وهو مَنَه بر اَهوا باشد.» [۱۸]

گرامیداشت زمین و آب

یکی دیگر از بُن‌پارهای بنیادین ایرانشهری، نکوداشت زمین بُوَد که بنام امشاسپند «سپندارمذ» است. سپندارمذ در جهانِ مینوی نماد بردباری، دوستداری و فروتنی اهورامزدا بسان فرشته‌ای ‌است که در جهان ‌استومند پشتیبان زمین باشد، زین‌رو، آن را مادینه و دُخت اهورا مزدا دانسته‌اند که هماره زمین را خرم و آباد و پاک بارو نگهدارد تا در آن کِشت و کار‌ پردازند. [۱۹]

«آبان‌یشت» در ارجمندی و ستایش آب است: «خشنودی آبِ بی‌آلایش اَشَوَنِ اردْوی و همه‌ی گیاهان مزدا آفریده را «… «اردْویسور آناهیتا» را- که در همه‌جا دامن گسترده، درمان‌بخش و دیوستیز و اهورایی‌کیش است- به خواست من بستای! اوست اشَوَنی که جان افزاید و گله و رمه و دارایی و کشور را افزونی بخشد. »[۲۰]

هردودت نویسد، ایرانیان به خورشید و ماه و زمین و آتش و آب و باد ستایش کنند و برای آنها یَشت (yašt) و نیاز آورند… ایرانیان در میان رود گُمیز(بول) نکنند و تف در آن نیندازند و دست نشویند زیراک آب را آلوده و ناپاک ‌نکنند[۲۱]. بنونیست (Benveniste) در پژوهش « دین ایرانی بر پایه نوشتگان یونانی» نویسد که آیین نهادن پیکر مردگان پیش جانوران و پرندگان یک ‌آیین(رسم) مادی است که ریشه‌ی‌ اباختری (شمالی) دارد و وارون آن به‌خاک سپردن مردگان یک آیین پارسی است که سپس‌ها از میان رفته‌ است. در این باره، گواهِ بسیار گیرا از تکه‌ی کوتاه در باره برده‌ی ایرانی به نام «اوفراتس» (Euphrates) این‌گون نوشته‌ شده‌ا ست:

«مرا مسوزان، ای فیلونیموس، آتش را از برخوردِ تنِ من میالای، من پارسی‌ام، نیاکانم نیز پارسی بودند و گناه آلودن آتش به‌ نزد ما گران‌تر از مرگ است. مرا به خاک بسپار، سرورم، ولی بر تنم آب پاک میفشان، چون من آبها را نیز گرامی می‌دارم».[۲۲]

 

پانوشت

[۱] پاکروان، محسن (۱۳۹۳). فرهنگ پارسی سره. اصفهان. نقش مانا. رویه ۵۶۸٫

[۲] معین، محمد (۱۳۴۲) .«برهان قاطع». تهران.ابن سینا. پ ۱٫ رویه ۱۹۴؛ دوستخواه. اوستا. پ دوم. رویه ۹۳۷٫

[۳]دریایی، تورج (۱۳۸۸). شهرستان های ایرانشهر. برگردان: شهران جلیلیان. تهران. توس. رویه های ۱۵ و ۱۶٫ نیز بنگرید به: فرای، ریچارد (۱۳۸۰). برگردان مسعود رجب‌نیا. تهران. انتشارات علمی فرهنگی. رویه ۵۹۱ .

[۴] فرای، ریچارد (۱۳۸۰). تاریخ باستانی ایران. تهران، علمی فرهنگی. رویه ۵۷۶٫

[۵] شهرستانهای ایرانشهر. رویه ۴۵٫

[۶]قزوینی، عبدالوهاب (۱۳۹۱). بیست مقاله. به کوشش ابراهیم پورداود و عباس اقبال آشتیانی. تهران. توس. پوشینه دو. رویه‌های ۳۰ و ۳۱ و ۳۲ (با اندگ دگرش در آوانویسی).

[۷] همان. رویه های ۳۲ تا ۳۷٫

[۸] همان. رویه ۳۴٫

[۹] همان. رویه ۳۳ و ۳۴ .

[۱۰] بهار، مهرداد (۱۳۹۰). بندهش.تهران. توس. رویه ۷۵ .

[۱۱] همان. رویه های ۱۳۳ تا ۱۳۵

[۱۲] اشه، رهام. ایران و ایرانشهر. پارسی از مزدا تاج‌بخش و بزگمهر لقمان. برگرفته از تارنمای loghman.org .

[۱۳] فضیلت، فریدن (۱۳۸۱). دینکرد سوم. تهران. انتشارات فرهنگ دهخدا. برگه ۵۳ . همچنین نک. همین نبیگ و همین گردانشگر: نشر برسم (۱۳۹۹). چاپ نخست. رویه ۱۱۴٫

[۱۴] بهار، مهرداد (۱۳۹۰). بندهش. تهران. توس. رویه ۳۶٫

[۱۵] بهفر، مهری (۱۳۹۱). شاهنامه فردوسی. دفتر یکم. تهران نشر نو. رویه ۹ و بدان‌سو.

[۱۶] اوشیدری، جهانگیر(۱۳۹۴). دانشنامه مزدیسنا. تهران نشر مرکز. رویه ۲۵۳

 [۱۷] پارسی، پاول (۱۳۹۵). گویایی ارستو. گردانش به انگلیسی و پارسیگ از رهام اشه. پارسی‌گردان: بزرگمهر لقمان. تهران. شورآفرین. رویه ۴۴ و ۴۵٫

[۱۸] همان. رویه ۴۵٫ نیز بنگرید به دینکرد سوم شماره ۳۹۷، ۲۶۶٫

[۱۹] پورداود، ابراهیم (۱۳۷۷). یشتها. پ ۱ . تهران. اساطیر. رویه ۹۴٫

[۲۰] دوستخواه، جلیل (۱۳۹۱). اوستا. تهران. مروارید، رویه ۲۹۷٫

[۲۱] پورداود (پیش‌گفته). رویه ۱۶۰٫

[۲۲] بنونیست، امیل (۱۴۰۱). دین ایرانی بر پایه متنهای معتبر یونانی. برگردان بهمن سرکارانی. تبریز. آیدین. رویه ۳۲٫



تارنمای پارسی انجمن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر