پارسیانجمن: «فریتز ولف»، زبانشناسِ آلمانی، نویسندهی فرهنگِ گرانسنگِ شاهنامهی فردوسی (Glossar zu Firdosis Schahname) است؛ فرهنگی که با گذشتِ سالیانی بسیار هنوز هم نه تنها ابزارِ دست هر شاهنامهپژوهی است که یکی از برجستهترین کارهایی است که بر شاهنامهی فردوسی انجام شده.
ولف در ۱۸۸۰ در برلن زاده شد. او پایاننامهی دستوری(دکتری) خود را در سالِ ۱۹۰۵ با نامِ «کارپایهها(مصادر) در زبانهای هندواروپایی» با راهنماییِ کریستیان بارتولومه، ایرانشناسِ نامی و گردانشگرِ گاهان به آلمانی، گذراند.
ولف پس از چندی به کارِ گردانشِ اوستا پرداخت و پس از آن، روی به شاهنامه آورد و پس از ۲۰ سال کوششِ شبانهروزی همهی واژههای شاهنامه را در فرهنگِ خود گرد آورد و چنین، پژوهش در واژههای پارسی را بر پایهای درست استوار کرد.
در فرهنگِ ولف، واژههای شاهنامه به دبیرهی پارسی و آوانویسیِ لاتین به همراهِ چمهای(معانیِ) گوناگونِ هر واژه و کاربردِ دستوریِ آنها نشان داده شده است: چنین فرهنگی بزرگ در بیش از ۹۰۰ رویه به همراه فهرستهای گوناگون فراهم آمد که ابزاری برایِ پژوهش دربارهی نهادههای دستوری، واژگانی و روشی شاهنامه به شمار میآید.
به روزگارِ رضاشاه بزرگ، هنگامی که «جشنِ هزارهی فردوسی» (۱۳۱۳ خورشیدی/ ۱۹۳۴ ترسایی) با باشندگیِ دانشمندان برجستهی جهان در ایران بر پا شد، آلمانیان بر آن شدند که پیشکشی درخور به ایران و ایرانیان پیشکش کنند، چنین بود که کارِ چاپِ فرهنگِ ولف را به انجام و بدین جشن رساندند.
دربارهی سرانجامِ دردناکِ ولف، محسن رئیس، وزیرمختارِ آن زمانِ ایران در برلن، نوشته است:
«روزی یکی از دانشمندانِ آلمانی که دکتر ولف نام داشت و از اساتیدِ بزرگِ زبانِ اوستا و السنهی باستانیِ ایران بود به دفترِ سفارت آمد و سه جلد کتابِ قطور به اسمِ فرهنگِ لغاتِ شاهنامهی فردوسی رویِ میزِ من گذاشت. این دانشمندِ بزرگ مردی لاغراندامِ بدحال و ژندهپوش بود و ظاهری متأثرکننده داشت. او در نهایتِ بیچیزی سالهای متمادی برایِ تنظیمِ این کتاب وقت صرف کرده بود و توانسته بود کتابی عرضه نماید که نزدِ اربابِ فضیلت منتهای ارزش را دارد، چه در این کتاب یکایکِ لغاتِ شاهنامه با معانیِ مختلف و ریشهی زبانی هر کدام با حوصلهی خاصی ارائه شده است. آن روز دکتر ولف سه جلد از کتابِ خود را در اختیارِ من گذاشت تا یک جلدِ مزینِ آن را به پیشگاهِ شاهنشاهِ ایران تقدیم کنم، جلدِ دوم به مرحوم فروغی، نخستوزیرِ وقت، تعلق داشت و جلدِ سوم برایِ کتابخانهی سفارت بود. به فوریت کتاب را به حضورِ شاهنشاهِ فقید تقدیم کردم و برایِ نخستوزیرِ ایران نیز فرستادم. در ملاقات با دکتر ولف من ظاهرِ حالِ او را همان طور که گفتم نهایتِ پریشان دیدم، زیرا به علتِ این که یهودی بود آلمانِ نازی به او امکانِ فعالیت نمیداد و در حقیقت نه برایِ او مجالِ تدریس وجود داشت و نه مجالِ زندگی. با اطلاعی که از نیاتِ بلندِ شاهنشاهِ کبیر داشتم به این دانشمندِ ژندهپوش که در منتهای سیهروزی و بیچیزی به سر میبرد گفتم اگر دانشگاهِ ایران از شما برایِ تدریسِ اوستا و زبانِ قدیمی دعوت کند آیا به ایران مسافرت خواهید کرد؟ جواب داد این مرحمتِ شاهنشاهِ ایران را بر رویِ چشم میگذارم و به فوریت عازمِ ایران میشوم. بلافاصله مراتب را به اطلاعِ وزارتِ خارجه رساندم تا به عرضِ پیشگاهِ مبارک برساند. به فاصلهی کمی از ایران خبر رسید که حسبالامر شاهنشاه کرسی مخصوصی برای دکتر ولف در دانشگاهِ تهران با حقوقِ مکفی آماده است و از لحاظِ مسکن هم تسهیلاتِ لازم فراهم است و فورا به ایران سفر کند. بدونِ درنگ دبیراولِ سفارت را برایِ تبلیغِ عنایت و مرحمتِ شاهنشاه به منزلِ دکتر ولف فرستادم. پس از دو سه ساعت دبیر با قیافهای اندوهگین وارد شد و گفت مرا به اتاقی محقر که در زیرزمینی مرطوب قرار داشت راهنمایی کردند. در آن جا با نهایتِ تأسف و تأثر دیدم که آن دانشمند در بسترِ بیماری است. وقتی مراحمِ شاهنشاه را ابلاغ کردم اشک در چشمِ آن دانشمندِ بزرگ حلقه زد و با غم و اندوه گفت: کاش میتوانستم این معارفپروریِ شاهنشاهِ بزرگِ ایران را با خدمتِ صادقانهی خود در دانشگاهِ تهران جبران میکردم و در مقامِ سپاسگزاری برمیآمدم ولی حال من طوری است که تصور نمیکنم از این بستر بیرون بیایم و خوب میدانم که چند صباحی بیش به پایانِ عمر من نمانده است. چندی بعد نیز خبرِ درگذشتِ او را شنیدم و دانشمندی که کتابِ ارزندهی او (فرهنگِ لغاتِ شاهنامهی فردوسی) اینک موردِ استفادهی علما و دانشمندانِ ماست در بدترین شرایط رخت از جهان بربست»
(صفایی، ابراهیم (۲۵۳۵)؛ رضاشاهِ کبیر در آیینهی خاطرات؛ وزارتِ فرهنگ و هنر؛ رویههای ۱۵۵ و ۱۵۶).
«فرهنگِ شاهنامهی فردوسیِ» ولف را از «این جای» بارگیرید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر