* به شاهزاده رضا پهلوی گفتم: وظیفۀ شما این نیست که هر از گاهی بیائید و «فیل»ی هوا کنید و بروید! وظیفۀ شما تشکیل یک «کمیتۀ نجات ملّی» یا یک «دولت موقّتِ در تبعید» است. بقول محمدعلی فروغی: ایران باید صدا داشته باشد!
سخن محمدعلی فروغی در کنفرانس صلح پاریس(1919) پس از گذشتِ 100سال گوئی امروز نیز سرشت و سرنوشت ایران را تشکیل می دهد:
-«ایران باید صدا داشته باشد…ایران افکار عامه ندارد.اگر افکار عامه میداشت به این روز نمیافتاد و همۀ مقاصد حاصل میشد. اصلاحِ حالِ ایران و وجود آن متعلق به افکار عامه است … افسوس، بس که گفتم زبان من فرسود».
طرح از سایت کافه لیبرال
در بارۀ«خیزشِ مردم و نیازهای آن »در مقاله ای سخن گفته ام.سال ها پیش در جلسه ای -با حضور مهندس هوشنگ کردستانی(عضو شورای مرکزی جبهۀ ملّی،مخالف خط دکترسنجابی در حمایت از خمینی) و روزنامه نگارِ پیشکسوت – استاد احمد احرار -به شاهزاده رضا پهلوی گفتم:
– وظیفۀ شما این نیست که هر از گاهی بیائید و «فیل»ی هوا کنید و بروید! وظیفۀ شما تشکیل یک «کمیتۀ نجات ملّی» یا یک «دولت موقّتِ در تبعید» است. روشن است که در عُرف حقوق بین الملل هیچ دولتی در آغاز شما را به رسمیّت نخواهد شناخت،امّا اگر«ویترین سیاسیِ»شما از شخصیّت های محبوب،موجّه و ملّی تشکیل شود،آنگاه در محافل بین المللی صدای شما شنیده خواهد شد.این را کسی به شما می گوید که در همۀ این سال های خاموشی و فراموشی در غُبارزُدائی از دوران رضاشاه و محمدرضاشاه بیش از همه کوشیده و دشنه و دشنام بسیارانی را به جان خریده است!
بعد گفتم:
-آیا می دانید پس از دیکتاتوری سرهنگ ها در یونان چرا سلطنت به یونان باز -نگشت؟
شاهزاده گفتند:نه!
گفتم:برای اینکه پس از دیکتاتوری سرهنگ ها ،مردم آتن و دیگر شهرهای یونان بر روی دیوارها نوشته بودند:
-آنروز که ملّت – به سان یک بخاری کوچک و تنها – فرو می مُرد اعلیحضرت کنستانتین دوم کجا بودند؟ و چه می کردند؟!
***
امروز(12 فروردین)، روز رفراندوم جمهوری اسلامی است،رفراندومی که مردم عادی از محتوای آن خبری نداشتند و بسیاری از روشنفکران و رهبران سیاسی نیز – در ضدیّت باشاه -چنان مست و مسموم شده بودند که با اعتقاد به:« دیو چو بیرون رَوَد،فرشته درآید!»، گوری برای ملّت ما کَندند که سرانجام همۀ ما در آن خُفتیم.
در تاریخ معاصر ایران چنین رفراندومِ بی سابقه ای تنها در زمان دکتر مصدّق -برای انحلال مجلس هفدهم- انجام شده بود که با وجود مخالفت های بسیاری از رهبران جبهۀ ملّی(از جمله دکتر غلامحسین صدیقی،دکتر عبدالله معظّمی ، دکتر سنجابی،دکتر مظفر بقائی،خلیل ملکی،داریوش فروهر و…) با گذاشتن دو صندوق رأی جداگانه در دو نقطۀ تهران از مردم خواسته شده بود تا با «آری!» یا «نه!» اراده و آرای خود را ابراز کنند!…محمود نریمان(یکی از شریف ترین و صدیق ترین یاران مصدّق) بعدها به دکتر صدیقی گفت:
–«تاریخ، ما را به خاطر این اشتباه [رفراندومِ انحلال مجلس] نخواهد بخشید».
***
شرایط هولناک کرونا در ایران و بی لیاقتی رهبران جمهوری اسلامی برای خریدِ واکسن و مدیریّت این بحران، مصداق کُشتارِ جمعی و جنایت علیه بشریّت است. به یاد روایت جعفر شهری در کتاب«تهران قدیم»می افتم که دربارۀ قحطیِ هولناک سال های جنگِ جهانی اوّل(۱۹۱۷-۱۹۱۸) و مرگ نیمی از جمعیّت ایران نوشت:
-«در این قحطی ،کار مردم به خوردن مردار و خون و مانند آن رسیده، گوشت خر و اسب و قاطر و سگ و گربه از بهترین مأکول به شمار آمده، پوستِ خیک و کوبیدۀ استخوان و خیساندۀ برگ خشک، در زمرۀ مائدهها به حساب میآمد تا آنجا که گوشت بدن اموات و اجساد مردگان و بدن اطفال خود را میخوردند. در همین قحطی نیمی از جمعیت پایتخت از گرسنگی تلف شده، اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار- هیزموار-بر روی هم انباشته شده، کفن و دفن آنها میّسر نمیگردید و قیمت گندم از خرواری ۴ تومان به ۴۰۰ تومان و جُو،از صد من ۲ تومان به ۲۰۰ تومان رسیده، هنوز دارندگان و محتکران حاضر به فروش آنها نمی شدند.»
درآن شرایط مرگ و زندگی،احمدشاه قاجار، گندم ،برنج و آذوقه های فراوانی احتکار کرده بود و حاضربه فروش آن ها نبود و با وجود گرفتنِ بهاء ارزاق« به قیمت روز»،از تحویل ارزاق به رئیس الوزرای خود(دولتمردِ خوشنام،مستوفی الممالک)و زرتشتی نیکوکار(ارباب کیخسرو زرتشتی)خودداری کردبه این بهانه که:«چون دولت بیش از این مقدار به من بدهکار است، من جو و گندمِ فروخته شده را از بابت علیق و جیرۀ خودم محسوب داشتم!».
ارتش اشغالگرِ انگلیس با جلوگیری از تقسیم ارزاق(حتّی کمک های غذائی دولت آمریکا) قحطی موجود را تشدیدکرد و با نوعی«سیاستِ کُشتارِ جمعی» کوشید تا حاکمیّت سیاسی و منابع ملّی ایران(خصوصاً نفت)را در سلطۀ کامل خود داشته باشد.به قول ملک الشعرای بهار:
ظلمی که انگلیس درین خاک وُ آب کرد
نه«بیوَراسب» کرد وُ نه«افراسیاب» کرد
از جور وُ ظلمِ تازی وُ تاتار در گذشت–
ظلمی که انگلیس در این خاک وُ آب کرد
بشنو حدیث آنچه درین مُلکِ بیگناه
از دیرباز تا به کنون آن جناب کرد…
در آن زمان، ایران در زیرِ سنگ آسیابِ دو اَبَرقدرت قاهر(روس و انگلیس) هر روز خُردتر و خراب تر شده بود و دولتمردانِ عرصۀ شطرنجِ سیاست در ایران،گاه،ماتِ سیاست های دولت انگلیس و زمانی،مرعوب سیاست های روسیّه بودند.[در ادبیّات این دوره از دولت انگلیس به عنوان«نهنگ دریا» و از روسیّه به عنوان «خرس سفید» یاد می شد!].
حال،به جای دو اَبَرقدرت روس و انگلیس،اینک چین (اژدهای زرد) و روسیه (خرس سفید)به تاراج ایران نشسته اند.دریغا که در این قافلۀ غافلِ، نَه تنی هوشیار است و نَه چشمی بیدار تا صدائی بقول محمدعلی فروغی«صدای ایران» باشد.خیلی ها- لمیده بر بسترِ ایدئولوژی ها و مصالح سیاسی خود – مجنون وار برای«لیلای وطن»،قصّه ها و مرثیه ها می گویند بی آنکه گامی کارساز برای نجات وطن بردارند:
جمله مجنونند وُ لیلای وطن در دستِ غیر
هی لمیده،صحبت از لیلی و مجنون می کنند
بهرحال، این روزها شعرِ ملک الشعرای بهار بدجوری روح وُ روانِ مرا تسخیر کرده است:
ای خطۀ ایرانِ مهین! ای وطن من!
ای گشته به مهرِ تو عجین جان وُ تن من
دردا وُ دریغا که چنان گشتی بی برگ
کز بافتۀ خویش نداری کفنِ من
بسیار سخن گفتم در تعزیتِ تو
آوخ که نگریانَد کس را سخن من
وانگاه نیوشند سخن های مرا خلق
کز خونِ من آغشته شود پیرهن من
دور از تو گل وُ لاله وُ سرو وُ سَمنم نیست
ای باغِ گل وُ لاله وُ سرو وُ سَمنِ من
امروز همی گویم با محنتِ بسیار:
دردا وُ دریغا! وطن من ، وطن من
تارنمای دکتر علی میرفطروس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر