- وقتی پرسیدم چرا مرا دستگیر کردید با مشت به دهانم کوبید و دندانم شکست.
- تا میتوانستند با باتوم، شوکر و هر چه دم دستشان میآمد ما را کتک زدند.
- در زندان اوین میان بازداشتشدگان متادون توزیع میکردند.
- بعد از مرگ سینا قنبری فضای بند قرنطینه زندان اوین متشنج شد.
- سینا روحیه خوبی داشت و اصلا قابل قبول نیست خودکشی کرده باشد.
تظاهرات سراسری- دانشگاه تهران – دیماه ۹۶
کیهان لندن با محسن، یکی از بازداشتشدگان شهر تهران، که در نخستین روز تجمعات تهران، ۹ دی ۹۶، بازداشت و روز شنبه، ۱۶ دیماه، با قرار کفالت ۵۰ میلیون تومانی از زندان آزاد شد گفتگو کرده است. محسن از نحوه بازداشت، شکنجه و ضرب و شتمی که بازداشتیها تجربه کردند، آنچه در زندان به او گذشته و مرگ سینا قبری در زندان اوین میگوید.
بازداشت توسط لباسشخصیها در میدان انقلاب
محسن در مورد نحوه بازداشت خود به کیهان لندن میگوید: «نهم دیماه حوالی ظهر به همراه همسرم به میدان انقلاب رفتیم، پس از مدتی که جمعیت مقابل دانشگاه تهران شکل گرفت و شعارها آغاز شد یگان ضدشورش به جمعیت حمله و مردم را پراکنده کرد. ما به سمت خیابان کارگر رفتیم، لباس شخصیها در گروههای چند نفری به سمت مردم میرفتند و بازداشتشان میکردند. یکی از آنها از پشت به من ضربه زد و وقتی من به سمتش برگشتم با مشت به صورت من کوبید و گفت «به آقا فحش میدهی؟ من جانم را برای آقا میدهم» بعد هم به همراه دوستانش به من حمله و شروع به کتک زدن من کردند. وقتی همسرم خواست جلوی آنها را بگیرد به صورت همسرم هم اسپری فلفل پاشیدند و همسرم روی زمین افتاد. همان موقع مرا کشان کشان به سمت ونی که سر میدان انقلاب پارک بود بردند و تحویل یک نفر دادند. من پرسیدم شما کی هستید از کدام ارگان هستید و چرا مرا گرفتید که آن فرد با مشت زد توی دهان من و همانجا یکی از دندانهای من شکست. چند نفر دیگری هم از قبل بازداشت کرده بودند و توی ون بودند و وقتی ون پر شد به ما چشم بند زدند و ماشین راه افتاد.»
محسن میگوید نه افرادی که او را بازداشت کردند لباس فرمی از یکی از نهادهای نظامی و انتظامی بر تن داشتند و نه اتومبیل ونی که بازداشتیها را به آن منتقل کردند آرم داشت. محسن و دیگران را حدود ساعت ۳۰: ۴ بعد از ظهر به زیرزمین مسجدی در نزدیکی میدان بردند.
آنجا وسایل بازداشتیها را از آنها گرفتند و به اتاقهایی که در زیرزمین مسجد بود منتقل کردند.
محسن در مورد برخورد لباس شخصیها با بازداشتیها میگوید: «در میان بازداشتیها همه سن و سالی بودند. نیروهای لباس شخصی هیچ سرپرست و ناظری نداشتند و هر کس اعتراضی میکرد به شدت کتک میخورد. صدای شکنجه یک نفر را میشنیدم که جوان هیکل داری بود و دیدیم او را به اتاق بغلی ما بردند و چنان این جوان را کتک میزدند و به در و دیوار میکوبیدند که دیوارها میلرزید. پیرمردی به برخورد ماموران با آن جوان اعتراض کرد و رو به ماموران گفت شما کی هستید؟ چرا توی مسجد خدا دارید جوانان این ممکلت را اینطوری میکُشید؟ یکی از بسیجیها پیرمرد را کتک زد و گفت به تو چه ربطی دارد؟ تو خودت مجرمی! یکی از بسیجیها هم که شاید مرا داخل تظاهرات دیده بود بیمقدمه از پشت به من هجوم آورد و با مشت و لگد به سر و کمرم میکوبید و فحش رکیک میداد و میگفت تو کی هستی که فکر میکنی میتوانی اعتراض کنی و به آقا فحش بدی؟»
محسن در ادامه به کیهان لندن میگوید “مدام بسیجیها جنگ روانی ایجاد میکردند و میگفتند: «شما کی هستید که فکر میکنید میتونید نظام را عوض کنید؟ شما که هیچ، هیچ کس نمیتونه نظام را عوض کنه. چه فکری پیش خودتان کردید؟ ما سوریه را حفظ کردیم و حالا شما فکر میکنید ما اینجا را از دست میدهیم.»
محسن همچنین میگوید پسر نوجوان ۱۶ سالهای میان بازداشتشدگان حضور داشت که پیک موتوری بود و در حال گذشتن از محدوده میدان انقلاب بازداشتش کرده بودند. پسر نوجوان گریه میکرد و میگفت من اصلا توی تظاهرات نبودم داشتم کار میکردم و از آنجا میگذشتم که چند بسیجی به سمت او حمله کردند و در حال کتک زدن او الفاظ رکیکی به کار میبردند و میگفتند: «حالا فلانت که کردیم و فلان بلا که سرت آوردیم معلوم میشود. ببین چه بلایی سرت بیاریم.»
انتقال از مسجد به مکانی نامعلوم
به گفته محسن بازداشتیها را حوالی نیمه شب و در حالی که کیسههای پارچهای روی سر آنها کشیده بودند به ماشین بزرگی منتقل و به مکان دیگری بردند: «شاید حدود یک ساعت طول کشید تا به مکان جدید رسیدیم. چشمان ما به خاطر کیسه پارچهای که روی سرمان کشیده بودند و تا گردنمان میرسید بسته بود و جایی را نمیدیدیم اما من احساس میکنم از شهر دور میشدیم و ما را به جایی حوالی شرق تهران بردند. زیر آن کیسهها نمیتوانستیم درست نفس بکشیم و وقتی میگفتیم داریم خفه میشویم ماموران می گفتند: به درک! خفه شید.»
او در ادامه میگوید: «وقتی به محل رسیدیم به ما گفتند نباید اصلا صحبت کنید، چیزی نگویید تا شما را پیاده کنیم. بعد که همه ساکت شدند ما را به حیاطی که خاکی بود بردند و گفتند کاپشن و کتتان را در بیاروید و بعد دستانمان را با تسمههای پلاستیکی بستند و یک ساعتی ما را آنجا روی زمین در هوای سرد و بدون لباس گرم نشاندند و حق سوال یا درخواستی هم نداشتیم. ما نمیدانستیم کجا و در چه وضعیتی هستیم و اگر تشنه بودیم اصلا برای آنها مهم نبود. بعد از یک ساعت ناگهان چند نفر به ما حمله کردند.»
محسن میگوید: «دقیقا انگار سگهای هاری را وسط جمعیت رها کنید. نیروهای تازه نفسی بودند و با باتوم و شوکر و هر چه دم دستشان میآمد به ما حمله کردند و تا توانستند ما را کتک زدند. چند نفر که کودک و نوجوان بودند گریه و التماس میکردند اما اینها ذرهای رحم و مروتی در وجودشان نبود و فقط میگفتند «حرامزادهها شما به آقا فحش دادید» من فکر میکنم اینها حساسیتشان فقط روی رهبرشان بود و اصلا اسمی از اعتراض یا حتی شعارهای دیگه نمیآوردند.»
این بازداشت شده اعتراضات سراسری میگوید: «پس از مدتی که ما را کتک زدند و روی زمین کشیدند و فحش دادند و تحقیر کردند، خسته شدند و رهایمان کردند. بعد ما را به داخل ساختمانی بردند و از یک راهرو رد شدیم و دوباره به یک حیاط خلوت وارد شدیم. آنجا گفتند روی زمین بنشینید و من توانستم موقع نشستن کمی کیسهای را که روی سرم بود جابجا کنم و از زیرش نگاه کردم. دیدم حدود ۳۰ یا ۴۰ نفر هستیم و خیلیها بدجور زخمی شده بودند و خونریزی داشتند و بعد فهمیدم چند نفر دست و پایشان به شدت آسیب دیده و احتمالا شکسته است.»
به گفته محسن بازداشتیها آنجا مشخصات خود و وسایل شخصی مانند کمربند و ساعت را تحویل دادند و فرمی پر کرده و به سلول کثیفی منتقل شدند: «سلولی که ما در آن بودیم ۱۲ متر بود اما بیست و چند نفر آنجا بودند. خیلیها حتی نمیتوانستند بنشینند و مجبور بودیم نوبتی سر پا بایستیم. از زمان بازداشت نه به ما آب و غذایی دادند نه حتی از وقتی ما را به داخل سلول منتقل کردند تا صبح اجازه استفاده از سرویس بهداشتی را به ما دادند.»
او میگوید صبح به بازداشتیها اعلام شد که قرار است آزاد شوند؛ هر چند محسن فکر نمیکرد با توجه به بلایی که شب گذشته سرشان آمده به این راحتی آزاد شوند. وسایل بازداشتیها به آنها بازگردانده میشود و به چشمانشان چشم بند میزنند و آنها را سوار ماشین میکنند و راه میافتند. یک ساعت بعد اتوبوس به مقصد میرسند و حدود دو ساعت همانطور که بازداشتیها در ماشین بودند اتوبوس بیحرکت ایستاده بود. نهایتا آنها را یکی یکی پیاده کرده و میگویند چشم بندتان را بردارید. بازداشتیها آزاد نشده بلکه در حیاط زندان اوین بودند!
بند قرنطینه زندان اوین
محسن میگوید در زندان یکی یکی برای بازداشتیها فرم پر شد، وسایلشان دوباره تحویل گرفته شد، از آنها عکس گرفتند و به بند قرنطینه منتقل شدند.
او وضعیت بند قرنطینه زندان اوین را اینطور بازگو میکند: «بند قرنطینه حدود ۱۲۰ تخت داشت اما تقریبا ۴۰۰ نفر آنجا بودند. غیر از ما تعداد دیگری بازداشتی هم به آنجا آورده بودند. غذای هر وعده ما برنج سفید یا عدسی بود و حجم غذا هم در حد یک چهارم یک وعده متوسط بود و میگفتند تعدادتان زیاد است و غذا نیست. بهداری هم اصلا به کسانی که مریض شده بودند یا جراحات ناشی از کتک شب قبل و زمان بازداشت در خیابان را داشتند رسیدگی نمیکرد.»
نکته قابل توجهی که در سخنان محسن بود و خودش تاکید میکرد که این موضوع را حتما منعکس کنید، توزیع داروی متادون در میان بازداشتیها بود: «هر کس هر مشکلی داشت قرص و شربت متادون به او میدادند. بسیاری از ما میدانستیم این داروی مخدر خطرناکی است اما برخی هم از بس درد داشتند میخوردند. جالب اینجاست که بهداری حاضر نبود به کسانی که تب و لرز کرده بودند یک داروی آنتی بیوتیک معمولی بدهد اما خیلی راحت داروی متادون میان بازداشتیها توزیع میشد.»
او اضافه میکند در میان بازداشتشدگان از پسربچه ۱۴-۱۵ ساله تا افراد ۶۰ -۷۰ ساله بود: «اکثر بازداشتشدگان دانشجو بودند اما بچههای محصل، پزشک بیهوشی، استاد دانشگاه، بازاری و حتی یک کارخانهدار را در بند قرنطینه زندان اوین دیدم. وقتی از تلویزیون کوچکی که در بند بود خبرهای صدا و سیما را میدیدیم که میگفتند تعدادی عوامل بیگانه و عضو مجاهدین و اغتشاشگر تجمعات را شکل دادند خندهمان میگرفت. این موضوع آنقدر مضحک بود که حتی به جوک تبدیل شده بود و به شوخی به هم میگفتیم آمریکایی، اسراییلی، عامل بیگانه. اما واقعیت اینست که غالب افراد بازداشت شده افراد معمولی این شهر بودند که خسته شده و میخواهند اعتراض کنند و حاضر نیستند دیگر در این اختناق و فشار اقتصادی زندگی کنند. حتی بعضی از بچههای کم سن و سال وقتی خبرها را میدیدند میگفتند مجاهدین کی هستند؟ یک بار هم سه چهار نفر جوان حدود ۲۰ ساله را آوردند و گفتند اینها ری استارتی هستند، همه از هم میپرسیدند ری استارت دیگه چیه و اصلا از وجود چنین گروهی مطلع نبودند.»
محسن میگوید روز پس از آنکه به اوین منتقل شدند حدود ۴۰ نفر کارتن خواب معتاد را با هم به بند قرنطینه آوردند: «وقتی آنها را آوردند بچههای بازداشتی میگفتند اینها را مخصوصا آوردهاند که فیلم بگیرند و بگویند معترضان اینها بودند. کارتن خوابها معتاد بودند و اکثرا به شیشه اعتیاد داشتند.»
دادستان تهران به اوین میرود
محسن میگوید: «یک روز تعداد زیادی را به جای دیگری منتقل کردند که بعد فهمیدیم به سالن ورزش اوین منتقلشان کردند. به ما ۱۲۰ نفری که آنجا مانده بودیم پتو دادند و گفتند تختهایتان را مرتب کنید. بعد دیدیم آقای دولت آبادی با چند قاضی و دادستان دیگر و تیم فیلمبرداری و عکاسی صدا و سیما به داخل بند آمدند. آقای دولت آبادی به سلولها آمد و با ما حرف زد و فیلمبردار و عکاسهای صدا و سیما هم مرتب عکس میگرفتند. بعد آنها به اتاقی رفتند و ماموران همان کارتن خوابها را به اضافه چند نفر از بچههای کم سن و سال را بردند. بعد فهمیدیم مسئولان زندان به معتادها گفته بودند جلوی دوربین بنشینند و بگویند به قصد دزدی و خرابکاری به تجمع آمدند و به اموال عمومی آسیب رساندند و سطل آشغالها را آتش زدند. در ازای این اعترافات هم به آنها متادون داده بودند و آنها هم چون خمار بودند همه آنچه ماموران خواسته بودند در مقابل دوربینهای صدا و سیما گفتند. بچههای کم سن و سال را هم با قول آزادی و تهدید مجبور به اعتراف در مقابل دوربین کردند. در واقع با یک سناریو از بند قرنطینه اوین مستندی تر و تمیز ساختند و رفتند. بعد که آقای دولت آبادی رفت دوباره آنهایی که به ورزشگاه منتقل کرده بودند به سلول برگراندند و ما شدیم ۴۰۰ نفر!»
جنازه سینا قنبری را از مقابل چشمانمان بردند
سینا قنبری، جوان ۲۳ سالهای که به گفته ماموران امنیتی و قضایی در زندان اوین خودش را دار زده همزمان با محسن در بند قرنطینه اوین حضور داشت. محسن روز قبل از اینکه سینا بمیرد او را دیده و با او آشنا شده بود: «روز قبل از این اتفاق ما را به حیاط هواخوری بردند. سینا را آنجا دیدم. جوانی سرحال بود و با تعداد دیگر از بازداشتیها مشغول بازی فوتبال شد. سینا با اینکه مثل ما کتک خورده بود و کاپشن جینی که به تن داشت پاره شده بود اما روحیه خوبی داشت. شوخی میکرد و میخندید. فردا صبح خیلی زود خبر رسید که جنازهای در سرویس بهداشتی زندان است و یک نفر خودش را دار زده. ماموران میگفتند با کیسه پلاستیک در سرویس بهداشتی خودش را دار زده اما این ادعا باور کردنی نیست. اول اینکه سینا در هواخوری روحیه خیلی خوبی داشت و نشانی از یاس یا افسردگی نداشت که بخواهد چند ساعت بعدش خودش را دار بزند، از ساعت ۹ شب هم تلفنها قطع بود و این احتمال که بر اساس خبری که از بیرون زندان شنیده به این نتیجه برسد که خودش را بکشد وجود نداشت. همینطور به ما قول داده بودند که شنبه آزاد خواهیم شد، پس دیگر خودکشی معنا نداشت. بعد اینکه ۴۰۰ نفر در بند قرنطینه بودند و این بند فقط ۴ سرویس بهداشتی داشت و مسلما سرویسهای بهداشتی اینقدر خالی نمیماند که کسی فرصت بکند با کیسه پلاستیکی حلقه درست کند و خودش را دار بزند و کسی هم نفهمد. تمام بند هم دوربین مدار بسته دارد و همیشه یک نگهبان آنجا بود و سه چهار نفر از خدمه زندان هم مدام در بند و سرویسها رفت و آمد داشتند. اصلا قابل قبول نیست که سینا خودش را دار زده باشد. یکی از هم اتاقیهایش میگفت به سینا متادون دادهاند و مرگ او را به مقدار زیاد متادون مرتبط میدانست. اولین نفری هم که بالای سر جنازه رسیده بود میگفت بدنش سرد سرد بوده، یعنی بیش از یک ساعت از مرگش میگذشت.»
محسن میگوید پس از مرگ سینا فضای بند قرنطینه ملتهب میشود: «وقتی خبر مرگ سینا پیچید ما باور نمیکردیم. جنازهاش را از مقابل چشمانمان روی برانکارد بردند و بعد بند به هم ریخت. همه بازداشتیها به راهرو آمده بودند و داد و فریاد میکردند که چرا سینا مرده و این خودکشی نبوده و همین بلا را سر ما هم میآورید. ماموران آمدند و خیلی تلاش کردند تا بازداشتیها را آرام کنند و قول میدادند که به سرعت آزادتان میکنیم.»
پروندهای بدون تفهیم اتهام!
محسن میگوید غالب کسانی که پیش از او آزاد شدند با قرار کفالت ۵۰ میلیون تومانی آزاد شدند اما برای برخی وثیقه ۱۰۰ و ۲۰۰ میلیونی تعیین شد. او میگوید نه دادگاهی تشکیل شد و نه حتی تفهیم اتهامی صورت گرفت فقط برای برخی از آنها یک جلسه بازپرسی در دادگاه انقلاب شعبه اوین تشکیل شده است!
او میگوید زمان آزادی به همه تاکید میکردند موقتا تا روز دادگاه آزاد هستید و در این مدت زیر ذرهبین قرار دارید و نباید در تجمع و اعتراضی شرکت کنید.
محسن این را هم میگوید که چند نفری را به محض ورود به اوین از بقیه بازداشتیها جدا کردند و به مکان نامعلومی در زندان بردند و او تا روز آخر این افراد را دیگر ندید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر