از سال 1771 که آنکوتیل دوپرون ترجمه اوستا را منتشر کرد تا کنون پژوهشگران تحقیقات زیادی درباره ی فرایند تحول اندیشه در ایران منتشر کرده اند. آثار منتشر شده دانشمندان غربی به واسطه تربیت دانشگاهی شان، ذهنیت منظم برخاسته از فرهنگ غرب و انظباط تحسین انگیزی که در یادگیری زبان های پارسی، پهلوی و اوستایی از خود نشان دادند در سایه دلباختگی شان به ایران از نظر اعتبار و پرباری بی رقیب باقی مانده است. این آثار داربستی استوار برای پژوهش تاریخ اندیشه ایرانی و بازسازی و ترمیم هویت ایرانی که در درازای زمان دچار تباهی و آلودگی شده است برای ما فراهم کرده اند.
به رغم پرباری آثار ایران پژوهان، تقریباً همگی آنها دارای ضعفی مشترک هستند: آنها چهارچوبی معنایی از یک جهان بینی ایرانی ارایه نمی دهند که بتوان فرگشت اندیشه را در درازای زمان به روشنی تشخیص داد. علت این ضعف هم روشن است. نوشته ها و اسطوره های ایرانی نشانی از باورهای اقوام گوناگون تمدنی است که در سرزمینی پهناور از مرز چین تا اروپا گسترده بود. تمدنی که بر بستر خود نگرش های گوناگونی را می پروراند و مدام دچار شاخه زایی های شگفت انگیز می شد. برخی از این شاخه ها در تماس با تمدن های دیگر شکل می گرفتند و بسیاری دیگر بومی و محصول فرگشتهای اجتماعی بودند. بنابراین در انبوه شاخ و برگهایی که از باورهای ایرانیان باستان به ما رسیده، دیدن و تشخیص بدنه اصلی آن چندان آسان نیست. شاید ادعا بشود که جستجو برای یافتن بدنه اصلی که اندیشه های ایرانی از آن شاخه زده اند تلاشی بیهوده است و اساساً چنین بدنه اصلی وجود ندارد؛ اندیشه های بسیاری مستقل از یک دیگر شکل گرفتند و در درازای زمان با هم آمیزش کردند و باورهای متنوع دیگری را بوجود آوردند. به نظر ما چنین باوری به خطا است چون تداوم و بقای باورهای اساطیری تا به امروز که عمر برخی از آنها به پنج هزار سال میرسد نشان مهمی است که منشاء اندیشه های ایرانی نه در شاخه های منفرد و پژمرده بلکه در بدنه تنومندی است که در تاریخ تمدن ایرانی ریشه دوانده است. در این سلسله مقالات ابتدا به چارچوب معنی ای خواهیم پرداخت که بتوان اندیشه ها و خویشکاری اسطوره ها را تا حد ممکن در آن مطالعه کرد. هدف این مقالات ارایه یک طرحی جامع و پاسخی نهایی به پرسش های قدیم و جدید نیست؛ بلکه بیش از هر چیز دیگر امیدواریم پرسش ها و انگیزه جستجو در یافتن پاسخ آنها را در ذهن خواننده برجسته تر نماییم.
به باور ما برای یافتن یک دستگاه کلان اندیشه که نشانه های آن هنوز در باور ایرانیان به جا مانده است باید به اسطوره هایی بازگردیم که پیشینه آنها به پیش از زمان زرتشت میرسد. اقبال لاهوری که کتاب »تکوین متافیزک در ایران»[1] را در سال 1908 در لندن منتشر نمود با ریزبینی پژوهشگری که علاوه بر آشنایی مختصر از اندیشه های ایرانی قبل از اسلام با اندیشه های ایرانی پس از اسلام آشنایی عمیقی داشت رابطها ی استوار بین عرفان و اندیشه های ایرانی تشخیص داد. هم او بود که هشدار داد:
تو مپندار که به پایان رسید کار مغان
هزار باده ی ناخورده هنوز در رگ تاک است
ولی به سبب عمر جوان دانش ایرانشناسی در آن دوران، اقبال لاهوری نتوانست عمق و چگونگی این رابطه را بشکافد. به باور ما بخش مهمی از دستگاه کلان اندیشه ایرانی در پوشش اندیشه های فلسفی و مهمتر از همه در عرفان پس از اسلام به حیات خود ادامه داد، هرچند که شاخ و برگهای غیر بومی برخاسته از سنت های اندیشه سامی که در سراسر مکاتب گوناگون تصوف گسترده اند جای مناقشه در این مدعا را باز گذاشته است.
در ایران قبل از اسلام، مفاهیم عمیق فلسفی برخاسته از جهان بینی ایرانی، مانندِ تمامِ تمدنهایِ باستانیِ دیگر چون یونان، هند، چین و مصر، در قالب رسای اسطوره بیان میشدند. تمثیلهای اسطورهای در ضمن داشتن گستره لازم برای در برگیری مفاهیم وسیع فلسفی، توانمندی ساده کردن آنها را جهت درک و فهم عموم نیز بهمراه داشتند. اما پس از اسلام، قالبهای اسطورهایی در هم فرو ریختند و قالب های جدیدی جایگزین آن شدند. فلاسفه ایرانی، با استفاده از ابزار منطقِ فرا آموخته از یونانیان، سعی کردند در قالب تمثیل هایِ مذهبِ جدید بسیاری از همان مفاهیم جهان بینی ایرانی را احیاء کنند. عارفان ایرانی نیز، هم زمان با فیلسوفان و با استفاده از شیوۀ بیانی متداول در بسیاری از تمدنهای دیگر و منجمله ایران، قالبی متفاوت برای همان مفاهیم کهن بوجود آوردند.
این قالب های جدیدِ بیانِ جهان بینیِ ایرانی بر خلافِ قالبِ اسطوره نه گسترۀ لازم را برای در برگیری مفاهیم وسیع فلسفی داشتند و نه چون گذشته قابلیت درک و فهم عمومی را. علاوه بر این، به علت ملاحظات مکتبی، مفاهیم فلسفی چنان با اعتقادات متشرعین آمیخته شد که در ضمن فروپاشی نظام فکری باستانی، نظامی نو نتوانست بر مبنای جهان بینی ایرانی بوجود بیاید. گزارشی از برخورد شمس تبریزی با یکی از فلاسفه نشان دهنده گرفتاری فلاسفه ایرانی در ملاحظات مکتبی است. در این برخورد، فیلسوف متشرع که خداشناسی وجه اصلی مطالعات او است به شمس میگوید: »شناخت خدا عمیق است». شمس تبریزی آشفته میشود و با خشم به او میگوید: »ای احمق، عمیق تویی، اگر عمیقی هست، تویی»[2]. شمس تبریزی، در این پرخاش، به روشنی موضوع اصلی جهان بینی ایرانی را، که همان خودشناسی است، مطرح میکند.
بيرون ز تو نيست، هر چه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تويی
(مولوی)
برخی از ناظرین و محققین، علت ناکامی در پیدایش یک نظام فکری منسجم در جامعه ایرانی پس از اسلام را به دلیل ناشکیبایی ذهن ایرانی دانستهاند. این گروه به دلیل ناتوانایی خود در تشخیص نارساییهای قالبهای رایج، تمدنی را به ناشکیبایی ذهنی متهم کردهاند که روزگاری دستاوردهایش در عرصه اندیشه مورد تحسین تمدنهایی دیگر بود. اقبال لاهوری که خود تا اندازهای همان گرفتاری فلاسفه متشرع دوران شمس تبریزی را داشت در کتاب «سیر فلسفه در ایران» مینویسد:
برجستهترین امتیاز معنوی مردم ایران گرایش آنان به تعقل فلسفی است. با این همه، پژوهندهای که بخواهد نظام های فکری جامعی در کتابهای بازمانده ایران بیابد، به ناخرسندی میافتد و با آن که از لطافت غریب فکر ایرانی سخت متاثر میشود، به نظامی چون کاپیلای هندی (Kapila) یا نظام کانت آلمانی برنمیخورد. چنین مینماید که ذهن ایرانی نسبت به دقایق فکری بیشکیب است، ولی توان آن ندارد که از مشاهده واقعیتهای پراکنده، به اصول کلی پی برد و به تنظیم نظامهای فکری دامنهدار پردازد. برهمن نازکاندیش هندی بر وحدت درونی هستی دست مییابد، ایرانی نیز چنان میکند. اما برهمن هندی میکوشد که این وحدت کلی را در همه آزمایشهای جزئی زندگی بجوید و در مظاهر گوناگون هستی منعکس ببیند، حال آنکه ایرانی به دریافت کلیت این وحدت خوشنود است و برای سنجش عمق و وسعت آن تلاش نمیورزد. ذهن ایرانی چون پروانهای سرمست از گلی به گلی پر میکشد و ظاهراً هیچ گاه صورت کلی باغ را در نمییابد... هندوان در همان حال که مانند ایرانیان، دانشی جامع و والا را ضروری میدانند، آرام آرام از آزمایشی به آزمایشی روی مینمایند و سخت سرانه نمودها را میکاوند و به نظمی کلی که در اندرون نمودها نهان است، میرسند. ایرانی فلسفه را به عنوان نظامی جامع مطمح نظر قرار نمیدهد، ولی برادر هندی او نیک آگاه است که باید فلسفه خود را به صورت نظامی سنجیده در آورد. نتیجه آشکار ناهمسانی ذهنی ایرانیان و هندیان این است که در ایران تنها نظامهای فکری ناتمام به بار میآیند و در هند نظامهایی بزرگ چون نظام ودانتا (Vedanta) فراهم میشوند»[1].
این محقق عالیقدر به رغم تیزبینی کمنظیر در شناسایی تاریخ تطور اندیشه در ایران، چون به دلیل تعلقات مکتبی خود از شناسایی ضعفِ قالبهای رایج در ایجاد یک نظام فلسفی ناموفق ماند، لذا چارهای نداشت که آن را ناشی از ناشکیبایی ذهن ایرانی بداند. شکست در ایجاد یک نظام فکری و فلسفی یک مقوله آکادمیک نیست. تمدنی که نتواند چارچوبی مستحکم برای اندیشه بوجود بیاورد دچار بحران هویتی میگردد. عدم وجود یک چارچوب مستحکم فکری، زمینه لازم برای نظم گرفتن فلسفه اخلاق را منتفی میکند. بحران هویتی و نبود یک سیستم فکری اخلاقی به نوبه خود منجر به ایجاد مشکلاتی زیاد در عرصه سیاست، روابط اجتماعی، خانوادگی و فردی میشود. شاید بتوان ریشهی بخش اعظم مشکلات اجتماعی و سیاسی قرنها حاکم بر ایران را در فقدان نظام فکری و فلسفی یافت.
تاسفآورتر این که گرچه پایههای یک نظام فکری مستحکم طی هزاران سال در میان ایرانیان بوجود آمده و در طول زمان قوام گرفته، اما هرگز به سرانجامی نرسیده است. درست مانند آنکه مهندسی با ظرافت و دقتی خاص زیربنای یک ساختمان عظیم را بوجود بیاورد، برخی از ستونها و دیوارها را هم در این سو و آن سو بنا کند ولی از تکمیل پروژه و بنای ساختمان ناتوان بماند.
آیا به راستی زیربنای یک نظام فکری و فلسفی در ایران وجود دارد؟
بر اساس تحقیقات ژنتیکی Genographic Project که با همکاری شرکت »آی.بی.ام» و مجله National Geographic انجام گرفته، ایرانیان حدود چهل هزار سال پیش در آسیای مرکزی ظهور کردند. اعضاء این قوم حدود ده هزار سال پیش مصادف با پایان آخرین دوران یخبندان، پس از سی هزار سال کوچ، در فلات ایران، سرزمینهای خاورمیانه، غرب آسیا و استپهای شمالی اسکان پیدا کردند. گزارش ثبت شده در وندیداد از سرمای سخت در سرزمینی شمالی که ائیرینه وئجه (ایران ویج) نام داشت، اقامت موقت در شهری زیرزمینی برای فرار از سرمای سخت و کوچﻫای متعدد به احتمال زیاد خاطرات این قوم کهن است از دوران طولانی کوچ و مصائب طبیعی که با آن درگیر بودند.
از باورهای این مردم اولیه، از آرزوها، نگرانیﻫا و هراسﻫایشان چیزی بطور دقیق نمیدانیم. ولی با اطمینان میدانیم که، به رغم پراکندگی جغرافیایی و امتزاج با اقوام دیگر، این قوم در حفظ هویت یگانه خود موفق بوده است. بسیاری از ایران شناسان معتقدند که این قوم تا زمان مادها یعنی در طول حدود سی و هفت هزار سال موجودیتش، از هنر نوشتاری بیبهره بود. معمایی که در مقابل ما قرار میگیرد این است که به رغم پراکندگی گسترده در طول زمانی بسیار طولانی، این قوم چگونه بدون بهرهجویی از هنر نوشتاری توانست هویت یگانه خود را حفظ کند. تنوع و در عین حال فصول مشترک اسطورههای زروانی، میترایی و مزدایی نشان از ریشهای مشترک در اعتقادات گروههای متعدد این قوم دارند. آیا این وحدت هویت را باید در ریشه مشترک اعتقادات این قوم جستجو کرد؟
به باور ما آنچه تداوم هویت ایرانی را در طول اعصار تضمین کرده جهان بینی ایرانی است که در درازای زمان شکل گرفته و در قالب اسطوره، فلسفه و عرفان زبان بیان پیدا نموده است. هر چند نمودهای این جهان بینی در متون نیاکان ما از هزارههای پیش از میلاد و پس از آن در مقابل ما قرار دارد، ولی تشخیص آن در انبوه شاخ و برگهایی که گذشت زمان به آن افزوده است کار آسانی نیست. بسیاری از اوقات تلاش برای فهم شاخ و برگهای فرعی، ما را از شناخت بدنه اصلی این جهان بینی باز میدارد و در مسیر تلاشی نازا و سترون قرار میدهد. برای تشخیص مبانی این جهان بینی باید محتوای آنرا از ظروفی که در ادوار مختلف در آنها عرضه شده است خارج و جداگانه بررسی کنیم.
به باور ما جهان بینی ایرانی در دورانی بسیار دورتر از زمان زرتشت شکل گرفته و مراحل مختلف تحول را قبل از حمله اعراب گذرانده و پس از اسلام در اندیشهﻫای فلسفی نوابغی چون ابوعلی سینا و نگرش عارفانی چون عطار، ابوسعید ابوالخیر، حلاج، شمس و مولانا اوجی جدید گرفته و هنوز با استقامت و صلابتی پایدار در اندیشه و آداب مردم ایران پا برجا مانده است.
اگرچه اغلب ما از حضور جهان بینی ایرانی در عمق اندیشه خود ناآگاهیم ولی تقریباً همگی با آن خو گرفتهﺍیم و هر روز را با آن سپری میکنیم. وجود پایدار این جهان بینی است که به ما امید میدهد که بتوانیم باری دیگر جایگاه شایسته خود را در پیشرفت اندیشه و تمدن بشری پیدا کنیم. ولی در دوران متحول و پویای جدید شرط موفقیت ما در گرو شناخت اصولی این جهان بینی و پذیرش آگاهانه آن به عنوان پایههای یک نظام فکری مستقل است.
جهان بینی ایرانی چیست؟
خو گرفتهایم که عرصه ایمان را فقط در دو اردوگاه متخاصم ببینیم؛ یک اردوگاه پایبند به اصل خالق و مخلوق که اساس نگرش مذاهب یهود، مسیحیت و اسلام را تشکیل میدهد و اردوگاه دیگر، نگرش ماتریالیستی مبتنی بر پیدایش تصادفی جهان مادی بر اساس حاکمیتِ قوانین فیزیکی. در اعتقادات مذهبی، خالقی غیر مادی که محدود به زمان و مکان نیست حاکم بر این جهان مادی است. و در نگرش ماتریالیستی قوانین غیر مادی فیزیک که محدود به زمان و مکان نیستند حاکم بر جهان مادیﺍند. هر دو نگرش حاکمیت عاملی غیرمادی را بر جهان مادی که در چارچوب زمان و مکان محدود نیست مورد پذیرش قرار میدهند. در واقع اعتقادات مذهبی و ماتریالیستی دو وجه بیان یک نگرش هستند. در حالیکه جهان بینی ایرانی خط سومی را عرضه میکند که هم قدمت آن بسیار بیشتر از این دو اردوگاه متخاصم است و هم به راستی دیدگاهی کاملاً متفاوت در مقابل ما قرار میدهد. در جهان بینی ایرانی تمام هستی مادی تعین یک وجود ذیشعور است. اعتقاد به وحدت وجود که در قالبهای گوناگون اسطوره، فلسفه و عرفان از طرف نیاکان ما عرضه شده است یکی از دو اصل بنیادی این نگرش است. اصل دوم بنیادی این نگرش وجود دو اصل متضاد و اختلاف برانگیز در این وجود واحد است.
بر اساس باور مذهبی، جهان مادی و انسان از طرف صانعی که دارای دانشی کامل است به شکل امروزی خلق شدند. در نگرش مذهبی قبول تکامل و اصلاح انواع به معنی پذیرش اشتباه در امر خلقت از طرف خالقی است که دارای دانشی کامل است. لذا در شکل راسخ این نگرش که امروزه در آمریکا به »خلقت آگاه» (intelligent design) معروف است تکامل جایی ندارد.
بر اساس نظریه مادیگرایان، بنیاد هستی بر اصالت ماده قرار دارد. تاریخ عرصه تکامل تصادفی ماده مبتنی بر حاکمیت قوانین فیزیک است که خود غیر مادی است. در نظریه نوداروینیها که در این چارچوب غالب است، فرگشت در نتیجهی تغییرات تدریجی و تصادفی است. در این تغییرات تصادفی آن گروهی که بهتر با شرایط محیطی سازگاری دارند دوام بیشری آورده و به مشخصه غالب موجود تبدیل میشوند. در این چارچوب فکری نه تنها تکامل لامارکی که غیر تصادفی و هدفمند است مردود است بلکه تکامل فقط به موجودات زنده مربوط میشود.
بر اساس جهان بینی ایرانی، تاریخ، عرصه تکامل هدفمند شعور است و تکامل مادی تجلی اجتنابناپذیر این فرایند. اندیشه، بنیاد جهان مادی را تشکیل میدهد. در این نگرش، تغییرات تصادفی در طبیعت به دلیل آزمون و خطای هستی شعورمند میباشد ولی هدفمند هستند. تغییرات جهان هستی بواسطه تکامل اندیشه در جهان هستی پدیدار میشوند و مسیری تکاملی را طی میکند. این نظریه برخلاف نگرش مادی نه تنها نطریه داروینی و لامارکی را در خود جای میدهد بلکه از آن فراتر رفته و همه هستی، حتی جهان جامدات را هم شامل میشود. مسیر فرگشت فقط برای بالا بردن شانس موفقیت موجود زنده در شرایط محیطی نیست بلکه مسیری رو به بالا و تکاملی را طی میکند.
-------------------
[1] ترجمه این کتاب در سال 1968 »سیر فلسفه در ایران» توسط دکتر حسین آریانپور منتشر شد.
[2] دکتر ناصرالدین صاحب زمانی - خط سوم ص 340
[3] محمد اقبال لاهوری – سیر فلسفه در ایران – ص 13 و 14
اکبر معارفی، پژوهشگر تاریخ ایران
تارنمای کمیته بین المللی پاسارگاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر