اصولا بافت بسیار محکم شعرهای نظامیگنجوی، چه از حیث آرایههای لفظی و معنوی، چه از حیث پیوندهای وثیق مضامین و مفاهیم علمی، حِکَمی، عرفانی، اخلاقی، پند و اندرزهای سیاسی، فرهنگی، موسیقایی، هنری، زیباشناختی، توصیف و تسمیه پدیدههای طبیعی، نجوم، انواع مناسبات سیاسی، اجتماعی، جشنها و مناسبتها، کاربرد ضربالمثلها، قصههای مردمی، اسطورهها و …، همگی از تاریخ ایران گرفته شده و جز با ارجاعی به تاریخ و تمدن ایرانی قابل خواندن و فهم نیست.
۴
مهمتر از آن داستانها، مضامین ادبی، پند و اندرزها و ….، و بهصورت کلی مجموعه دانشی که نظامی را براساس آن یک «حکیم» بهشمار میآورند، نه تنها از ترکی عصر نظامیگنجوی قابل استحصال نیست، که قابل ترجمه به یکی از زبانهای ترکی عصر نظامی و حتی ترکیهای امروزی هم نیست. کسانی (مثل فردوسی و گنجوی) که از طریق شاعری عنوان «حکیم» را از جامعه خود میگیرند، شعرشان بسیار فراتر از توصیف گل و بلبل، و در حقیقت شامل نظامی از دانش و انعکاسدهنده منطق گفتاری یک کل تمدنی و فرهنگی است. از سوی دیگر، فرهنگ، اخلاق، پند و اندرزهای حِکَمی نظامی چیزی نیست که از یک دنیای ترکی الهام گرفته شده و به ذهن او خطور و سپس شاعر، آن مضامین و مفاهیم اصالتا ترکی را از اکتناه ذهنی و روانی دریافت و در روشنایی ذهن خود به زبان دیگری (مثل فارسی) ترجمه و ادا کرده باشد. اگر افرادی مانند فرج سرکوهی معتقد هستند که نظامی اشعار خود را به اکراه و اجبار، به زبان فارسی سروده، باید بتوانند توضیح بدهند که عوامل اکراهکننده نظامی چه بوده است؟! و اصولا آفرینش شاهکار ادبی، هنری و حِکَمی در شرایط اکراه، چگونه ممکن است؟! یک راه مطمئن برای داوری در باره امکان تعلق نظامی به دنیای ترکی این است که آثار او را به محک آثار ترکی عصر خودش و قبل از آن بزنیم. واقعیت این است که تا دوره نظامیگنجوی، آثار مکتوب در زبان ترکی بسیار محدود است. اگر فرض را بر این بگذاریم که نظامی از ادبیات مکتوب ترکی قبل از خود تاثیر پذیرفته است، در اینصورت سرچشمه برخی الهامات او را باید بتوانیم در کتابهایی مثل ددهقورقود و قوتادوغوبلیک بیابیم. مقایسه اجمالی میان اشعار نظامیگنجوی با اثری مانند ددهقورقود که در جای خود با ارزش است، نشان میدهد که هیچگونه شباهت یا اشتراکی میان دو اثر از حیث فرم، محتوا و فرهنگ نامگذاری اشخاص و پدیدهها، اسطورهها، مناسبات و اعیاد، عرفیات اجتماعی، قصهها و امثال و حِکم و … وجود ندارد. بهعنوان مثال نامهایی که برای اشخاص و پدیدههای تمدنی و طبیعی …. در ددهقورقود آمده، با فرهنگ نامها در اشعار نظامی بیگانه است و حتی با فرهنگ نامگذاری در آذربایجان بیگانه است. بهعنوان مثال از حدود بالغ بر ۱۲ اسم زنانه در ددهقورقود، تنها نام «چیچک» تا حدودی در آذربایجان رایج است. دلیل دیگر بر بیگانگی ددهقورقود با آذربایجان این است که در کتابهایی که در باره تاریخ آذربایجان نوشته شده، اشارهای به شناخت جامعه آذربایجان از این کتاب ذکر نشده است. از باب نمونه، چگونه قابل تصور است که در میان بالغ بر ۲۰۹ عنوان کتاب، دیوان و رساله و … که در سفینه تبریز ابوالمجد در قرن هشتم آمده، نامی از ددهقورقود نباشد؟! گمنامی ددهقورقود در نزد مردم و معارف آذربایجان تا چند دهه اخیر، در حالی است که رشیدالدین فضلالله همدانی در جامعالتواریخ، امیرعلیشیر نوایی در نسائمالمحبه و ابوالغازی بهادرخان در شجرهالتراکمه، اشارههایی به افسانه ددهقورقود کردهاند. سرّ بیگانگی ددهقورقود با آذربایجان به محتوای آن برمیگردد؛ درونمایه ددهقورقود، حماسه جنگهای قبیله غُز با دیگر قبایل ترک در حد فاصل ایران کهن و چین کهن است که توسط ددهقورقود دانای قبیله روایت میشود. هرچند افسانه ددهقورقود ریشههای قبل از اسلام دارد، با اینحال گفته میشود که این شخصیت بالغ بر ۲۹۵ عمر کرده و عصر پیامبر را درک کرده است. بنابراین این کتاب هیچ پیوند تاریخی با آذربایجان ندارد. زن ایدهال در ددهقورقود مطابق با فرهنگ عشایری و کوچنده، زنی است که دوشادوش مرد در همه زمینهها (کار طاقتفرسا و جنگهای خونین) حضور دارد. اما زن در فرهنگ ایرانی با ماخذ اشعار فردوسی و نظامی و …، نسبتی با این فرهنگ ندارد. در قصه قانتورالی در ددهقورقود، زن ایدهال قهرمان قصه: «زنی است که قبل از شوهرش از خواب برخاسته باشد، قبل از همسرش سوار بر زین اسب باشد و قبل از او بر قبیله دشمن تاخته و سر دشمن را آورده باشد». همچنین بهموجب مشاهدات ابنفضلان از برخی قبایل ترکی در قفقاز (قبل از ورود به ایران) زنان در این قبایل فاقد شرم و حیا و پوشیدگی زنانه هستند. چنین تصویری از زن در فرهنگ شهری که اشعار بزرگانی مانند فردوسی و نظامی بیانگر آن هستند، وجود ندارد.
امثال و حِکمی که در ددهقورقود مورد توجه قرار گرفته، مانند: «مادر میداند که پدرِ پسر کیست، الاغ وحشی میداند علف سبز کجا روئیده، روباه بوی هفت رود را میشناسد، تنها اسب میداند که سوارش سنگین است یا سبک، تنها قاطر میداند که سنگینی بارش چقدر است، فرزند ناتنی جای فرزند تنی را نمیگیرد و …» (ددهقورقود، میرعلی سیدسلامت، ص۲۵)، امثال و حِکم، پندها و اندرزهایی متناسب با تجربه زیسته انسان کوچروست. چنین پند و حکمتهایی، نسبتی با پند و اندرزهای نظامی و آذربایجان غالبا یکجانشین ندارد. برای نمونه به برخی از پند و حکمتهای نظامی در موضوع داد و دهش و رعیتپروری شاهان که یکی از اصول اساسی اندیشه و فرهنگ ایرانشهری است، از دفاتر مختلف شعری او توجه بفرمایید:
ستم در مذهب دولت روا نیست
که دولت با ستمکار آشنا نیست
داد کن از همت مردم بترس
نیمهشب از تیر تظلّم بترس
تیغ ستم دور کن از راهشان
تا نخوری تیر سحرکاهشان
دادگری شرط جهانداری است
شرطِ جهان بین که ستمکاری است
شاه که ترتیب ولایت کند
حکم رعیت به رعایت کند
رسم ضعیفان به تو نازش بُوَد
رسم تو باید که نوازش بُوَد
بسا آیینه کاندر دست شاهان
سیه گشت از نفیر دادخواهان
جهانسوزی بد است و جورسازی
ترا بِه گر رعیت را نوازی
در نمودار آدمیت من
من شبانم، گَلَه رعیت من
از دیگر موضوعاتی که نشان میدهد این افسانه هیچ نسبتی با آذربایجان ندارد، یکی خوردن گوشت اسب و دیگری فرهنگ نامگذاری پسران است که پس از رسیدن به بلوغ و متناسب با کار شجاعانهای که انجام میدادند، نامی بر آنها میگذاشتند. و بالاخره اینکه ددهقورقود تا چند دهه قبل اصلا در آذربایجان شناخته شده نبود. عنایتالله رضا در کتاب «ارّان از دوران باستان تا آغاز عهد مغول، ص۴۹۳» به نمونه بسیار جالبی از تعصبات کور زبانی و قومی در باره ددهقورقود اشاره کرده است. به نوشته او «به یاد دارم هنگامی که در اتحاد شوروی اقامت داشتم یکی از مسائل مورد اختلاف میان اقوام ترکزبان آن کشور، داستان مشهور ددهقورقود بود که ظاهراً به غُزان تعلق داشت. نه تنها اقوام ساکن آسیای مرکزی، که ترکیزبانان قفقاز و بخشهای اروپایی اتحاد شوروی نیز آن را منسوب به خود میدانستند و با یکدیگر کشاکش میکردند. این وضع تا سال ۱۹۴۸ میلادی ادامه داشت تا اینکه داستان مزبور از سوی دولتمردان حاکم بهعنوان پدیده ارتجاعی معرفی شد و به محض اعلام این نظر، سیاستمداران محلی دده قورقود بیگناه را به سوی دیگر اقوام پرتاب میکردند». آنچه عنایتالله رضا شاهد آن بوده، چیزی است که اینک در تبریز ایران با شدت تمام از سوی عده قلیلی در جریان است. این شرذمه قلیله، هر آنچه را که از ازل به زبان ترکی در گوشهای از این جهان پهناور نگاشته شده را، جزو ادبیات آذربایجان قلمداد میکنند تا شاید بتوانند تاریخی ترکی برای این خطه همیشه ایرانی دستوپا کنند. توهم کسانی که میخواهند از عناصر سرقتی از تمدنی دیگر، تمدنی ترکی جعل کنند، قابل تصور نیست. شاید یکی از نظریات سخرهآمیز در باره هویت فرهنگی و زبانی آذربایجان، نظری است که جواد هیئت در کتاب «سیری در تاریخ زبان و بهجههای ترکی» در آذربایجان است. هیئت با اشاره به اینکه زبان مردم آذربایجان ترکی بود و پس از فتح آذربایجان به دست اعراب، خط و زبان عربی رایج شد و تحصیلکردها (هکذا فیالاصل) عربینویس شدند ولی «اوزانها ـ عاشیقها» اشعار خود را به ترکی میخواندند. شاهکار جعل و تحریف جواد هیئت اینجاست که مینویسد: «از قرن یازدهم میلادی، یعنی بعد از آمدن ترکان سلجوقی، زبان فارسی نیز در آذربایجان رایج شد» (هیئت، ص۱۷۴). این نویسنده ترکگرا با اعتماد به نفس کامل، کل تاریخ ایران را برای ترکیسازی آذربایجان برعکس کرده است.
بهخلاف نظرسازی امثال هیئت، جایی برای کوچکترین تردید نمیماند که فرهنگ و زبان ترکی عصر نظامی، نه چیزی برای الهامبخشی به نظامی داشته، و نه این فرهنگ در آذربایجان شناخته شده بود. اما در باره قوتادوغوبلیک ذکر این نکته ضروری است که همه دانشی را که یوسف بلاساغونی در قرن پنجم در کتاب قوتادوغوبلیک جمع کرده و به نظم کشیده است، ریشه و خاستگاه ایرانی دارد. گفتهاند که او مدتی را احتمالا نزد ابنسینا تتلمذ کرده است. درواقع محتوای کتاب، همان محتوایی است که مشخصا در سه اثر: احیاء علوم دین، کیمیای سعادت و نصیحهالملوک غزالی تحریر شده است. بلاساغونی در آغاز کتاب توضیح داده است که از این دانش در ایران بسیار نوشته شده، ولی کتاب او در زبان ترکی اولین است و به همین جهت «ایرانیان قوتادوغوبلیک وی را شاهنامه ترکی» مینامند. بنابراین در این کتاب نیز چیزی وجود ندارد که در ایران اندیشیده نشده باشد و در منابع ایرانی وجود نداشته باشد و به همین دلیل است که ترکزبانان در حوزه ایران بزرگ، و حتی معدود ترکتباران ایرانی شده مانند آذر بیگدلیها، نیازی به خواندن اثر یوسف بلاساغونی پیدا نکرده و این کتاب و نیز ددهقورقود، تا امروز نتوانستهاند جایگاهی در میان ترکزبانان ایران باز کنند. این نکته نیز از حیث زبانی حایز اهمیت است که جز ددهقورقود که در نقاط متعدد ایران بزرگ فرهنگی بازنویسی شده و زبان آنها تا حدودی برای ترکزبانان ایران و پیرامون قابل فهم است، زبان قوتادوغوبلیک هیچ تناسبی با ترکی آذری ندارد.
۵
باری، در تحلیل گفتاری آثار یک شاعر، توجه به سه نکته ناگزیر است. موضوع اول منابع الهام و نمادهای شاعر است که نشان میدهد او در کدام حوزه تمدنی قرار داشته و از کدامین سرچشمههای فکری و ادبی و هنری سیراب شده است. در قسمت چهارم کمی در این باره توضیح دادیم و در ادامه آن اضافه میکنیم که شعر در ادب ایرانی از این حیث اهمیت مضاعف پیدا کرده که ایرانیان در شرایطی که امکان اندیشیدن نداشتهاند، ژرفترین اندیشههای خود را در تکنّه لفظ و وزن و قافیه پنهان و بدینترتیب دست تطاول نامحرمان را از تعرض به آن کوتاه کردهاند. بر این اساس، شعر فارسی همواره پیوندهای وثیقی با اندیشههای فلسفی و حکمت خسروانی داشته و از این حیث به سهم خود از وحدت فکری و ذهنی ایرانیان پشتیبانی کرده است. آنچه وحدت ملی ایرانیان را، بهخلاف قرار گرفتن در مسیر سهمناکترین تندبادها، حفظ کرده همین وحدت ذهنی و فکری و فرهنگی است. به بیانی دیگر، در مواقعی که «باد بینیازی» به تعبیر جوینی یا بادهای «سَموم» در تعبیر حافظ، بر ایرانزمین وزیدن گرفته و «سامان سخن» را از ایرانیان سلب کرده است، ادب فارسی تنها ملجأ روح زخمخورده ایرانیان شده، و در پیامد چنین روزگارانی که صورتهای اندیشیدن فلسفی و سیاسی متصلب شده، این شعر فارسی است که آخرین سنگر فرهنگ و اندیشه ایرانشهری و جانشین تاملهای فلسفی شده تا مشعل خرد ایرانی، کاملا و برای همیشه به خاموشی نگراید. شعر نظامیگنجوی مولود شرایط ناشی از غلبه حاکمیت ترکان بر مقدرات ایرانی و نوعی واکنش در برابر آن است. شعر نظامی نیز درواقع رهآورد شرایطی است که آیین و اخلاق و نظام ایرانشهرانه دستخوش پریشانی ناشی از وزش سموم شده است. بنابراین در اکتناه ابیات و ژرفای استعارهها و کنایههای نظامی، اندیشه و فرهنگ ایرانشهری تعبیه شده تا از تطاول دستهای انیرانی محفوظ و مصون بماند. بهخلاف ادعای جریانهای ترکگرا که سعی بیهوده میکنند تا تمدنی را یکجا به یغما برده و آن را صبغه ترکانه بزنند، نظامی در اسکندرنامه در مقام تعریف «آرمانشهر ترکانه» نیست، که اصولا اقوام بدوی نمیتوانند آرمان داشته باشند. نظامی در اسکندرنامه درواقع در صدد تعبیه مهمترین ویژگی تاریخی ایرانیان، یعنی ثبت و خاطره حفظ میراث ایرانشهری از طریق تبدیل مهاجمان به خدمتگزاران فرهنگ ایرانی است:
در این گنجنامه ز راز جهان ـ کلید بسی گنج دارم نهان
کسی کاین کلید زر آرد به دست ـ طلسم بسی گنج داند شکست
نظامی با بازآفرینی خاطره اسکندر که پس از غلبه بر «ملک دارا» و سوزاندن آن، به خدمتگزاری بیبدیل برای فرهنگ و اندیشه ایرانشهری درآمد، درصدد انتقال و بازنمایی آن تجربه در عصر خود است، زیرا چنانچه همه اذعان دارند، ترکان نیز پس از غلبه بر مقدرات ایرانزمین، در فرهنگ ایرانی استحاله شده و به کارگزارانی برای فرهنگ و اندیشه ایرانشهری درآمدند. بدینترتیب بار دیگر این تجربه تاریخی تکرار شد که ایرانیان هرگاه جنگ را در عرصه نظامی باختند، با انتقال میدان جنگ به عرصه فرهنگ، مهاجمان غالب را مغلوب خویش کردند. نظامی با بازآفرینی شخصیت اسکندر به حاکمان ترک کمک کند تا با اقتدای به اسوه او، اصول اندیشه ایرانشهری را سرلوحه اعمال خویش قرار دهند. اندیشهای را که نظامی در اکتناه اسکندرنامه کاشت، همان اصولی است که خواجه نظامالملک آنها را در سیاستنامه خود مبنای نظریهپردازی قرار داد. نظامی ابتدا به نتایج غلبه مهاجمان انیرانی بر مقدرات ایرانشهر اشاره کرده و میگوید:
کشاورز شغل سپه ساز کرد ـ سپاهی کشاورزی آغاز کرد
جهان را نماند عمارت بسی ـ چو از شغل خود بگذرد هر کسی
دلا تا بزرگی نیاری به دست ـ به جای بزرگان نشاید نشست
نه خسرو شد آن کس که خسپرور است ـ خسی دیگر و خسروی دیگر است
نه بسیارکن شو، نه بسیارخوار ـ کز آن سستی آید وزین ناگوار
راحت مردم طلب آزار چیست ـ جز خجلی حاصل این کار چیست
ملک ضعیفان به کف آورده گیر ـ مال یتیمان به ستم خرده گیر
هرچه نه عدل است چه دادت دهد ـ وآنچه نه عدلست، به بادت دهد
عدل بشیریست خرد شاد کن ـ کارگری مملکت آباد کن
مملکت از عدل شود پایدار ـ کار تو از عدل تو گیرد قرار
ترا ایزد از بهر عدل آفرید ـ ستم ناید از شاه عادل پدید
عدل بشیریست خرد شاد کن ـ کارگری مملکت آباد کن
مملکت از عدل شود پایدار ـ کار تو از عدل تو گیرد قرار
نظامی آنگاه با استفاده از پند و اندرزهای ایرانشهرانه که بیشتر با نام انوشیروان عادل و بزرگمهر مشهور است، اصلاحات لازم را از زبان اسکندر ابلاغ میکند: «هراسنده شد زین سخن شهریار ـ منادی برانگیخت در هر دیار // که هر پیشهور پیشه خود کند ـ جز این گرچه نیکی کند، بد کند // کشاورز بر گاو بندد لباد ـ زگاوآهن و گاو جوید مراد // سپاهی به آیین خود ره برد ـ همان شهری از شغل خود نگذرد // نگیرد کسی جز پی کار خویش ـ همان پیشهی اصلی آرد به پیش».
پرسش این است که چرا از شخصیت اسکندر در ادب فارسی به صورت عام و نظامی به صورت خاص، الگوسازی شده؟ و چرا اوست که به آب حیات راه پیدا میکند؟ پاسخ روشن است. اسکندر اولین انیرانی است که از طریق جنگ نظامی بر ایرانیان غالب میشود، ولی با انتقال پیکار به حوزه فرهنگ، مغلوب و با نیل به آب حیات استحقاق ایرانیشدن پیدا میکند. این تجربهای است که روند ایرانی شدن ترکان را نیز میتوان با آن درک و توضیح داد. بالاتر به مورد لطفعلی آذر بیگدلی از تبار ترکان اغز اشاره شد که چگونه ایران به مهمترین دغدغه فکری و ادبی او تبدیل شده بود.
موضوع دوم در تحلیل منطق گفتاری یک شعر، بررسی صُوَر خیال شاعر و نمادهای آن است. در دنیای قدیم هر شاعری معمولا این نمادها را از محیط زیست خود میگرفت. اینکه صور خیال شاعر عربی بسیار محدود و عمدتا معطوف به توسع در توصیف پدیدههایی مانند شتر و رمل و ابر بیباران و طوفان شن و … بود، به تجربه زیسته آن شاعران برمیگشت. ما با صور خیال شاعران ترکی قبل از ورود در حوزه تمدنی ایران آشنایی نداریم تا براساس آن بتوانیم در باره نمادهای صور خیال «ناب» شاعران ترکی داوری کنیم. صفت ناب، صفتی است که کاشغری آن را در دیوان لغاتالترک، در باره زبان ترکی خالص بکار برده، و توضیح داده که مراد از آن، آن زبان ترکی است که هنوز با زبان شهری (ایرانی) مانند سغدی آغشته نشده، و به تعبیری خلدونی، زبان بدوی (غیرحَضَری) است. آنچه در باره شعر نظامی، همه در باره آن اتفاقنظر دارند، ایرانی بودن همه نمادها، عناصر و اجزاء لفظی و معنوی شعر اوست. از نام پدیدههای طبیعی تا نام شخصیتهای اسطورهای و تاریخی، از نام آلات و نغمهها و نواها و اصطلاحات موسیقی تا اسامی خنیاگران و رامشگران، از نام گلها و ریاحین و رایحههای خوش انواع خوردنیها و نوشیدنیها، از ضربالمثلها و متلها و قصهها تا عالیترین اندرزهای عرفانی و حِکَمی و فلسفی، از اطلاعات ستارهشناسی و تشخیص سعد و نحس ایام تا شناخت دیگر ملل و نحل، از ادبیات فولکور تا شاهد مثالها و استقبالها از دیگر شاعران، و ….، همگی در خمسه و نیز دیوان غزلها و قصاید، همگی برگرفته از از گستره ایرانزمین و دنیای بزرگ ایرانی است. اینکه نظامیگنجوی همه مفردات لفظی و معنوی شعرهای خود را از دنیایی الهام گرفته است که آن را به «دل عالم» تشبیه کرده، به این معنی نیست که هیچ کلمه ترکی یا نماد یا وصفی که به دنیای ترکی برگردد، در آثار او وجود ندارد. بدیهی است چنین ادعایی حتا در باره شاهنامه فردوسی صادق نیست، زیرا کلمات متعددی (چهبسا مواردی از قبل از اسلام) از ترکی در زبان فارسی وارد شده بود و کاربران زبان فارسی بدون توجه به مبدأ کلمات «دخیل» در زبانشان، آنها را بکار میگیرند. فقط نکته بسیار ظریفی را نباید فراموش کرد. واژگان بسیاری (از دوره ساسانیان بویژه تا سده پنجم) از زبان فارسی در زبانهای پیرامون مانند عربی و ترکی وارد شده، وارد شده و سپس بخشی از آنها مجددا در دورههای بعدی به فارسی وارد شده و اینک خیلی از مردم، آنها جزو واژگان دخیل در زبان فارسی میدانند. به عنوان مثال بالغ بر ۵۰ واژه فارسی تنها در قران وارد شده و سپس از آن مبدأ مجددا به فارسی آمده و در نتیجه ما آنها را امروز واژگان عربی میدانیم. همینطور واژگان ایرانی قابل توجهی نیز از دوره ساسانیان و صدر دوره اسلامی، از طریق زبانهای سغدی و خوارزمی وارد ترکی شده و اینک ما آنها را ترکی میشناسیم.
مفردات و مضامینی را که نظامی بکار برده، در زبان ترکی عصر وی یافت نمیشود. به بیان دیگر، مفردات و مضامین نظامی برگرفته از دنیای وسیع ایرانی و مستظهر به اندیشه و فرهنگ ایرانی است که حتا همه شاعران ترکیسرا در حوزه تمدنی ایرانزمین نیز مفردات و مضامین خود را از آن وام گرفته و همچنان میگیرند. برای نمونه تورقی در اشعار دو شاعر بزرگ ترکیسرا امیر علیشیر نوایی و ملامحمد فضولی، این مدعا را بهخوبی اثبات میکند. بویژه اکثر شعرهای اولی که برگردان مستقیم از آثار جامی و نظامی و عطار و دیگر شاعران ایرانی است. علیشیر نوایی هرچند در رساله محاکمهاللغتین، با مقایسه زبانهای ترکی و فارسی، حکم به برتری اولی بر دومی داده، امری که امروز از منظر علم زبانشناسی هیچ ارزشی ندارد، اما خود وی در مقام آفرینش شعری، با اعتراف به اینکه در عالم شعر کسی را یارای گنجبخشی با نظامیگنجوی نیست، یکسره به ترجمه مضامین و مفاهیم ادبی ایرانی پرداخته است. صدرالدین عینی پژوهشگر تاجیکی به خوبی توانسته کارنامه هنری و ادبی علیشیر نوایی را اینگونه توصیف کرده است: «نوایی دستپرورده فرهنگ بزرگ فارسی ـ تاجیکی است و در مکتب فلسفه سیاسی و ادبی ایرانی تربیت یافته است». (ادبیات پژوهی صدرالدین عینی، شکوری بخارایی، نامه انجمن، شماره ۱۷، ص ۳۳).
موضوع سوم مخاطبینی است که شاعر با آنان سخن میگوید و بالاخره انتخاب زبانی که از یکسو زبان مشترک میان شاعر و منابع فکری و فرهنگی و تاریخی او، و از سوی دیگر، زبان مشترک میان شاعر و مخاطبین اوست. نمیتوان تصور کرد، شاعری که او را ترک میدانند، برای مخاطبینی که آنها را نیز ترک میپندارند، در دوره تسلط حاکمان ترک، با زبانی بیگانه با زبان ترکی و به گواهی علیشیر نوایی ضعیفتر و محدودتر از زبان ترکی، شاعری بکند؟! چه چیزی شاعر مثل نظامی ترکتبار مفروض را مجبور میکرد زبان بیگانه فارسی را وارد کند و با آن برای مخاطبان ترکش شعر فارسی بگوید؟! شاید تنها اجباری که در چنین شرایطی قابل تصور باشد، این است که نه دنیای ترکی شاعر واجد منابع کافی برای الهام هنری و اندیشه او بوده، و نه زبان ترکی گنجایش و انعکاس معانی مورد نظر شاعر را داشته است. همینجا میتوان بیارزش بودن داوری علیشیرنوایی و همه کسانیکه زبان ترکی را قویترین زبان دنیا میپندارند، مشاهده کرد که آنچنان ظرفیتی نداشته است تا نظامی بتواند افکار و احساسات خود را با آن برای همزبانان فرضی خود ارائه کند. کسانی که نظامی را ترک میدانند، یا او را در آفرینش علمی، ادبی و هنری مجبور و مُکرَه میدانند، باید بتوانند به پرسشهای یادشده پاسخ بدهند. نکته بسیار مهمی که در موضوع رابطه میان شاعر و مخاطب او وجود دارد، اشتراک زبانی یا همزبانی است. هر شاعری را در جامعه خود، میتوان با پیامبران در میان امت خود مقایسه کرد و از این جهت همزبانی میان یک پیامبر و امت او بسیار مهم است. بنابراین نمیتوان تصور کرد، نظامی شعرهایش را به زبانی سروده است که زبان مردم جامعهاش نبوده است. با این حال کسانی که تلاش میکنند، نظامی را ترک یا حتی ترکزبان قلمداد میکنند، به برخی ابیات او استناد میکنند که در پایان این مقال به آنها اشاره میکنیم. یکی از بیتهایی که به آن چنگ میزنند بیت زیر است:
ترکیم را در این حبش نخرند
لاجرم دوغبای خوش نخورند
بیت بالا را نظامی هفتپیکر میان اشعاری در باره «ستایش سخن و حکمت و اندرز» سروده است. همه ۱۶۱ بیتی که نظامی در این باب سروده، هیچ نسبتی با نژاد و تبار ندارند. او در اهمیت سخن میگوید: «آنچه او هم نوست و هم کهن است ـ سخن است و در این سخن سخن است // زآفرینش نزاد مادر کُن ـ هیچ فرزند خوبتر ز سخن // یادگاری کز آدمیزاد است ـ سخن است آن دگر همه باد است // عقل داند که من چه میگویم ـ زین اشارت که شد چه میجویم // ترکیم را در این حبش نخرند ـ لاجرم دو غبای خوش نخورند // چند باشی نظامیا دربند ـ خیز و آوازهای برآر بلند // چند تیمار ازین خرابه کشیم ـ آفتابی در آفتابه کشیم». نظامی بارها همانند بقیه شاعران، از واژه ترک استفاده کرده و آن را همانند بقیه شاعران، در دو مضمون زیبایی و سفیدی، و جنگجویی و غارتگری، در تقابل با سیاهی و ظلمت (حبش) بکار برده است. حبش نیز از واژگان پردامنه در معنی سیاهی و تاریکی در خمسه نظامی است. «سیاهان حبش ترکان چینی ـ چو شب با ماه کرده همنشینی» (خسرو و شیرین). بنابراین با توجه به صراحت بیت اخیر در مورد تقابل ترک و حبشی، معنی بیت مورد نظر روشن و بدون ابهام است. نظامی آنجاکه از تبار ترک حرف زده، ضمن انتساب آنها به چین، زبان به بدگویی و دشنام گشوده است:
به نفرین ترکان زبان برگشاد ـ که بیفتنه ترکی زمادر نزاد
خبر نی که مهر شما کین بُود ـ دل تُرکِ چین پر خم و چین بود
لشگر ترک را زدشنه تیز ـ تا به جیحون رسید گَرد گُریز
براساس تاریخ کلاسیک دوره ساسانی، ایران هم از جانب ترکان شرق (ماوراءالنهر) و هم از جانب ترکان شمال قفقاز، مورد هجوم واقع میشد. داستان ساختن مستحدثات بابالابواب (شهر دربند امروزی در داغستان روسیه) که جلوی ایلغار ترکان از جانب خزرستان را گرفت بسیار معروف است. نظامی در شرفنامه به این ترکان که از طریق خزران به ایران یورش میآوردند نیز اشاره کرده است:
گر چه نشد ترک با روم خویش ـ هم از رومشان کینه با روس بیش
به پیکان ترکان این مرحله ـ توان ریخت بر پای روس آبله
همانطورکه روشن است نظامی تبار ترک را عنصری بیرونی و غیر ایرانی شمرده و ایرانی بودن را امری فراتر از تبار میداند. درواقع از نظر نظامی نمیتوان همزمان هم ترک بود که قومی زیرمجموعه اقوام چینی است، و هم ایرانی بود که حوزه تمدنی مستقل از چین است. از جمله ابیات دیگری که مورد تحریف پانترکها واقع شده، ابیات مربوط به نحوه سروده شدن کتاب لیلیومجنون است:
در حال رسید قاصد راه ـ آورد مثال حضرت شاه
خواهم که به یاد عشق مجنون ـ رانی سخنی چو دُر مکنون
تا خوانم و گویم این شکر بین ـ جنبانم سر که تاج سر بین
در زیور پارسی و تازی ـ این تازه عروس را طرازی
دانی که من آن سخنشناسم ـ کابیات نو از کهن شناسم
ترکی صفت وفای ما نیست ـ ترکانه سخن سزای ما نیست
آن کز نَسَب بلند زاید ـ او را سخن بلند باید
از این ابیات به روشنی معلوم است که شروانشاه نامهای را برای نظامی فرستاده و از او خواسته است داستان لیلیومجنون را نیز به شعر درآورد. شروانشاه به نظامی میگوید که هر چند در سرودن شعر به عربی و فارسی استاد هستی، ولی من شعر پارسی را میشناسم و به طریق اولی دوست دارم این قصه عربی را به فارسی بسرایید. شروانشاه سپس به نظامی اطمینان میدهد که از هنر او به نحو احسن تقدیر خواهد شد زیرا او مانند سلطان محمود غزنوی ترک نیست که قدر شاهکار فردوسی را نشناخت. جریان پانترک میکوشد با تحریف این ابیات روشن، اینگونه بنُمایاند که نظامی میخواسته لیلیومجنون را به ترکی سراید ولی شروانشاه با گفتن اینکه ترکانه سخن سزای ما نیست، او را مجبور کرده تا لیلیومجنون را بهخلاف خواست قلبی به فارسی بسراید. از نظر ترکگرایان تباری که خود را از فرزندان اغزخان میدانند، منظور از بیت: «در زیور پارسی و تازی ـ این تازه عروس را طرازی» این است که زبان فارسی در آذربایجان بسان یک نوعروس، زبانی جدید و بدون سابقه تاریخی است. این ادعا باطلتر از ادعای قبلی است، زیرا، نخست اینکه شروانشاه از طریق نامه دستور سرایش لیلیومجنون را داده است، بنابراین او نمیتوانسته از تمایل نظامی به سرایش ترکی آن خبر داشته باشد و برای انصراف او تاکید کند که ترکانه سخن سزای ما نیست. دوم اینکه در این داستان به استادی نظامی در شعر پارسی و تازی اشاره شده و اینجا ترکی اصلا محلی از اعراب ندارد. سوم اینکه بهموجب دستور زبان، اصل بر این است که اسم یا ضمیر معطوف، به نزدیکترین مرجع برگردد که بر این قیاس، نوعروس لاجرم به زبان تازی عطف خواهد شد. چهارم اینکه نظامی در ادامه تعریف میکند پسرش محمد نیز او را تشویق میکند که بعد از سرودن خسرو و شیرین، بهتر است که جفت آن، یعنی داستان لیلیومجنون را هم بسرایید، که «طاوس جوانه جفته بهتر» است. چون خسرو و شیرین به زبان فارسی سروده شده، بنابراین جفت آن نیز میبایست به زبان فارسی سروده شود. بنابراین جایی برای عربی و ترکی نمیماند. و بالاخره اینکه نظامی چنانچه گذشت، خود را صراحتا «دهقان فصیح پارسیزاد» معرفی کرده است. نظر به وثاقت این بیت که در همه نسخهها بدون کوچکترین تصحیفی وجود دارد، و نیز صراحت آن، هیچ بیتی در آثار نظامی نمیتواند فرضی خلاف نصّ صریح این بیت را در باره نَسَب نظامی مطرح کند. تمام کسانی که برای تحریف تبار نظامی، به هر احتمالی دست میآویزند، یک واقعیت را باید آویزه گوش کنند: به تاریخ و ادب دزدی نمیتوان تکیه داد. زمانی میتوان در باره احتمال ترکیسرایی نظامی بحث کرد که نسخهای شعر ترکی منصوب به او پیدا شود که تاریخ نسخ آن به قبل از نظامی قارامانلی برگردد. نسخههایی که ادعا شده متعلق به نظامی ماست، حداقل چهار ـ پنج سده با او فاصله دارد!
تارنمای پارسی انجمن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر