* مهاجرت و إسکانِ قبایل بیگانه بافتِ جمعیّتی شهرهای ایران را تغییر داد و ضمن تضعیف نهادهای شهری، باعث رواج فرهنگ و اخلاقیّات قبیله ای در ایران شد.
* وجود باورهای مانوی -مزدکی و ستایشِ خورشید و یا تقدّس نان و شراب در برخی جنبش های بعد از اسلام نشانۀ کوشش های ایرانیان به منظور حفظ آئین ها و باورهای باستانی شان است.
* در باورهای مهرپرستی، مهر(میترا) از درونِ سنگ زاده شده و نمادِ پایداری، مقاومت و جاودانگی بشمار می رفت.
آنکس که زندگی و برازندگی می آموزد؛
بندگی نمی آموزد.
(سخن منسوب به بابک خطاب به پسرش)
***
نخستین خلفای اسلامی یهودیّت و مسیحیّت را به عنوان «ادیان الهی» به رسمیّت می شناختند ،امّا آئین زرتشت را آئینی «غیر ابراهیمی و غیر الهی» دانسته و لذا با زرتشتی ها برخوردی ناگوار داشتند،بااینهمه، عموم جنبش های اجتماعی در این دوران دارای ماهیّتی زرتشتی، مزدکی،خُرّمدینی و غُلات شیعه بودند.اینکه عقیده شناسانِ معروف مزدکیان، باطنیّه،غُلاة ،قرامطه و خُرّمدینان را در یک ردیف قرار داده و آنان را خارج از اسلام دانسته اند[1] بیانگر این حقیقت است که عقاید آنان را نمی توان در چهارچوب اسلام رسمی یا سُنّتی قرار داد. به عبارت دیگر، با توجّه به ذخائری از باورهای مانوی -مزدکی و ستایشِ خورشید و یا تقدّس نان و شراب در برخی جنبش های بعد از اسلام آنها را می توان کوشش های ایرانیان به منظور حفظ آئین ها و باورهای باستانی شان دانست. خواجه نظام الملک، ابن حزم، ابن جوزی، عبدالقاهر بغدادی، بیرونی ، مقریزی و دیگران در این باره تأکید می کنند:
-«از آغاز تسلّط تازیان ، ایرانیان کوشیدند تا با شیوه های مختلف به تجدید آیین قدیم خود بپردازند، قیام قرمطیان، سُنباد و بابک خرّمدین از جملۀ این شیوه ها بود».[2]
دشت مُغان و قلعۀ بابک
در باورهای مهرپرستی، مهر(میترا) از درونِ سنگ زاده شده و نمادِ پایداری ، مقاومت و جاودانگی بشمار می رفت. در «اوستا» هشت تن از یارانِ مهر در چکادِ کوه ها -بر فرازِ برج ها -به دیدبانی نشسته و نگران پیمان شکنان هستند[3] بر این اساس،کوه در نزد مهرپرستان از تقدّس خاصی برخوردار بود و از این رو ، بسیاری از معابد و مهرابه های مِهری در دلِ کوه ها و صخره ها ساخته می شدند.نمونۀ شگفت انگیزِ اینگونه «معماریِ صخره ای» را می توان در میمندِ کرمان مشاهده کرد که در بخش آینده به آن خواهیم پرداخت. آدام اولئاریوس (Adam Olearius)که در سدۀ هفدهم میلادی از نواحی اردبیل دیدن کرده،از استقبال خود توسط «یکهزار سوارِ سرخ پوش»یاد کرده و می گوید که خانه های مُغان در این منطقه «در دلِ کوه ساخته شده بود».[4]
نواحی کوهستانی پناهگاه مناسبی برای برخی جنبش ها بود؛ اینکه ستاد قیام مقنّع در قلعۀ کوهستانی«سام» یا «سنام»( نزدیک شهر کَش در حوالی بخارا)، ستاد مبارزاتی بابک در قلعۀ کوهستانی«بَذّ»(جمهور)در کوه های سبلان و مرکز مبارزاتی حسن صبّاح در قلعۀ الموت قرار داشت،یکی از عوامل پایداری این قیام ها بود.خواجه نظام الملک از خُرّمدینانِ اصفهان که «در کوه ها مأوا گرفته اند» یاد کرده[5] و سمعانی نیز در ذیل «خُرّمی» و «مُحمّره» (سرخ جامگان) به خُرّمدینانی به نام «شَروَینیّه»در کوه های همدان اشاره نموده است.[6]
ابن حوقل در ذکر آذربایجان از کوه های بلند خُرمیّه یاد کرده « و فرقۀ خُرمیّه که بابک از ایشان بود در آنجا می باشند.»[7]
قلعۀ بذّ(جمهور)در شمال شهرستان اَهَر و در سه کیلومتری جنوب غربی شهر کلیبر قرار دارد و از طرف شرق با دشت مغان همسایه است.با توجه به آتشکدۀ بزرگ«آذرگُشسب»( آذَرْ گُشْنَسب)در آذربایجان[8]،بنظر می رسد که دشت مغان از مراکزِ مغان های زرتشتی بود. به خاطر اهمیّت دشت مغان این ناحیه در اواخر دورۀ ساسانی واحد اداری جداگانه ای بود.[9] دشت مغان در دوران استیلای تازیان یکی از کانون های شورش در آذربایجان و یکی از میدانگاه های نبَردِ بابک خُرّمدین با سپاهیان خلیفۀ عبِاسی بود چنانکه ذکر شهر بابک در شمارِ شهرهای دشت مُغان تأئید کنندۀ این نظر است. یکی از آخرین جنگ های مهم سپاهیان عبّاسی با بابک در دشت مغان روی داد(سال ۲۲۰ / ۸۳۵) که منجر به عقب نشینی بابک به سوی منطقۀ بَذّ شده بود.[10]
باستان شناسانی که از قلعۀ بَذّ دیدار کرده اند نام جمهور را برگرفته از کوه های جمهور دانسته اند[11].به نظر نگارنده شاید «جمهور» ترکیب تغییر یافتۀ «جم» (جمشید)+«هور»(خورشید) باشد. چنانکه خواهیم دید جمشید و خورشید در باورهای مِهری پیوندی ذاتی و جوهری دارند.از این گذشته، نخستین طلیعۀ خورشید(هور=خور)از قُلۀ بلندِ«بَذّ» برای خُرّمدینان آن منطقه یادآورِ ستایش ایزد مهر(خورشید) بود که در باورِ زرتشتیانِ اواخر ساسانی مقامی ممتاز داشت.[12]
با وجود جستجوهای بسیار، نگارنده نتوانسته ریشۀ واژۀ «بَذّ» را پیدا کند.زنده یاد احمد کسروی نیز – که به جغرافیای تاریخی و ریشه یابی اسامی شهرها توجۀ بسیار داشته – به این واژه نپرداخته است.به نظر می رسد که «بَذّ» واژه ای پارسی بوده و کلماتی مانند«مِیْ بَذ»(ساقی)یا«می+مذ=میمند»(صاحبِ شراب) شاید روشنگر این بحث باشند.
«بَذّ» منطقه ای کوهستانی با اراضی فراخ و گسترده بود که دامداری و خصوصاً پرورش گوسفند در آن رونق فراوان داشت به طوری که جاویدان بن شَهرَک -پیشوای خُرّمدینان «بَذ» پیش از بابک – با بیش از دو هزار گوسفند برای تجارت به بازارهای اردبیل، زنجان و میمند رفت و آمد می کرد.
با چنان موقعیّتی،پس از حملۀ تازیان به آذربایجان و تصرّف اراضی مردم توسط اعراب مهاجر،مردم «بَذ» نیز می توانستند با این«مهمانان ناخوانده» دشمنی و نزاع داشته باشند.به روایت یعقوبی:قبیلۀ روّاد اَزدی از تبریز تا بَذّ«فرود آمدند»[13]
قلعۀ«بَذّ»(جمهور) دژِ حیرت انگیزی بود که بر فرازِ قُلّهای در ارتفاع ۲۳۰۰ تا ۲۶۰۰ متری از سطح دریا قرار داشت و اطراف آن را درّه هائی به عُمقِ ۴۰۰ تا ۶۰۰ متر دربر گرفته بود که رسیدن به داخل قلعه را بسیار دشوار می ساخت.پیش از این که به دروازۀ دژ برسیم از گذرگاهی میگذریم، این گذرگاه همچون دالانی است که تنها گنجایشِ گذشتن یک نفر را دارد و دو نفر به سختی از آن می توانند بگذرند. گذرگاه در فاصلۀ دویست متری دروازۀ دژ و روبروی آن میباشد. آمدنِ هر تازه واردی کوهبان ها را – که در برجهای دوسویِ دروازه جای داشتهاند- هشیار میکرد.جایگاه کوهبانها در بلندی است و بنابر این به هر چیز و هر کس چیرگی کامل داشتهاند.در چهار جهت قلعه،چهار برج دیده بانی-به صورت نیمه استوانه -ساخته شده اند.این ها جایگاه کوهبان ها و سربازانی است که تا گردنِ خود، استتار کرده و هر جُنبده را تا کیلومتر دورتر از فرازِ کُتل ها،درّه ها و کوهپایه ها زیر نظر گرفته اند.برای نفوذ به درون قلعه بایستی حتماً از دروازه گذشت و از کوهستان راهی برای وارد شدن نیست. نزدیک شدن ابزارِ دِژکوب، منجنیق و آتشافکن به این دژ تقریباً ناشدنی بود.[14] افشین برای مصون ماندنِ سپاهیانش از شبیخون های خُرمدینان سه خندق در اطراف سپاهیانش کَنده بود،با اینحال سپاهیان خلیفۀ عبّاسی دچارِ وحشت بودند و خطاب به افشین می گفتند:
-«تا چند در تنگنا بنشینیم؟میان ما و دشمن[بابک]چهار فرسنگ[۲۴کیلو متر] فاصله است و چنان عمل می کنیم که گوئی دشمن، مقابل ما است.از کسان و جاسوسانی که میان ما می گذرند،شرم داریم.میان ما و دشمن چهار فرسنگ [۲۴کیلو متر] است و ما از وحشت مُرده ایم».[15]
«بذّ» بی تردید دارای قصرها و ساختمان های متعدّدی بود چندانکه چند سال پس از سقوط قلعۀ بابک به دست سپاهیان عبّاسی(۲۲۲ / ۸۳۶) ابن خُردادبِه نخستین سیّاحی بود که از «بَذّ»(جمهور)دیدار کرد و آن را «شهر بابک» نامید.او در شعری به وسعت و عظمتِ برباد رفتۀ قلعۀ «بَذّ»- «همانند باغِ إرَم»- اشاره نمود.[16]
سپس ابودُلَف المُهَلهِل در سال ۳۴۱/۹۵۳ از قلعۀ «بَذّ» دیدار کرد و نوشت:
– «در بَذّ پرچم های سرخ جامگان معروف به خُرّمیّه برافراشته شد و بابک از آنجا برخاست».[17]
آذربایجانِ آذر به جان
آذربایجان از دیرباز از مهم ترین مناطق ایران بود.وجود آتشکدۀ مهم زرتشتیان به نام آذرگُشسب(آذَرْ گُشْنَسب)در«شیز»(در ۴۵ کیلومتری شهر تکاب)، آذربایجان را به قلب ایران تبدیل کرده بود. در اعیاد،جشن ها و خصوصاً در تاجگذاری ها، شاهان ساسانی- پیاده- از تیسفون (مدائن) به «آذَرْ گُشْسب» می رفتند و در آن به نیایش می پرداختند[18]
در آن زمان آذربایجان از طریق زنجان،همدان و کرمانشاهان با تیسفون (مدائن) پایتخت ساسانی ارتباط داشت و به عنوان یک قطبِ زیارتی و پُر رفت و آمد وقایع پایتخت ساسانی(از جمله جنبش مزدکیان) می توانست در آن منطقه انعکاس داشته باشد.به قول بلعمی: پس از کودتای درباریان ساسانی علیه قباد (در سال ۴۹۶میلادی):
-«مزدک را نیز بگرفتند و خواستند که بکُشندش، بسیار مزدکیان گرد آمدند و حَرب خواستندی کردن و مردمان[درباریان]از مزدک دست بداشتند.»[19]
بنابراین، روایت ابن بلخی می تواند درست باشد که پس از این کودتا مزدک به آذربایجان گریخت و در آنجا «شوکتی عظیم داشت چنانک قصد او نتوانستند کرد.»[20] در همین رابطه، سخن ابن داعی- که زادگاه مزدک را تبریز دانسته – شاید خالی از حقیقت نباشد.[21]
در تهاجم تازیان به آذربایجان(۲۲/۶۴۳) و مقاومت های درخشان مردم ،سرانجام ضمن پرداخت مبلغی گزاف به حُذیفه (سردارِ عرب):
-«… قرار شد تا حُذیفه کسی را نکُشد یا به اسیری نگیرد؛آتشکده ای را ویران نسازد و بر کُردان بلاسجان و سبلان و ساترودان تعرّض نکند و خاصّه اهل شیز را از رقص و پایکوبی در روزهای عید و انجام مراسم دیگر باز ندارد.»[22]
تأکید بر«عدم تعرّض به کُردانِ بلاسَجان و سبلان و ساترودان» نشانۀ این است که اولاً:کُردها در آذربایجان حضوری گسترده داشتند و ثانیاً این کُردها در مقابله با تازیان سرسختانه جنگیده بودند[23].از این گذشته،ذکر«باب الاکراد»(دروازۀ کُردها) در نوشته های سیّاحان نشانۀ حضور پُررنگ کردها در آذربایجان بود.[24] اسفندیار مرزبان آذربایجان تأکید می کرد که کُردان برای ادامۀ نبرد با تازیان:«به کوه ها گریزند و در آنجا سنگر گیرند»…و حُذیفه «خلقی از کُردها را بکشت. »[25]
در جنبش بابک خُرّمدین نیز وجود سردارانی مانند «عصمت کُرد» نشان دهندۀ حضور کُردها در آن جنبش است.
مسلمانان، آذربایجان را «الاراضی المفتوحة عَنوَة»(سرزمینهای به زور گرفته شده) میشمردند،از این رو،این منطقه در نوعی «حکومت نظامی» همواره شاهد حضور سنگین جنگجویان تازی بود چندانکه به روایت طبری در سال ۲۴/ ۶۴۴ شش هزار جنگاورِ تازی در آذربایجان بود[26] که هر چهار سال یکبار تعویض می شدند.[27]
یکی از موارد مهم «صلحنامه»ها این بود که مردم شهرهای مفتوحه« سلاح بر نگیرند و شهر را خالی کنند تا مردِ جنگی در آن نباشد… و نیمی از خانه های خود را به تازیان دهند تا با ایشان باشند و از احوال ایشان باخبر باشند تا به ضرورت،مسلمان باشند.»[28]
این «همزیستی» موجب مخالفت و نارضائی ایرانیان بود چندانکه در قم۷۰ تن از بزرگان زرتشتی را در یک روز سربُریدند تا مردم به مجاورت آنان راضی شدند.[29]
امکانات اقتصادی و مناطق سر سبز آذربایجان سیل مهاجرت قبایل عرب به این مناطق را تشدید کرده بود چندان که تنها از عشیرۀ بنی تغلّب بیش از دو هزار خانوار در آذربایجان سکونت کردند[30] مهدی، خلیفۀ عبّاسی (حکومت ۱۵۸ تا ۱۶۹ / ۷۷۵ تا ۷۸۵) نیز طایفه ای از قبایل یمنی را به آذربایجان فرستاد چندانکه روّاد اَزدِی را در تبریز تا بذّ(مرکز خُرّمدینان)، مرّ بن علی طائی را در نریز ( از توابع اردبیل)،حمدانی را در میانه ،و قبیله های دیگرِ یمنی را در سایر نواحی آذزبایجان پراکنده ساخت آنچنانکه جز این قبایل «کسی در آذربایجان نبود».[31] در مهاجرت و اسکان قبایل عرب در مناطق آذربایجان نیز هر قبیله ای هر چه توانست گرفت چندانکه مردم این نواحی-ناچار- اراضی و املاکشان را از دست دادند و خود به کشاورزان اعراب مهاجر تبدیل شدند[32]. سران این قبایل مهاجر -بعدها- به عنوان مالکان بزرگ و خُرده مالکان- در برابر اجحافات مالیاتی خلافت عبّاسی- عَلَم مخالفت برافراشتند و باعث شورشهائی گردیدند چندانکه یعقوبی در ذکر طغیان این مالکان به سال ۱۹۸/۸۱۳ (سه سال پیش از قیام بابک) یادآور میشود:
– «در آذربایجان ،محمد بن روّاد اَزدِی و یزید بن بلال یمنی و محمد بن حُمید همدانی و عثمان بن افکل و علی بن مرطائی و در عراق عجم [جبال: همدان، کرج، اصفهان، ری و…] ابودُلَف عِجلی و مرّة بن ابی ردینی و علی بن بهلول و محمد بن زهره… سر به طغیان برداشتند.»[33]
تصرّف املاک و خانه های مردم توسط قبایل مهاجر موجب خشم ساکنان شهرها و روستاها بود و چه بسا که مردم آذربایجان نیز:
-«هر گاه عرب بانگِ نماز گفتی، دهقانان آن ناحيت او را دشنام دادندی.»[34]
در شورش مردم طبرستان علیه اعراب مهاجر(حوالی سالهای ۱۶۰/۷۷۶):
– «در یک روز اصحاب خلیفه را در شهر و بازار و مسجد و حمّام و خانقاه و هر کجا که می یافتند می کشتند و زنانِ طبرستانی که شوهر از عرب کرده بودند، شوهرهای خود را می گرفتند و آنها را می کشتند و چنان شد که از حدِّ تَمیشَه (در طبرستان و گرگان) تا به گیلان -در یک روز- دمار از روزگارِ آنها برآوردند».[35]
برخی مورّخان در ذکر نخستین کارِ بابک یادآور شده اند:
-«… و اوّل کاری که[بابک] کرد بر جماعتی از عرب یمنی تاخت و همه را کشت و آن نواحی را گرفت.»[36]
به نظر می رسد که این «جماعت عربِ یمنی»بازماندگان گروه هایی از قبایل یمنی بودند که در سال ۱۴۱/ ۷۵۸ به آذربایجان منتقل شده بودند[37]
بهنگام جشن نوروز ، مهرگان و جشنِ سده مالیات هائی به عنوان «عیدی» از مردم اخذ می شد چندانکه در زمان معاویه مالیات های مربوط به جشن نوروز، مهرگان و سده ۱۰ میلیون درهم بود.[38]
یکی از نتایج مهم مهاجرت و إسکانِ قبایل عرب این بود که بافتِ جمعیّتی شهرهای ایران را تغییر داد چندانکه یعقوبی در سدۀ چهارم/دهم از « بهم آمیختگی عرب ها و پارسیان» در شهرهای مهم ایران یاد می کند.[39] این امر ضمن تضعیف نهادهای شهری،باعث رواج فرهنگ و اخلاقیّات قبیله ای در ایران شد چندانکه به قول فردوسی:
از ایران وُ از تُرک وُ از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان-
نه دهقان، نه تُرک وُ نه تازی بُوَد
سخنها به کردار بازی بُوَد[40]
ادامه دارد
https://mirfetros.com
ali@mirfetros.com
[1] – شاذان نیشابوری، الایضاح، تصحیح و تحشیۀ سید جلالالدین محدّث ارموی، طبع دانشگاه تهران، ۱۳۵۱، صص ۵۲-۵۸؛ نوبختی، ابو محمد حسن بن موسی، فِرَق الشّیعه، به اهتمام و ترجمۀ محمدجواد مشکور، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۵۳، صص ۶۰-۶۳؛ شهرستانی، محمد بن عبد الکریم، الملل و النِحَل، تصحیح محمد بدران، مطبعه الأزهر، مصر، ۱۳۷۰/۱۹۵۱، ج ۱، صص ۵۸۱-۵۸۲؛ متن فارسی ترجمۀ افضلالدّین صدر ترکه اصفهانی، به تصحیح و مقدمۀ سید محمد رضا جلالی نائینی، انتشارات علمی، تهران، ۱۳۲۱، صص ۱۸۸، ۲۱۱، ۲۶۵؛ خواجه نظام الملک، سیاستنامه، تصحیح جعفر شعار، انتشارات جیبی، تهران، ۱۳۴۸، صص ۲۴۹-۲۵۱ و ۲۷۹-۲۸۶؛ ابن داعی حسنی رازی، تبصرة العوام فی معرفة مقالات الأنام، تصحیح عباس اقبال، طبع مجلس، تهران، ۱۳۱۳، صص ۶۷، ۱۸۰-۱۸۲، ۱۸۴؛ دیلمی، بیان مذهب الباطنیّه و بُطلانه، تصحیح ستروطمان، مطبعة الّدوله، استانبول، ۱۹۳۸، صص ۵، ۱۸، ۲۱-۲۵؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفَرق بین الفِرَق، به حواشی محمّد بدر، مطبعة المعارف، مصر، ۱۳۲۸ /۱۹۱۰، صص۲۵۱ و ۲۷۷؛ الرازی، فخر الدین، اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین، ج ۱، دار الکتب العلمیة، بیروت، بدون تاریخ، صص۷۸-۷۹
[2] – ابن حزم، الفِصَل فی الملل و الاهواء و النِحَل، ج ۲، مصر، ۱۳۱۷ق، صص ۱۱۵-۱۱۶؛ بغدادی، پیشین، ص ۱۷۳؛ خواجه نظامالملک، پیشین، ص ۲۵۰، ۲۸۵-۲۸۶؛ شاکر مصطفی، دولة بنی العبّاس، نشر وکالة المطبوعات، کویت، ۱۹۷۳، ج ۱، ص ۲۶۹
[3] – -اوستا، از گزارش استاد ابراهیم پور داود، نگارش جلیل دوستخواه، انتشارات مرواید، تهران، ۱۳۶۲، ص ۲۰۶
[4] – سفرنامۀ آدام الئاریوس (بخش ایران)، ترجمۀ احمد بهپور، نشر ابتکار، تهران، ۱۳۶۳، صص۹۶- ۹۷ و ۱۰۱-۱۰۲. مقایسه کنید با مُغان نگین آذربایجان، احد قاسمی، ج۱، تهران، ۱۳۷۷، صص۲۹۸-۲۹۹
[5] – خواجه نظام الملک، پیشین، ص ۲۸۵.
[6] – الانساب، به تصحیح و تعلیق عبد الرحمن المعلّمی الیمانی، مطبعة مجلس دائرة المعارف، حیدرآباد (دکن)، ۱۳۸۳و ۱۳۸۵/۱۹۶۳ و ۱۹۶۶؛ ج ۲، صص ۷-۸، ج ۵، ص ۱۰۴
[7] -ابن حوقل، صورة الارض، ترجمۀ جعفر شعار، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران ، تهران، ۱۳۴۵، ص۱۱۶
[8] -دربارۀ آتشکدۀ «آذرگُشسب» (آذَرْ گُشْنَسب) نگاه کنید به: کریستن سن، ایران در عصر ساسانیان، ترجمۀ رشید یاسمی، انتشارات صدای معاصر، تهران، ۱۳۸۵، صص۱۲۰-۱۲۱
[9] – لسترنج، سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمۀ محمود عرفان، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۳۷، ص۱۸۸
[10]-طبری، پشین، ج۱۳، ص۵۸۰۷؛ ابن مسکویه، تجارب الأمم وتعاقب الهُمم، ج۴،الطبع الثانیة، طهران، ۲۰۰۰ میلادی، ص۱۸۰؛ ابن الأثیر، أبو الحسن، الکامل فی التاریخ، ج ۶، دارالکتاب العربی، بیروت، ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷، ص ۱۵. همچنین نگاه کنیدبه: هویدا، رحیم، «موقع جغرافیائی دشت مُغان و چند رویداد تاریخی در آن»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیّات تبریز، شمارۀ ۹۷-۱۰۰، ۱۳۵۰، خصوصاً صص۱۰۰-۱۰۲
[11] – کامبخش فرد، سیف الله: «قلعۀ جمهور یا بَذّ، جایگاه بابک خُرّمدین»، ماهنامۀ هنر و مردم، شمارۀ ۵۰، آذر۱۳۴۵، ص۲؛ همو، مجلۀ بررسیهای تاریخی، شمارۀ ۴، تهران، ۱۳۴۵، صص۶-۸؛ دیباج، اسماعیل، «آثار باقیمانده از آتشکدهها، شهرها و قلعههای آذربایجان»، بررسیهای تاریخی، شمارۀ ۶، تهران، ۱۳۴۶، صص۸-۱۰؛ترابی طباطبائی،جمال،آثار باستانی آذربایجان، ج۲، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، ۱۳۵۵، صص۴۴۶-۴۴۷
[12] – نگاه کنید به بحث درخشان کریستن سن، پیشین، صص۱۰۲-۱۰۳
[13] -یعقوبی،پیشین،ص۳۶۱
[14]-کامبخش فرد، پیشین، صص۲-۶؛ تاریخنامۀ طبری، ابوعلی بلعمی، به کوشش و تصحیح محمد روشن، نشر نو، تهران، ۱۳۶۶، ج ۳، صص ۱۲۵۷-۱۲۵۸
[15] -طبری، پیشین، ج۱۳، ص۵۸۲۷
[16] -ابن خردادبه، المسالک و الممالک، طبع بریل، لیدن، ۱۸۸۹، ص ۱۱۹-۱۲۲؛ ترجمۀ حسین قره چانلو، صص۹۷و ۹۸. مقایسه کنید با یاقوت حموی، مُعجم البُلدان، ج۱، دار صادر، بیروت، ۱۳۹۷/ ۱۹۷۷، ص ۳۶۱؛ یعقوبی، البُلدان، ترجمۀ محمد ابراهیم آیتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۵۶، زیرنویس ص۴۷
[17] – ابودُلَف المُهَلهِل، سفرنامه ابودُلَف در ایران، با تعلیقات و تحقیقات ولادیمیر مینورسکی، ترجمۀ ابوالفضل طباطبائی، انتشارات فرهنگ ایرانزمین، تهران، ۱۳۴۲، صص ۴۶ و ۴۷
[18] – ابن خردادبِه، پیشین، ص۱۱۹
[19] – تاریخ بلعمی، ج۲، تصحیح ملک الشعرای بهار، به کوشش محمد پروین گنابادی، کتابفروشی زوّار، تهران، ۱۳۵۳، ص۹۶۸
[20] – ابن بلخی، فارسنامه، به سعی و اهتمام و تصحیح لسترنج و نیکلسون، کمبریج، ۱۹۲۱، ص۹۸
[21] – تبصرة العوام، پیشین، ص۲۴۶
[22] -بلاذُری، پیشین، ص۱۶۳
[23] -این نکته را مدیون مقالهای از استاد عبّاس زریاب خوئی هستم.
[24] -ابن حوقل، پیشین، ص۸۷
[25] -العِبَر؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۱، ترجمۀ عبدالحمید آیتی، مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، ۱۳۶۳، ص۵۴۶.مقایسه کنید با سخن پروفسور مارکوارت،«یک کنفرانس علمی دربارۀ آذربایجان»،ایرانشهر،برلین، 1305،،ص402
[26] – طبری، پیشین، ج۵، صص۲۰۹۱-۲۰۹۲
[27]– کسروی، احمد، شهریاران گمنام، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۲۵۳۷، صص۱۳۷و ۱۴۸
[28] – نگاه کنید به نَرشَخی، پیشین، صص ۴۲، ۶۶، ۶۹ و ۷۳؛ بلاذری، پیشین، صص ۱۰۱ و ۱۶۷ و ۱۶۸، ۲۸۸ و ۲۹۴؛ طبری، پیشین، ج ۵، ص۱۹۵۹؛ ج ۹، صص۳۸۵۶-۳۸۵۹
[29] – نگاه کنید به: قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، تصحیح سید جلالالدین تهرانی، چاپ مجلس، تهران، ۱۳۱۳، صص۲۵۴-۲۵۶
[30] – الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۱، صص۵۹ به نقل از: مشکور، نظری به تاریخ آذربایجان، انتشارات انجمن آثار ملّی، تهران، ۱۳۴۹، ص۱۳۷
[31] – تاریخ یعقوبی، ج ۲، ترجمۀ محمد ابراهیم آیتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۵۶، صص۳۶۱-۳۶۲
[32] – فتوح البُلدان، پیشین، ص ۱۴۰، ۱۶۵-۱۶۶، ۱۶۷-۱۶۸و ۲۸۸؛ مختصر البُلدان، ابن فقیه همدانی، ترجمۀ ح. مسعود، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۹، صص ۱۲۶-۱۲۷
[33] -یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۴۶۱-۴۶۲
[34] – قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، تصحیح سید جلالالدین تهرانی، چاپ مجلس، تهران، ۱۳۱۳، صص ۴۸، ۲۶۲، ۲۶۳. ۳۰۹
[35] – تاریخ طبرستان، رویان و مازندران، ظهیرالدین مرعشی، به کوشش محمد حسین تسبیحی، انتشارات شرق، تهران، ۱۳۴۵، ص ۶۰؛ تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار، تصحیح عباس اقبال، کلاله خاور، تهران، ۱۳۱۴، ج ۱، ص۱۸۳
[36] – بیان الادیان، ابوالمعالی محمد بن الحسینی العلوی، به کوشش محمدتقی دانشپژوه، فرهنگ ایرانزمین، ج ۱۰، تهران، ۱۳۴۱، ص ۳۰۰
[37] – نگاه کنید به: یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۳۶۱-۳۶۲
[38] – یعقوبی، ج۲، ص۱۴۵
[39] -نگاه کنید به: البُلدان، صص۴۵-۵۵
[40]-شاهنامۀ فردوسی، ج ۹، زیر نظر: ا. برتلس و عبدالحسین نوشین، مسکو، ۱۹۶۶، ص۳۱۹، در پادشاهی یزدگرد.
تارنمای دکتر علی میرفطروس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر