- پانترکیستها حرف بیربط بسیار میگویند و افسانه میبافند. در همین سالهای اخیر یک بار در دانشگاه تبریز جوانی که آزادانه نشریۀ پانترکی میفروخت به من میگفت که زرتشت هم آذربایجانی بوده و از این ترهات. البته به شوخی به او گفتم یولداش اینکه تف سر بالاست، اما حیوونکی گمان میکرد زرتشت ترک بوده و اوستا را نیز به ترکی سروده بوده است! اما بعدا فارسها، به قول اینها، آن را به اوستایی ترجمه کردهاند.
- به خلاف پان ترکیستها نمیتوان گفت ما را مجبور میکردند که در مدرسه فارسی صحبت کنیم. ما چند ساعت در دبستان درس فارسی میخواندیم، در زنگهای تفریح و پس از تعطیل شدن مدرسه نیز وقتی میخواستیم با یکدیگر بازی کنیم، آذری صحبت میکردیم. هیچ اتفاق خاصی هم نمیافتاد؛ یعنی زبانی را یاد میگرفتیم که زبان دانش و فرهنگ این سرزمین است. به خلاف گفتۀ کاملا دروغ همشهری براهنی، که مردی سخت مغرض و بسیار دروغزن بود، هرگز ما را شکنجه نکردند که فارسی یاد بدهند. ما به طور طبیعی از زمانی که دبستان میرفتیم دوزبانه بزرگ میشدیم و در دو سطح فکر میکردیم، هیچ اتفاقی هم نمیافتاد. امروزه با این مهاجرتهای گسترده در همۀ کشورهای جهان همۀ بچههای مهاجران، از جمله ایرانیان، دوزبانه بزرگ میشوند و از این راه مزیتی هم نسبت به ساکنان اصلی پیدا میکنند. تاکنون شنیدهاید که یک پانترک در اروپا و امریکا به آموزش و پرورش محل مراجعه کند که: «آی بالام جان، بچۀ من تورک است، برایش کلاس دده قورقود بگذارید!»
- همۀ اهالی آذربایجان گواهاند که، به خلاف گفتۀ همشهری براهنی، هیچ بچهای در آذربایجان در هشت نه سالگی انشای ترکی ننوشته، یعنی محال ممکن بود که بنویسد، آن هم بچهای در خانوادۀ کارگری بیسواد بزرگ شده بود، و اگر نوشته معلم او را مجبور نکرده است انشا را بلیسد. برادر خود براهنی شاهدی بر این مدعاست و جای شگفتی نیست که از شرم هرگز اشارهای به جفنگهای برادر خود نکرد. خود براهنی در تبریز و ترکیه درس خوانده بود، اگر چنان نابغهای بود که در هشت سالگی انشای ترکی مینوشت چرا تا آخر عمرش یک شعر دربارۀ «دفیدن در دفِ دفها» به ترکی نگفت؟ گویا او گمان میکرد که همۀ ملّت مانند پان ترکهای دویست دلاری، و کمتر، از پشت کوه آمدهاند؟!
- فارسی یاد گرفتن در آذربایجان هرگز اجبار سیاسی نبود و نیست، اگر بتوان گفت یک ضرورت فرهنگی-ملی است. ما با این زبان به عضوی از یک ملت تبدیل میشویم به گسترهای فرهنگی-تمدنی وارد میشویم. نسبت فرهنگ ایرانی با فرهنگ ترکی، چنانکه یک استاد ترک در ترکیه گفته بود، نسبت فرهنگ شهری- تمدنی به فرهنگ دهاتی است. تا پیش از صدور ایدئولوژیهای جدید شوونیستی به ایران، ایرانیها مسائل را به این صورت نمیفهمیدند [که امروز گفته میشود].
- زمینۀ رشد پانترکیسم اشکالات مدیریتی در کشور است اما قدرتهای منطقهای نیز در تداوم و انتشار آن نقشی اساسی دارند. بیشتر پانترکها، مانند اکثریت روشنفکری ایران، چیزی از پیچیدگیهای سیاست در نمییابند. گروهی نیز در خارج از ایران وجود دارند که دانسته یا ندانسته آب در آسیاب دشمنان ایران میریزند. ایدئولوژی پانترکیسم مبتنی بر نوعی فراموشی تاریخی است که با آمیخته شدن با افسانه بافیهای به ظاهر تاریخی به ملغمهای از بیسوادی و بیشعوری تبدیل شده است.
- تلویزیون جمهوری آذربایجان را نگاه کنید خواهید دید عقبماندگی و ابعاد بیسوادی تا کجاست. مدتی پیش، من برنامهای دیدم که ثابت میکرد ابن سینا از فیلسوفان آذربایجانی بوده است. به این دلیل که ابن سینا در همدان وزیر بوده و در همان شهر نیز فوت کرده است و از آنجا که همدان یکی از شهرهای آذربایجان «جنوبی» است، پس او آذربایجانی است. یعنی ابن سینا متعلق به آذربایجان و آذربایجان متعلق به جمهوری آذربایجان به ریاست الهام علیاف و شرکا است. فکر نمیکنید چنین جعلی تاریخ بیش از حد ابلهانه است ناشی از حس عمیق خفت فرهنگی است؟
- در ایران همیشه به چند زبان صحبت میشده است. دولتهای ما نیز در دورۀ اسلامی در مجموع دولتهای بدی بودهاند اما همین دولتهای بد ما از بسیاری دولتهای پیشرفته اروپایی نظیر فرانسه که پس از پیروزی انقلاب ۱۷۸۹ با یک سیاست فرهنگی خشن همه زبانهای رایج در کشورش را از بین برد و یکسانسازی کرد، بهتر عمل کردهاند. در فرانسه زبانهای متعددی وجود داشت که انقلاب فرانسه آنها را از میان برداشت. اما تنوع فرهنگی ایران این امکان را داده است که بهطور مثال احمد کسروی در اندرونی خانهاش ترکی صحبت کند و در حوزۀ عمومی یکی از نویسندگان طراز اول فارسی باشد. بنابراین تعارضی وجود نداشته است که بخواهد برطرف شود.
- اینکه برخی میگویند شما تحت ستم بودهاید و نمیدانستید که دارند به اجبار زبان فارسی را در مدارس به شما میآموزانند، مسأله جدیدی است که پشتوانۀ فرهنگی و تاریخی ندارد و نشأت گرفته از ایدئولوژیهای جدید است. گمان نمیکنم برخی از کسانی که این سخنان را میپراکنند مجانی این کار را میکنند. من یک بار گفتم که در ایران همه چیز و همه کس متولی دارد، جز ایران.
- من در میان دوستان آذری خارج که برخی از آنها حتی از امپریالیسم فارسی و غیره سخن میگویند هیچ یک را ندیدهام که به بچه خود ترکی هم یاد بدهد. اما همینها از پاریس و لندن و نیویورک شعار میدهند که بچههای تبریزی باید ترکی درس بخوانند. مگر در زبان آذری چه منابع اساسی فرهنگ بشری وجود دارد که اینان میخواهند مدرسه آذری درست کنند و زبان امپریالیستی فارسی را تعطیل کنند؟ کل منابع ادبی موجود آذری را میتوان در دو ترم در دانشگاه برای پانترکها تدریس کرد. من مخالفتی با این تدریس ندارم و ضروری نیز هست. حیدر بابای شهریار یک اثر ادبی مهم است. من اگر فارسیزبان میبودم و دانشجوی سال دوم دانشگاه، در چنین کلاسی شرکت میکردم و یاد میگرفتم. اما ادعاهای پانترکیستها از سنخ دیگری است. میگویند زبان فارسی را دولت اجباری کرده است و نتیجه میگیرند که برای مبارزه با آن باید زبان آذری را اجباری کرد. یعنی سلب آزادی زبان در حرف زدن، نوشتن و حتیٰ گوش کردن به رادیو و تلویزیون از مردم و اجبار آنها به ماندن در زندان ایدئولوژی پان ترکی.
- یک ایرانی متوسط را با یک اهل آذربایجان به اصطلاح «شمالی» مقایسه کنید، البته اگر روسی یا چند کلمه انگلیسی نداند، خواهید دید که استاد دانشگاه باکو به اندازه دهاتی ایران سواد و بیشتر از آن شعور ندارد. به تجربه میگویم. چند دانشجوی دورۀ دکتری باکو به من مراجعه کردهاند و از طریق آنها میدانم که حد دانشگاهها و استادان چگونه نازل است. این ربطی به زبان دارد. اجبار به ترکی خواندن محروم کردن فرد از سرمایه عظیم فرهنگی است که زبان فارسی تولید کرده یا به این زبان منتقل شده است. یک جمله از زرتشت یا ابن سینا که اخیرا تغییر ملیت داده به آذری ترجمه کنید تا بعد بتوانیم در مورد آن بحث کنیم.
- مثال زدن کشورهای پیشرفته مشکلی را حل نمیکند. کشورهای اسکاندیناوی … زبان دومی دارند که به تدریج دارد به زبان علم تبدیل میشود که انگلیسی است. با هفت، هشت یا ده میلیون جمعیت، با تاریخ فرهنگی که چند سال بیشتر نیست، یک زبان نمیتواند فرهنگی پایدار و گسترده پیدا کند. امروزه برای کشورهای اسکاندیناوی صرف نمیکند که همه منابع اساسی را ترجمه کنند. البته در کشورهای پیشرفته زبان را یاد میگیرند. هر آلمانی، هلندی، سوئدی و… دو سه زبان میداند. اما ما داریم اینگونه تبلیغ میکنیم که آن یک زبانی را که مجانی یاد میگیریم و البته دریچهای به دنیایی از فکر و فرهنگ است فراموش کنیم و به اجبار آذری بیاموزانیم و به «دده گورگود» خویش، که گویا حماسه ملی ترکان است، برگردیم. مشکل اینجاست که حتیٰ دده گورگود مداران هم خود میدانند با آن راه به جایی نخواهند برد. اگر این اثر این همه اهمیت دارد چرا دست به غارت اموال دیگران میزنند؟ مولانا، ابن سینا، نظامی آنان را به چه کار میآید؟
- اگر در ایران زبان فارسی زبان دانش و فرهنگ نمیبود، لاجرم، میبایست زبان دیگری از بیرون تحمیل میشد. مثال هند و پاکستان جالبتر است که پانترکها خیلی علاقهای به آن نشان نمیدهند. در هند صدها زبان وجود دارد، اما هند به عنوان یک دولت ناچار یا فارسی حرف زده یا انگلیسی. زبانهای محلی ایران، اعم از زبانهای ایرانی و غیر ایرانی، آذری یا کردی و… زبانهای فرهنگی مهم نیستند. از آذری آذربایجان شمالی واژههای فارسی را حذف کردهاند، اما ناچار روسی وارد شده است. شاهکار زبان آذری کنونی همان حیدر بابایه سلام است و بیش از آن نمیتوان بسطی به آن زبان داد. میتوان مجبور کرد که آذربایجانیها فارسی را فراموش کنند و جز به زبان آذری تحصیل نکنند، اما روسی یا انگلیسی جای فارسی را خواهد گرفت. مورد ترکی استانبولی نیز جالب توجه است که اندکی ترکی ابتدایی، که هیچ اهمیت فرهنگی ندارد، از طریق وارد شدن چند ده هزار لغت از فارسی، عربی (آن هم راه زبان فارسی) و بیشتر از اینها فرانسه به زبان تبدیل شده است.
مهرنامه: اما یکی از مسائلی که پان ترکیستها مطرح میکنند، ناظر به آموزش و پرورش است. آنها ادعا میکنند که کودکی که تا شش سالگی به زبان آذری صحبت کرده است، وقتی در هفت سالگی وارد مدرسه میشود، مجبور میشود که فارسی تحصیل کند. نظرتان در این مورد چیست؟
ج.ط. پانترکیستها حرف بیربط بسیار میگویند و افسانه میبافند. در همین سالهای اخیر یک بار در دانشگاه تبریز جوانی که آزادانه نشریۀ پانترکی میفروخت به من میگفت که زرتشت هم آذربایجانی بوده و از این ترهات. البته به شوخی به او گفتم یولداش اینکه تف سر بالاست، اما حیوونکی گمان میکرد زرتشت ترک بوده و اوستا را نیز به ترکی سروده بوده است! اما بعدا فارسها، به قول اینها، آن را به اوستایی ترجمه کردهاند. دربارۀ پان ترکها چند مسأله را باید اینجا در نظر داشت. اولا من ایران بزرگ را حوزهای فرهنگی میدانم که به صورت ممالک محروسه فهمیده میشده است. یعنی اینکه ایران بزرگ وحدت کثرتهای قومی و فرهنگی بوده است. به خلاف پان ترکیستها نمیتوان گفت ما را مجبور میکردند که در مدرسه فارسی صحبت کنیم. ما چند ساعت در دبستان درس فارسی میخواندیم، در زنگهای تفریح و پس از تعطیل شدن مدرسه نیز وقتی میخواستیم با یکدیگر بازی کنیم، آذری صحبت میکردیم. هیچ اتفاق خاصی هم نمیافتاد؛ یعنی زبانی را یاد میگرفتیم که زبان دانش و فرهنگ این سرزمین است. به خلاف گفتۀ کاملا دروغ همشهری براهنی، که مردی سخت مغرض و بسیار دروغزن بود، هرگز ما را شکنجه نکردند که فارسی یاد بدهند. ما به طور طبیعی از زمانی که دبستان میرفتیم دوزبانه بزرگ میشدیم و در دو سطح فکر میکردیم، هیچ اتفاقی هم نمیافتاد. امروزه با این مهاجرتهای گسترده در همۀ کشورهای جهان همۀ بچههای مهاجران، از جمله ایرانیان، دوزبانه بزرگ میشوند و از این راه مزیتی هم نسبت به ساکنان اصلی پیدا میکنند. تاکنون شنیدهاید که یک پان ترک در اروپا و امریکا به آموزش و پرورش محل مراجعه کند که: «آی بالام جان، بچۀ من تورک است، برایش کلاس دده قورقود بگذارید!» من در خارج از ایران همشهرهایم را زیاد دیدهام که کوچکترین علاقهای به نمودهای فرهنگی کشوری که از آن مهاجرت کردهاند نشان نمیدهند و به این بیهویتی هم افتخار میکنند. میگویم بیهویتی چون اروپایی امریکایی هم نمیشوند.
همۀ اهالی آذربایجان گواهاند که، به خلاف گفتۀ همشهری براهنی، هیچ بچهای در آذربایجان در هشت نه سالگی انشای ترکی ننوشته، یعنی محال ممکن بود که بنویسد، آن هم بچهای در خانوادۀ کارگری بیسواد بزرگ شده بود، و اگر نوشته معلم او را مجبور نکرده است انشا را بلیسد. برادر خود براهنی شاهدی بر این مدعاست و جای شگفتی نیست که از شرم هرگز اشارهای به جفنگهای برادر خود نکرد. خود براهنی در تبریز و ترکیه درس خوانده بود، اگر چنان نابغهای بود که در هشت سالگی انشای ترکی مینوشت چرا تا آخر عمرش یک شعر دربارۀ «دفیدن در دفِ دفها» به ترکی نگفت؟ گویا او گمان میکرد که همۀ ملّت مانند پان ترکهای دویست دلاری، و کمتر، از پشت کوه آمدهاند؟!
فارسی یاد گرفتن در آذربایجان هرگز اجبار سیاسی نبود و نیست، اگر بتوان گفت یک ضرورت فرهنگی-ملی است. ما با این زبان به عضوی از یک ملت تبدیل میشویم به گسترهای فرهنگی-تمدنی وارد میشویم. نسبت فرهنگ ایرانی با فرهنگ ترکی، چنانکه یک استاد ترک در ترکیه گفته بود، نسبت فرهنگ شهری- تمدنی به فرهنگ دهاتی است. تا پیش از صدور ایدئولوژیهای جدید شوونیستی به ایران، ایرانیها مسائل را به این صورت نمیفهمیدند. در تبریز نوعی آمیزش «طبقاتی» شگفت انگیزی وجود داشت. البته برخی محلهها نسبت به برخی دیگر مرفهتر به حساب میآمد، اما حتیٰ این محلهها هم محلههای بسته نبودند. طبقات فرودست در کنار طبقات فرادست زندگی میکردند. محلههای به کلی اعیاننشین با تاخیر بسیار و به تدریج در دهه چهل پیدا شدند که دلایلی پیچیده دارد. تبریز به لحاظ شهری ساختار پیچیدهای داشت. تا دهههای اخیر و مهاجرتهای روستایی انسجام خاص خود را داشت. منظورم این نیست که تمایزهای طبقاتی نبود، بلکه میخواهم بگویم انسجام اجتماعی به نوعی بود که تنشهای در بنیادها را به حداقل فرو میکاست.
مهرنامه: یعنی میفرمایید ایدئولوژیهای جدید به این تعارض دامن زده بود؟
ج.ط. بله، زمینۀ رشد پانترکیسم اشکالات مدیریتی در کشور است اما قدرتهای منطقهای نیز در تداوم و انتشار آن نقشی اساسی دارند. بیشتر پانترکها، مانند اکثریت روشنفکری ایران، چیزی از پیچیدگیهای سیاست در نمییابند. گروهی نیز در خارج از ایران وجود دارند که دانسته یا ندانسته آب در آسیاب دشمنان ایران میریزند. ایدئولوژی پانترکیسم مبتنی بر نوعی فراموشی تاریخی است که با آمیخته شدن با افسانه بافیهای به ظاهر تاریخی به ملغمهای از بیسوادی و بیشعوری تبدیل شده است. تلویزیون جمهوری آذربایجان را نگاه کنید خواهید دید عقبماندگی و ابعاد بیسوادی تا کجاست. مدتی پیش، من برنامهای دیدم که ثابت میکرد ابن سینا از فیلسوفان آذربایجانی بوده است. به این دلیل که ابن سینا در همدان وزیر بوده و در همان شهر نیز فوت کرده است و از آنجا که همدان یکی از شهرهای آذربایجان «جنوبی» است، پس او آذربایجانی است. یعنی ابن سینا متعلق به آذربایجان و آذربایجان متعلق به جمهوری آذربایجان به ریاست الهام علیاف و شرکا است. فکر نمیکنید چنین جعلی تاریخ بیش از حد ابلهانه است ناشی از حس عمیق خفت فرهنگی است؟ البته، الهام علیاف نه سوادی دارد و تجربه و نمیتواند بداند، اما رفیق حیدر علیاف میدانست که همۀ دانشگاهها و علمای اتحاد جماهیر هفتاد سال از این افسانهها دربارۀ مقام علمی روسیه بسیار میبافتهاند. امروزه از آن همه «تولید» علم در شوروی جز انبوهی کاغذ باطله برای خمیر کردن باقی نمانده است. چیزی مانند «تولید» علم اسلامی ایرانی در یکی دو دهۀ اخیر! سالها پیش دوست کُردی هم میگفت که چون مادر ابن سینا کرد بوده باید او را کرد به شمار آورد.
مهرنامه: اما اینکه در ایران چندین قوم و نژاد…
قوم یک چیز است و نژاد چیز دیگری! اینکه تا چه مقیاسی به لحاظ علمی میتوان از وجود نژاد سخن گفت موضوع بحث من نیست. ایران هرگز کشور «نژاد» نبوده است. اینکه از نظر تاریخی اقوامی که در ایران ساکن شده اند از کجا آمدهاند و چه سابقۀ «نژادی» داشته اند خود موضوع یک علم است. بحث من فرهنگی-تاریخی است. ایران به لحاظ تاریخی پیوسته ممالک محروسه بوده است. در ایران همیشه به چند زبان صحبت میشده است. دولتهای ما نیز در دورۀ اسلامی در مجموع دولتهای بدی بودهاند اما همین دولتهای بد ما از بسیاری دولتهای پیشرفته اروپایی نظیر فرانسه که پس از پیروزی انقلاب ۱۷۸۹ با یک سیاست فرهنگی خشن همه زبانهای رایج در کشورش را از بین برد و یکسانسازی کرد، بهتر عمل کردهاند. در فرانسه زبانهای متعددی وجود داشت که انقلاب فرانسه آنها را از میان برداشت. اما تنوع فرهنگی ایران این امکان را داده است که بهطور مثال احمد کسروی در اندرونی خانهاش ترکی صحبت کند و در حوزۀ عمومی یکی از نویسندگان طراز اول فارسی باشد. بنابراین تعارضی وجود نداشته است که بخواهد برطرف شود. اما اینکه برخی میگویند شما تحت ستم بودهاید و نمیدانستید که دارند به اجبار زبان فارسی را در مدارس به شما میآموزانند، مسأله جدیدی است که پشتوانۀ فرهنگی و تاریخی ندارد و نشأت گرفته از ایدئولوژیهای جدید است. گمان نمیکنم برخی از کسانی که این سخنان را میپراکنند مجانی این کار را میکنند. من یک بار گفتم که در ایران همه چیز و همه کس متولی دارد، جز ایران. من در میان دوستان آذری خارج که برخی از آنها حتی از امپریالیسم فارسی و غیره سخن میگویند هیچ یک را ندیدهام که به بچه خود ترکی هم یاد بدهد. اما همینها از پاریس و لندن و نیویورک شعار میدهند که بچههای تبریزی باید ترکی درس بخوانند. مگر در زبان آذری چه منابع اساسی فرهنگ بشری وجود دارد که اینان میخواهند مدرسه آذری درست کنند و زبان امپریالیستی فارسی را تعطیل کنند؟ کل منابع ادبی موجود آذری را میتوان در دو ترم در دانشگاه برای پانترکها تدریس کرد. من مخالفتی با این تدریس ندارم و ضروری نیز هست. حیدر بابای شهریار یک اثر ادبی مهم است. من اگر فارسی زبان میبودم و دانشجوی سال دوم دانشگاه، در چنین کلاسی شرکت میکردم و یاد میگرفتم. اما ادعاهای پانترکیستها از سنخ دیگری است. میگویند زبان فارسی را دولت اجباری کرده است و نتیجه میگیرند که برای مبارزه با آن باید زبان آذری را اجباری کرد. یعنی سلب آزادی زبان در حرف زدن، نوشتن و حتیٰ گوش کردن به رادیو و تلویزیون از مردم و اجبار آنها به ماندن در زندان ایدئولوژی پان ترکی.
یک ایرانی متوسط را با یک اهل آذربایجان به اصطلاح «شمالی» مقایسه کنید، البته اگر روسی یا چند کلمه انگلیسی نداند، خواهید دید که استاد دانشگاه باکو به اندازه دهاتی ایران سواد و بیشتر از آن شعور ندارد. به تجربه میگویم! چند دانشجوی دورۀ دکتری باکو به من مراجعه کردهاند و از طریق آنها میدانم که حد دانشگاهها و استادان چگونه نازل است. این ربطی به زبان دارد. اجبار به ترکی خواندن محروم کردن فرد از سرمایه عظیم فرهنگی است که زبان فارسی تولید کرده یا به این زبان منتقل شده است. یک جمله از همین زرتشت که گویا آذری است یا ابن سینا که اخیرا تغییر ملیت داده به آذری ترجمه کنید تا بعد بتوانیم در مورد آن بحث کنیم. برخی از این مدعیان که در سالهای اخیر در خارج زندگی کردهاند و گمان میکنند چیزی یاد گرفتهاند مثالهای خندهداری هم یاد گرفتهاند و تکرار میکنند. ببینید مثال زدن کشورهای پیشرفته مشکلی را حل نمیکند. کشورهای اسکاندیناوی که گویا از مثالهای جالب است با پشتوانهای که در زبان آلمانی دارد، مثال بدی است. این کشورها زبان دومی دارند که به تدریج دارد به زبان علم تبدیل میشود که انگلیسی است. با هفت، هشت یا ده میلیون جمعیت، با تاریخ فرهنگی که چند سال بیشتر نیست، یک زبان نمیتواند فرهنگی پایدار و گسترده پیدا کند. امروزه برای کشورهای اسکاندیناوی صرف نمیکند که همه منابع اساسی را ترجمه کنند. البته در کشورهای پیشرفته زبان را یاد میگیرند. هر آلمانی، هلندی، سوئدی و… دو سه زبان میداند. اما ما داریم اینگونه تبلیغ میکنیم که آن یک زبانی را که مجانی یاد میگیریم و البته دریچهای به دنیایی از فکر و فرهنگ است فراموش کنیم و به اجبار آذری بیاموزانیم و به «دده گورگود» خویش، که گویا حماسه ملی ترکان است، برگردیم. مشکل اینجاست که حتیٰ دده گورگود مداران هم خود میدانند با آن راه به جایی نخواهند برد. اگر این اثر این همه اهمیت دارد چرا دست به غارت اموال دیگران می زنند؟ مولانا، ابن سینا، نظامی آنان را به چه کار میآید؟
حدود ده سال پیش زمانی که در برلین زندگی میکردم یک بار دوستی را دیدم که دعوت شده بود در جلسه هویتچیان ترکی شرکت کند. پدر او از رجال مهم ایران و اهل تبریز بود و به نظر من از باب استفاده ابزاری او را دعوت کرده بودند. به او گفتم که اگر من جای او بودم در چنین جلسهای شرکت نمیکردم. او نیز پاسخ داد که حتیٰ سخنرانی خود را نیز به زبان فارسی انجام میدهد. اگرچه او کاملا آذریزبان است، اما به گفته خودش اصلا نمیتوانست مباحث جدی سیاسی را به ترکی بیان کند. از او در مورد مباحثی که قرار است در کنفرانس مطرح شود نیز پرسیدم. میگفت آنها خواستار تاسیس مدارس آذریزبان در نقاط مختلف آذربایجان هستند، چرا که معتقدند حکومت به اجبار دانشآموزان را به زبان فارسی یاد گرفتن وادار میکند. به او گفتم که این درست نیست. چرا که نه ما مجبور بودهایم که زبان فارسی بیاموزیم، نه ما میتوانیم اجبار کنیم که آذری تدریس شود. اینکه ما فارسی یاد گرفتهایم، امری تاریخی است که بهطور تاریخی اتفاق افتاده است. چند صد سال ترکان بر ایران فرمان راندهاند، چرا نتوانستهاند اجبار کنند که زبان فرهنگی همه ایرانیان ترکی باشد؟ و خودشان فارسیزبان شده اند، شاهان ترکتبار که مردم مستضعف آذربایجان نبودند که بتوان به آنان زور گفت! زبان فارسی را همین ترکان به هندوستان بردهاند. مگر سلطان محمود نمیتوانست بخشنامه صادر کند که به جای چهار صد شاعر زرین کمر فارسیزبان، چهار شاعر زرین کمر ترکزبان برای دربار استخدام کنند؟ او که قدرتی بیش از تاواریش الهام علیاف داشت، که با تکیه بر قدرت دستگاههای امنیتی بیگانه در قدرت مانده، نمیتوانست این امر را اجباری کند. این است معنای تاریخی وضع کنونی ما.
باری، به آن دوست گفتم بر فرض هم که این یک اجبار باشد و بر منطق استبداد بنیاد گرفته باشد، جانشین کردن یک استبداد با استبداد دیگر طیرۀ عقل است. سپس به او گفتم که من و تو هر دو تبریزی هستیم و اوضاع آذربایجان را میشناسیم. اگر همین فردا سه مدرسه انگلیسیزبان، فارسیزبان و آذریزبان را کنار یکدیگر تاسیس کنند، سی یا چهل نفر بیشتر در مدرسه آذری اسمنویسی نمیکنند اما همین تبریزیها از نیمههای شب برای ثبت نام در مدرسه انگلیسی پشتِ درِ آن صف میکشند. این واقعیتی است که به تجربه بر آن واقفم. چه اینکه یک سال تحصیلی را در دبیرستان فرانسوی تبریز تدریس داشتم و شاهد علاقه پدران و مادران به ثبت نام فرزندانشان در این گونه مدرسه بودهام.
یک نکتۀ اساسی دیگر هم وجود دارد که بویژه برای مهاجرانی میگویم که در سالهای اخیر چیزهایی از سوئد و سوئیس یاد گرفتهاند و فکر میکنند اگر آذربایجان به قول اینان جنوبی به شمالی بپیوندد، این مجموعه بهشت برین میشود. تردیدهای بسیاری در وجود چنین بهشتی وجود دارد و تاریخ هم تاکنون نشان نداده است که بهشتی روی زمین تحقق پیدا کرده باشد، اما همان آذربایجان شمالی جزئی از جهنمی در همسایگی ما بوده است. چرا که جمهوری علیاف هم هنوز ادامه همان استبداد استالینی و اینک پوتینی است.
اگر در ایران زبان فارسی زبان دانش و فرهنگ نمیبود، لاجرم، میبایست زبان دیگری از بیرون تحمیل میشد. مثال هند و پاکستان جالبتر است که پانترکها خیلی علاقهای به آن نشان نمیدهند. در هند صدها زبان وجود دارد، اما هند به عنوان یک دولت ناچار یا فارسی حرف زده یا انگلیسی. زبانهای محلی ایران، اعم از زبانهای ایرانی و غیر ایرانی، آذری یا کردی و… زبانهای فرهنگی مهم نیستند. از آذری آذربایجان شمالی واژههای فارسی را حذف کردهاند، اما ناچار روسی وارد شده است. شاهکار زبان آذری کنونی همان حیدر بابایه سلام است و بیش از آن نمیتوان بسطی به آن زبان داد. میتوان مجبور کرد که آذربایجانیها فارسی را فراموش کنند و جز به زبان آذری تحصیل نکنند، اما روسی یا انگلیسی جای فارسی را خواهد گرفت. مورد ترکی استانبولی نیز جالب توجه است که اندکی ترکی ابتدایی، که هیچ اهمیت فرهنگی ندارد، از طریق وارد شدن چند ده هزار لغت از فارسی، عربی (آن هم راه زبان فارسی) و بیشتر از اینها فرانسه به زبان تبدیل شده است.
مهرنامه: یعنی شما هیچوقت به عنوان یک آذربایجانی و آذریزبان احساس اقلیت بودن را در تهران تجربه نکردید؟
البته که نه! البته ما دانشجویان آذری در آن سالها در آغاز لهجه ترکی داشتیم و میدانید که بدترین مکان برای یک آذریزبان، دانشکده حقوق است، چون در عنوان همۀ درسها یک حرف «قاف» وجود دارد! شوخیهایی هم در این میان میشد، اما این چیزی است که شامل همه شهرستانیها میشد و البته بگذریم از اینکه خودمان در تبریز بسیار به لهجه اهالی دیگر شهرستانهای آذربایجان خندیده بودیم. اقلیت بودن با متفاوت بودن فرق دارد. در ایران، در هیچ قلمرویی، زبانی، قومی، دینی و … اقلیت نداریم، تمایزها و تفاوتها داریم که مایۀ غنای فرهنگی و احساسی ماست. با کمی شیطنت میگویم که فارسیزبان کمی مغبون است که هیچ یک از زبانها و فرهنگهای فرعی دیگر کشور خود را نمیشناسد. من و یک کرد و… به وجوهی از فرهنگ این کشور دسترسی داریم که بسیاری از شما ندارید. من و یک کرد، به لحاظ فرهنگی، در دو دنیای متفاوت زندگی میکنیم. کسی تنها یک زبان را میداند تنها یک دنیا دارد و اعتبار تجربهای محدود.
یک شوخی دیگر اینکه برخیها فکر میکنند، در گذشته هم گروههای چپی چنین تلقین میکردند که رضا شاه و سیاست استعماری پشتیبان او، این شوخی با شهرستانیها را باب کردهاند تا، به قول چپیها، انتقام خودشان را از خلقهای پیشرو، یعنی این مورد اهالی تبریز که مکان صدور عقبماندهترین گروههای تودهای و چریکی بود، بگیرند! حزب توده این گونه مزخرفات درست میکرد عدهای نیز طوطیصفت آنها را تکرار میکردند. در همۀ کشور شوخیها و سر به سر گذاشتنها میان گروهها و طبقات مردم هست، اما این گونه سوءِ استفادۀ سیاسی از آن شوخیها که در این کشور با اهداف سیاسی صورت میگیرد و آب به آسیاب دشمنان ایران میریزد هیچ جای دیگری مرسوم نیست.
تارنمای پارسی انجمن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر