کیهان لندن - اوایل سال میلادی آینده، سه اثر بدیع موسیقی با آواز دستهجمعی الهام گرفته از یکی از شعرای مشهور ایران، فروغ فرخزاد (۱۹۶۷ــ ۱۹۳۵) که به وسیلهی مارتی اپشتاین یکی از آهنگسازان بنام آمریکایی ساخته شده برای نخستین بار در بوستون، ایالت ماساچوست، اجرا خواهد شد.
گروه کُر «کاپلا کلوزور» که بیشتر در زمینهی موسیقی آوای زنان فعالیت میکند، میزبان این کنسرت در ۲۷ و ۲۸ ژانویه ۲۰۱۸خواهد بود.
کیهانلایف با پروفسور مارتی اپشتاین درباره کنسرت ژانویه ۲۰۱۸ گفتگو کرده است.
– چگونه با شعر فروغ فرخزاد آشنا شدید؟
ــ برای توضیح دربارهی آشنایی من با شعر فروغ باید ابتدا دربارهی فرا گرفتن زبان فارسی خود صحبت کنم. یک سال و نیم پیش یکی از دوستانم، دوست دختر یک ایرانی بود و فارسی یاد میگرفت. از من خواست که من هم به فرا گرفتن این زبان بپردازم. من با تمام وجودم عاشق این زبان و بخصوص نحوهی تکلم آن شدم. به نظرم واقعا میشد این زبان را یاد گرفت و خوب هم در آن پیشرفت کردم. من دوستان و شاگردان ایرانی بسیاری داشتم. همه از اینکه به فرا گرفتن فارسی پرداختهام شگفتزده شدند. چنین به نظر میرسید که این گروه مرا از خود دانسته و خانوادهای در کنار و اطراف من به وجود آوردهاند.
سپس در ماه ژانویه گذشته درست پس از موضوع محدودیت ورود به آمریکا، کنسرتی در دانشگاه بوستون اجرا شد که حمید خنجی چند قطعه با الهام از شعر فروغ ساخته بود. من دربارهی این شاعر و اشعارش مطالعه کردم و بر آن شدم که دربارهی او اطلاعات بیشتری به دست بیاورم زیرا شما هرگز دربارهی زنی هنرمند از نسل او چیزی نمیشنوید. در شعر او تأثیری هست که مستقیم بر دلم نشست.
فیلم «خانه سیاه است» از فروغ فرخزاد:
هر فیلم مستند، هر مصاحبه و هر آنچه میتوانستم دربارهی فروغ به دست آوردم پیدا کردم و خواندم. بعد شروع به خواندن اشعار او و هر کتابی که دربارهی او نوشته شده بود، کردم. در همان زمان سفارش ساختن آهنگی که معمولا به وسیلهی دوازده نفر با صداهای مختلف خوانده میشود به من داده شد. پیش خودم گفتم، چند شعر از فروغ را در این قطعه آهنگ بهکار خواهم برد. با رهبر گروه کُر صحبت کردم. گفت که قبلا آواز فارسی در برنامههای خود داشته و از این پیشنهاد من خیلی استقبال شد. من هم سه شعری را که عاشقشان هستم انتخاب کردم. این اشعار جنبهی گفتگو دارد و بین آنها رابطهای هست که آنها را به هم پیوند میزند؛ شاید خود فروغ از وجود آن آگاهی نداشت و نمیدانست که چنین رابطهای وجود دارد.
– فروغ را به عنوان یک انسان و یک شاعر چگونه توصیف میکنید؟
ــ دربارهی فروغ سه یا چهار کتاب نوشته شده و همه او را موجودی غمگین و سرشار از اندوه توصیف کردهاند. من مصاحبهای را با فروغ تماشا کردم. در این گفتگوها فروغ میدرخشید. اگر بگویم که او بسیار زیبا بود قصدم این نیست که مثلا شما در کوچه و بازار زنی را میبینید و میگویید این زن چه زیباست! به نظرمن شعر او پرتوی از یک روشنایی تصورناپذیر در یک تاریکی تصورناپذیر دارد و درون او و چگونگی تأثیر متقابل این دو بر یکدیگر است که من تلاش میکنم آن را در موسیقی به وجود آورده و نشان دهم. شما در موسیقی من نوعی همآهنگی میشنوید و پیش خود گمان میکنید قابل درک است و سپس متوجه میشوید که نکات دیگری هم وجود دارد که البته این گمان را از بین نمیبرد ولی شما را به سوی مفاهیم دیگری میبرد که با آن همآهنگ، همآوا و همساز نیست. بنابراین به آنچه میشنوید صد درصد اطمینان ندارید.
من فروغ و شعر او را به این صورت میشناسم و ساختهی خود را «پرندگان فروغ» نامیدهام به خاطر اینکه در تمام اشعار او تصویری از پرنده احساس میشود. البته این عنوان را میتوان به «پرندهی افروخته» نیز تغییر داد.
در شعر فروغ آثاری از غم و اندوه وملال وجود دارد ولی به نظر من شعر او غنیتر و پیچیدهتر از اینهاست. وی به نحو غیرقابل تصوری زندگی درونی غنی و پیچیدهای داشته و این کیفیت در شعر او احساس میشود.
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنماگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم
– چه چیز باعث شد که شما نسبت به شخص فروغ احساس نزدیکی داشته باشید؟
ــ مانند این است که احساس میکنم اگر در سالهای ۳۰ در ایران به دنیا آمده بودم، در آن صورت فروغ فرخزاد میشدم؛ زیرا من هم پسری دارم و من هم از همسرم جدا شدهام. پسر او را به خاطر محیطی که در آن زندگی میکرد و تصوری که در آن زمان از «زن مطلقه» داشتند، از او گرفتند. پسر مرا از من نگرفتند. فروغ چنان پایبستهی هنرش بود که با وجود تمام این عوامل از همسرش جدا شد. از طرفی، هنگامی که من کارم را آغاز کردم تعداد زیادی زن آهنگساز وجود نداشت. من احساس میکنم که فروغ همزاد روانی من است.
– ممکن است اندکی دربارهی طرح برگزاری کنسرت ژانویه ۲۰۱۸ بگویید؟
ــ من شعر به زبان اصلی او یعنی فارسی را مرتب میکنم ولی هیچگونه آلت موسیقی ایرانی در تنظیم آهنگ به کار نمیبرم زیرا آنها را نمیشناسم و بنابراین استفاده از آنها را درست و مناسب نمیبینم. با وجود این روح شعر و صدای فارسی واقعاً برایم مهم است.
دلم گرفته است
دلم گرفتهاستبه ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیدهٔ شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکندکسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنیست.
سفارشی که به من داده شده تنظیم آهنگهای کوتاه است. به این دلیل من اشعار کوتاه را انتخاب کردم: «پرنده فقط یک پرنده بود»، «هدیه» و «دلم گرفته است».
فضایی که برای اجرای این نمایش در نظر گرفته شده کلیسایی است که فضای کافی دارد. مدیر گروه همخوانان گفته که خواهان آن است که کنسرت را در جایی برگزار کند که بتواند خوانندگان را در نقاط مختلف سالن جای دهد که شما نتوانید تشخیص بدهید صدا از کدام سو میآید. وقتی وی این مطلب را برایم گفت من بلافاصله به فکر کاری که در پیش دارم افتادم. برای اجرای نخستین شعر، «دلم گرفته است»، به چهار گروه خواننده سهنفری در جلو، سمت راست، عقب و سمت چپ نیاز داریم. امید من آن است که شما با نشستن در وسط این نواها و آوازها صدا را بشنوید اما ندانید از کدام سو میآیند. همآهنگی این کار بسیار دشوار و پر راز و رمز است.
– چه چیز سبب شد که شما این طرح را اجرا کنید؟ فکر میکنید با این اجرای چه دستاوردی خواهید داشت؟
ــ اولین بار که کتاب شعر فروغ را خواندم یک آوای دستهجمعی به گوشام آمد. به این فکر افتادم باید کاری کنم که این احساس به واقعیت بپیوندد. شما شعری را میخوانید و لذت خواندن را احساس میکنید ولی همین که شعر با موسیقی درهم میآمیزد احساس کاملا جداگانهای به شما دست میدهد که یک دنیا با خواندن معمولی شعر فاصله دارد. ولی گمان نمیکنم که تعداد زیادی از آدمها به این واقعیت پی برده باشند.
پرنده گفت: «چه بویی، چه آفتابی، آه
«بهار آمده است
«و من بهجستجوی جفت خویش خواهم رفت»پرنده از لب ایوان
پرید، مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمیکرد
پرنده روزنامه نمیخواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمیشناختپرنده روی هوا
و بر فراز چراغهای خطر
در ارتفاع بیخبری میپرید
و لحظههای آبی را
دیوانهوار تجربه میکردپرنده آه، فقط یک پرنده بود.
– آیا آثار فروغ در شما به عنوان یک هنرمند در کارتان تأثیری داشت؟
ــ بلی، از بسیاری جهات تأثیر داشت. یک چیز در من نه به عنوان هنرمند بلکه یک یهودی اثر فراوانی داشت. فیلمی به نام «شب و مه» وجود دارد. این فیلم ده سال پس از پایان جنگ جهانی دوم ساخته شده بود. سازندهی آن، فیلمهای اصلی و واقعی نازیها را که در اردوگاههای اسیران برداشته شده بود، با فیلمهایی که آمریکاییان هنگام آزاد ساختن اسیران اردوگاهها برداشته بودند، به دست آورد و پس از پایان جنگ، فیلمی از این مستندات تهیه کرد. این فیلم نیم ساعت طول میکشد ولی من هرگز آمادگی تماشای آن را نیافتم.
هنگامی که دربارهی فروغ مطالعه میکردم به این نکته برخوردم که فروغ این فیلم را چند بار دیده و بسیار تحت تأثیر آن قرار گرفته. به این فکر افتادم که اگر فروغ میتواند فیلم را ببیند پس من هم باید بتوانم. بنابراین فیلم را دیدم و از این تراژدی اثری بیشتر بر ژرفای دلم نشست. هنگامی که هولوکاست به وقوع پیوست هیچ یک از افراد خانوادهی من با گروه اسیران نبودند ولی گمان میکنم که یهودیان دردی و زخمی مشترک در دل دارند. هر انسانی هنگامی که هممیهنان خود را میبیند که طعمهی کشتار دستهجمعی شدهاند دلش مجروح میشود. فروغ موجب شد که من این فیلم را بتوانم ببینم.
در عین حال فروغ دوست ندارد که او را به عنوان «شاعره» بشناسند بلکه میخواهد به عنوان شاعری که زن است شناخته شود. به این نحو، او دیدگاه و آوای زنان را دارد و منعکس میکند ولی میخواهد نشان دهد که بیش از هر چیز یک انسان است؛ امکانات و توانایی او تفاوتی با مردان ندارد.
*منبع: کیهان لایف (کیهان لندن به زبان انگلیسی)
*ترجمه از کیهان لندن
*ترجمه از کیهان لندن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر