۱۸ بهمن ۱۳۹۷

تأملات بهنگام؛ شارلاتانیسم دانشگاهی و بوی عفونت انقلاب

- چند سالی است که دکان «تحلیل انقلاب اسلامی»، به کسب و کاری پر هیاهو و نان‌ و آبدار در دانشگاه‌های آمریکای شمالی تبدیل شده است.
- چه هواخواه انقلابات آمریکا و فرانسه و روسیه باشیم و چه منتقد آنها، نمی‌توان منکر شد که عظمت و تأثیرگذاری همگی آنها به واسطه حضور اندیشه‌های سترگ فیلسوفان نامبرده بر این تحولات عظیم اجتماعی بوده است. اما پشتوانه فکری «انقلاب اسلامی» چه بود و آثار چه کسانی موتور محرک این به‌اصطلاح «انقلاب» را روغنکاری می‌کردند؟ جلال آل احمد، علی شریعتی، روح‌الله خمینی، مهدی بازرگان...
انقلابی‌ها یک زن مظنون به سلطنت طلبی را کتک می‌زنند، تهران، ۲۵ دی ۱۳۵۷
کیهان لندن، یوسف مصدقی- این روزها، آنچه در روایات رسمی «انقلاب اسلامی» خوانده می‌شود، چهل سالگی‌اش را می‌گذراند. در فرهنگ ما، چنین فرض می‌شود که چهل سالگی شروع دوران پختگی و زمان کمال عقل است. این موضوع اگر در مورد آدم‌ها صدق کند، در مورد پدیده انقلاب بطور کلی و بخصوص انقلاب بهمن ۵۷ ایران، صادق نیست. چهل سالگی یک انقلاب معمولا دوران افول و سقوط آن انقلاب است؛ یکی به این سبب که در چنین زمانی بیشتر افراد دخیل در واقعه انقلاب ریق رحمت را سر کشیده و زحمت حضورشان را از سر این دنیای فانی کم می‌کنند. دیگر به این دلیل که شعارهای هر انقلابی از پسِ گذرِ چهار دهه، بوی کهنگی می‌گیرند و قابل عرضه به نسل‌های نو و جوانان تازه به عرصه رسیده، نیستند. موضوع قابل توجه در این میانه اما این است که هر چه از دوران انقلاب‌ها فاصله می‌گیریم، تخیل و مهمل‌بافی مفسران آنها بعلاوه تأثیر اطلاعات و احوالاتِ زمان حال، نقشی اساسی در روایت‌های امروزی از انقلاب‌ها پیدا می‌کنند.
چند سالی است که دکان «تحلیل انقلاب اسلامی»، به کسب و کاری پر هیاهو و نان‌ و آبدار در دانشگاه‌های آمریکای شمالی تبدیل شده است. اساتید طاق و جفت کرسی‌های «ایران‌شناسی» در دپارتمان‌های «مطالعات خاور میانه» و «شرق‌شناسی» این دانشگاه‌ها، با جذب بودجه از نهادهای مختلف دولتی یا غیرانتفاعی، رطب و یابس‌های فراوان و گاه مضحک را به اسم تحقیق و تألیف درباره علل و ریشه‌های «انقلاب اسلامی» ۱۹۷۹ میلادی (۱۳۵۷ خورشیدی) ایران، به عرصه علوم انسانی قالب می‌کنند.
بسیاری از این اساتید، چپگرایانی سال‌ها دور مانده از وطن هستند که نه تنها از آنچه در دوران انقلاب بر ایران گذشته تجربیات دست اولی ندارند بلکه به واسطه رسوبات کمونیستی بجا مانده در ذهن‌شان، به هیچ روی نمی‌توانند داوران منصفی نسبت به ایران دوران پهلوی باشند. بخشی دیگر از این اساتید «ایران‌شناس»، جماعتی از فرنگیان «چشم‌آبی» هستند که قریب به اتفاق‌شان بدون اینکه درست فارسی بدانند یا حتی پای مبارکشان را به خاک ایران گذاشته باشند، با وقاحتی مثال‌زدنی خود را صاحب‌نظر در مسائل ایران می‌دانند و از چپ و راست مقاله و تحقیقات در باب ایران صادر می‌کنند.
نیروهای چپ در انقلاب سال ۵۷
این هر دو گروه، هر چند گاهی با هم تعارض منافع پیدا می‌کنند و برای گرفتن پول از نهادهای خارج از دانشگاه‌ها یا کسب موقعیت در دانشگاه محل تدریس‌شان بر سر و کله هم می‌کوبند، اما در مجموع برای حفظ کسب و کار کذایی‌شان، در اتحاد با یکدیگر روایت‌هایی کمابیش مشابه و سرشار از دروغ را درباره انقلاب بهمن ۵۷ تولید کرده و رواج می‌دهند. در بیشینه این روایت‌ها، محمدرضا شاه پهلوی دیکتاتوری اصلاح‌ناپذیر و دست‌نشانده آمریکا، روح‌الله خمینی مبارزی مستقل، محبوب و هوشمند و همچنین، اکثریت جامعه ایران مسلمانانی تشنه حکومتی غرب‌ستیز معرفی می‌شوند.
این روایات به‌ اصطلاح آکادمیک، اصلاحات اجتماعی و رشد متوازن اقتصادی دو دهه آخر حکومت پهلوی را یا مطلقا نادیده می‌گیرند و یا بی‌اهمیت و ناکارآمد جلوه می‌دهند. جالب اینکه چنین روایاتی، چنان مورد پسند دستگاه تبلیغاتی فرقه تبهکار اشغالگر ایران قرار می‌گیرند که معمولا بدون کوچکترین سانسور یا بازنگری، به سرعت به فارسی ترجمه و توسط بنگاه‌های بزرگ چاپ و نشر کتاب ایران، با سهمیه کاغذ دولتی، روانه بازار می‌شوند.
از آنجا که نگارنده خود چند صباحی از عمرش را در یکی از این دپارتمان‌های کذایی «مطالعات خاورمیانه» در آمریکای شمالی تلف کرده و به فضای عمومی این بیزنس آشناست، نیک می‌داند تنها چیزی که برای صاحبان این دکان‌ها اهمیت ندارد، کشف حقیقت و تحلیل واقع‌گرایانه از ماجراهای منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ است.
مهدی بازرگان، روح‌الله خمینی
ذکر این نکته نیز خالی از فایده نیست که دانشگاه‌های آمریکای شمالی همگی و بدون استثنا همچون شرکت‌های تجاری اداره می‌شوند و سوددهی و جذب منابع مالی، حرف اول را در آنها می‌زند. در چنین فضایی، کسانی که منابع مالی تحقیقات را تأمین می‌کنند، خودبخود محتوا و گفتمان حاکم بر تحقیقات و تألیفات را شکل می‌دهند و کنترل می‌کنند. با این اوصاف، مخالف جریان اصلی شنا کردن و بدون پیش‌فرض‌های کذایی بالا، به تحلیل ماجرا پرداختن، کاری سترگ است که بی‌شک از سوی اصحاب آکادمی، با چماق «غیرآکادمیک بودن» و انگ «فقدان بی‌طرفی علمی» با آن برخورد خواهد شد. در نهایت، این یعنی غلبه روایات مورد پسند فرقه تبهکار از ماجرای انقلاب ۱۳۵۷ در فضای دانشگاهی غرب عالم.
ابوالحسن بنی‌صدر، روح‌الله خمینی
حال اگر نخواهیم تن به پذیرش چنین روایت‌های باسمه‌ای و مورد پسند فرقه تبهکار بدهیم، باید چشم‌اندازی متفاوت از راویان شارلاتانِ چپگرا/ مسلمانِ مزین به عنوان استادی را برگزینیم و پیه انگ و توهین هواخواهان این دَکاتیر (فحش نیست، جمع مکسر دکتر حسابش کنید) را به تن خود بمالیم. این کار البته در حوصله یک مقاله مختصر نیست بلکه جستاری درازدامن می‌طلبد؛ بنابراین نگارنده در چند سطر مختصری که در پی ‌می‌آید، تنها آنچه سال‌هاست در روایات این دَکاتیر به عنوان «پشتوانه فکری انقلاب اسلامی» معرفی شده را به چالش می‌کشد تا جهالت عمیق حاکم بر نظریات این اساتید، قدری پیش چشم خواننده هوشمند روشن شود.
انقلابات و تغییرات بزرگ اجتماعی، همگی حامل اندیشه‌ بوده‌اند و موتور محرک‌شان، پشتوانه‌هایی فلسفی بوده که گفتمان اصلی آن انقلاب‌ها را ساخته‌اند. به عنوان مثال، پشتوانه فکری انقلاب کبیر فرانسه افکار مونتسکیو، ولتر، روسو و اصحاب دایره‌المعارف بود. استقلال آمریکا را کسانی چون جفرسون، همیلتون، آدامز و فرانکلین رهبری کردند که فکرشان متکی بر آثار تامس هابز و جان لاک بود. همچنانکه پشتوانه فکری انقلاب اکتبر روسیه آثار هگل، مارکس، انگلس، لنین، تروتسکی، باکونین و… بود. چه هواخواه این انقلابات باشیم و چه منتقد آنها، نمی‌توان منکر شد که عظمت و تأثیرگذاری همگی آنها به واسطه حضور اندیشه‌های سترگ فیلسوفان نامبرده بر این تحولات عظیم اجتماعی بوده است.
صادق خلخالی، اولین دادستان دادگاه‌های انقلاب در دفتر کارش
اما پشتوانه فکری «انقلاب اسلامی» چه بود و آثار چه کسانی موتور محرک این به‌اصطلاح «انقلاب» را روغنکاری می‌کردند؟ بنا به نظر دَکاتیر «ایران‌شناس» و اساتید تحلیلگر «انقلاب اسلامی» در فرنگ، مهملات سرشار از عقده جلال آل‌احمد در «غربزدگی»، هذیان‌هایی از قماش «حسین وارث آدم» و «فاطمه فاطمه است» صادره از بخارات معده علی شریعتی، «کشف‌الاسرار» و «حکومت اسلامی» (ولایت فقیه) اثر ذهن علیل و بیمار روح‌الله خمینی و یاوه‌های فکلی مُخَبَّط نمازخوانی چون مهدی بازرگان (متخصص محاسبه جِرم آب کُر به طریقه ترمودینامیک!)، پشتوانه فکری انقلاب اسلامی را تشکیل می‌دادند.
ابراهیم یزدی و یاران انقلابی که عمدتا ناکام شدند از جمله صادق قطب‌زاده که اعدام شد
در کسب و کار این شارلاتان‌های «ایران‌شناس»، چرت و پرت‌های منتشره از امثال آل‌احمد و شریعتی یا تُرهات ویرانگر و وطن‌سوز مندرج در نوشته‌های خمینی، مادّه لازم برای سر هم کردنِ یک روایت تخیلی و مجعول از فکریه «انقلاب اسلامی» را فراهم می‌کنند. این جماعت، خوب می‌دانند که این روزها در بازار مکاره علوم انسانی، متاع کسی خریدار دارد که به مدد وقاحت، نظریات عجیب و نامتعارف از خود صادر کند و بجای روشنگری، خاک به چشم مخاطبانش بپاشد.
در سکانسی از فیلم «کمال‌الملک» ساخته علی حاتمی، جناب کمال‌الملک که برای آشنایی با هنر غرب به سفر فرنگ آمده، در موزه لوور مشغول کپی‌برداری از یکی از تابلوهای تیسین، نقاش بی‌بدیل مکتب ونیز است. از بد حادثه، مظفرالدین شاه و اتابک صدراعظم هم که در پاریس هستند، به قصد تفرج به تماشای لوور می‌آیند و کمال‌‌الملک را می‌بینند. مظفرالدین شاه با دیدن نقاشباشی، به او تکلیف می‌کند که همراه موکب همایونی به ایران بازگردد. کمال‌الملک که راضی به بازگشت نیست، بهانه می‌آورد که پژوهشش در آثار نقاشان فرنگی ناتمام است و هنوز باید وقت بسیاری صرف کند تا به رموز کار اساتید اروپایی آشنا شود لذا بهتر است که به ایران باز نگردد. مظفرالدین شاه در پاسخ کمال‌الملک می‌گوید که: «کار جهان به اعتدال راست می‌شود»؛ از آنجا که پادشاه ایران صدراعظمی مثل بیسمارک ندارد، احتیاجی هم به نقاشباشی «آنجوری» (اشاره به تابلوی تیسین می‌کند) هم ندارد! شاه در نهایت، مشنگانه اضافه می‌کند که: «همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید!»
به قیاسی مظفرالدین شاهی، ما که مونتسکیو و جان لاک و مارکس نداریم که انقلاب «آنجوری» داشته باشیم! این است که دکاتیر «ایران‌شناس»، خیلی رندانه و زیرپوستی، معیار سنجش فهم و شعور ایرانی‌جماعت را خردباختگانی امثال خمینی، آل‌احمد، شریعتی و بازرگان فرض می‌کنند و با رذالت بر حضور متفکرانی چون فروغی، تقی‌زاده، کسروی، هدایت و آرامش دوستدار، چشم می‌بندند.
در جواب این دکاتیر، بدون تعارف باید گفت که انقلاب ۵۷ به همان سادگی و بی‌مایگی و بلاهت جاری در آثار رهبران فکری‌اش بود. بنا بر همان معیارهای غرض‌ورزانه و الکنی که این اساتید مروج آنها هستند، جمهوری اسلامی جایی است که پست‌ترینِ نوع بشر آنجا به هم می‌رسند. از آخوند خمس‌بگیر قَوّاد و بازاری محتکر نزولخوار تا لُمپَن‌پرولتاریای حزب باد و کمونیستِ شیعه بانک‌زن، همگی در انقلاب ۱۳۵۷ گرد هم آمدند و با فریفتن مردمی که تنشان ده‌ها بار بیشتر از ذهنشان فربه شده بود، نخستین حکومت گانگسترهای شیعه‌گرا بر زمین را بر پا کردند. برای فهمیدن انحطاطی که ایران ما در این چهار دهه به آن دچار شده، نیازی به مدرک دکترای «ایران‌شناسی» و خواندن آثار میشل فوکو و تِدا اسکاچ‌پُل نیست؛ اگر شامه‌ای تیز داشته باشید و جیره‌خوار لابی فرقه تبهکار در فرنگ نباشید، بوی عفونت «انقلاب اسلامی» را از هزاران کیلومتر دورتر حس خواهید کرد.
در وضع فعلی، ما ایرانی‌جماعت نیازی به تحلیل فرنگی‌پسند انقلاب ۱۳۵۷ نداریم. این وطنِ عفونت‌زده بیشتر از همیشه محتاج پنی‌سیلین است نه آب کُر!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر