یکی از فرزندان بزرگ و نامآور ایران که همه زندگی خود را بر سر آزادی و پایندگی ایران نهاد، یعقوب لیث صفار بود؛ جوانمردی از سیستان، سرزمین رستم. او در بخشی از ایران پرورش یافته بود که گهواره ایستادگی در برابر یورش بیگانگان بود. او پرورده فرهنگ ایستادگی و مبارزه بود.
مردم سیستان به گفته تاریخنویسان پیشین، سخت داستانهای پهلوانی را دوست میداشتند و از برای پایداری و استواری ایران، این داستانها را سینه به سینه برای هم میخواندند.
در داستانهای ملی ایران، سیستان جای برخاستن و برآمدن بزرگترین پهلوانان ایران زمین بوده است.
سیستان به سال 30 با نبردی سخت گشوده شد و مرزبان آنجا؛ «ایران پور رستم» نتوانست پایداری کند. از این تاریخ این سرزمین یکی از پایگاههای سرسخت پایداری و استواری شد.
سیستان جایگاهی بزرگ برای پایداری بود و یکی از جاهای ایران بود که خلفای اموی و عباسی از آن میهراسیدند.
به نوشته تاریخنویسان و داستانگویان تاریخی؛ روستای «قرنین»؛ زادگاه یعقوب، ستورگاه رستم دستان بود.
روان بلندپروازانه او رویگری را برنتافت و به راه عیاری و جوانمردی پای نهاد و چندی نگذشت که بر شمار هواخواهان او افزوده شد، نیروی بسیار یافت و رهبر جنبش آزادی خواهی سرزمین های جنوبی ایران شد.
او درستمردی نترس و جان بر کف بود که بنای ایران خواهی و آزادی ایران را تا به سرانجام رساندن پایه گذارد.
او این آهنگ را داشت که سرزمین سیستان، پایگاه بنیادین آزادسازی همه ایران شود و با دلاوریهای خود به بسیاری از خواستهای خود رسید و بخش بزرگی از خاور ایران را آزاد کرد.
از ویژگیهای او این بود که به مانند همه جوانمردان ایرانی؛ مردانگی و شایستگی را بسیار ارج مینهاد، چنانکه به نوشته تاریخ سیستان، میگوید: «... و مرا مرد به کار است.»
و نیز آزادگی از بنیادهای اخلاقی او بود. پیام او برای خلیفه عباسی زبانزد است که:
«...برو خلیفه رابگوی من مردی رویگر زادهام و از پدر رویگری آموختهام و خوراکم نان جوین و ماهی و تره و پیاز بوده است و این پادشاهی و گنج و مال از راه عیاری و شیرمردی به دست آوردهام، نه از پدر به من رسیده و نه اتو دارم. از پای ننشینم تا خاندان تو را نابود نکنم. یا آنچه گفتم به جای آورم و یا به سر نان جوین و ماهی و پیاز و تره شوم.»
و هنگامی که چکامهای در ستایش او به زبان تازی برایش میخوانند، میگوید: «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟».
کتاب «تاریخ سیستان» او را از پشت ساسانیان مىداند و او را پس از ده پشت به انوشیروان و پس از پنجاه و پنج پشت به كیومرس مىرساند.
یعقوب لیث در روستاى قرنین در نزدیكى شهر زرنگ در سال 206 یا 207 ه .ق ــ نخستین دهه سده سوم هجرى ــ زاده شد. او فرزند لیث بود. در این آبادى رویگرى به نام لیث با خانوادهاش زندگى مىكرد. پسران لیث نیز چون خود او رویگر شدند. یعقوب و برادرانش به كمندافكنى، تیراندازى، نیزهاندازى، سواركارى و عیارى نیز میپرداختند.
یعقوب پیش از شهریاری
زمانی که یعقوب و برادرانش در عیارى به برتری رسیدند و چون پدرشان درگذشت، یعقوب ناگزیر كارهاى پدر را دنبال کرد و به عیارى نیز میپرداخت و فرمانده و سردسته عیاران شد.
در سالهای پایانی «خلافت مأمون»، فرمانروایی خراسان و سیستان در دست خاندان طاهرى بود؛ و کسانی که از سوی آنان به فرمانروایی سیستان فرستاده میشدند با جنگاوران این سرزمین به زد و خورد مىپرداختند. از کسانی كه در سیستان در برابر طاهریان و خلیفه «المتوكل» جنبشی را آغاز کرد صالح بن نصر بود. در ماههای نخست سال 232 ه .ق، یعقوب به همراه یاران خود به او پیوست. وى در پنجم محرم 237 ه .ق شهر تاریخى بُست را از چنگ نماینده خلیفه درآورد و به صالح بن نصر داد و به پاس این دلاوری، یعقوب مقام سرهنگى بُست را به دست آورد.
گرفتن بُست، یک درخشندگی در تاریخ ایران سده سوم به شمار میآید. یعقوب در فرایند همكارى با صالح، كارش بالا گرفت و بزودى یاران و جان برکفان بسیار زیادى پیدا كرده و به یاری آنان؛ به جنگ با دشمنان مىپرداخت. صالح بن نصر با یاری یعقوب بر دشمنانش پیروز شد، ولی پس از چندى، به مردم بیداد و ستم روا کرد و شهرها را چپاول كرد. از اینرو یعقوب با او به ستیزه برخاست و در 244 ه .ق و او را شكست داد. از آن پس سپاهیان سیستان با درهم بن نصر برادر صالح همپیمانی كردند و یعقوب یكى از كسانى بود كه به سپهسالارى او برگزیده شد.
درهم بن نصر، كه از دلاوریها و توانایی و نیروی روزافزون یعقوب و خواستاری او در میان عیاران سیستان ترسیده بود، به نزدیكان خود دستور کشتن یعقوب را داد. یعقوب كه از نامردی درهم آگاه شده بود با پیش دستى، او را دستگیر و به زندان فرستاد. مردم سیستان در فروردین ماه 240 خ. با یعقوب لیث همپیمان شدند.
پایتخت یعقوب
یعقوب لیث در 247 ه .ق به یارى مردم آزاده سیستان، نخستین دولت ناوابسته ملى را در ایران برپا کرد و شهر زرنگ را به پایتختى برگزید. او پیش از پرداختن به كرمان و خراسان به مردم و چگونگی زندگی در این شهر پرداخت. شهر زرنگ بزرگترین شهر سیستان در سده 4 ه .ق بود.
كاخ یعقوب لیث، ویژه امیر سیستان بود. در میانه شهر سبزه میدانى برای خود داشت كه یعقوب در آنجا مىنشست تا مردم نیازهای خود را به او میدادند و او به داد دادخواهان مىپرداخت.
شهر زرنگ داراى پنج دروازه آهنین درونى و سیزده دروازه بیرونى بود و هیچكس نمیتوانست بر آن چیره شود.
یعقوب پس از فرمانروایی
چندى از شهریاری یعقوب بر سیستان نگذشته بود، كه درهم بن نصر از زندان فرار كرد و با حامد سرناوك همرزم گشته، با سپاهى بزرگ به شهر زرنگ پایتخت یعقوب یورش بردند. یعقوب تا آگاه شد، از زرنگ خارج گشته و در برابر دشمنان ایستاد. در جنگى كه روی داد، سرناوك كشته شد و شماری از سربازان آنان به زندان درآمدند.
همزمان با این رزم، صالح بن نصر در بُست نیروی بزرگی گردآورده بود و آهنگ ستیز با یعقوب صفارى را داشت. یعقوب اراده کرد تا او را نابود کرد و یورس او را بخواباند، برادرش عمرو لیث را در زرنگ به جانشینی خود گذاشت و رهسپار بُست شد. در بیرون شهر با صالح بن نصر جنگید و او را وادار به فرار كرد و بر بُست چیره شد. صالح كه از چنگ یعقوب گریخته بود، شبانگاه به سوى زرنگ رفت و خانه عمرو لیث را دوره کرد و او را از آنجا بیرون كشید و زندانى كرد. یعقوب چون از جریان آگاه شد، به سیستان بازگشت، با صالح روبرو شد و او را شکست داد و برادر و یارانش را آزاد کرد.
یعقوب پس از زندانى كردن محمّد بن واصل، گروهی از سپاهیان خود را به اهواز فرستاد و خود به دنبال آنان رفت، تا از آنجا به بغداد برود. خبر رفتن یعقوب به سوی بغداد، به مردم آن شهر رسید، مردم بغداد در برابر خلیفه المعتمد و برادرش الموفق شورش كردند و خلیفه را با دشواری ها روبرو ساخت و از این رو آهنگ جنگ با یعقوب كرد، چون یعقوب به «العاقول» (در شمال خاوری دجله میان واسط و بغداد) رسید، خلیفه نیز با سپاهیان خود در برابر او جای گرفت. در این جای نبرد سختى میان آنان درگرفت و یعقوب با یورشی برق آسا، شمار زیادى از سپاه بغداد را نابود کرد.
المعتمد والموفق كه كار را چنین دیدند آب نهرى را كه از دجله جدا شده بود، به میان سپاه یعقوب باز كردند ترس سپاه یعقوب را فراگرفت و سپاه خلیفه بار و بنه و چارپایان را آتش زدند و از این رو سپاهیان یعقوب بین آب و آتش، راهى جز پسنشینى ندیدند.
در این نبرد، شمارى از یاران یعقوب كشته شدند و خود او نیز از ناحیه گلو و دست زخمى شد. یعقوب با جمعى از سرداران و لشكریان دلیر خود تا مدتى به نبرد ادامه داد تا سرانجام ناچار به برگشت به واسط شد. از آنجا به شوش رفت و به گردآورى خراج پرداخته و به جبران این شكست می اندیشید. سپس به شوشتر راند، آنجا را دوره کرد و بر آن چیره شد، فرمانداری بر آنجا گماشت و خود به فارس شد و سپاهى فراهم کرد. در بازگشت از فارس در گندىشاپور جای گرفت و با نیرویی كه فراهم كرده بود، آماده جنگ با خلیفه شد. در این هنگام سخت بیمار شد و در بستر ناتوانى افتاد.
جنگ های یعقوب
جنگ با رتبیل: صالح پس از فرار از چنگ یعقوب به بُست شد و از رتبیل پادشاه كابل، یاری خواست و با یعقوب جنگ كرد. در این نبرد رتبیل به یاری شمار زیاد سپاهیانش كار را بر یعقوب سخت کرد. یعقوب پنجاه سوار دلیر برگزید و به دل سپاه رتبیل زد و او را كشت و صالح را نیز دستگیر و تا پایان زندگی در سیستان زندانى كرد.
جنگ با عمار 251 ه .ق: یکی از دشمنان یعقوب، گروه «خوارج» سفرکرده به سیستان و به سرکردگی عمار بود، كه با گذشت زمان از عیارى و جوانمردى روى گردانده و به مردم سیستان آزار و بیداد روا می داشتند. عمار سپاه خویش را براى ستیز با یعقوب آماده مىكرد كه یورش سپاهیان یعقوب آنها را گیر انداخت، خود عمار و شماری از سپاهیانش کشته شدند. با مرگ عمار به دست یعقوب لیث، «خوارج» در سیستان تار و مار شدند.
سپاه آوردن به هرات 253 ه .ق: یعقوب پس از رسیدگى به سیستان به هرات شد و فرماندار هرات، حسین بن عبداللّه بن طاهر را به اسیری گرفت و بر هرات چیره گشت. چون خبر گرفتن هرات به محمّد بن طاهر، از طاهریان، درنیشابور رسید، وى سپهسالار خویش ابراهیم بن الیاس بن اسد را به نبرد با یعقوب فرستاد. یعقوب فرمانروایی هرات را به على بن لیث برادرش سپرد و سپهسالار طاهریان را در پوشنگ شكست داد. ابراهیم فرار كرد و گزارش به نیشابور به محمّد بن طاهر برد. محمّد به ناچار فرمانروایی فارس، سیستان، كابل و كرمان را به نام یعقوب نوشت و با پیشکشی ارزنده به سوی او فرستاد. یعقوب با گرفتن فرمان، نامهاى به عثمان بن عفان، قاضى زرنگ نوشت و دستور داد، «خطبه» به نام او بخوانند.
لشكركشى به كرمان 254 ه.ق: یعقوب پس از سامان دادن پایتخت، سپاهیانش را به سوی كرمان برد. گذر یعقوب از بیابان های سیستان و بم با سختى و دشواری زیاد پایان یافت و چون به نزدیکی بم رسید شنید كه اسماعیل بن موسا فرماندار بم آماده برابری با او شده است. جنگ سنگینی بین یعقوب و اسماعیل درگرفت، سپاهیان یعقوب مردانه جنگیدند و اسماعیل بن موسا را اسیر كردند. یعقوب فرمانداری را از سوی خود بر بم گماشت و رو به كرمان نهاد. على بن حسین فرماندار كرمان و فارس، برادر خود عباس بن حسین را به فرمانداری كرمان گمارده بود. على بن حسین چون پیروزى یعقوب را در بم شنید، طوق بن مغلس را با سپاهى برای ستیز با یعقوب فرستاد. یعقوب پس از گرفتن رفسنجان، سیرجان و شكست طوق و فرونشاندن شورشهاى جیرفت، نامهاى براى على بن حسین فرستاد. فرماندار فارس و كرمان در جواب نامه یعقوب نوشت: «اگر كرمان را مىخواهى پشت سر توست و اگر فارس را مىخواهى نامهاى به خلیفه بنویس تا مرا باز خواند، من باز مىگردم.»
سپاه بردن به بامیان و بلخ 256 ه.ق: یعقوب به بامیان و بلخ رهسپار شد، به آسانى بر بامیان دست یافت، چرا که داوود بن عباس فرماندار آنجا نتوانست در برابر یعقوب بایستد و فرار كرد. چیرگی بر بلخ چندى به درازا انجامید. چون مردم شهر، در كهن دژ بلخ بناى جنگ و ستیز گذاشتند، یعقوب بر آن ها نیز چیره شد و محمّد بن بشیر را به فرمانروایی بلخ گماشت و به هرات شد تا عبداللّه بن محمّد بن صالح سگزى را كه در آنجا شورش كرده بود، شکست دهد. عبداللّه چون از آمدن یعقوب آگاه شد از هرات به نیشابور نزد محد بن طاهر فرار کرد.
شکست طاهریان 259 ه.ق: چون یعقوب در پی عبداللّه بن محمّد بن صالح سگزى، به سه منزلى نیشابور رسید، یكى از نزدیكان خود را نزد محمّد بن طاهر فرستاد و پیام داد كه من براى فرمانبرداری آمدهام. عبداللّه به محمّد بن طاهر گفت: به آنچه یعقوب مىگوید اعتماد مكن، سپاه جمع كن، تا با وى جنگ كنیم. محمّد بن طاهر گفت ما حریف او نیستیم و چون جنگ كنیم او پیروز مىشود، از اینرو عبداللّه از نیشابور خارج شده و به دامغان گریخت.
محمّد بن طاهر بزرگان خانواده خویش را به پیشواز یعقوب فرستاد و او وارد نیشابور شد. محمّد بن طاهر نزد وى رفت و یعقوب او را به شوند(:سبب) کوتاهی در كارش سرزنش كرد، آنگاه عزیز بن سرى را دستور داد تا آنان را پایبند ساخته و سپس محمّد بن طاهر را برکنار کرده و عزیز را بر نیشابور گماشت. یعقوب محمّد بن طاهر را به سیستان فرستاد و او را تا زمان مرگ زندانى و سپس در همان زندان او را به خاک كرد.
آوردن سپاه به گرگان 260 ه.ق: یعقوب یک چندى در نیشابور ماند و با آگاهی از این كه عبداللّه بن صالح سگزى از دامغان خارج و به گرگان شده، از راه اسفراین به گرگان رفت و پیکى نزد حسن بن زید علوى فرستاد و از او خواست عبداللّه را نزد او فرستد، امّا حسن از دادن عبداللّه خوددارى كرد و یعقوب از این رو به حسن بن زید پیام جنگ داد. حسن و عبداللّه به تبرستان فرار كردند. حسن به كوههاى دیلم پناهنده شد و عبداللّه به كوهستان هاى تبرستان رفت، ولى فرمانروای آن جا او را دستگیر و به عزیز بن عبداللّه سردار یعقوب داد. عزیز، عبداللّه را به دربار یعقوب فرستاد. یعقوب او را كشت و از آنجا به نیشابور بازگشت.
آوردن سپاه به فارس 261 ه .ق: یعقوب، محمّد بن زیدویه را كه از سرداران سپاه او بود به فرمانروایی قهستان گماشت، ولی پس از چندى او را برکنار كرد. محمّد بن زیدویه به دشمنان یعقوب پیوست و به نزد محمّد بن واصل فرمانروای فارس رفت و او را در برابر یعقوب واداشت. یعقوب فرمانروایی سیستان را به ازهر بن یحیى سپرد و براى سركوب آنان به فارس شد. محمّد بن زیدویه از آمدن یعقوب به فارس ترسیده بود و به محمّد بن واصل گفت: بهتر است با یعقوب روبرو نشوى، ولى محمّد نپذیرفت. از اینرو محمّد بن زیدویه از فارس بیرون آمد و در یكی از روستاهای آنجا پنهان شد. محمّد بن واصل به جنگ با یعقوب درآمد. در این نبرد شمار زیادی از سپاهیان محمّد كشته شدند و خودش فرار كرد. یعقوب به دنبال محمّد شتافت، امّا محمّد بن واصل در بلندیهای نزدیک رامهرمز پنهان شد.
در این هنگام محمّد بن زیدویه از فارس به خراسان و از آنجا به قهستان رفت. محمّد بن واصل نیز گروهی از نزدیكان خود را گردآورى و نخست به فسا و از آنجا به بندر سیراف رفت. با رفتن محمّد به سیراف، فرمانروای آنجا او را دستگیر و به عزیز بن عبداللّه كه در پیاش رفته بود، داد. عزیز محمّد را به نزد یعقوب فرستاد و یعقوب نیز او را زندانى كرد.
ویژگیهای اخلاقی یعقوب
یعقوب یازده سال و نه ماه شهریاری كرد و بر خراسان، سیستان، كابل، سند، فارس، كرمان و خوزستان چیرگی پیدا کرد. مردى بی باک و دلیر بود و در برابر سختیها استواری و پابرجایی داشت. او یك سرباز زمان سنج، سختكوش، و با تدبیر بود. پیروزمندی یعقوب بیشتر به انگیزه فرمانروایی سپاهیان از او بود.
او مردى آهنین اراده بود. حسن بن زید ــ یكى از دشمنانش، فرمانرواى تبرستان ــ او را به شوند اراده پولادینش «سندان» نامید.
یعقوب هرگز در اندیشه تن آسایى و هوس جویى نیفتاد و با نیک تدبیری و زیركى كه داشت، در جنگها با شمار کم بر زیادی دشمن پیروز مىشد. مسعودى در مروج الذهب، مىنویسد: «وسیله سرگرمى و تفریح او، تربیت افراد بود ...»
یعقوب، مردى بردبار، شكیبا بود. خوردن بهتر و بیشتر از مردم کوچه و بازار را، زشت و بد مىدانست. در سفر و هنگام جنگها خوردنی اش نان و پیاز بود كه در میان چكمهاش مىگذاشت. او بیشتر بر تکه حصیرى مىخفت. همیشه سپرش در كنارش بود و هنگام خواب همین سپر را بالش میکرد و پرچم و درفش سپاه را روپوش مىكرد. او راهنمایى شد برای آنانی كه مىخواستند چیرگی تازیان را بر ایران پایان دهند. یعقوب رهبر و آموزگار راستینی بود از برای ایرانیانى كه در اندیشه بیرون راندن فرمانروایی خلیفه تازی بر كشور خویش بودند.
و به گفته «سرجان ملکم» : «نه خلیفه و نه روزگار بر کسی که عادت به خوردن نان و پیاز کرده، دست نخواهند یافت.»
زنده کردن تاریخ باستانی ایران و نخستین بنیادگزار شاهنامه فردوسى
یعقوب، به شکوهمندی باستانی ایران مهر میورزید و دلش می خواست که خداینامه و شاهنامه نوشته شود. چون دولت به یعقوب رسید، كسى را به هندوستان فرستاد تا نسخهاى از كتاب تاریخ پادشاهان باستانی ایران را كه در آنجا بود بیاورد. سپس ابو منصور عبدالرزاق بن عبداللّه فرخ را، دستور داد تا از زبان پهلوى به زبان فارسى برگردانده شود و از زمان خسرو پرویز تا یزدگرد را نیز به آن بیافزاید. ابو منصور دستور داد، تا سعد بن منصور همراه چهار تن دیگر (تاج بن خراسانى از هرات، یزدان بن شاپور از سیستان، ماهو بن خورشید از نیشابور و سلیمان بن برزین از توس) تا سال 360 هجرى قمرى آن را به پایان بردند، (که به «مقدمه شاهنامه ابو منصورى» نامور شده و هنوز ماندگار است).
یعقوب این كتاب را از هندوستان آورده، که سالها پس از آن دقیقى آن را سروده و ابو منصور دستور برگردان آن را داده و سرانجام فردوسى آن را به پایان برد. یعقوب میهن پرست، ایرانخواه و مهر او به زبان پارسى، بزرگ داشتن نیکان از شوندهای پایهای این کار یعقوب بود. او خود را از فرزندان شاهان ساسانى مىدانست.
رسمیت یافتن شعر فارسى
یعقوب لیث، بنیادگذار اولیه چکامهسرایی فارسى در ایران بود. در زمان دولت او شعر فارسى براى نخستین بار پا گرفت و چکامه سرایان دربار خود را به سرودن شعر به زبان شیرین فارسى، برانگیخت. پس از بازگشت پیروزمندانه یعقوب از هرات، با در دست داشتن فرمان فرمانروایی سیستان، كابل، كرمان و فارس، مردم سیستان با شادى و شور به پیشباز او شدند و شاعران سیستان، شعرهایی به زبان تازی در ستایش او سروده و از دلاورى وى ستایش كردند.
پس از خواندن بخشی از سروده، یعقوب دبیر خود را خواست و دستور داد تا چکامه به زبان فارسى گفته شود، كه او هم شعرى فارسى گفت.
پس از او دیگر شاعران در زمان یعقوب و با مهر او شعر فارسى پا گرفته و سروده شد.
مرگ یعقوب و آرامگاه او
چون المعتمد خلیفه عباسى از جایگزینی یعقوب در گندى شاپور مىترسید، براى دلجویى، فرستادهای فرستاد و یعقوب را برای فرمانروایی فارس برگزید. یعقوب فرستاده خلیفه را پذیرفت. نزدیك بسترش شمشیرى با کمى نان و پیاز گذارده بود، چون فرستاده خلیفه پیام خویش را بگذارد، یعقوب به او گفت:
«به خلیفه بگو كه من اكنون بیمارم و اگر بمیرم هر دو از دست یكدیگر رها مىشویم، اگر بمانم بین ما جز شمشیر نخواهد بود. این مال و ملك و گنج و زر به نیروى هوش و کوشش گرد آوردهام نه از پدر برایم مانده نه از تو به من رسیده است. نیاسایم تا سرت به «مهدیه» فرستم و خانوادهات را نابود سازم، یا آنچه گویم بكنم یا به نان جو و ماهى و تره باز گردم.»
بیمارى یعقوب روز به روز افزونتر مىشد. یاران و برادرش هرچه كردند، از درمان و دارو، چارهای پیدا نشد. سرانجام یعقوب پس از شانزده روز بیمارى، در روز دوشنبه دهم شوال 265 ه .ق برابر نهم ژوییه 879 م به بیماری قولنج درگذشت و او را در همانجا به خاک سپردند. بر آرامگاه یعقوب نوشتند:
بگرفتم آن خراسان با ملك فارس یكسان ملك عراق از من یك سر نبود رسته
بدرود باد گیتى با بوى نو بهاران یعقوب لیث گویى در وى نبود نشسته
آرامگاه او در 140 ـ 150 كیلومترى اهواز بین اندیمشك و دزفول كه تپههاى آن برجای است. «معجم البلدان» و «حدود العالم» آرامگاه یعقوب لیث را در گندى شاپور دانستهاند.
هرچند امروز از آن خبری نیست، ولی گویند، در روستاى شاه آباد «امامزاده شاه ابوالقاسم» كه به گفته مردم آنجا، كتیبهاى تازی بر آن گنبد وجود داشته كه در آن نام یعقوب لیث نخستین شهریار ایران پس از یورش تازیان نوشته بوده است.
به نوشته بیشتر پژوهشگرات تاریخ صفاریان؛ آرامگاه یعقوب لیث اکنون در ۱۲ کیلومتری جنوب خاوری دزفول جای دارد. پیشینه آرامگاه یعقوب لیث صفاری، به دوره سلجوقی تا قاجار میرسد. دیرینهترین بخش آن به دوره سلجوقی برمیگردد.
پس از یعقوب
پس از او برادرش عمرو به جایش نشست و دیری به مانند برادرش بر بخش بزرگی از ایران فرمان راند تا سرانجام از امیر اسمعیل سامانی شکست خورد و زندان او شد.
پس از این دولت صفاری تنها بر سیستان فرمانروایی کرد و در پایان به سال 383 به دست محمود غزنوی از توان افتاد، ولی فرمانروایی این خاندان بر سیستان تا سال ها دنباله داشت.
از سخنان یعقوب لیث
1 ـ سیاستنامه خواجه نظام الملك: «من این پادشاهى و گنج خواسته، از سر عیارى و شیرمردى به دست آوردهام، و نه اینکه از پدر یافته باشم.»
2 ـ سمك عیار: «من مردى عیار پیشهام، اگر نانى یابم بخورم و اگر نه، خدمت عیاران و جوانمردان مىكنم و كارى اگر می كنم از براى نام مىكنم نه از براى نان»
3 ـ تاریخ سیستان :«ما باور داریم نیكو برخاستیم كه سیستان را به كس ندهیم، اگر خداى پیروزی دهد به فرمانروایی سیستان اندر شویم، آنچه توانیم»
4 ـ تاریخ سیستان : «من داد را برخاستهام بر مردم سبب بركندن طاهریان و جورایشان بود»
5 ـ تاریخ سیستان : «دولت عباسیان، بر غدر و مكر بنا كردهاند، بنگرید كه با ابوسلمه، ابومسلم، برامكه و فضل سهل (با آنهمه خدمت كه به ایشان كرده بودند) چه كردند؟ و كسى مباد كه، برایشان اعتماد كند»
6 ـ احیاء الملوك: «من رویگر بچهام، به قوت دولت و زور بازو كار خود به این درجه رسانیدهام و داعیه چنان دارم، كه تا خلیفه را مقهور نگردانم از پاى ننشینم»
7 ـ احیاء الملوك: «از حرفه رویگرى قصد جاى بزرگان عجم كردم و بدین مرتبه رسیدم»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یاری نامه:
1 ـ بزرگان سیتان ـ ایرج افشار سیستانى ـ مرغ آمین ـ تهران 1367.
2 ـ پایتختهاى ایران ـ محمّد یوسف كیانى ـ سازمان میراث فرهنگى كشور تهران 1374.
3 ـ تاریخ دولت صفاریان ـ دكتر حسن یغمایى ـ دنیاى كتاب ـ تهران 1370.
4 ـ تاریخ سیستان ـ بتصحیح ملك الشعراء بهار ـ كتابخانه زوار ـ تهران 1314.
5 ـ تاریخ نهضتهاى ملى ایران ـ عبدالرفیع حقیقت ـ كتاب ایران ـ تهران 1348.
6 ـ سیستان سرزمین ماسهها و حماسهها ـ محمّد اعظم سیستانى مطبعه دولتى كابل ـ افغانستان ـ 1369.
7 ـ یعقوب لیث ـ دكتر ابراهیم باستانى پاریزى ـ كتابخانه ابن سینا تهران 1353.
امرداد - بوذرجمهر پرخیده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر