هفتهنامهی امرداد با همکاری خانهی اندیشمندان علوم انسانی، برگزار کنندهی نشستی برای روز بزرگداشت داریوش بزرگ با عنوان «بررسی مدیریت ایرانیان در روزگار هخامنشیان» بود. شماری از دانشوران و آگاهان به تاریخ باستانی ایران، سخنرانان این نشست بودند.
سخنران آغازین این نشست میرجلالالدین کزازی، استاد دانشگاه، نویسنده، مترجم، شاهنامهپژوه و استاد نام آشنای ادبیات فارسی، بود. عنوان سخن او «داریوش و هخامنشیان در شاهنامه» بود. کزازی در آغاز سخنانش گفت: «من میخواهم زمینهای رازآلود، پُرسمانخیز، پُر چند و چون را با شما درمیان بگذارم و از چیستانی سخن بگویم که هنوز گشوده نشده است. آن گره کور ناگشاده در تاریخ و فرهنگ ایران، این است که چرا از هخامنشیان نمود و نشانی مگر اندک در شاهنامه نمییابیم؟»
کزازی با اشاره به این که هخامنشیان یکی از شکوهمندترین و درخشانترین روزگاران تاریخ ایران را پدید آورده بودند و جهانشاهی آنان در پهنهی گیتی و در فراخنای تاریخ، بیهمتا بوده است، افزود: «همواره خوش دارم سخنی از وخشور باستانی ایران، زرتشت، بر زبان برانم. زیرا در چشم من گرامیترین و شورانگیزترین سخنی است که تاکنون یافتهام و خواندهام. هر زمان که آن را بر زبان میرانم موی بر تنم برمیافرازد. آن سخن این است: "ایران بهترین سرزمینی است که مزدا آفریده است." چرا این گونه است؟ من برآنم که این سخن از سر شیفتگی به ایران نیست. ما اگر این سرزمین را به درستی و دانشورانه بشناسیم بیش از پیش به این گفته باور خواهیم آورد.»
کزازی در ادامه به آشتیجویی و مدارای هخامنشیان با مردمان سرزمینهای دیگر پرداخت و گفت: «جهانشاهی هخامنشی را 24 سرزمین میساختند. اندکی از این سرزمینها را ایرانیان با سپاه گشودند؛ آن هم به یاری مردمان همان سرزمینها. سرزمینهای دیگر با آغوش باز و به خواست خود به این جهانشاهی پیوستند زیرا باوری استوار داشتند که اگر بخشی از جهانشاهی ایرانی باشند در آبادی و آزادی و آسایش و بهروزی خواهند زیست.»
او سپس به پرسش آغازین خود بازگشت و گفت: «چرا تنها سایهای از ایران هخامنشی را در شاهنامه مییابیم؟ کسانی برآنند که به شیوهای نهفته و نمادین، در لایههای ژرفتر، بازتاب این روزگار را در شاهنامه میتوانیم یافت. نمونه را، میگویند که کیخسرو بر پایهی کوروش پدید آمده است و همانندیهایی چند میتوان در داستان کوروش و کیخسرو یافت.
کزازی چنان دیدگاهی را استوار و پذیرفتنی ندانست و افزود: «در این همانندیها ما با نمادها روبهرو هستیم، نه تاریخ. این نمادها را در داستانهای دیگر ایرانی و نیرانی (:غیر ایرانی) هم بازمییابیم. این نمادها در داستان کوروش و کیخسرو هست. اما نمیتوان گفت که یکی از دیگری برآمده و مایه گرفته است.»
شاهنامه با اوستا پیوند دارد
کزازی برای یافتن پاسخی درخور به پرسش آغازین خود، گفت: «من اگر بخواهم به این پرسش پاسخ بدهم که چرا هخامنشیان چندان در شاهنامه بازتاب نیافتهاند؟ آن پاسخ من این است که جهان شاهنامه، از دیدی، در پیوند است با جهان اوستا. ما جهان اوستایی را، در چهرهها و رخدادها، در شاهنامه بازمییابیم. شاهنامه دنبالهی اوستا است، از نگاهی فراخ و برپایهی ساختار پیامشناختی آن. بسیاری از چهرههایی را که در اوستا مییابیم در شاهنامه نیز باز میتوانیم یافت. در اوستای کنونی نامی از هخامنشیان نیست، آیا در بخشهای گمشدهی اوستا، هخامنشیان را میتوانستهایم دید و یافت؟ این پرسش را نمیتوان به روشنی پاسخ داد. تنها نمودی از هخامنشیان را در شاهنامه و در داستان اسکندر میتوانیم یافت؛ آن هم افسانه رنگ. شاید بتوان گفت شاهنامه بخشی از فرهنگ ایران را بازمیتاباند؛ فرهنگ ایران خاوری را. هخامنشیان از ایران نیمروزین بودهاند.»
کزازی در پایان گفت: «من سر آن نداشتم که به این پرسش پاسخ بدهم که: چرا هخامنشیان در شاهنامه یاد نشدهاند؟ من پاسخی برای این پرسش ندارم؛ پرسشی که بارها در میان نهاده شده است. امیدوارم روزگاری بتوانیم به این پاسخ برسیم و این راز را بگشاییم. تنها خواستم پیرامون آن اندکی سخن بگویم.»
کزازی با اشاره به این که هخامنشیان یکی از شکوهمندترین و درخشانترین روزگاران تاریخ ایران را پدید آورده بودند و جهانشاهی آنان در پهنهی گیتی و در فراخنای تاریخ، بیهمتا بوده است، افزود: «همواره خوش دارم سخنی از وخشور باستانی ایران، زرتشت، بر زبان برانم. زیرا در چشم من گرامیترین و شورانگیزترین سخنی است که تاکنون یافتهام و خواندهام. هر زمان که آن را بر زبان میرانم موی بر تنم برمیافرازد. آن سخن این است: "ایران بهترین سرزمینی است که مزدا آفریده است." چرا این گونه است؟ من برآنم که این سخن از سر شیفتگی به ایران نیست. ما اگر این سرزمین را به درستی و دانشورانه بشناسیم بیش از پیش به این گفته باور خواهیم آورد.»
کزازی در ادامه به آشتیجویی و مدارای هخامنشیان با مردمان سرزمینهای دیگر پرداخت و گفت: «جهانشاهی هخامنشی را 24 سرزمین میساختند. اندکی از این سرزمینها را ایرانیان با سپاه گشودند؛ آن هم به یاری مردمان همان سرزمینها. سرزمینهای دیگر با آغوش باز و به خواست خود به این جهانشاهی پیوستند زیرا باوری استوار داشتند که اگر بخشی از جهانشاهی ایرانی باشند در آبادی و آزادی و آسایش و بهروزی خواهند زیست.»
او سپس به پرسش آغازین خود بازگشت و گفت: «چرا تنها سایهای از ایران هخامنشی را در شاهنامه مییابیم؟ کسانی برآنند که به شیوهای نهفته و نمادین، در لایههای ژرفتر، بازتاب این روزگار را در شاهنامه میتوانیم یافت. نمونه را، میگویند که کیخسرو بر پایهی کوروش پدید آمده است و همانندیهایی چند میتوان در داستان کوروش و کیخسرو یافت.
کزازی چنان دیدگاهی را استوار و پذیرفتنی ندانست و افزود: «در این همانندیها ما با نمادها روبهرو هستیم، نه تاریخ. این نمادها را در داستانهای دیگر ایرانی و نیرانی (:غیر ایرانی) هم بازمییابیم. این نمادها در داستان کوروش و کیخسرو هست. اما نمیتوان گفت که یکی از دیگری برآمده و مایه گرفته است.»
شاهنامه با اوستا پیوند دارد
کزازی برای یافتن پاسخی درخور به پرسش آغازین خود، گفت: «من اگر بخواهم به این پرسش پاسخ بدهم که چرا هخامنشیان چندان در شاهنامه بازتاب نیافتهاند؟ آن پاسخ من این است که جهان شاهنامه، از دیدی، در پیوند است با جهان اوستا. ما جهان اوستایی را، در چهرهها و رخدادها، در شاهنامه بازمییابیم. شاهنامه دنبالهی اوستا است، از نگاهی فراخ و برپایهی ساختار پیامشناختی آن. بسیاری از چهرههایی را که در اوستا مییابیم در شاهنامه نیز باز میتوانیم یافت. در اوستای کنونی نامی از هخامنشیان نیست، آیا در بخشهای گمشدهی اوستا، هخامنشیان را میتوانستهایم دید و یافت؟ این پرسش را نمیتوان به روشنی پاسخ داد. تنها نمودی از هخامنشیان را در شاهنامه و در داستان اسکندر میتوانیم یافت؛ آن هم افسانه رنگ. شاید بتوان گفت شاهنامه بخشی از فرهنگ ایران را بازمیتاباند؛ فرهنگ ایران خاوری را. هخامنشیان از ایران نیمروزین بودهاند.»
کزازی در پایان گفت: «من سر آن نداشتم که به این پرسش پاسخ بدهم که: چرا هخامنشیان در شاهنامه یاد نشدهاند؟ من پاسخی برای این پرسش ندارم؛ پرسشی که بارها در میان نهاده شده است. امیدوارم روزگاری بتوانیم به این پاسخ برسیم و این راز را بگشاییم. تنها خواستم پیرامون آن اندکی سخن بگویم.»
تاریخ را با نگرش به عناصر فرهنگی هر دوره بازنگری کنیم
سخنران دیگر نشست آرزو رسولی، استادیار دانشکده ادبیات و علوم انسانی و عضو هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی بود. او عنوان «قیام داریوش» را برای سخنرانی خود برگزیده بود. رسولی در آغاز گفت: «زوایای تاریکی در تاریخ ایران هست که هنوز برای ما چندان شناختهشده نیست. یکی از این موارد دربارهی به قدرت رسیدن گئوماته مُغ و چیرگی داریوش و یارانش بر اوست. این یکی از بحث برانگیزترین بخشهای تاریخ ایران است. شماری میگویند که داریوش این داستان را از خود ساخته و گئوماتهای وجود نداشته است و داریوش، بردیا، پسر کوروش، را کشته و به قدرت رسیده است. این دیدگاه، اکنون در میان از ایرانشناسان موافقان بسیاری دارد. اما شماری هم تریدی در سخن داریوش ندارند.»
رسولی با اشاره به این که سخن او بر این پایه است که باید تاریخ خود را با توجه به عناصر فرهنگی دورهی خاصی که داریوش در آن زندگی میکرده است بازنگری کنیم و بدینگونه بازخوانیای از گزارش داریوش ارایه بدهیم تا بتوانیم این بخش از تاریخ ایران را بهتر درک کنیم، افزود: «بهترین سند برای این رویداد، گزارش خود داریوش است در کتیبهی بیستون. داریوش وارد جزییات رویداد گئوماته نمیشود و نمیگوید که چگونه از آن آگاه شد. همین مساله باعث شده که در گفتههای داریوش تردیدهایی صورت بگیرد. اما نکتهی مهمی که داریوش به آن اشاره می کند این است که می گوید: "شهریاری را که گئوماته از کمبوجیه ستاند از آنِ خاندان ما بود". بدینگونه داریوش هدفش را روشن میکند و میگوید من کسی هستم که باید شهریاری را از گئوماته پس بگیرم و به خاندان هخامنشی برگردانم.»
این سخنران گفت: «یکی از مواردی که بسیاری از ایرانشناسان آن را مورد پرسش قرار میدهند مرگ کمبوجیه است. آنان میگویند که در سنگنبشتهی بیستون همهی رویدادها تاریخ درست دارد و آن اندازه دقیق است که امروز میتوانیم آن رویدادها را به سال و ماه و روز میلادی محاسبه کنیم. اما چرا در سنگنبشتهی بیستون، دربارهی مرگ کمبوجیه، تاریخ دقیقی گفته نشده است؟»
رسولی در پاسخ به چنین پرسشی گفت: «این پرسش پاسخ سادهای دارد. ما میدانیم که دستگاه دیوانسالاری پُردامنهی هخامنشیان را داریوش ایجاد کرد. زمانی که کمبوجیه مُرد داریوش هنوز به قدرت نرسیده بود و این سیستم را ایجاد نکرده بود. تنها خبری از مرگ کمبوجیه شنیده بود و گزارش کوتاهی از آن در کتیبه به دست داده بود.»
رسولی با پیش کشیدن پرسشی بنیادین افزود: «نکتهی دیگری که توجه به آن اهمیت دارد این است که آیا داریوش در آن زمان میتوانسته است دست به چنین خطری بزند و بدون این که از نسل هخامنشیان باشد ادعا کند که از آنان است و از خاندان کوروش؟ اگر بردیای واقعی به دست داریوش کشته شده بود بی گمان معاصران داریوش از آن باخبر میشدند. میدانیم که آتوسا و ارتیستونه، دختران کوروش، و پارمیس، دختر بردیا، همسران داریوش بودهاند. آنها بیگمان از ماجرا باخبر میشدند. حتا اگر داریوش میتوانست آنها را ساکت کند پس از مرگ او این ماجرا آشکار میشد.»
رسولی در ادامهی سخنانش گفت: «یکی از روشهایی که در پژوهشهای تاریخی میتوان از آن استفاده کرد، نقد ادبی و فرهنگی است. یعنی عناصر فرهنگی مربوط به آن دورهی زمانی و مکانی خاص را از خود متن بیرون بکشیم. روش دیگر تاریخگرایی نوین میگوید که بیشترین آگاهیهای را خود متن به ما میدهد و هر متنی پژواکی فرهنگی از دورهی خود است. کسانی که فکر کردهاند که داریوش ممکن است دروغ گفته باشد، عناصر فرهنگی دورهی داریوش را درک نکردهاند. شاید هم برایشان قابل درک نباشد. این مطالعات را ما باید انجام بدهیم که عناصر فرهنگی ایرانی را درک میکنیم.»
داریوش مشروعیتش را به دست آورده بود
به سخن رسولی، دانشمندان غربی آن چنان اندیشهی دموکراسی غربی در ذهنشان رسوخ کرده که تصور میکنند که داریوش خواسته است مشروعیتی برای خودش به دست بیاورد. آنها به این نکته توجه نداشتهاند که در درازای تاریخ ایران فاصلهی شاهان با مردم زیاد بوده است. داریوش زمانی دستور به نگارش کتیبهی بیستون میدهد که در تاریخ ایران تنها خاندانهای بزرگ مهم بودهاند. داریوش آنها را با خود همراه کرده بود؛ شورشها را سرکوب کرده بود و در اوج قدرت بود. بنابراین نیازی نداشته که مشروعیتی برای خودش دست و پا کند. او زمانی گزارش کتیبهی بیستون را میدهد که مشروعیتش را به دست آورده بود.
نکتهی دیگری که این تاریخشناس از آن یاد کرد باورهای دینی داریوش بزرگ بود. او گفت: «داریوش در کتیبهی بیستون 75 بار نام اهورامزدا را میآورد. این تکرار نشان دهندهی باور راسخ او به اهورامزدا، خدای بزرگ، است. او میگوید مردمان شهرهایی که شورش کردند بدان سبب بود که فرمانروایانشان به مردم دروغ گفته بودند. دروغی که داریوش از آن سخن میگوید مفهموم بسیار ژرفی دارد. بسیار ژفتر از آن چیزی است که ما امروزه از واژهی دروغ میفهمیم. داریوش مبنای باورمندیاش را بازگو میکند. دروغ، در کتیبهی بیستون، یعنی هر چه که ضد "اشه" و نظم و راستی باشد. آن چه از کتیبهی بیستون میفهمیم این است که داریوش شاهی خداپرست بوده و پیرو راستی. به زندگی پس از مرگ باور داشته و میخواسته کارهایش در راه خشنودی خداوند باشد.»
آرزو رسولی در پایان گفت: «مسالهی مهم دیگر این است که نباید با دید امروزی گذشته را نقد کنیم. مفاهیم 25 سده پیش با امروز از بنیان متفاوت است. اگر شرایط آن زمان را بسنجیم میبینیم که تهمت دروغ گویی به داریوش به سبب ناآگاهی از عناصر فرهنگی روزگار داریوش است و نیز ناآگاهی از عناصر اعتقادی ایران باستان. بیگمان داریوش، شاهی بسیار مدیر و مُدبر بوده و برای شاهنشاهی هخامنشی بسیار شایسته.»
اگر تلگراف نوری از میان نمی رفت تمدن انسان دگرگون می شد
در گام دیگر نشست بزرگداشت داریوش بزرگ هخامنشی، مهدی محسنیانراد، جامعهشناس و استاد دانشگاه، به سخن پرداخت. او دربارهی «شواهد ابداع تلگراف نوری در دوران داریوش هخامنشی» سخن گفت.
محسنیان راد در آغاز به یافتهی علمی یکی از نظریهپردازان غربی اشاره کرد و گفت: «مک لوهان در سال 1964 میلادی نظریهای ارایه داد و گفت که انسان کنونی سه کهکشان داشته است: در آغاز کهکشان شفاهی بوده است؛ سپس کهکشان گوتنبرگ و سپس کهکشانی که به دهکدهی جهانی میانجامد. او واژهی "کهکشان" را به کار میبَرد چون فکر میکند که انسان تغییرات بسیاری را تجربه خواهد کرد. سخن و تئوری اصلی مک لوهان این است که هر رویدادی که در فنآوری ارتباطات و رسانهای پیش آمده یکی از حسهای ما را امتداد بخشیده است. مک لوهان میگوید که در کهکشان شفاهی همهی دنیا مقدار مسافتی بوده که صدایی از جایی به جای دیگر منتقل می شده است. این یک قبیلهی کوچک است. این جهان کوچک ادامه پیدا میکند تا به گوتنبرگ در سال 1452 میرسد و تلگراف و بیسیم و رادیو پدید میآید.»
محسنیانراد با یادآوری این نکته که کارهای مک لوهان را بررسی کرده است، گفت: «شگفتزده شدم که چرا او کهکشان چهارمی را که من اکنون ادعای آن را دارم و میگویم در ایران بوده است، پیدا نکرده بود. سخن اصلی این است که چگونه میتوان به دنبال آن کهکشان چهارم رفت؟»
آنگاه این سخنران به پیشینهی موضوع خود پرداخت و گفت: «در سال 1355 کاظم معتمدنژاد که او را پدر ارتباطات ایران مینامند، در کنفرانسی در هاوایی شرکت کرده بود. او میخواست نقالی را به عنوان یک رسانهی سنتی ایرانی معرفی کند. معتمدنژاد به مک لوهان میگوید که در ایران سدهی دهم میلادی، در روزگار آل بویه، شیوهای وجود داشته که همانند دستگاه چاپ بوده است. در آن روزگار شماری کاتب دور تا دور تالاری مینشستند و یک نفر متنی را با صدای بلند دیکته میکرد و دیگران کتابت میکردند. این یک جور چاپ است. مک لوهان با شنیدن این حرف میگوید: من در جستوجوهایم مورد ایران غفلت کردم.»
محسنیانراد در ادامه سخنانش با اشاره به این که اگر تلگراف نوری روزگار باستانی ایران باقی میماند شاید تمدن بشری صورت دیگری پیدا میکرد، افزود: «نخستین سندی که من یافتم "سفرنامه بنجامین" است. او نخستین سفیر آمریکا در ایران، در روزگار ناصرالدین شاه قاجار، بوده است. بنجامین میگوید که از دیدنیهای فلات ایران که توجه هر مسافری را جلب میکند خاکریزهایی مصنوعی است که با فاصلههایی مشخص از یکدیگر به طول صدها میل در سراسر دشتها و صحراها ساخته شدهاند. این خاکریزها 25 تا 30 متر بلندا دارند. ایرانیان میگویند که این خاکریزها در زمان جمشید ساخته شده است. اما برخی از دانشمندان ایرانی باور دارند که از این خاکریزها استفاده ارتباطی و خبری میشده و مانند تلگراف بوده است. بدینگونه که هنگام یورش دشمن، بر فراز آن خاکریزها آتش میافروختند و خبر را به دیگران میرساندند.»
این سخنران به شواهد دیگری برای یافتن تلگراف نوری در ایران باستان پرداخت و گفت: «یک سده پس از بنجامین در کتاب "ایرانشهر" که در سال 1343 از سوی یونسکو چاپ شده و دانشنامهی باارزشی است، به این تپههای مصنوعی اشاره شده است. در "سفرنامهی فیثاغورث" هم اشارهای به آن هست. ویستهوفر در کتاب «ایران باستان» هم میگوید که ایرانیان سیستمی ارتباطی پدید آورده بودند که سبب شگفتی یونانیان و رومیان شده بود. شالوده این نظام ارتباطی مجهز، زیرساخت امپراتوری هخامنشی پارسی را شکل میداد.»
محسنیانراد در پایان گفت: «یکی از پژوهشگران بدون این که به تلگراف نوری اشاره کند، می گوید که این برجها "راز دار" هستند. یافتهی مهم او این است که ایرانیان در آن زمان دو آتش درست میکردند: یکی آبی و دیگری قرمز. آتش آبی را این گونه برمیافروختند که دنبه روی هیزم میمالیدند و چرب میکردند. آتشی که ازآن هیزم روشن میشد، به رنگ آبی بود. بدین گونه خبرهای خوش یا ناخوش را به هم میرساندند.»
سخنران دیگر نشست آرزو رسولی، استادیار دانشکده ادبیات و علوم انسانی و عضو هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی بود. او عنوان «قیام داریوش» را برای سخنرانی خود برگزیده بود. رسولی در آغاز گفت: «زوایای تاریکی در تاریخ ایران هست که هنوز برای ما چندان شناختهشده نیست. یکی از این موارد دربارهی به قدرت رسیدن گئوماته مُغ و چیرگی داریوش و یارانش بر اوست. این یکی از بحث برانگیزترین بخشهای تاریخ ایران است. شماری میگویند که داریوش این داستان را از خود ساخته و گئوماتهای وجود نداشته است و داریوش، بردیا، پسر کوروش، را کشته و به قدرت رسیده است. این دیدگاه، اکنون در میان از ایرانشناسان موافقان بسیاری دارد. اما شماری هم تریدی در سخن داریوش ندارند.»
رسولی با اشاره به این که سخن او بر این پایه است که باید تاریخ خود را با توجه به عناصر فرهنگی دورهی خاصی که داریوش در آن زندگی میکرده است بازنگری کنیم و بدینگونه بازخوانیای از گزارش داریوش ارایه بدهیم تا بتوانیم این بخش از تاریخ ایران را بهتر درک کنیم، افزود: «بهترین سند برای این رویداد، گزارش خود داریوش است در کتیبهی بیستون. داریوش وارد جزییات رویداد گئوماته نمیشود و نمیگوید که چگونه از آن آگاه شد. همین مساله باعث شده که در گفتههای داریوش تردیدهایی صورت بگیرد. اما نکتهی مهمی که داریوش به آن اشاره می کند این است که می گوید: "شهریاری را که گئوماته از کمبوجیه ستاند از آنِ خاندان ما بود". بدینگونه داریوش هدفش را روشن میکند و میگوید من کسی هستم که باید شهریاری را از گئوماته پس بگیرم و به خاندان هخامنشی برگردانم.»
این سخنران گفت: «یکی از مواردی که بسیاری از ایرانشناسان آن را مورد پرسش قرار میدهند مرگ کمبوجیه است. آنان میگویند که در سنگنبشتهی بیستون همهی رویدادها تاریخ درست دارد و آن اندازه دقیق است که امروز میتوانیم آن رویدادها را به سال و ماه و روز میلادی محاسبه کنیم. اما چرا در سنگنبشتهی بیستون، دربارهی مرگ کمبوجیه، تاریخ دقیقی گفته نشده است؟»
رسولی در پاسخ به چنین پرسشی گفت: «این پرسش پاسخ سادهای دارد. ما میدانیم که دستگاه دیوانسالاری پُردامنهی هخامنشیان را داریوش ایجاد کرد. زمانی که کمبوجیه مُرد داریوش هنوز به قدرت نرسیده بود و این سیستم را ایجاد نکرده بود. تنها خبری از مرگ کمبوجیه شنیده بود و گزارش کوتاهی از آن در کتیبه به دست داده بود.»
رسولی با پیش کشیدن پرسشی بنیادین افزود: «نکتهی دیگری که توجه به آن اهمیت دارد این است که آیا داریوش در آن زمان میتوانسته است دست به چنین خطری بزند و بدون این که از نسل هخامنشیان باشد ادعا کند که از آنان است و از خاندان کوروش؟ اگر بردیای واقعی به دست داریوش کشته شده بود بی گمان معاصران داریوش از آن باخبر میشدند. میدانیم که آتوسا و ارتیستونه، دختران کوروش، و پارمیس، دختر بردیا، همسران داریوش بودهاند. آنها بیگمان از ماجرا باخبر میشدند. حتا اگر داریوش میتوانست آنها را ساکت کند پس از مرگ او این ماجرا آشکار میشد.»
رسولی در ادامهی سخنانش گفت: «یکی از روشهایی که در پژوهشهای تاریخی میتوان از آن استفاده کرد، نقد ادبی و فرهنگی است. یعنی عناصر فرهنگی مربوط به آن دورهی زمانی و مکانی خاص را از خود متن بیرون بکشیم. روش دیگر تاریخگرایی نوین میگوید که بیشترین آگاهیهای را خود متن به ما میدهد و هر متنی پژواکی فرهنگی از دورهی خود است. کسانی که فکر کردهاند که داریوش ممکن است دروغ گفته باشد، عناصر فرهنگی دورهی داریوش را درک نکردهاند. شاید هم برایشان قابل درک نباشد. این مطالعات را ما باید انجام بدهیم که عناصر فرهنگی ایرانی را درک میکنیم.»
داریوش مشروعیتش را به دست آورده بود
به سخن رسولی، دانشمندان غربی آن چنان اندیشهی دموکراسی غربی در ذهنشان رسوخ کرده که تصور میکنند که داریوش خواسته است مشروعیتی برای خودش به دست بیاورد. آنها به این نکته توجه نداشتهاند که در درازای تاریخ ایران فاصلهی شاهان با مردم زیاد بوده است. داریوش زمانی دستور به نگارش کتیبهی بیستون میدهد که در تاریخ ایران تنها خاندانهای بزرگ مهم بودهاند. داریوش آنها را با خود همراه کرده بود؛ شورشها را سرکوب کرده بود و در اوج قدرت بود. بنابراین نیازی نداشته که مشروعیتی برای خودش دست و پا کند. او زمانی گزارش کتیبهی بیستون را میدهد که مشروعیتش را به دست آورده بود.
نکتهی دیگری که این تاریخشناس از آن یاد کرد باورهای دینی داریوش بزرگ بود. او گفت: «داریوش در کتیبهی بیستون 75 بار نام اهورامزدا را میآورد. این تکرار نشان دهندهی باور راسخ او به اهورامزدا، خدای بزرگ، است. او میگوید مردمان شهرهایی که شورش کردند بدان سبب بود که فرمانروایانشان به مردم دروغ گفته بودند. دروغی که داریوش از آن سخن میگوید مفهموم بسیار ژرفی دارد. بسیار ژفتر از آن چیزی است که ما امروزه از واژهی دروغ میفهمیم. داریوش مبنای باورمندیاش را بازگو میکند. دروغ، در کتیبهی بیستون، یعنی هر چه که ضد "اشه" و نظم و راستی باشد. آن چه از کتیبهی بیستون میفهمیم این است که داریوش شاهی خداپرست بوده و پیرو راستی. به زندگی پس از مرگ باور داشته و میخواسته کارهایش در راه خشنودی خداوند باشد.»
آرزو رسولی در پایان گفت: «مسالهی مهم دیگر این است که نباید با دید امروزی گذشته را نقد کنیم. مفاهیم 25 سده پیش با امروز از بنیان متفاوت است. اگر شرایط آن زمان را بسنجیم میبینیم که تهمت دروغ گویی به داریوش به سبب ناآگاهی از عناصر فرهنگی روزگار داریوش است و نیز ناآگاهی از عناصر اعتقادی ایران باستان. بیگمان داریوش، شاهی بسیار مدیر و مُدبر بوده و برای شاهنشاهی هخامنشی بسیار شایسته.»
اگر تلگراف نوری از میان نمی رفت تمدن انسان دگرگون می شد
در گام دیگر نشست بزرگداشت داریوش بزرگ هخامنشی، مهدی محسنیانراد، جامعهشناس و استاد دانشگاه، به سخن پرداخت. او دربارهی «شواهد ابداع تلگراف نوری در دوران داریوش هخامنشی» سخن گفت.
محسنیان راد در آغاز به یافتهی علمی یکی از نظریهپردازان غربی اشاره کرد و گفت: «مک لوهان در سال 1964 میلادی نظریهای ارایه داد و گفت که انسان کنونی سه کهکشان داشته است: در آغاز کهکشان شفاهی بوده است؛ سپس کهکشان گوتنبرگ و سپس کهکشانی که به دهکدهی جهانی میانجامد. او واژهی "کهکشان" را به کار میبَرد چون فکر میکند که انسان تغییرات بسیاری را تجربه خواهد کرد. سخن و تئوری اصلی مک لوهان این است که هر رویدادی که در فنآوری ارتباطات و رسانهای پیش آمده یکی از حسهای ما را امتداد بخشیده است. مک لوهان میگوید که در کهکشان شفاهی همهی دنیا مقدار مسافتی بوده که صدایی از جایی به جای دیگر منتقل می شده است. این یک قبیلهی کوچک است. این جهان کوچک ادامه پیدا میکند تا به گوتنبرگ در سال 1452 میرسد و تلگراف و بیسیم و رادیو پدید میآید.»
محسنیانراد با یادآوری این نکته که کارهای مک لوهان را بررسی کرده است، گفت: «شگفتزده شدم که چرا او کهکشان چهارمی را که من اکنون ادعای آن را دارم و میگویم در ایران بوده است، پیدا نکرده بود. سخن اصلی این است که چگونه میتوان به دنبال آن کهکشان چهارم رفت؟»
آنگاه این سخنران به پیشینهی موضوع خود پرداخت و گفت: «در سال 1355 کاظم معتمدنژاد که او را پدر ارتباطات ایران مینامند، در کنفرانسی در هاوایی شرکت کرده بود. او میخواست نقالی را به عنوان یک رسانهی سنتی ایرانی معرفی کند. معتمدنژاد به مک لوهان میگوید که در ایران سدهی دهم میلادی، در روزگار آل بویه، شیوهای وجود داشته که همانند دستگاه چاپ بوده است. در آن روزگار شماری کاتب دور تا دور تالاری مینشستند و یک نفر متنی را با صدای بلند دیکته میکرد و دیگران کتابت میکردند. این یک جور چاپ است. مک لوهان با شنیدن این حرف میگوید: من در جستوجوهایم مورد ایران غفلت کردم.»
محسنیانراد در ادامه سخنانش با اشاره به این که اگر تلگراف نوری روزگار باستانی ایران باقی میماند شاید تمدن بشری صورت دیگری پیدا میکرد، افزود: «نخستین سندی که من یافتم "سفرنامه بنجامین" است. او نخستین سفیر آمریکا در ایران، در روزگار ناصرالدین شاه قاجار، بوده است. بنجامین میگوید که از دیدنیهای فلات ایران که توجه هر مسافری را جلب میکند خاکریزهایی مصنوعی است که با فاصلههایی مشخص از یکدیگر به طول صدها میل در سراسر دشتها و صحراها ساخته شدهاند. این خاکریزها 25 تا 30 متر بلندا دارند. ایرانیان میگویند که این خاکریزها در زمان جمشید ساخته شده است. اما برخی از دانشمندان ایرانی باور دارند که از این خاکریزها استفاده ارتباطی و خبری میشده و مانند تلگراف بوده است. بدینگونه که هنگام یورش دشمن، بر فراز آن خاکریزها آتش میافروختند و خبر را به دیگران میرساندند.»
این سخنران به شواهد دیگری برای یافتن تلگراف نوری در ایران باستان پرداخت و گفت: «یک سده پس از بنجامین در کتاب "ایرانشهر" که در سال 1343 از سوی یونسکو چاپ شده و دانشنامهی باارزشی است، به این تپههای مصنوعی اشاره شده است. در "سفرنامهی فیثاغورث" هم اشارهای به آن هست. ویستهوفر در کتاب «ایران باستان» هم میگوید که ایرانیان سیستمی ارتباطی پدید آورده بودند که سبب شگفتی یونانیان و رومیان شده بود. شالوده این نظام ارتباطی مجهز، زیرساخت امپراتوری هخامنشی پارسی را شکل میداد.»
محسنیانراد در پایان گفت: «یکی از پژوهشگران بدون این که به تلگراف نوری اشاره کند، می گوید که این برجها "راز دار" هستند. یافتهی مهم او این است که ایرانیان در آن زمان دو آتش درست میکردند: یکی آبی و دیگری قرمز. آتش آبی را این گونه برمیافروختند که دنبه روی هیزم میمالیدند و چرب میکردند. آتشی که ازآن هیزم روشن میشد، به رنگ آبی بود. بدین گونه خبرهای خوش یا ناخوش را به هم میرساندند.»
کتیبهی بیستون بیطرفانه نوشته شده است
در ادامهی سخنرانیها، شروین وکیلی، جامعهشناس و استاد دانشگاه، دربارهی «شخصیت فردی داریوش برپایهی سنگ نبشتهها» سخن گفت. او با پافشاری بر این که آنچه در سنگنبشته دربارهی داریوش و ویژگی های شخصیتی او آمده سنجهی او دربارهی داریوش است، گفت: «از داریوش حجم چشمگیری متن به جای مانده است. یکی از متنهایی که بسیار مهم است کتیبهی بیستون است. این کتیبه بزرگترین دیوارنبشت تاریخی و نخستین متن تاریخی به معنای تمام کلمه است. به روشنی در آن نوشته شده است که رویدادها در چه روزی، چه ماهی و چه سالی روی داده است. این کتیبه بسیار بیطرفانه نوشته شده است. برای نمونه، هیچ معلوم نمیشود که ویشتاسبی که در خراسان جنگیده و مردم به او پشت کردهاند، پدر داریوش بزرگ است. اگر به این کتیبه دقت کنیم متوجه خواهیم شد که داریوش برای پیروزی در نبردهایش شبکهی ارتباطی مهمی داشته است و هوادارانش از یک نظام فکری مشترک برخوردار بودهاند. رقبای داریوش چنان نظامی نداشتند. زمانبندیها هم مهم است. این که شورشها چه زمانی رخ داده و هواداران داریوش چگونه به آن پاسخ دادهاند. کم و بیش این پاسخ دهیها همزمان بوده است با رسیدن خبر. متن بیستون را میتوانیم ادامه بدهیم تا کتیبه نقش رستم که در واقع وصیتنامه داریوش است.»
وکیلی در ادامه با پیش کشیدن این پرسش که داریوش چگونه شخصیتی بوده است؟ افزود: «داریوش در یک جای سنگنبشته میگوید: "به خواست اهورامزدا به گونهای هستم که راستی را دوست دارم. نه مرا کافی است که از سوی ناتوان به توانا ستمی روا شود و نه مرا کافی است که توانا بر ناتوان ستم کند". این گزارهی سیاسی مهمی است. چون ناتوان هم میتواند بر توانا ستم کند. انگار داریم نیچه میخوانیم! پیداست که یک نظریهی سیاسی پشت گفتمان داریوش است. در گفتمان کوروش هم نظریهی سیاسی هست اما نه به این روشنی.»
به سخن وکیلی، در گزارهی داریوش سه رکن وجود دارد: بوم، مردم و شادی. سرزمینی هست که مردم در آن هستند. منظور از مردم، اشراف نیستند، خود تودهها هستند. واپسین جملهی کتیبه بیستون میگوید: "مردم (مردان جنگی) همکاری کردند و با من کوشیدند". میبینیم که یک نظام سیاسی بوده است که رضایت و شادمانی مردم آن مهم است. در این نظام سیاسی، خودانگارهی داریوش مهم است. او بسیار فروتن است. برای نخستینبارهم است که شاهی می گوید من بر خشم خود حاکم هستم. تا آن زمان چنین گفتمانی نداشتهایم. داریوش نخستین شاهی است که میگوید هوادار راستیام. میبینیم که با یک جهانبینی بسیار متفاوت روبه رو هستیم.
این سخنران در ادامه افزود: «داریوش به خاطر کرداری که داشت مهم بود. این کردار را باید نقادانه، علمی و دقیق بررسی کنیم و سره و ناسره آن را جدا سازیم. سیمای یک شخصیت تاریخی، سیمایی است که تاریخ به ما میگوید، نه میل و انگیزههای ما. داریوش یکی از درخشانترین چهرههای تاریخ ایران است. شخصیتی است که پس از سدهها همچنان میشود به او نگاه کرد و آموخت.»
وکیلی در پایان سخنانش روزی را برای بزرگداشت داریوش بزرگ پیشرو نهاد و گفت: «پیشنهاد من این است که هفتم مهر را روز بزرگداشت داریوش بدانیم. چون خیزش سیاسی او در روز دهم ماه باگیادی در گاهشمار هخامنشی (ماه آغازین نیمسال دوم)، برابر با هفتم مهر کنونیِ ما، بوده است. آن روز، به گمان بسیار، روز جشن مهرگان کهن بوده است.»
در ادامهی سخنرانیها، شروین وکیلی، جامعهشناس و استاد دانشگاه، دربارهی «شخصیت فردی داریوش برپایهی سنگ نبشتهها» سخن گفت. او با پافشاری بر این که آنچه در سنگنبشته دربارهی داریوش و ویژگی های شخصیتی او آمده سنجهی او دربارهی داریوش است، گفت: «از داریوش حجم چشمگیری متن به جای مانده است. یکی از متنهایی که بسیار مهم است کتیبهی بیستون است. این کتیبه بزرگترین دیوارنبشت تاریخی و نخستین متن تاریخی به معنای تمام کلمه است. به روشنی در آن نوشته شده است که رویدادها در چه روزی، چه ماهی و چه سالی روی داده است. این کتیبه بسیار بیطرفانه نوشته شده است. برای نمونه، هیچ معلوم نمیشود که ویشتاسبی که در خراسان جنگیده و مردم به او پشت کردهاند، پدر داریوش بزرگ است. اگر به این کتیبه دقت کنیم متوجه خواهیم شد که داریوش برای پیروزی در نبردهایش شبکهی ارتباطی مهمی داشته است و هوادارانش از یک نظام فکری مشترک برخوردار بودهاند. رقبای داریوش چنان نظامی نداشتند. زمانبندیها هم مهم است. این که شورشها چه زمانی رخ داده و هواداران داریوش چگونه به آن پاسخ دادهاند. کم و بیش این پاسخ دهیها همزمان بوده است با رسیدن خبر. متن بیستون را میتوانیم ادامه بدهیم تا کتیبه نقش رستم که در واقع وصیتنامه داریوش است.»
وکیلی در ادامه با پیش کشیدن این پرسش که داریوش چگونه شخصیتی بوده است؟ افزود: «داریوش در یک جای سنگنبشته میگوید: "به خواست اهورامزدا به گونهای هستم که راستی را دوست دارم. نه مرا کافی است که از سوی ناتوان به توانا ستمی روا شود و نه مرا کافی است که توانا بر ناتوان ستم کند". این گزارهی سیاسی مهمی است. چون ناتوان هم میتواند بر توانا ستم کند. انگار داریم نیچه میخوانیم! پیداست که یک نظریهی سیاسی پشت گفتمان داریوش است. در گفتمان کوروش هم نظریهی سیاسی هست اما نه به این روشنی.»
به سخن وکیلی، در گزارهی داریوش سه رکن وجود دارد: بوم، مردم و شادی. سرزمینی هست که مردم در آن هستند. منظور از مردم، اشراف نیستند، خود تودهها هستند. واپسین جملهی کتیبه بیستون میگوید: "مردم (مردان جنگی) همکاری کردند و با من کوشیدند". میبینیم که یک نظام سیاسی بوده است که رضایت و شادمانی مردم آن مهم است. در این نظام سیاسی، خودانگارهی داریوش مهم است. او بسیار فروتن است. برای نخستینبارهم است که شاهی می گوید من بر خشم خود حاکم هستم. تا آن زمان چنین گفتمانی نداشتهایم. داریوش نخستین شاهی است که میگوید هوادار راستیام. میبینیم که با یک جهانبینی بسیار متفاوت روبه رو هستیم.
این سخنران در ادامه افزود: «داریوش به خاطر کرداری که داشت مهم بود. این کردار را باید نقادانه، علمی و دقیق بررسی کنیم و سره و ناسره آن را جدا سازیم. سیمای یک شخصیت تاریخی، سیمایی است که تاریخ به ما میگوید، نه میل و انگیزههای ما. داریوش یکی از درخشانترین چهرههای تاریخ ایران است. شخصیتی است که پس از سدهها همچنان میشود به او نگاه کرد و آموخت.»
وکیلی در پایان سخنانش روزی را برای بزرگداشت داریوش بزرگ پیشرو نهاد و گفت: «پیشنهاد من این است که هفتم مهر را روز بزرگداشت داریوش بدانیم. چون خیزش سیاسی او در روز دهم ماه باگیادی در گاهشمار هخامنشی (ماه آغازین نیمسال دوم)، برابر با هفتم مهر کنونیِ ما، بوده است. آن روز، به گمان بسیار، روز جشن مهرگان کهن بوده است.»
باید روح نگارش کتیبهی بیستون را درک کرد
پایان بخش سخنرانیهای این نشست گفتار سورنا فیروزی، کارشناس ارشد ژنتیک و باستان شناسی، با عنوان «چرایی روز داریوش» بود. او در آغاز با روشن کردن چارچوب گفتار خود گفت: «بحث من این است که کدام روز را باید برای بزرگداشت داریوش برگزینیم؟ آیا برای آن انتخاب، مستندی میتوان پیدا کرد؟ در سال 1395 روز شانزدهم مهرماه برای بزرگداشت داریوش مطرح شد. آیا این روز درست است یا نیست و چه چالشی دارد؟»
فیروزی آنگاه افزود: «برای بحث در این باره که داریوش در چه روزی به سلطنت رسید، سه سند داریم: یکی بیستون در سه نسخهی آن، دوم روایت هرودوت و سوم نوشتههایی که از کتسیاس به جا مانده است. کتسیاس مدعی است که متنهایش را از آرشیو امپراتوری هخامنشی به دست آورده است. داریوش در هر سه نسخه بیستون میگوید که در روز دهم از یک ماهی گئومات را با کمک یارانش شکست داده و کشته است. او در ادامه میگوید که شاهی از تخمهی او ربوده شده بود و او آن را پس گرفته است. اما هرودوت در تاریخش مینویسد که پنج روز پس از کشته شدن گئومات، داریوش و یارانش نشستی میگیرند و مباحثی پیش میآید و در نهایت تصمیم میگیرند در بامداد روز شانزدهم، هنگام طلوع آفتاب، پیکاری با اسبان بگذارند و اسب هر کس با دیدن آفتاب زودتر شیهه کشید، شاه باشد. کتسیاس هم به این پیکار اشاره کرده است.»
فیروزی در ادامه گفت: «چه چالشی برای این مطلب هست؟ چالش نخست انکار کردن سندهای یونانی است. آنهایی که با روز شانزدهم مخالف هستند میگویند که این سندها (:هرودوت و کتسیاس) دروغ گفتهاند. چالش دوم این است که میگویند شانزدهم را میپذیریم اما باید آن را به روز کرد. باید بر اساس تقویم نوین سه رز به عقب برگردیم یعنی اگر دهم را بپذیریم روز هفتم و اگر شانزدهم را بپذیریم روزسیزدهم باشد.»
فیروزی در نقد این دیدگاهها گفت: «این که بگوییم هرودوت و کتسیاس دروغ گفتهاند، سخن ناروایی است؛ دادههای آماری هرودوت زیر پرسش است نه شرحهایش. یعنی در آنالیز و وارسی کتاب هرودوت به آمارهای اوست که وسواس نشان میدهند. آگاهیهای هرودوت بر اساس پرسوجوهای خیابانی و غیر درباری است. هرودوت و کتسیاس جاهایی از هم فاصله میگیرند و جاهایی روایتشان یکی میشود. اما هر دو میگویند که داریوش برپایهی یک پیکار شاه شده است. این نکتهای است که باید به آن دقت کرد.
باید روح نگارش در کتیبه بیستون را درک کنیم. این یک شیوهی نوین در تاریخنگاری را نشان میدهد که با تاریخنگاری میانرودانی تفاوت دارد. داریوش رخداد به رخداد نوشته اما میانرودانیها تاریخ به تاریخ نوشتهاند. داریوش رخدادهای سال نخست را جمعبندی کرده است. این بیمانند است. او نخستین کسی است که این کار را کرده است.»
فیروزی با طرح پرسشی افزود: «آیا همهی آگاهیها در کتیبهی بیستون آمده است؟ پاسخ من به این پرسش نه است. یک دلیل آن است که برای نمونه، داریوش دربارهی سکاهای اروپا چند خط نوشته است. در حالی که هرودوت یک کتاب دربارهی آن دارد. داریوش قصد کامل گفتن نداشته است. حتا میبینیم که سه نسخهی بیستون با هم تفاوتهایی دارند. در هر سه، مطالبی را کم یا اضافه کرده است. تلفات نبردها فقط در متن بابلی است.»
به سخن فیروزی، داریوش در کتیبهی بیستون میگوید که پیکرهای برای خودم ساختم. این فقط در نسخهی پارسی کتیبه هست. باز میگوید سلطنتش را وامدار اسبی است که باعث شد شاه بشود. هرودوت و کتسیاس هم به این پیکره و اسب اشاره میکنند. برخی میگویند داستان شیههی اسب ساختگی است. اما آنها توجه نمیکنند که این یک متن باستانی است. ممکن است برای ما شگفت باشد اما برای آنها امری سپند (:مقدس) و سنت رایج آن زمان بوده است. زمانی هم اجرا میشد که شرایط مشروعیت میان برگزیدگان برابر بود؛ یا زمانی که مشروعیت شخص زیر پرسش می رفت.
فیروزی در ادامه افزود: «یکی از نمادهای ایزد بهرام، ایزد جنگ و قدرت، در "بهرام یشت"، اسب است. در مهریشت آمده که در کیش مهر پس از برآمدن آفتاب نخست مهر است که بالا میآید. پس یک بهرام داریم که اسب است و یک مهر. این مشروعیت دو خدایی است که میخواهند مشروعیت بدهند. میبینیم آن سنت پیکار در دوران هخامنشی، در روزگار ساسانیان نمادین میشود و به نقش برجستهها راه مییابد.»
این سخنران گفت: «این که میگویند سه روز به عقب برگردیم، اگر تاریخ جنگ بود و سپاهیان بههم رسیده بودند، میشد چنین کرد. اما به نظر میرسد که شتاب داریوش که هرودوت به آن اشاره میکند، برای این بوده که عجله داشته در دهم ماه هفتم، آن کشتن صورت بگیرد. یا این که پنج روز صبر میکند تا فردایش شانزدهم بشود و به شاهی برسد. ذهنیت داریوش و اطرافیانش انجام یک کار در زمانی سپند است. اگر دهم را هفتم کنیم یا شانزدهم را سیزدهم درنظر بگیریم، آن سپندینگی ذهنی داریوش از میان میرود. این قضیهی کرنولوژی نوشتن و گاهشماری نیست، قضیهی نمادین کردن یک اتفاق است.»
فیروزی در پایان سخنانش گفت: «به نظرمن، بر پایهی دادههایی که داریم، روز بزرگداشت داریوش باید شانزدهم باشد و نباید تغییر کند. دادههای من این را میگوید و امیدوارم با داوری دادگرانهتری در این باره بحث کرد.»
پایان بخش سخنرانیهای این نشست گفتار سورنا فیروزی، کارشناس ارشد ژنتیک و باستان شناسی، با عنوان «چرایی روز داریوش» بود. او در آغاز با روشن کردن چارچوب گفتار خود گفت: «بحث من این است که کدام روز را باید برای بزرگداشت داریوش برگزینیم؟ آیا برای آن انتخاب، مستندی میتوان پیدا کرد؟ در سال 1395 روز شانزدهم مهرماه برای بزرگداشت داریوش مطرح شد. آیا این روز درست است یا نیست و چه چالشی دارد؟»
فیروزی آنگاه افزود: «برای بحث در این باره که داریوش در چه روزی به سلطنت رسید، سه سند داریم: یکی بیستون در سه نسخهی آن، دوم روایت هرودوت و سوم نوشتههایی که از کتسیاس به جا مانده است. کتسیاس مدعی است که متنهایش را از آرشیو امپراتوری هخامنشی به دست آورده است. داریوش در هر سه نسخه بیستون میگوید که در روز دهم از یک ماهی گئومات را با کمک یارانش شکست داده و کشته است. او در ادامه میگوید که شاهی از تخمهی او ربوده شده بود و او آن را پس گرفته است. اما هرودوت در تاریخش مینویسد که پنج روز پس از کشته شدن گئومات، داریوش و یارانش نشستی میگیرند و مباحثی پیش میآید و در نهایت تصمیم میگیرند در بامداد روز شانزدهم، هنگام طلوع آفتاب، پیکاری با اسبان بگذارند و اسب هر کس با دیدن آفتاب زودتر شیهه کشید، شاه باشد. کتسیاس هم به این پیکار اشاره کرده است.»
فیروزی در ادامه گفت: «چه چالشی برای این مطلب هست؟ چالش نخست انکار کردن سندهای یونانی است. آنهایی که با روز شانزدهم مخالف هستند میگویند که این سندها (:هرودوت و کتسیاس) دروغ گفتهاند. چالش دوم این است که میگویند شانزدهم را میپذیریم اما باید آن را به روز کرد. باید بر اساس تقویم نوین سه رز به عقب برگردیم یعنی اگر دهم را بپذیریم روز هفتم و اگر شانزدهم را بپذیریم روزسیزدهم باشد.»
فیروزی در نقد این دیدگاهها گفت: «این که بگوییم هرودوت و کتسیاس دروغ گفتهاند، سخن ناروایی است؛ دادههای آماری هرودوت زیر پرسش است نه شرحهایش. یعنی در آنالیز و وارسی کتاب هرودوت به آمارهای اوست که وسواس نشان میدهند. آگاهیهای هرودوت بر اساس پرسوجوهای خیابانی و غیر درباری است. هرودوت و کتسیاس جاهایی از هم فاصله میگیرند و جاهایی روایتشان یکی میشود. اما هر دو میگویند که داریوش برپایهی یک پیکار شاه شده است. این نکتهای است که باید به آن دقت کرد.
باید روح نگارش در کتیبه بیستون را درک کنیم. این یک شیوهی نوین در تاریخنگاری را نشان میدهد که با تاریخنگاری میانرودانی تفاوت دارد. داریوش رخداد به رخداد نوشته اما میانرودانیها تاریخ به تاریخ نوشتهاند. داریوش رخدادهای سال نخست را جمعبندی کرده است. این بیمانند است. او نخستین کسی است که این کار را کرده است.»
فیروزی با طرح پرسشی افزود: «آیا همهی آگاهیها در کتیبهی بیستون آمده است؟ پاسخ من به این پرسش نه است. یک دلیل آن است که برای نمونه، داریوش دربارهی سکاهای اروپا چند خط نوشته است. در حالی که هرودوت یک کتاب دربارهی آن دارد. داریوش قصد کامل گفتن نداشته است. حتا میبینیم که سه نسخهی بیستون با هم تفاوتهایی دارند. در هر سه، مطالبی را کم یا اضافه کرده است. تلفات نبردها فقط در متن بابلی است.»
به سخن فیروزی، داریوش در کتیبهی بیستون میگوید که پیکرهای برای خودم ساختم. این فقط در نسخهی پارسی کتیبه هست. باز میگوید سلطنتش را وامدار اسبی است که باعث شد شاه بشود. هرودوت و کتسیاس هم به این پیکره و اسب اشاره میکنند. برخی میگویند داستان شیههی اسب ساختگی است. اما آنها توجه نمیکنند که این یک متن باستانی است. ممکن است برای ما شگفت باشد اما برای آنها امری سپند (:مقدس) و سنت رایج آن زمان بوده است. زمانی هم اجرا میشد که شرایط مشروعیت میان برگزیدگان برابر بود؛ یا زمانی که مشروعیت شخص زیر پرسش می رفت.
فیروزی در ادامه افزود: «یکی از نمادهای ایزد بهرام، ایزد جنگ و قدرت، در "بهرام یشت"، اسب است. در مهریشت آمده که در کیش مهر پس از برآمدن آفتاب نخست مهر است که بالا میآید. پس یک بهرام داریم که اسب است و یک مهر. این مشروعیت دو خدایی است که میخواهند مشروعیت بدهند. میبینیم آن سنت پیکار در دوران هخامنشی، در روزگار ساسانیان نمادین میشود و به نقش برجستهها راه مییابد.»
این سخنران گفت: «این که میگویند سه روز به عقب برگردیم، اگر تاریخ جنگ بود و سپاهیان بههم رسیده بودند، میشد چنین کرد. اما به نظر میرسد که شتاب داریوش که هرودوت به آن اشاره میکند، برای این بوده که عجله داشته در دهم ماه هفتم، آن کشتن صورت بگیرد. یا این که پنج روز صبر میکند تا فردایش شانزدهم بشود و به شاهی برسد. ذهنیت داریوش و اطرافیانش انجام یک کار در زمانی سپند است. اگر دهم را هفتم کنیم یا شانزدهم را سیزدهم درنظر بگیریم، آن سپندینگی ذهنی داریوش از میان میرود. این قضیهی کرنولوژی نوشتن و گاهشماری نیست، قضیهی نمادین کردن یک اتفاق است.»
فیروزی در پایان سخنانش گفت: «به نظرمن، بر پایهی دادههایی که داریم، روز بزرگداشت داریوش باید شانزدهم باشد و نباید تغییر کند. دادههای من این را میگوید و امیدوارم با داوری دادگرانهتری در این باره بحث کرد.»
پخش مستندی درباره هخامنشیان
در آغاز برنامههای این نشست، مستندی به کارگردانی اُرد عطارپور به نام «از پرسپولیس تا شیکاگو» پخش شد. در پایان پخش مستند، عطارپور در سخنان کوتاهی به چگونگی ساخت فیلم خود اشاره کرد. گردانندگی این نشست را شهرزاد مفرد بر دوش داشت.
نشست «داریوش بزرگ و بررسی مدیریت ایرانیان در روزگار هخامنشیان»، در پسین روز شانزدهم مهرماه 1398 در تالار فردوسی خانهی اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد و با پخش سرود «ای ایران» به پایان رسید.
روز شانزدهم از ماه هفتم، در گاهشماری ایرانی، از سوی برخی ایراندوستان و پژوهشگران به عنوان روز بزرگداشت داریوش بزرگ پیشنهاد شده است. بر پایهی رویدادنگاریهای تاریخی، در این روز داریوش و همراهانش بر گئوماتا (بردیای دروغین) چیره شدند و بنیانی نوین به شاهنشاهی هخامنشی بخشیدند. این روز در گاهشماری کهن برای داریوش بزرگ دارای ارزش تاریخی و دینی بوده است.
در آغاز برنامههای این نشست، مستندی به کارگردانی اُرد عطارپور به نام «از پرسپولیس تا شیکاگو» پخش شد. در پایان پخش مستند، عطارپور در سخنان کوتاهی به چگونگی ساخت فیلم خود اشاره کرد. گردانندگی این نشست را شهرزاد مفرد بر دوش داشت.
نشست «داریوش بزرگ و بررسی مدیریت ایرانیان در روزگار هخامنشیان»، در پسین روز شانزدهم مهرماه 1398 در تالار فردوسی خانهی اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد و با پخش سرود «ای ایران» به پایان رسید.
روز شانزدهم از ماه هفتم، در گاهشماری ایرانی، از سوی برخی ایراندوستان و پژوهشگران به عنوان روز بزرگداشت داریوش بزرگ پیشنهاد شده است. بر پایهی رویدادنگاریهای تاریخی، در این روز داریوش و همراهانش بر گئوماتا (بردیای دروغین) چیره شدند و بنیانی نوین به شاهنشاهی هخامنشی بخشیدند. این روز در گاهشماری کهن برای داریوش بزرگ دارای ارزش تاریخی و دینی بوده است.
احترام به سرود ملی
مجری شهرزاد مفرد
(پخش کامل فیلم مستند تاریخی پرسپولیس-شیکاگو ساختهی اُرد عطارپور (تصویر تخت جمشید پیش از حفاری باستانشناسان
عبدالمجید ارفعی زبان شناس برجسته ایران باستان
بیرون آمدن کاخ آپادانا پس از حفاری باستان شناسان در دهه اول قرن نوزدهم
لوح فرمانروایی داریوش هخامنشی به سه زبان عهد باستان
مهر و پیمان در نقوش تخت جمشید بسیار دیده میشود
لوح کورش بزرگ سوار بر اسب
اشیا بدست آمده از حفاری های اولیه به دانشگاه شیکاگو برده شده بود برای رمز شناسی و خواندن الواح
پس از سالها دردادگاه دیوان عالی آمریکا 9 قاضی رای حق مالکیت ملی ایران بر اشیای تخت جمشید دادند
ارد عطارپور کارگردان فیلم مستند تاریخی ازپرسپولیس تا شیکاگو
چهره سمت راست بابک سلامتی سردبیر هفته نامه امرداد و بدستان استاد میرجلال الدین کزازی ازارد عطار پور سپاسداری شد
دکترمیرجلال الدین کزازی استاد دانشگاه، نویسنده، مترجم، شاهنامهپژوه و پژوهشگر برجستهی ایرانی در زبان و ادب فارسی
همایش بزرگداشت داریوش بزرگ
دکترآرزو رسولی، استادیار دانشکده ادبیات و علوم انسانی و عضو هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی
دکتر مهدی محسنیانراد جامعهشناس و استاد دانشگاه و از پژوهشگران حوزهی ارتباطات
پیام رسانی هخامنشیان با ایجاد تغییر رنگ دود آتش
دکتر شروین وکیلی، جامعهشناس، استاد پیشین تکامل دانشکده علوم دانشگاه تهران و مدیر گروه جامعهشناسی تاریخی انجمن جامعهشناسی ایران
سورنا فیروزی، کارشناسارشد ژنتیک و کارشناس ارشد باستانشناسی
سپاسداری از کارشناسان نشست علمی روز داریوش هخامنشی
احترام به سرود میهنی ای ایران
فرتورها از همایون مهرزاد
خبرنگار امرداد: اسفندیار کیانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر