سخنی چند دربارهی واژهسازی و واژهگزینی اندر زبانِ پارسی
بزرگمهر لقمان: آذرکیوان تخمی افشاند که تا امروز بار داده است. سخن دربارهی واژههای «دساتیری» نیست که تنها بار و بر این درختاند، سخن دربارهی تخم یا بُن است که بیرون شدن از زبانِ پارسی است.
بسیاری پس از آذرکیوان واژههایی که او برساخت به کار بردند و برخی واژهها، مانندِ تیمسار، نیز جا افتادند و بسیاری هم، چون آذرکیوان، نیازی ندیدند زبانهای ایرانی و دستورِ زبانِ پارسی درست بشناسند و دست به واژهسازی به راهِ او زدند که این جای «نودساتیریان» خوانیمشان.
برایِ آن که نموداری از واژههای نودساتیری و روشِ نودساتیریان بنمایانیم، واژههایی چند از «فرهنگِ ریشهشناختیِ اخترشناسی ـ اخترفیزیکِ» محمد حیدری ملایری را پیش افکنده و بررسی خواهیم کرد.
پهرستِ گفتارها
§ ۱. اوستانمایی
§ ۲. ایرانینماهای فرنگی یا فرنگیسازیِ پارسی
§ ۳. دژآگاهی از زبانهای آریایی (هندوایرانی)
§ ۴. پشت یافتن از واژهنامههای ریشهشناختی
§ ۵. واژهسازیِ بیرون از دستور
§ ۶. نادیده گرفتنِ دستگاهِ آواییِ پارسی
§ ۷. گویشنمایی
§ ۸. واژههای شترگاوپلنگ
فرجامِ سخن
پیوست: سخنی دربارهی دبیره
§ ۱. اوستانمایی
نودساتیریان واژههای بیگانه گیرند و رنگِ اوستایی زنند.
نمونهای از فرهنگِ ریشهشناختیِ اخترشناسی ـ اخترفیزیکِ حیدری ملایری:
technique
تشنیک، فن
tašnik, fann
… Tašnik, related to Pers. tarâšidan “to cut, hew; scape; shave;” Mid.Pers. tâšitan “to cut, cleave; create by putting together different elements;” from Av. taš- “to cut off, fashion, shape, create,” taša-“axe” (Mod.Pers. taš, tišé “axe;” tarâšidan “to shave”), tašan- “creator;” cf. Skt. taks- “to fom by cutting, tool, hammer, form,” taksan- “wood-cutter, carpenter;” Gk. tekton “carpenter,” tekhne “art, skill, craft, method, system;” L. textere “to weave;” PIE *teks- “to fashion.”
Fann or fan, from Pers. fan “way, manner, mode, art, science,” related to Mod/Mid.Pers. pand “path, advice, counsel;” Khotanese pande “road, path;” Ossetic fœndœg “path, road;” O.Pers. paθi- “path, way;” Av. paθ- “path, way,” variants paθi-, paθā-, pantay-; cf. Skt. pánthā- “road, path, course;” Gk.patos “path, way,” pontos “sea;” L. pons “bridge, path;” P.Gmc. *finthanan “to find;” E. find; PIE base *pent- “to go, to tread.”
تشنیک، فن
tašnik, fann
… Tašnik, related to Pers. tarâšidan “to cut, hew; scape; shave;” Mid.Pers. tâšitan “to cut, cleave; create by putting together different elements;” from Av. taš- “to cut off, fashion, shape, create,” taša-“axe” (Mod.Pers. taš, tišé “axe;” tarâšidan “to shave”), tašan- “creator;” cf. Skt. taks- “to fom by cutting, tool, hammer, form,” taksan- “wood-cutter, carpenter;” Gk. tekton “carpenter,” tekhne “art, skill, craft, method, system;” L. textere “to weave;” PIE *teks- “to fashion.”
Fann or fan, from Pers. fan “way, manner, mode, art, science,” related to Mod/Mid.Pers. pand “path, advice, counsel;” Khotanese pande “road, path;” Ossetic fœndœg “path, road;” O.Pers. paθi- “path, way;” Av. paθ- “path, way,” variants paθi-, paθā-, pantay-; cf. Skt. pánthā- “road, path, course;” Gk.patos “path, way,” pontos “sea;” L. pons “bridge, path;” P.Gmc. *finthanan “to find;” E. find; PIE base *pent- “to go, to tread.”
پیش از پرداختن به واژههای «تَشنیک» و «فنِ» پیش نهادهی فرهنگِ ریشهشناختیِ اخترشناسی ـ اخترفیزیک، به شیوهای به سامانتر، به ریشهی «تَش» سزد درنگریستن تا با پیشزمینهای روشن سخن را توان پیش بردن:
IE: *tek̂Þ
Aryan: *taćš ‘to cut, carpent’
Indo-Aryan: Skt. takṣ ‘to form (by cutting), chisel, fashion, make, create, carpent’, tákṣan- ‘constructor, creator’, táṣṭar- ‘carpenter’
Perso-Aryan: Av. taš ‘to cut, fashion (like a wood-cutter), make, create’, tašan- ‘fashioner, carpenter’ (rendered by Pers. tāšīdār), Old Pers. °taxš ‘to work, build’ (ha-taxš), Khot. ttäṣ ‘to cut’, Pers. tāš-īdan ‘to create’, tāšīdār ‘cutter, fashioner, creator’, tāšišn ‘formation, creation’, Sogd. tāš- ‘to cut’, taš- ‘axe’
Armen. tašem ‘to cut’, vima-taš ‘cutting stone’
Greco-Roman: τέκτων ‘carpenter’, ἀρχιτέκτων ‘architect’, τέχνη ‘manual art, profession, craft’, Lat. texo ‘to weave’, textus ‘tissue, cloth; text’.
دربارهی تَشنیک. نگاهی گذرا به ریشهای که افکندیم نماید که گر چه به بن ریشه «بریدن[ِ چوب، سنگ، …]» است، به اوستا و سپس به پارسیگ (پهلوی) بیشتر چِمِ(معنیِ) «ساختن، آفریدن» گیرد، چه هند و ایرانیان آفرینش را نه از هیچ که از چیز دانستند، پس آفرینشِ مادی تاشش است. زبانِ پارسی ازش سازد: تاشش، تاشیداری، …. و از اوستایی نشاید ناگاه تشنیک ساختن. اگر هم اوستاییِ تَشَن (سازنده) را یکراست به پارسی آوریم کاری است نادرست، چه نه تنها نزدیکِ دو هزار سالِ پیش تشن تاشیدار گردید که به آن نشاید «ایک» افزودن، چه این را بیشتر بر نام افزایند. به هر روی، «تکنیک» آید از تخنیکوسِ یونانی (τεχνικός < τέχνη + -ικός) «آن چه به تخنه بستگی دارد».
ایرانیان به جای آن که از «تش» (بریدن) به «پیشه» و «صناعه» برسند از ریشهی «کرت» که آن نیز به چمِ بریدن است بهره بردند: به پارسیگ kirrōg (صانع، تکنسین)، kirrōgīh (صنعه، تکنیک)، kirrōgīg به همتاییِ یونانیِ τεχνικός. نیز دانیم که به زمانِ ساسانیان، سالارِ پیشههای صنعتی را kirrōgbed خواندند. کِرّوگبِد به سوریگ (سریانی) هم رفت: ܩܪܘܓܒܝܕ. آن جای که یونانی، و امروز اروپایی، ἀρχιτέκτων (بنّا) آورد به پارسیگ rāz و rāzkirrōg داریم. نمونه را به کیشِ مانی «مِهراز» (the Great Architect) به سوریگ ܒܢ ܪܒܐ خواندهاند و به پارسیگ rāz ī vazurg.
دربارهی فنّ. دانیم که «پند» از سنسکریت و اوستایی تا به امروز «راه، اندرز، …» نماید و چیزی از عربیِ فنّ (و تفنّن و …) ندارد. امروز به انگلیسی path (راه) به همان چم است که -paṇtā به اوستایی و pand به پارسیگ. اگر یک دم پذیریم که عربان این واژه گرفتهاند و «فنّ» خواندهاند و به چمِ «گونه، پیشه» به کار بردهاند، پرسیم که چرا یک واژهی پارسی باید گرفتن و «د» ازش افگندن و به چمی یکسر بیگانه به کار بردن؟! نخست ذبیح بهروز بود که گفت «فنّ» عربیگردانیده(معرّب) است و کنون نودساتیریانِ پس از اوی بدین سخن بال و پر دادهاند.
یک واژهی سُغدی هم داریم: «غَن» (γan) به چمِ «تکنیک، صنعه، مهارت»، لیک «غ» چگونه «ف» گشته است؟!
به هر روی، گویند که تشنیک را از ریشهی اوستاییِ تش گرفتهاند و درست به همتاییِ تکنیک (آلمانی تشنیک). نخست میرشمسالدین ادیبسلطانی در «راهنمای آماده ساختن کتاب» بود که «تشنیک» را به همتاییِ «تکنیک» پیش نهاد و کنون بینیم، همچون فنّ، نودساتیریانِ پس از اوی آن را پر و بال دادهاند. اگر این درست گیریم، پس برایِ تکنیسین باید بنهیم تشنیککار؟!
پرسش این است که به زمانِ هخامنشیان به «تکنسین» چه میگفتند، به زمانِ اشکانان و ساسانیان چه؟ یا شاید گویندمان که هیچ «تکنسین» نداشتند و هیچ نیافریدند و مردمانی بیمایه و ناچیز بودند، تا آن که امروز، سپاس چند دلسوزِ فرنگرفته را که واژههای همتای فرنگی سازند آن هم با مُهرِ اوستا! این به داستانِ آن دخترکی ماند که آموزگارش ازش خواست مرغی نگاردن، و او یک رانِ مرغ کشید، چه مادرش به او خوراکِ مرغ میداد، آن چه به بازار خریده بود، آماده و تر و یا یخزده و راندیس. آن دخترک ندانست که مرغ چیست و از کجا آید و مرغانِ باغ و بیشه را نمیشناخت. چنین، نودساتیریان واژههای بیگانه گیرند و رنگِ پارسی زنند. این واژههای یخزده اگر هنوز پارسی را نکشتهاند نماید که این زبانِ بیچاره نیرومند است.
پیش از پایانِ سخن، نیک است یکچند واژه در این زمینه، از زمانِ ساسانیان، پیش نهادن:
kirrōg: کِرّوگ (زبردست، چیرهدست؛ پیشهور، استادکار، دستورز؛ هنرمند، هودُخش، افزارمند) از ریشهی
-kṛnau̯a-ka (پارسه -kṛnuvaka، سغدی kṛnuwāk). نمونه:
جاماسپی، ۸:
kirrōg ud nizūmān.
kirrōkkār: کِرّوکّار (زبردست، چیرهدست؛ پیشهور، استادکار، دستورز؛ هنرمند، هودُخش، افزارمند). نمونه:
اندرزِ بهزادِ فَرُّخپیروز، ۲۲:
kirrōkkār az kār āxist ud kalbod abēbar bē mānd.
kirrōg-dast: کِرّوگدست (زبردست، چیرهدست، هنرمند)، (سغدی kṛnuwāk-δast).
rāz kirrōg: رازکِرّوگ(معمار، بنا). نمونه:
گزیدههای زادسپرَهم ۲۹، ۲:
rāzkirrōg kē kadag dēsed.
kirrōgīh: کِرّوگی (زبردستی، چیرهدستی؛ پیشهوری، استادکاری، دستورزی؛ هنرمندی، هودُخشی، افزارمندی). نمونه:
نماز: ستایِش، ۳:
gōbāgīh ud kirrōgīh.
دینکردِ چهارم، م ۴۲۵:
dānišn ud hamōg ud abzār ud kirrōgīh ud hunar.
دینکردِ هفتم، م ۶۴۵:
bizeškīh ud cihršnāsīh ud abārīg pēšag ud kirrōgīh.
dast-kirrōgīh: دستکِرّوگی (زبردستی، چیرهدستی، هنرمندی). نمونه:
دینکردِ ششم، م ۵۵۰:
dast-kirrōgīh vehīh.
kirrōgbed: کِرّوگبِد (سالارِ استادکاران، سرکردهی پیشهوران، مهترِ افزارمندان، سرپرستِ دستورزان)
از ریشهی -kṛnuvaka-pati* (سوریگ ܩܪܘܓܒܝܕ/ qerogbeδ، ارمنی /կռոգպետ kṙogpet).
nizūmān: نِزومان (زبردست، چیرهدست). نمونه:
جاماسپی، ۱۰:
nizūmān ud zīr.
nizūmānīh: نِزومانی (زبردستی، چیرهدستی).
شکوگمانگزار، ۱۶، ۳۱:
nizūmānīh ud kirrōgīh.
gōbišn-nizūmānīh: سخنپردازی، سخنشناسی. نمونه:
دینکردِ چهارم، م ۴۲۹:
kē gōbišn-nizūmānīh azišān pēdāgīhist.
hutoxš/ hudoxš: هودُخش (کِرّوگ). نمونه:
سور سُخَن/ سور آفْرین، ۱۸:
spās āsrōnān ud spās arsēštārān ud spās vāstryōšān ud spās hudoxšān.
hutoxšīh: هودُخشی (کِرّوگی).
hutoxšbed: هودُخشبِد (کِرّوگبِد).
بینیم که اگر خواهیم «صنعه» از اوستا ستانیم به «هودُخشی» رسیم و اگر کامیم از پارسه (پارسیِ باستان) گیریم به «کرّوگی»، و نیازی بدین واژه «جعل» کردن نیست.
***
نمونهای دیگر از اوستانماییِ نودساتیریان بهره از واژههای اوستا در جایِ نادرخور است.
نمونه از فرهنگِ ریشهشناختیِ اخترشناسی ـ اخترفیزیکِ حیدری ملایری:
book
کتاب، نامه، نسک
ketâb (#), nâmé (#), nask (#)… Nask; Mid.Pers. nask “one of the book comprising Avesta;” Av. naska-, literally “bundle, bunch,” naskô.frasa- “one who devotes himself to the study of nasks;” …
کتاب، نامه، نسک
ketâb (#), nâmé (#), nask (#)… Nask; Mid.Pers. nask “one of the book comprising Avesta;” Av. naska-, literally “bundle, bunch,” naskô.frasa- “one who devotes himself to the study of nasks;” …
دربارهی نسک. «نَسک» (از -naska*) به چِمِ «کتاب» نیست که هر یک از بخشهای اوستا را گویند و بارِ یکسره دینی دارد و نسزد آن را به همتاییِ کتاب یا بوک به کار بردن.
به پارسی و پارسیگ دستِ کم چهار واژه به همتاییِ «کتاب» هست که سزد آنها را در جایِ درخور به کار بردن: نامه (nāmag)، «نِبیگ/ نِبی» (nibēg)، مادَیان (mādayān) و دِب (dib).
***
ایدون، بینیم که پیش از ساختنِ یک واژهی نو باید:
یک، بدانیم که زبانهای ایرانی (پارسی، پهلوانی، سغدی، خوارزمی، پشتو، …) واژهای همتا و یا نزدیک به چیزی که خواهیم ساختن ندارد؛
دُدیگر، نشاید به واژهای ایرانی چمی نو دادن تا آن چیز یا پرمانهی(مفهومِ) نو را بنماید.
تارنمای پارسی انجمن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر