مستِ ترانه در جام، پیچَد نوای بابک
در تار وُ پود شعرم زنده ندای بابک
گرچه فتادهام دور فرسنگها ز میهن
هرگز نبردم از یاد رسمِ وفای بابک
در بستر خیالم میبینمش خروشان
مفتون مهر وُ خشم وُ حال وُ هوای بابک
غیرت همین وُ بس بود در ماجرای بابک
آذر به باد پیوست در نغمههای تنبور [1]
میراث شب فرو ریخت ز آوازهای بابک
آذرگُشسپ رخشید، تبریز سرفرازید [2]
وقتی خلیفه لرزید، از نعرههای بابک
از اردبیل تا ری، از توس تا مداین
در هر قدم بر این خاک حک ردِّ پای بابک
رویید صد هزاران ستارخان و باقر [3]
روزی که خون فرو ریخت از دست و پای بابک [4]
از جامگان سرخش خون قطره قطره بارید
امّا نگشته خاموش هرگز صدای بابک
طاق طلا سرشتند ، گلدستهها وُ گنبد
نامردمان ستودند دشمن بجای بابک
اکنون تو بیمزاری ای قهرمان ادوار
ای وای مام میهن، ای وای وُ وایِ بابک
در سینهام نوشتم نامت به خطِّ زرّین
بهتر ز دل کجا هست، گوری برای بابک؟
از دین خُرّمِ او، سبز است سروِ زرتشت [5]
آتش بیار ساقی! محض رضای بابک!
امروز روز پیکار، هنگام نو شدن هاست
از جای خود بپاخیز، ایران! به پای بابک
پانویس ها:
[1] – تنبور،سازی که بابک خرمدین مینواخت و آواز میخواند.
[2] – اشاره به آتشکده آذرگشسپ در آذربایجان(آذربادگان).
[3] – ستارخان و باقرخان دو قهرمان ملی ایران در دوره مشروطه و اهل آذربایجان.
[4] – اشاره به قتل بابک و بریدن دستها و پاهای وی به دستور معتصم خلیفه عباسی.
[5] – اشاره به باورهای زرتشتی بابک و سَروِ هفت هزارسالۀ «ابرکوه».
تارنمای دکتر علی میرفطروس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر