۶ خرداد ۱۴۰۱

پارسی‌ستیزی در افغانستان

سلیمان قیامت: ستیزه‌گری با زبان پارسی و پارسی‌گویان در افغانستان از آغاز تا کنون ماهیت سیاسی داشته و زاده‌ی ذهنیت و اندیشه‌ی برتری‌جویی تبارگرایانه‌ی حاکمیت سیاسی در این کشور بوده است.


حکومتهای تبارمحور افغانستان از زمان تاسیس این کشور در اواخر سده‌ی نوزدهم با سیمای سیاسی و مرزهای جغرافیایی کنونی‌اش تا امروز پیوسته در جهت تحمیل هویت تباری-زبانی خویش به عنوان هویت ملی و رسمی برای این سرزمین کوشیده‌اند. آنها ستیزه‌گری با زبان و فرهنگ پارسی را به عنوان بخش کلانی از برنامه‌های هویت‌پردازی برای افغانستان طرح کرده و آن را از مجراهای قوانین، سیاست‌گذاریها و راهکارهای تبعیض‌آمیز سازمان داده و عملی کرده‌اند. این امر به عنوان یکی از عوامل مهم تداوم سلطه‌ی آنها کار کرده است.

حکومتهای افغانستان مدام نیازمند حمایت سیاسی، اقتصادی و نظامی قدرتهای بزرگ علاقه‌مند به این منطقه در صد و چهل سال گذشته بوده‌اند. امپراتوری بریتانیا  و شوروی در سده‌های نوزدهم و بیستم و کشورهای غربی ‌در سده‌ی بیست و یکم در روی کار آوردن و یا سر پا نگاه داشتن حکومتهای افغانستان نقش فعال بازی کرده‌اند. این حکومتها کارکرد پارسی‌ستیزانه‌شان را یا در هم‌سویی با دیدگاهها و سیاستهای حامیان بیرونی‌شان نسبت به حوزه‌ی جغرافیایی-فرهنگی پارسی‌زبانان قرار داده‌اند و یا با بی‌تفاوتی و بی‌توجهی شماری از حامیانشان به این مساله همچون چراغ سبزی برای تداوم سیاستهای تبعیض‌آمیز خود در این کشور نگریسته‌اند.


پارسی‌ستیزی در هندوستان، آسیای میانه و قفقاز

ریشه‌های مساله، در یک زمینه‌ی فراخ‌تر و تاریخی، برمی‌گردد به سیاستهای استعماری امپراتوری بریتانیا (از طریق کمپانی هند شرقی) در شبه‌قاره‌ی هند و سلطه‌ی استعماری روسیه‌ی تزاری و سپس شوروی در آسیای میانه و قفقاز. این قدرتها در سیاستهای استعمارگرانه‌‌شان نسبت به حوزه‌ی فرهنگی-تمدنی پارسی‌زبان، رویکردی فرهنگ‌زدا و پارسی‌ستیز داشته‌اند. گسترش دامنه‌ی نفوذ آنها در سده‌های نوزدهم و بیستم در این حوزه خط‌کشیها و مرزبندیهای جدید سیاسی به میان آورد که به چند پارچه کردن و ازهم گسیختاندن پیوندهای فرهنگی در میان مردمان و سرزمینهای گوناگون منطقه انجامید. در کنار عوامل دیگر، زبان پارسی به عنوان عرصه‌ی مشترک ارتباطات و فرهنگ از زمینه‌های مهم درهم‌تنیدگی و پیوند میان مردمان و سرزمینهای این حوزه‌ی جغرافیایی–فرهنگی بود که از دیدگاه قدرتهای استعماری باید تکه پاره می‌شد. برای پیاده کردن نقشه‌های استعماری این قدرتها، مهم بود تا دهلی و لاهور زبان بلخ و بخارا را ندانند و غزنه و سمرقند زبان مرو و نیشابور را. افغانستان کنونی برشی است که در دل این جغرافیای زبانی و فرهنگی فراگیر شکل داده شده است.

سرنوشت زبان پارسی در آسیای میانه‌ی امروزی، پس از ورود نیروهای اشغالگر روسیه‌ی تزاری و به ویژه پس از تسلط شوروی در این منطقه، و سرنوشت این زبان در شبه‌قاره‌ی هندوستان، پس از ورود نیروهای استعمارگر امپراتوری بریتانیا، را در همین زمینه می‌توان بررسی کرد. بریتانیاییها بالاخره پس از ۱۸۳۲ زبان پارسی را در شبه قاره‌ی هند از رسمیت انداختند و جایش را به زبانهای هندی نو، اردو و انگلیسی به عنوان زبان رسمی دادند. از سوی دیگر، روسیه‌ی تزاری و سپس شوروی جغرافیای پارسی‌گو در آسیای میانه را حتا مورد جراحیهای تباری-زبانی قرار دادند و با دنبال کردن سیاستهای روسی‌سازی و تغییر خط به سیریلیک در این منطقه، از رسمیت افتادن زبان پارسی در آسیای میانه و قفقاز را تشدید کردند. در نتیجه، این زبان جایش را گام به گام به زبان روسی داد. این قدرتها در پارسی‌زدایی‌ برای استعمار آسان‌تر و پایه‌دارتر شبه قاره‌ی هند و سرزمینهای آسیای مرکزی کامیاب گشتند.

پارسی‌ستیزی و داعیه‌ی هویت ملی در افغانستان

در اثر نزدیک شدن دو قدرت استعماری امپراتوری بریتانیا از جنوب و روسیه‌ی تزاری از شمال و توافق آنها بر پرهیز از رویارویی گرم است که کشور افغانستان با سیمای سیاسی و مرزهای جغرافیایی امروزینش در اواخر سده‌ی نوزدهم به میان آورده می‌شود. این کشور، که ابتدا زیر نفوذ استعمار بریتانیا می‌ماند، در اواخر دهه‌ی دوم سده‌ی بیستم به استقلال سیاسی می‌رسد و تا اوایل دهه‌ی هشتم استقلال سیاسی‌اش را نگاه می‌دارد. باز در دهه‌های هشتم و نهم به تدریج در مدار شوروی قرار می‌گیرد و سپس در دهه‌ی آخر سده‌ی گذشته دچار فروپاشی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به دست گروههای مجاهدین و طالبان می‌شود. افغانستان در دو دهه‌ی اول سده‌ی بیست و یکم زیر نفوذ سیاسی و اقتصادی امریکا و سایر کشورهای غربی ‌قرار می‌گیرد و بالاخره با فرار اشرف غنی احمدزی در آگست سال پار دوباره به گروه تندرو مذهبی ‌و قومی طالبان سپرده می‌شود.

افغانستان در صد و چهل سال پسین نظامهای سیاسی گوناگونی را تجربه می‌کند. دامنه‌ی این تنوع از نظام شاهی مطلقه تا مشروطه، تا جمهوری دموکراتیک کمونیستی، تا جمهوری اسلامی طرفدار غرب، تا امارت اسلامی طالبانی را در بر گرفته است. صرف نظر از نوع نظام سیاسی، حکومتهای مرکزی افغانستان پیوسته سیاستهای هویت‌پردازی تباری-زبانی برای مردمان این سرزمین و ستیزه‌گری با زبان پارسی و پارسی‌گویان را به گونه‌ی هدفمند طرح و در حد توانشان اجرا کرده‌اند. قدرتهای بیرونی حامی حکومتهای افغانستان در دوره‌های مختلف یا از سیاست‌گذاریها و کارکردهای پارسی‌ستیزانه‌ی آنها حمایت کرده‌اند و یا بر آنها چشم پوشیده‌اند.

حکومتهای پشتون‌تبار افغانستان مدام در صدد تحمیل هویت تباری-زبانی خودشان به عنوان هویت ملی و رسمی برای تمام مردمان این سرزمین بوده‌اند و این خواسته‌شان را بر پایه‌ی ستیزه با زبان و فرهنگ پارسی در این سرزمین گذاشته‌اند. در دوره‌ی پس از استقلال سیاسی افغانستان، حکومتهای مرکزی در کابل فرصت یافتند تا سیاستهای پشتون‌گرایی و پشتوپروری خویش را منسجم‌تر کنند. آنها پارسی‌ستیزی را به روی دیگر سیاستهای هویت‌پردازی ملی‌شان بدل کردند. این امر شاهرگ ذهنی عوامل و تحرکات در ظاهر ملی‌گرای و در ماهیت تبارگرای درباری و سپس حلقه‌های معین دستگاه‌های سیاسی حاکمیت پساسلطنتی را ساخت.

چهره‌ها و حلقه‌های تبارگرای پشتون، که هم خود و هم اندیشه‌شان به گونه‌ی تاریخی دستی باز در دستگاههای قدرت مرکزی در کابل داشته‌اند، حضور و کاربرد گسترده‌ی زبان پارسی در این سرزمین، از جمله در دستگاه اداری خود قدرتهای حاکم، را به عنوان بزرگترین عامل بازدارنده در جهت فراهم‌سازی یک بستر فرهنگی برای همگون‌سازی تباری و زبانی می‌دانسته‌اند. این حلقه‌ها طرح چنان بستری را به عنوان زمینه‌ساز تحمیل هویت تباری‌شان در نقش هویت همگون و فراگیر «ملی» بالای تمام باشندگان افغانستان امری الزامی می‌پنداشته‌اند. جایگاه تاریخی و کاربرد متداول زبان پارسی در این سرزمین دقیقا نقشی است که آنها برای زبان تباری خودشان، زبان پشتو، خواسته‌اند. بدون جایگزینی زبان پارسی با پشتو روند افغان(پشتون)سازی هویت سیاسی و فرهنگی مردمان این سرزمین -آن چه که آنها از آن، به گونه‌ی عمدی ولی نادرست، «ملت‌سازی» تعبیر کرده‌اند- همچنان ناشدنی مانده است.

روشها و ابزار

ذهنیت برتری‌جوی تبارگرای حکومتهای مرکزی افغانستان، با به کارگیری شیوه‌های تبعیض‌آمیز گوناگون در برابر زبان پارسی، با جایگاه و گویندگان آن در افغانستان سر ستیز داشته است. اینجا شماری از این شیوه‌های ستیزه‌جویانه را برمی‌شمریم: تحقیر و کم‌زدن جایگاه زبان پارسی در اسناد قانونی و رسمی، انکار پیشینه و کارکرد فراقومی و فرامنطقه‌ای این زبان و در عوض هویت‌تراشی قومی برای آن، محدود ساختن کاربرد پارسی در دستگاه اداری حکومتهای مرکزی، وارد ساختن اجباری واژه‌های پشتو در زبان پارسی، وادار کردن کارمندان حکومتی به آموزش و به کارگیری زبان پشتو به جای پارسی، و تغییر نام جایها و نهادها از پارسی به پشتو. برای نمونه می‌توان از دیدگاه‌های محمود طرزی در رابطه با زبان پشتو که او آن را «زبان افغانی» و «زبان ملی» می‌خواند، از تغییر نام و کارکرد انجمن ادبی‌کابل به «انجمن پشتو»، از تغییر نام جاهایی مانند سبزوار به شیندند، از ممنوعیت کاربرد نام اصلی «پارسی» و در عوض کاربرد رندانه‌ی «دری» برای این زبان در قانون اساسی سال ۱۹۶۴، و بالاخره از سیاستهای پارسی‌ستیزانه‌ی محمد داوود، بانی نظام جمهوری در افغانستان، یاد کرد.

ﺩﺭ ﺯمینه‌ی ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ‌ﺗﺮ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﻗﻌﯽ ﻣﺴﺎﻋﺪ، ﺍﻳﻦ ذهنیت ﺍﻓﺰون‌خواه ﻭ برتری‌جوی ﺗﺒﺎﺭﮔﺮﺍ ﺗﺎ ﻣﺮﺯ ﭘﺎکساﺯیهای ﺗﺒﺎﺭی-ﺯﺑﺎﻧﯽ پیش ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﻭ ﺳﺎﮐﻦ ﺳﺎﺧﺘﻦ پشتون‌تباران ﺩﺭ ﺷﻤﺎﻝ ﻭ ﻏﺮﺏ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ، ﮐﺎﺭهای پارسی‌ستیزانه، مانند ﻭﻳﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻨﺎی ﻗﺒﺮ رابعه‌ی ﺑﻠﺨﯽ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ ﺑﻠﺦ، ﻭ ﭘﺸﺘﻮﺳﺎﺯﺍﻧﻪ ﻭ ﭘﺸﺘﻮن‌پرﻭﺭﺍﻧﻪ‌ی ﺍﻓﺮﺍﺩی نظیر ﻣﺤﻤﺪ ﮔﻞ ﻣﻬﻤﻨﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻮﺍﺣﯽ، ﻭ ﺣﺘﺎ عصبیت ﻏﻀﺐ‌آﻟﻮﺩ ﻁﺎﻟﺒﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭘﺎﺭﺳﯽ ﻭ ﭘﺎﺭسی‌گوﻳﺎﻥ ﺩﺭ ﭘﺎﻳﺘﺨﺖ، ﺷﻤﺎﻝ، ﻣﺮﮐﺰ، غرب، جنوب ﻭ ﺳﺎﻳﺮ ﻧﻘﺎﻁ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﺗﺎ ﺣﺪﻭﺩی ﭘﺎﮐﺴﺎﺯیهای ﺗﺒﺎﺭی ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪه در مناطق شمالی و مرکزی افغانستان ﺑﻪ دست ﺍﻳﻦ ﮔﺮﻭﻩ ﻭ ﻧﻈﺎﻳﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺭﺍ در این زمینه می‌توان ﺑﺮﺭﺳﯽ ﮐﺮﺩ.

پارسی‌ستیزی و برتری‌جویی تبارگرا پس از ۲۰۰۱

از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱ طرفداران اندیشه‌ی برتری‌جویی تبارگرایانه در ظرفیتهای متفاوت و بیشترینه تاثیرگذار تلاش کردند تا مجاری ساختاری قدرت و عرصه‌ی سیاست را در کشور به دست بگیرند و با نگاه نوستالژی‌وار به گذشته، با تمام نیرو در پی بازآفرینی ذهنیت تبارگرا، دگرستیز و برتری‌جوی‌شان به عنوان تکیه‌گاه فکری دستگاه قدرت در کابل و تداوم انحصار آن باشند. قیدهای انحصارگرانه در موارد مهم در قانون اساسی سال ۲۰۰۴ از جمله در مورد شیوه‌ی نظام سیاسی، زبان سرود ملی (ماده‌ی بیستم)، و هم در موارد دیگر مانند دستکاری در متن تصویب‌شده‌ی قانون اساسی، از جمله مطرح کردن بحث «مصطلحات ملی» (ماده شانزدهم)، وتاکید بر کاربرد اجباری شماری از واژگان پشتو در نقش تعریف‌ناشده‌ی «مصطلحات ملی» در زبانهای دیگر این سرزمین و به ویژه زبان پارسی از نمونه‌های اعمال نفوذ عوامل این ذهنیت برای زمینه‌سازی و نهادینه ساختن دیدگاه‌های انحصارگر، تبارگرا، برتری‌جوی و دگرستیزشان در این سند پایه بوده است.

پارسی‌ستیزی سازمان‌یافته در افغانستان در بیست سال پسین همچنان یکی از مظاهر این ذهنیت برتری‌جوی تبارگرا بوده که پس از مرحله‌ی نخست اعمال نفوذ در تعیین ساختارهای پایه‌ای و نهادهای چهارچوبی ‌نظام سیاسی (مانند قانون اساسی) از سوی شخصیتها و گروه‌های باورمند به این ذهنیت، وارد مرحله‌ی تازه‌ی به اجرا گذاشتن شد. در این مرحله، پارسی‌ستیزی سازمان‌یافته در چهارچوب ظاهرا قانونی ساختارها و نهادهای پایه‌ای و عمده‌ی دولت، دیگر از گریبان دادگاه عالی، دفتر ریاست‌جمهوری، وزارت اطلاعات و فرهنگ، دادستانی، و دستگاه تبلیغاتی-رسانه‌ای دولتی به شمول رادیو و تلویزیون، رسانه‌های چاپی، و آژانس خبررسانی آن سر برآورده بود. امروز، پس از چیرگی دوباره‌ی طالبان بر افغانستان، این گروه تندرو مذهبی‌ و قومی هر روز در برابر زبان پارسی و گویندگان آن ستیزه و خشونتی نو در پیش می‌گیرند. طالبان در کارکرد ستیزه‌گرانه‌شان در برابر زبان پارسی و گویندگان آن در افغانستان به راستی میراث‌دار روند پیوسته‌ی تاریخی و سیاسی پارسی‌ستیزی حکومتهای مرکزی افغانستان در صد و چهل سال پسین استند.

با توجه به ماهیت سیاسی پارسی‌ستیزی و ریشه‌داری تاریخی آن در اندیشه و ذهنیت برتری‌جویی تبارگرایانه که تکیه‌گاه فکری اداره‌ی حکومتهای مرکزی افغانستان را ساخته است، این روند تبعیض‌آمیز به گونه‌ی سازمان داده شده از چهارچوبها و نهادهایی مانند قانون اساسی، دادگاه عالی، و دستگاه‌های اداری درون حکومت به عنوان ابزار قانونمندی و اجرایی بهره می‌برد. این امر به روشنی می‌نمایاند که مبارزه در برابر روندی چنین سازمان‌یافته و ریشه‌دار، باید در چهارچوب یک برنامه‌ی فراگیر پی‌ریزی گردد که هم اندیشه‌ی ناجور تحمیل هویت قومی-زبانی حکومت مرکزی به عنوان هویت ملی مردمان افغانستان وهم کلیت اندیشه و ذهنیت برتری‌جوی تبارگرا، دگرستیز و کثرت‌زدا را در بستر تاریخ و در گذر امروز نشانه بگیرد.


تارنمای پارسی انجمن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر