روزهای آغاز زمستان سال ۲۲۳ هجری است. مردمان سامرا برای دیدن رزمندهای که بیست سال دستگاه خلافت را به دردسر انداخته بود، صف کشیدهاند. تودهی سربازان از دور پدیدار میشوند و در میان آنان پیلی تنومند خودنمایی میکند. بر روی پیل مردی را به زنجیرهای گرانی کشیدهاند. جامهای از دیبا در بر دارد و کلاهی از پوست سمور بر سر. بازتاب نور خورشید بر زنجیرهایش بدو شکوهی شاهانه بخشیده است، گویی همهمهی مردمان سرود پیروزی سردار شکستخورده است.
ساعتی پس از آن نمایش، زندانی را به بارگاه معتصم، خلیفهی عباسی، میبرند. معتصم با درشتی با بابک خرمدین سخن میراند. بابک ولی کار خودش را کرده است، اکنون به سرنوشت دردناکی که چشمبهراهش نشسته، بیاعتناست.
«[معتصم] فرمود تا چهار دست و پایش ببریدند. چون یک دست ببریدند دست دیگر در خون زد و بر روی مالید و همه را از خون سرخ کرد. معتصم گفت: «ای سگ باز این چه علم است؟» گفت: «در این حکمتی است.» گفتند: «آخر بگوی چه حکمت است.» گفت: «شما هر دو دست و پای من بخواهید بریدن و گونهی مردم از خون سرخ باشد و چون خون از تن برود روی زرد شود. هر که را دستها و پایها ببرند خون در تن وی بنماند. من روی خویش به خون سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرون شود نگویند که از بیم و ترس رویش زرد شد.»…».
آنچه در بالا آمد واپسین پردهی زندگانی بابک خرمدین بود. این گزارش تکاندهنده را خواجه نظامالملک در سیاستنامه آورده است. خواجه شافعیِ پیورزی بود، قهرمانش در این داستان خلیفهی عباسی بود و در دشمنیاش با بابک و خرمدینان شکی نیست. چنانکه برای آنان آرزو میکند که خداوند پشتشان را خالی کناد (خذل لهمالله). او در هنگام آوردن این داستان شاید نمیدانسته که سدهها پس از او چون مردمان این پایمردی را بخوانند و بدانند، چگونه بابک را خواهند ستود.
بابک که بود وچه کرد؟
از تبار و پیشینهی خانوداگی بابک کمتر میدانیم. تاریخنگاران مسلمان از آنجا که کمابیش از بابک و جنبشی که رهبری کرد بیزار بودند، یا گذشتهی او را پنهان کرده و یا کوشیدهاند تا او را با ریشخند و خوارداشت بنمایانند. از لابهلای آن نوشتهها این اندازه را میتوانیم با اعتماد یاد کنیم که او پسر مردی بوده که او را گاه به نام مرداس خواندهاند و گاه عبدالله. از این نام دوم میتوان فهمید که عبدالله مسلمان بوده است. این عبدالله از مردمان مدائن بوده است و سپس بهسوی آذربایجان میرود. تا اینجا میتوان چنین برداشت کرد که خانوادهی بابک از تودهی مردمان بودهاند و نه نخبگان، آنچنانکه پیشهی پدرش را روغنفروشی گفتهاند، مگر آنکه بپذیریم که تاریخنگارانی که با بابک دشمنی داشتهاند بهعمد تبار راستین او را پنهان کرده باشند. عبدالله در یکی از روستاهای آذربایجان با زنی به نام ماهرو آشنا میشود و این دو با هم پیمان زناشویی میبندند و از آنان پسری پدید میآید که گویا در آغاز نامش حسن بوده و سپس در تاریخ به بابک نامور شده است.
آنچه در بالا آمده است بخشی از نوشتاری است با عنوان «داستان خیزش بابک خرمدین»، به خامهی اردلان کوزهگر، که در تازهترین شمارهی امرداد چاپ شده است.
متن کامل این گزارش را در رویهی ششم (تاریخ و باستانشناسی) شمارهی 479 امرداد بخوانید.
خبرنگار امرداد: سپینود جم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر