جاوید اشکانی: بگاهی که داریوش سوم هخامنشی در سال ۳۳۱ پیش از زایش مسیح کُشته آمد بدست اسکندر گجسته، کشته شدنِ او یک «مرز تاریخی» برای زبانهای ایرانی بشمار آید، زیراک ز مرگ او تا سال ۸۶۷ ترسایی -یعنی دوره میانهی زبانهای ایرانی – تا روزگاری که رادمان پور ماهک (یعقوب لیث صفار) به فرمانروایی بخشهای خاوری ایران رسید و زبان پارسی را بنیاد کار خویش ساخت، هزار سال گذشت. پیش از آن دوره «پارسی باستان»، و پس از آن دوره «پارسی نو» نامگذاری گردید[۱].
در ایرانی باستان چهار زبان دیده شده است: سکایی، مادی، پارسی باستان و اوستایی[۲]. هر یک از زبانهای گفته شده، تاریخ روشنی دارند که آماج ما اکنون پرداختن بدان نیست. تنها این را بیفزاییم که: «بر پایهی برخی نشانهها، در سالهای پیرامون ۲۰۰۰ پیش از زایش، گروهگان جدا نگشته ایرانی و هندی بر جای میبوده است که گویش ایرانی زردشت میبایست در زمانی تازهتر چهر گرفته باشد … آن گروهگان ایرانی را که در سالهای میان ۲۰۰۰ تا ۱۵۰۰ پیش از زایش میزیسته گروهگان ایرانی مینامیم»[۳].
در سال ۶۵۱ م (۳۰ خورشیدی خیامی) واپسین شهریار ساسانی کُشته شد. ابن ندیم در الفهرست (از ابن مقفع) گوید که زبان ایران در پایان دوره ساسانی (در سدههای نخسین) پنج باشد: یک-زبان پهلوی که سرزمین پهله باشد و آن پنج شهر بُوَد: اسپهان، ری، همدان، مه نهاوند، آذربایگان. دو– زبان دری زبان دربار و زبان شهرنشینان باشد (زبان پایتخت تیسفون). سه– زبان پارسی، زبان موبدان و دانشوران و زبان مردمان پارس باشد. چهار-زبان سریانی گونهای از زبان فارسی باشد. پنج- زبان خوزی، زبان شاهان و بزرگان در خوزستان. زبان دیوانیی (رسمی) زرتشتی، پارسی بود[۴].
حمزه اصفهانی در «التنبیه علی حدوث التصحیف»، زبانهای ایران پیش از اسلام که میان مردمان رواگمند بوده را سه میداند: یک- فهلوی: زبان شاهان و زبان پنج شهر اسپهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایگان. دو-زبان فارسی: زبان مردمان پارس و زبان موبدان باشد. سه- زبان دری: زبان شهرهای تیسفون (مداین) و کسانی که در دربار بودند، با آن گفتوگو میکردند. در بیشتر نبشتههایی پس از اسلام، دو واژهی «پارسی و دری» را یکی دانند؛ زیرا هر دو واژه هم چماند. واژه «دری» وابسته «پارسی» باشد، چونان که فردوسی گوید: بفرمود تا پارسی و دری / نبشتند و کوتاه شد داوری، که در آن «و» گویا افزوده باشد[۵].( یعنی: «پارسیی دری»).
چامهسرایان سدههای چهار و پنج، واژه «پهلوی» و «پهلوانی» را به معنی «فارسی» یا «ایرانی» در برابر تازی و ترکی بکار میبردند. فردوسی گوید:
«بسی رنج بردم بسی نامه خواندم / ز گفتار تازی و هم پهلوانی
نبشته من این نامهی پهلوی / به پیش تو آرم مگر نغنوی
اگر پهلوی ندانی زبان / به تازی تو اروند را دجله خوان[۶]»
بسال ۲۴۶ خ. / ۸۶۸ م. رادمان پور ماهک نخستین فرمانروایی خودایستا را در شهر زرنج سیستان برپا کرد فرمان داد تا زبان دری زبان دیوانی و کشوری گردد که تا کنون دنبال میشود[۷]. چرا روزگار فرمانروایی رادمان پور ماهک را «مرز تاریخی» نام نهادند؟
گویند روزی چامهپردازی سرودی از بهر ستایش او به زبان عربی گفت. چون این شعر برخواندند او عالم نبود و درنیافت، محمد بن وصیف حاضر بود و دبیر رسای او بود و ادب نیکو دانست … پس یعقوب گفت: چیزی که من اندرنیابم چرا باید گفت؟ محمد وصیف [سگزی] پس شعر فارسی گفتن گرفت …[۸] .
شاید پاسخ بسیاری از پرسشها برای شناخت «مرز تاریخی» زبان پارسی، را بتوان در همین نوشته دید یعنی روشی را که پورماهک در پیش گرفت. آنجا که میگوید «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت». این بخش از سخن روشن میسازد که رادمان زبان عربی را – دست کم آنچه در نوشته بالا آمد- در نمییافته، زین رو به سراینده سپارش میکند که چیزی بنویس من دریابم. این میتواند سرآغاز درینویسی آیینی ــ دیوانی و «مرز تاریخی» باشد. خود آشکار است از روزگار نگونساری ساسانیان تا روزگار پورماهک نزدیک به دویست سال گذشته بود. با اینهمه، آیا این تنها انگیزهی پارسینویسی بود که به روزگار سامانیان هم کشیده شد؟ آیا انگیزههای دیگری مانند کیستی(هویت) از دست رفتهی ایرانی و شور میهنپرستیی پهلوانان و شاهانی که نگارهها و سنگنبشتههایشان در سینههای کوه برجای مانده بود و چون چراغی فروزان، دلهای مردمان را به پویش و جنبش وامیداشت، همانانیکه ایران را بساختندی، در کار نبود؟
رویارویی و پیکار دو فرهنگ، چیرهگر و چیره شده، سرانجامِ شکست و چیرگی فرهنگ بیگانه بر باشندگان این سرزمینِ کهن بس گران آمد و نتوانست آن همه شکوه گذشتهی سرزمین نوساخته از گیومرد(کیومرث) و هوشنگ و کاوه و فریدون و زال و رستم و سهراب تا شاپور و نوشیروان و … و فرو اُفت ساسانی را از سر برون کند و بدست فراموشی سپارد. بر این بنیاد، آوای درونش خاموش نشد:
«هنگامیکه شب فرا میرسید اعضای خانواده گرد هم میآمدند، روزهای گذشته خود را با حسرت و سوگواری یادآوری میکردند. دلها به جوش خروش میآمد، رازها و آرزوها از پس پرده بیرون آمده و خودنمایی میکرد، گویی روح قدیم ایران در جلوی چشم آنان مانند پَریهای خیالی نمودار میگشت و با آنها درد دل میکرد»[۹].
هنگامیکه شکست بر ایرانیان فرود آمد، گویی ابزار اندیشیدن نیز از او گرفته شد، ابزار اندیشهای که یادمانهای هزارهای تاریخ نگارش و برماندْهای تاریخیاش بود. بدینسان، آوای فروخفته و سرکوب شده از زبان کسانی چون روزبه پورِ دادویه(ابن مقفع) و رادمان و دیگرها سر بر آورد و بازگو شد. در گوشهی دیگری از سرزمین ایران، در خوراسان، زیر سایهی فرامانروایی سامانیان شکفتن سپهر فرهنگی، شاهنامهنویسی به پارسیِ دری آغازیدن گرفت که همان خداینامههای پارسیگ (پهلوی) بود:
«نصربن احمد این سخن بشنید خوش آمدش، دستور خویش را خواجه بلعمی برآن داشت تا از زبان تازی بزبان پارسی گردانید تا این نامه بدست مردمان اندر افتاد و هر کسی دست بدو اندر زدند و رودکی را فرمود تا به نظم در آورد کلیله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاد و نام او بدین زنده گشت و این نامه از او یادگاری بماند… اندرین نامه این همه یادکردیم بدانند و بیابند، اکنون یادکنیم از کار شاهان و داستان ایشان از آغار کار…[۱۰] ».
شکست از بیگانگان کوتهزمانی زمینه خوارشدگی و کهتری ایرانینژاده را بهمراه داشت. گروههای بیشماری از ایرانیان به هندوستان کوچیدند، دستهی بزرگِ ماندگان بر مانشگاهِ سرزمین خود بماندند، با پذیرش یا بی پذیرش شمشیر بر گردنها، سرنهی و دگراندیشی را کارراه خود نهادند. دسته بیشماری از آزادگان و بهمنشان در سرزمینهای عربی بسان بردههای تازی یعنی «موالی» فروخته و بکار گمارده شدند. در میان این گروه بزرگ، خاندانهای بزرگ نژادگان(اشراف) و شاهزادگان بودند[۱۱]. این سرافکندگیها و شکستهای پیاپی چون آتش زیر خاکستر در سینههای ایرانیان برجای بماند.
شکستخوردگان میگفتند روزگاری، سرزمینشان در برگیرنده هفت کشور بود و میانگاه(مرکز) جهان. بار سنگین فرهنگ و شکوه از دست شده اندک اندک او را میتکانید و به جبنش در میآورد تا «شکوه از دست رفته» خود را بازخوانی و بازسازی کند. این جنبشِ بازخوانی گرچه آغازهی آن در روایش پارسینویسی توانستی خود را رخ نماید، ولی زبانههای آن پیشتر آغازیدن گرفت و اکنون گاهِ «باززایی» گستردهی آن فرارسیده بود. خیزابههای بازاندیشیی داشتههای فرهنگی در بخشهای گسترده ایران خاوری، به ویژه در خوراسان بزرگ، با پذیرش فرهیختگان پی گرفته شد. درونمایه این خیزش فرهنگی، شورمیهنی و شکوه روزگار گذشته زیر نام «شاهنامه» و برنام «پهلواننامههای ایرانی»(حماسه ملی) که «بنیاد داستانهای میهنی(ملی)» بود نبشته به پارسی، در فرادید مردمان گذارده شد. بدینسان «شاهنامه» جای «خداینامگ» پهلوی را که از میان رفته بود، گرفت[۱۲].
از نیمه دویم سده پنجم ترسایی، بیشتر نامها از داستان پهلوانان در خانواده شاهی ایران بازگو میشود مانند، زریر، کواد، جاماسب، جم، کاووس، خسرو. این نوشته(اثر) بخوبی نشان میدهد که افسانههای پیشین رواگ داشته است… یکی دیگر از این داستانهای پهلوانی که از روزگار ساسانیان نگاشته بسال ۶۰۰ م. که هنوز برجای مانده، «کارنامگ اردشیر بابکان» بود [به پهلوی] که در شاهنامهی فردوسی هم دیده میشود[۱۳]. برای نمونه در بخشی از کارنامه آمده:
«روزی اردوان با سواران و اردشیر به نخجیر شد. گوری اندر دشت بگذشت و اردشیر و پسر مه (بزرگ) اردوان از پسِ آن گور تاختند و اردشیر اندر رسید و تیری ایدون به گور زد که تیر تا پَر به شکم اندر شد و دیگر سوی بگذشت و گور اندرجای بمرد. اردوان و سواران فراز رسیدند و از چنان زنش(ضربت) بدان آیین شگفتی نمودند. اردوان پرسید: «این زنش که کرد». اردشیر گفت: «من کردم». پسر اردوان گفت: «نه، چه من کردم». اردشیر به خشم آمد و پسر اردوان را گفت که هنر و مردانگی به ستمگری و بیآزرمی و دروغ و بیداد به خویش بستن نتوان، این دشت نیک و ایدر گور بسیار، من و تو ایدر دیگر آزمایش کنیم و دلیری و چابکی پدید آوریم. اردوان از آن دشوار آمد؛ و پس از آن اردشیر ننهشت (نگذاشت) به اسب نشیند و اردشیر را به آخور ستوران فرستاد و فرمود که: «بنگر که: روز و شب از نزدیک ستوران به نخجیر و چوگان و فرهنگستان نشوی». اردشیر دانست که: اردوان دُشچشمی و بدکامگی [این سخنان را] میگوید و اندر زمان، داستان چون بود، نامه به پابگ نوشت. پابگ که نامه دید اندوهگین بود…[۱۴]».
بنیاد داستانهای مردمی و میهنیِ[۱۵](ملی) ایرانی از دورترین روزگار گروهگان ایرانی از استوره تا تاریخ را دربرمیگرفت. داستان شاهان پیشدادی چون گیومرد، هوشنگ، تهمورپ(طهمورث)، جمشید، فریدون، ایرج، منوچهر و آغاز دوره پهلوانی، نوذر، گرشاسب. کیانیان [و هخامنشیان[۱۶]] چون کیکواد، کاووس، سیاوش، کیخسرو، لهراسب، گشتاسپ، بهمن و آغاز دوره تاریخی، همای، داراب، اسکندر، اشکانیان و ساسانیان. همچنین دوره پهلوانان: کاوه، آرش، کارن، پهلوانا اشکانی چون گودرز . پهلوانان سیستان: خاندان رستم، و دشمنان ایران از دیوان گرفته تا تورانیان، افراسیاب، گرسیوز، ارجاسب و دیگرها.
درونمایه شاهنامه افزون بر استورهها و داستانها و نبشتههای مردمی(ملی) بالا گفته، دربرگیرنده، درونمایههای پهلوانی زرتشتی نیز بود. زین رو میتوان گفت شاهنامه، تاریخ میهنی(ملی) ایران است. بدینسان کوششِ ناایستای فرهیختگان در روزگار سامانیان بسان آذرخشی تابیدن گرفت؛ بگونهای که چندین کار سترگ پیرامون شاهنامه نگاشته شد.
شاهنامهها
نخستین شاهنامه را شاید بتوان اوستا، یعنی یشتها که در گردآوری و نگاهداشت داستانهای مردمی و استورههاست، دانست. در یشتها به روشنی از فرهنگاوران و شاهان پیشدادی و پهلوانان، مانند هوشنگ، جمشید، دهاک، فریدون، گرشاسپ، نوذر، کیکاوس، سیاوش، کیخسرو، لهراسب، گشتاسپ، جاماسب تورانی، زریر، اندریمان و دیگرها، نام برده است. شگفتی آنکه از زنان نامداری چون کتایون، هوُتئوسَ همسر گشتاسب، و دو دختر گشتاسپ هومیا (همای) و واریذکناه (به آفرین) نیز یاد شده است. در رشنیشت از افسانهی سیمرغ، ایران نام برده شده است. بدینسان، اوستا را میتوان کهنترین نسکی بشمار آورد که درباره گردآوری تاریخ مردمی و میهنی(ملی) ایران نگاشته شد[۱۷].
دومین شاهنامه بندهشن، ایادگار زریران و دینکرد[۱۸] است که بازتابندهی اوستای (کیانی) توانستی بودن. در نبیگ(کتاب) هشتم در فرگرد(فصل) ۱۲ از دوازدهمین نسک سخن بنام چیترَدات از نژادهای آدمی از گیومرد نخستین آدم، از مشیا و مشیانه و از پیشدادیان و شهریاری آنان و نیز کیانیان نام برده شده، زین رو، کهنترین «خداینامه» یا «شاهنامه» ایران همان دوازدهمین نسک اوستا بود که در دستان آذرفرنبغ نگارندهی دینکرد بوده است[۱۹].
خداینامگ پهلوی یا شاهنامه بزرگ روزبه دادویه (پسر مقفع) را زیر نام «سیرالملوک»، سومین داستانهای میهنی(ملی) نام نهند. خداینامگ برابر است با شاهنامه. در مجمل التواریخ این معنی بسیار روشن آمده است. گوید: «که در تاریخ شاهان پارس (ملوک الفرس) بسیار نسختها تامل کردم که ایشان خداینامه خوانند، کی پادشاهان را خدایگان خواندندی ــــ یعنی شاهنامه[۲۰]».
چهارمین، شاهنامه ابوالموید بلخی است که اَسرواد(نثر) نگاشته شد. ابوالموید بلخی از سرایندگان دوره سامانی است. در «مجمل التواریخ و القصص» از ابوالموید بلخی سخن رفته است.گوید: «از نثر ابوالموید چون اخبار نریمان و سام و کیقباد و افراسیاب و اخبار لهراسف و آغش و هادان و کی شکن[۲۱]… . ابوالموید اندر کتاب گرشاسپ گوید که چون کیخسرو به آذرآبادگان رفت و رستم دستان با وی، و آن تاریکی و آن پتیارهی دیوان به فر ایزد تعالی بدید و آذرگشسپ پیدا گشت و روشنایی بر گوش اسب بود و شاهی او را شد با چند معجزه[۲۲]». چنین مینماید که او نیز نبیگهای داستانهای مردمی – میهنی روزگاران گذشتهی ایران را در دست داشته است.
پنجمین شاهنامهی نوشتاری اَسرواد، از آن ابوعلی (احمد) بلخی بوده است. آنگونه که از «آثارالباقیه» بیرونی برمیآید شاهنامه ابوعلی بلخی بسیار بزرگ بوده است[۲۳].
ششمین شاهنامه نوشتاری اَسرواد، نامور به «تاریخ ثعالبی» یا تاریخ باستان است. گفته میشود همانندی بسیاری میان شاهنامه ثعالبی و تاریخ تبری (طبری) دیده میشود[۲۴]. درونمایه آن از تهمورپ و شاهان پیشدادی و کیانی و داستانهای پهلوانانی چون رستم تا یزگرد را در بر میگیرد.با نگاهی گذرا به فهرست «تاریخ ثعالبی» به گستردگی نوشتار آن پی خواهیم برد:
«چون فردا فرا رسید، رستم سلاح بتن کرد و با بخشی از لشکریان خود سوار شد، زواره، برادرش فرامرز، فرزندش نیز همراه بودند. چون به کنار هیرمند رسید، با آنان دستور داد درنگ کنند و گفت: من و اسفندیار همرای شدیم که از کسان خود یاری نجوییم و هر دو با هم به جنگ بپردازیم. از آب گذشت و به سوی خرگاه اسفندیار رفت و بر بلندی برابر خرگاه اسفندیار بر آمد و به آواز گفت: بر خیز ای اسفندیار، و با هماورد خود که به سوی تو آمده است رویاروی شو[۲۵]».
هفتمین شاهنامه نبشتاری اَسرود از آنِ مسعودی مروزی بوده که داستانهای مردمی ایران را از روزگار تهمورپ تا یزدگرد نگاشته است:
«نخست کیومرث آمد بشاهی/ گرفتش بگیتی درون بیش گاهی.
چو سی سال بگیتی پادشاه بوذ/ کی فرمانش بهر جایی روا بود[۲۶] ».
هشتمین شاهنامه، شاهنامه ی ابومنصوری < ابومنصور محمد بن عبدالرزاق>. وی سپهسالار خراسان و بگفته فردوسی دهقاننژاد بود:
یکی پهلوان بود دهقاننژاد / دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست / گذشتهسخنها همه باز جست
ابومنصور برای نگارش شاهنامه از خداوندان خرد، فرزانگان و دهقانان را از شهرهای دور و نزدیک فراخواند:
«پس دستور خویش ابومنصور المعمری را بفرمود تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاوردند و چاکر او ابومنصور المعمری به فرمان او نامه کرد و کس فرستاد به شهرهای خراسان و هشیاران ازآنجا بیاورد و از هرجای، چون شاج پسر خراسانی (ماخ خراسانی) از هری و چون یزدانداد پسر شاپور از سیستان و چون ماهوی خورشید پسر بهرام از نشابور و چون شاذان پسر برزین از توس. و از هر شارستان گرد کرد و بنشاند به فراز آوردن این نامههای شاهان و کارنامههاشان و زندگانی هر یکی از داد و بیداد و آشوب و جنگ و آیین، از کی نخستین که اندر جهان او بوذ که آیین مردمی آورد و مردمان از جانوران پدید آورد تا یزدگرد شهریار که آخر ملوک عجم بوذ [۲۷]».
نهمین شاهنامه، زیر نام «گشتاسپنامه» از آنِ دقیقی بوده است. وی یکی از سرایندگان بزرگ روزگار سامانیان بشمار میآمد. گشتاسپنامه در باره جنگ گشتاسپ و ارجاسب بود. گویند گشتاسپنامه به دستور منصور بن نوح انجام گرفته، ولی با کشته شدن دقیقی بدست بندهاش، این کار به سرانجام نرسید. فردوسی در دنباله داستان گرد آوردن شاهنامه ابومنصوری گوید[۲۸]:
چو از دفتر این داستانها بسی / هم خواند خواننده بر هر کسی
جهان دل نهاده بر این داستان / همان بخردان و همان راستان
جوانی بیامد گشادهزبان / سخن گفتن خوب و طبع روان
به نظم آرم این نامه را گفت من / از او شادمان شد دل انجمن
بر او تاختن کرد ناگاه مرگ / نهادش به سر بر یکی تیرهترگ
بدینسان، دقیقی نتوانست آرمان بزرگ خود، همانا گردآوری شاهنامه را بر آورده سازد و این کار سترگ سرانجام بدست فردوسی نگاشته آمد.
دهمین و فرجامین شاهنامه[۲۹]، یعنی شاهکار جاودانه و بیمانند تاریخ فرهنگ ایران بدست فرزند فرزانه ایران، «فردوسی»، فرجام یافت. کار جاودانه فردوسی را چگونه توان باز گفت؟ شاید بتوان گفت: همانگونه که زردشت «اندیشهی نیک» به آورد، و کورش به «نیککرداری» پُرآوزه گشت، فردوسی «گفتار نیکِ» تاریخ میهنی برنگاشت تا زبان همبستگی ایرانیان جاودانه ماند ــــ به همهی آنانی که در دیرندِ فراز و فرود روزگار ایران را بساختندی. او ـــ فردوسی ـــ توانستی با شاهکار جاودانهی خویش، یکپارچگیی سرزمین ایران را با زبان پارسی جاودانه سازد. گوییم: اگر انگلیسیها به شکسپیر، اگر فرانسویها به هوگو، و یونانیها به هومر نازند، ایرانی را سِزد که گوید: خوشا ایرانیان، که فردوسی دارند که سرزمین «آزادگان» را بر پیشانی روزگار بنهاد.
سیاوش نیام از پریزادگان / از ایرانم از آزادگان
زین رو، شاهنامه یعنی ایران و ایران یعنی شاهنامه، فردوسی یعنی بازسازندهی تاریخ میهنی(ملی) ایران؛ تا سرزمین «سرو آزادگان» جاودانه ماند.
بنخانها
[۱] تاریخ زبان فارسی. محسن ابوالقاسمی رویه ۱۱۱ سمت ۱۳۸۰؛ نیز تاریخ زبان فارسی ناتل خانلری پوشینه یکم رویه ۲۰۱ نشر نو ۱۳۸۲٫
[۲] ابوالقاسمی ۱۳۸۰ رویه ۱۴٫
[۳] دیباچهای بر فلسفهی تاریخ ایران. ارسلان پوریا. به کوشش بزرگمهر لقمان. کتاب سده چاپ نخست ۱۳۹۶ رویه ۱۹۸٫ نیز برای ازدی بهتر بنگرید به همین نبیگ: گفتار نخست «بازجستن سرآغاز تاریخ ایران» ۱) دوران پارسی ۲) مادی ۳) اوستایی و نیز گفتار دوم همین نبیگ پیرامون «شناسایی گروهگان ایرانی نخستین بر بنیاد اوستا» که پژوهشگرانه پرداخته شده است.
[۴]ابن ندیم. الفهرست. برگردان از محمد رضا تجدد. تهران اساطیر رویه ۲۲٫ نیز، تاریخ ایران. پژوهش دانشگاه کمبریج پوشینه چهار. گردانش حسن انوشه. تهران امیرکبیر ۱۳۸۷ رویه ۵۱۴٫
[۵] خانلری. تاریخ زبان فارسی پ ۱ رویه ۲۷۲ و ۲۷۳٫
[۶] خانلری. تاریخ زبان فارسی پ ۱ رویه ۲۰۴٫
[۷] ابولقاسمی رویه ۲۵۳٫
[۸] تاریخ سیستان (نویسنده ناشناخته، [به کوشش ملک شعرای بهار]) رویه ۲۰۹ و ۲۱۰ تهران چاپ دوم ۱۳۵۴٫
[۹] تجلیات روح ایرانی. حسین کاظمزاده ایرانشهر. چاپخانه ایرانشهر. برلین ۱۳۴۲٫
[۱۰] بیست مقاله. محمد قزوینی پوشینه دوم رویه ۳۳ و ۴۲ تهران دنیای کتاب ۱۳۶۳٫
[۱۱] حماسهسرایی در ایران. ذبیحالله صفا رویه ۱۵۷ بدانسو (شکست نظامی و نهضتهای اجتماعی و سیاسی). تهران فردوس ۱۳۹۰٫
[۱۲] درباره خداینامه بنگرید به ذبیحالله صفا رویههای ۸۶ تا ۹۱٫
[۱۳] تئودور نلدکه، حماسه ملی ایران. برگردان بزرگ علوی. رویه ۲۰ و ۲۲ . تهران مرکز نشر سپهر ۲۵۳۷٫
[۱۴] صادق هدایت. زند وهومن و کارنامه اردشیر بابکان. تهران کتاب پرستو ۱۳۴۴ رویه ۱۷۳ و ۱۷۴ ؛ نیز کارنامه اردشیر بابکان. بهرام فروهوشی. تهران انتشارات دانشگاه تهران ۱۳۸۶ رویههای ۱۵، ۱۷ و ۱۹٫ بهرام فرهوشی داستان کارنامه اردشیر را از زبان فردوسی نیز آورده است. همچنین از بلعمی، تبری، ابن اثیر، اخبارالطول، التبیه و الاشراف، مروج الذهب، مجمل التاریخ و القصص و فارسنامه بلخی.
[۱۵] برای ازدی فراگیر از بنبود تاریخ ملی ایرانی، بنگرید به احسان یارشاطر. بخش دهم (ب). تاریج ایران کمبریج پوشینه سیم بخش یکم. تهران امیرکبیر ۱۳۷۸٫
[۱۶] برای ازدی بیشتر بنگرید به «کیانیان» آرتور کریستن سن (گردانش ذبیح الله صفا) ب. تهران انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۹۳ بخش نخست.
[۱۷] ذبیحالله صفا. رویههای ۵۵ تا ۵۸٫
[۱۸] نک. یارشاطر. تاریخ ایران کمبریج رویه ۴۷۶ و ۴۷۷٫
[۱۹] پورداود. یشتها پوشینه دو رویه ۴۶ و ۴۷ . تهران انتشارات اساطیر ۱۳۹۴٫ چاپ دوم.
[۲۰] ذبیحالله صفا. حماسهسرایی در ایران رویه ۸۵٫ نیز در این باره. بنگرید به پیامبران و شاهان. حمزه اصفهانی. (گردانش جعفر شعار) تهران. انتشارات بنیاد فرهنگ ایران. ۱۳۴۶ رویه . ۷٫
[۲۱] مجمل التواریخ والقصص. پژوهش ملکالشعراء بهار. تهران ۱۳۱۸ رویه ۲٫
[۲۲] تاریخ سیستان رویههای ۳۵ و ۳۶ .
[۲۳] ذبیح الله صفا ۱۱۶٫
[۲۴] تقی زاده. هزاره فردوسی رویه ۱۰۶٫
[۲۵] تاریخ ثعالبی، پاره نخست ایران باستان. گردانش محمد فضایلی. تهران نشر نقره ۱۳۶۸ رویههای ۲۲۵ و ۲۲۶٫
[۲۶] تقیزاده. هزاره فردوسی . تهران. موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران-دانشگاه مکگیل ۱۳۸۹ رویه ۱۰۰٫
[۲۷] قزوینی، بیست مقاله. پوشینه دو رویههای ۳۴، ۳۵، ۳۶٫
[۲۸] ذبیحالله صفا. رویه ۱۷۷ نیز بنگرید به نولدکه حماسه ملی ایران رویه ۴۵ تا ۵۰٫
[۲۹] در این جستار تنها شاهنامههای برجسته را یاد کردیم، بسا که نوشتههای دیگری زیر همین نام بوده باشد.
تارنمای پارسی انجمن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر