پارسیانجمن: غفرانِ بدخشانی زادهی ۲۶ شهریورِ ۱۳۶۱ در بهارستانِ بدخشان است. او آموزشهای نخستین را تا ۱۳ سالگی در بدخشان گرفت و سپس راهی هلند شد و در آن جای دستوری(دکتری) فلسفه گرفت.
بدخشانی تا کنون نبیگهایی چند، مانندِ «بهارِ بیداری»، «من ایرانم»، «نقدی بر ساختارِ نظامِ سیاسی در افغانستان» و «پشههای دُردیکش»، چاپ کرده است.
آن چه در پی میآید بخشی از گفتوگوی تارنمای «خبرآنلاین» است با اوی دربارهی روزگار پارسی در افغانستان.
اتفاقات سیاسی که در سالهای اخیر افتاد و حتی بخشنامه کردند که هیچ تابلویی نباید به فارسی باشد چه تاثیری بر زبان فارسی در افغانستان گذاشت و آیا کمرنگش کرد؟
اتفاقا ۲۰ سال گذشته از جمله برجستهترین دورههای شکوفایی زبان فارسی در افغانستان است. بیدادی که دولتمردان پشتونتبار ما در سالهای پسین بر زبان فارسی روا داشته بودند در ۲۰ سال گذشته بهویژه در دوره حامد کرزی و وقتی که عبدالکریم خرم وزیر فرهنگ افغانستان بود به شکوفایی زبان پارسی انجامید. همان دورهای که برخی واژگان فارسی مثل دانشگاه و دانشکده و نگارستان منع قرار میگیرند و در مورد نگارستان ملی افغانستان، چون نگارستان واژه ایرانی است نامش را گالری ملی افغانستان میگذارند. این مسئله باعث شد که جمع بسیار زیادی از بزرگان فرهنگیِ تنبلی که سالهای سال قلم نزده بودند، برای رهاندن خود از عذاب وجدان بکاوند و اسناد تاریخی بیدادی را که زورمندان پشتونتبار بر زبان فارسی روا دیده بودند بیرون بکشند.
در هیچ دورهای از تاریخ معاصر افغانستان به اندازه ۲۰ سال پسین آگاهی تاریخیفرهنگی در افغانستان خلق نشده است. در ۲۰ سال گذشته روزگار زبان فارسی خیلی خوب بوده است و آگاهی نسبت به زبان، نسبت به تاریخ، با این که آنها بر زبان و هویت فارسی تنگ گرفته بودند، بسیار شد. واکنش مردم نسبت به برنامهای که دولت برای سرکوب زبان و هویت فارسی داشت نتیجه بسیار خوبی داد.
پشتونها با زبان فارسی دشمنی دارند؟
پشتونها نه، دولتمردان پشتونتبار.
مردم پشتون اینگونه نیستند؟
من پشتونها را به سه دسته تقسیم میکنم: دولتمردان پشتون که برنامهشان مشخص است. پشتونهایی که طرفدار دولتمردان پشتونند که باز به همانها میپیوندند و پشتونهایی که طرفدار اینها نیستند ولی خاموشاند و برای من، چون خاموشند و هیچ واکنشی از آنها دیده نمیشود، به همانها میپیوندند و در حقیقت به یک نوع پشتون برمیگردیم، یک نوع پشتون که بقای خود را در حذف هویت پارسی میبیند.
پشتونی که علاقهمند به زبان فارسی باشد در افغانستان وجود ندارد؟
در خلوت خودشان هستند. شاعران پشتونی که به زبان فارسی شعر سرودهاند و زبان دولت و زبان دربارشان فارسی بوده است. جوان پشتون تصمیم بگیرد که فلان رمان، فلان نویسنده فرانسوی را بخواند به کدام زبان بخواند؟ ترجمهای به زبان پشتون وجود ندارد و ناچار است فارسی بخواند، پس از روی ناگزیری اگر باشد باید به فارسی روی بیاورد. چون زبان دانشگاه، هنوز هم زبان فارسی است، زبان مکتبها، هنوز هم زبان فارسی است.
یعنی حتی آنهایی که پشتونند هم باید سر کلاس فارسی یاد بگیرند؟
بله.
اما ممکن است در چند سال آینده تغییر کند؟
ممکن از این نظر که اینها برای نخستین بار در کابل مکتبهایی برپا کردند که تنها به زبان پشتون بود، در همین ۲۰ سال پسین و این برای اولین بار بود که در افغانستان اتفاق میافتاد. در همین ۱۰ سال پسین امکان داشت به پشتونی بربخورید که فارسی یاد نداشته باشد، چون هیچگاه از روستایش بیرون نیامده است اما امکان نداشت پشتون باسوادی را ببیند که فارسی نفهمد. چون باید یاد بگیرد.
این تنگ گرفتن در ۲۰ سال گذشته، گمان میکنم با آمدن طالبان تنگتر هم خواهد شد. من اعلامیههای طالبان را که میبینم مشاهده میکنم اولین متن پشتون است و دومی فارسی.
این کوشش ۶۰ ساله است که زبان فارسی را در جایگاه دوم قرار دهند اما نمیشود. چون زبان میانتباری، زبان فارسی است.
در طالبان فارسیزبان هم داریم؟
هستند ولی کمند. حضورشان راهی است برای رهاندن جنبش طالبان، چون جنبش طالبان متهم بود که فقط قومی است. برای تغییر این خوانش در ۲۰ سال گذشته از تاجیک و از ازبک و غیره نیروهایی پیدا کردند.
میگویند افغان ننویسید، بنویسید افغانستانی. چراکه وقتی میگوییم افغان یعنی منسوب به قوم افغان و وقتی مینویسیم افغانستانی یعنی منسوب به کشوری که نامش افغانستان است. نام افغانستان به چه چیز برمیگردد، به قوم پشتون که خود را افغان میدانند؟
پشتونها خود را افغان «نمیدانند»، پشتونها افغان «هستند» و ما هم پشتونها را افغان میدانیم.
غیر پشتونها چطور؟
من غیر پشتونم. منِ غیرِ پشتون میگویم فرقی میان پشتون و افغان برای من نیست. برادر ازبکم هم همین است، برادر هزارهام هم همین است. افغانستان از نگاه زبانی یعنی سرزمین پشتونها. از نگاه دستور زبان فارسی درستش این است که بگوییم افغانستانی که یای نسبت مرا به افغانستان نسبت میدهد. از نگاه معنایی وقتی میگویم من افغانستانی هستم یعنی من از سرزمین افغانستان هستم، من از سرزمین پشتونها هستم.
پس افغانستانی بهتر از افغان است؟
از نگاه زبانی بهتر است. درستتر است. همان یای نسبتی را که به ایران و پاکستان و تاجیکستان اضافه میکنیم و ایرانی و پاکستانی و تاجیکستانی میسازیم، همین یا را به افغانستان هم میافزاییم و میگوییم افغانستانی ولی از نگاه معنایی افغانستانی یعنی کسی که از سرزمین افغانها میآید، از سرزمین پشتونها میآید. تمام بحران افغانستان هم برخاسته از همین است که من پشتون نیستم.
من از واژه هویت استفاده نمیکنم و میگویم همبستگی ما در معرض خطر است.
زیربنای این همبستگی چیست؟ چرا یعقوب لیث باید میگفت بر من شعر نخوانید به زبانی که من درنیابم. چون مسئله زبان یکی از مهمترین بعدهای هویت ما در تاریخمان است. آداب و رسوم هم مهمند اما زبان یکی از مهمترینهاست. موسیقی ما زبان ماست، پیکرتراشی ما زبان ماست. نقاشی ما زبان ماست. هنر و فرهنگ ما زبان ماست. یعنی وسیلهای که با آن میاندیشیم، وسیلهای که با آن خودمان را معرفی میکنیم، وسیلهای که دیگران با آن ما را میشناسند، به زبان برمیگردد.
در هلند دوستی آذربایجان با من تماس گرفت که سفارت آذربایجان میخواهد نظامی، شاعر ملی آذربایجان را گرامی بدارد، شما میتوانید لطفا بخشی از کارهای نظامی را به زبان هلندی برای ما ترجمه کنید؟ پرسیدم از کدام کارش میخواهید؟ گفتند مگر چند کار دارد؟! وقتی ناسیونالیسم بیداد میکند شاعری که زبانش را نمیفهمیم، شاعری که نمیفهمیم چه نوشته است، شاعر ملی خود معرفی میکنیم و میگوییم برویم پارسیگویی پیدا کنیم که بخشی از کار او را به زبان هلندی برایمان ترجمه کند و ما بیاییم به بقیه ملل بفهمانیم که این شاعر پارسیگوی که ما خود زبانش را نمیفهمیم شاعر ماست! یا ترکیه که تندیس بوعلی را به عنوان حکیم بزرگ ترک ساخته است!
همه اینها برمیگردد به این که ما در دورههای مختلفی از تاریخ اشتباهات مختلفی را مرتکب شدهایم و وقت آن فرارسیده است که نسل ما، دست کم خشت اول یک روایت همهشمول و صادقانه از فرهنگ و هویتمان را بگذارد تا نسل آیندهمان هم مرتکب همین بیداد نشود و همین بیداد بر آنها نیز تحمیل نشود، وگرنه در همین حلقههای کوچک و وابستگیهای کوچک باقی میمانیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر