۱۵ مهر ۱۴۰۰

شاه‌کُش: نگاهی به نقش نورالدین کیانوری در سوءقصد بهمن 1327 در پرتو سندی نویافته - بهمن زبردست

سوءقصد به شاهان در تاریخ معاصر ایران امری معمول بوده، چنان‌که به‌تقریب از آغاز شاهی دودمان قاجار تا پایان شاهی دودمان پهلوی، شاهان یک‌درمیان مورد یک و گاه دو سوءقصد قرار گرفته‌اند. از این بابت در میان شاهان می‌توان واپسین شاه پهلوی را رکورددار دانست. تا جایی که می‌دانیم دو بار بیگانگان برای سوءقصد به او برنامه‌ریزی کردند[1] و دو بار هم توسط ایرانیان مورد سوءقصد قرار گرفت و هر بار هم به‌نحو معجزه‌آسایی جان به‌در برد تا در پایان در غربت و تنهایی و از سرطان جان بسپارد.


سندی که بهانۀ نوشتن این نوشته شده، قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران به تاریخ 10 اسفند 1335در‌بارۀ نخستین سوءقصد به جان شاه در پانزدهم بهمن 1327 و نقش دکتر نورالدین کیانوری در آن است که در پایان عیناً و بدون هیچ ویرایشی از روی نسخه‌ای که برای کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی فرستاده شده و حال توسط مرکز ویلسون از  بایگانی دولتی تاریخ معاصر روسیه و بایگانی دولتیِ تاریخ اجتماعی-سیاسی روسیه استخراج و منتشر شده است نقل می‌شود. اهمیت این سند از آنجا است که تنها سند رسمی تایید نقش یکی از رهبران حزب تودۀ ایران در   سوءقصد به شاه توسط کمیتۀ مرکزی این حزب است و تا جایی که من می‌دانم  نه‌تنها متن آن در هیچ کتاب یا مقالۀ پژوهشی فارسی نقل نشده، بلکه حتی به وجود چنین سندی هم در جایی اشاره‌ای نشده است.

آن روز، یعنی جمعه پانزدهم بهمن 1327، چند دقیقه‌ای به ساعت 3 بعدازظهر مانده بود که خودروی محمدرضا پهلوی، شاه 29 سالۀ ایران که با وقت‌شناسی همیشگی برای شرکت در جشن سالگرد تاسیس دانشگاه تهران، نهاد نوپای پایه‌گذاری شده توسط پدرش، به آنجا رفته بود، به رانندگی امیرصادقی از در بزرگ دانشگاه وارد و جلوی در دانشکدۀ حقوق ایستاد و شاه از آن پیاده شد.[2] او تازه از خودرو پیاده شده بود و به سوی صف هیئت ‌دولت در جلوی دانشکدۀ حقوق می‌رفت که ناگهان صدای تیری برخاست.

یکی از خبرنگاران که از بقیه جدا شده و به‌سرعت خودش را به شاه رسانده بود، با هدف گرفتن سر او پیاپی به سویش شلیک کرد. شاه با نشست و برخاست و حرکات زیگزاگ می‌خواست از برخورد تیرها جلوگیری کند. سه تا از تیرها کلاه شاه را سوراخ کرده و چهارمی از روی روی لب و گونۀ راستش گذشته و پنجمی هنگامی که او برگشته بود از پالتو و لباس او گذشته و کتفش را زخمی کرده بود. افراد گارد، ضارب را که بعدتر از روی کارت شناسایی‌اش مشخص شد ناصر فخرآرایی نام دارد، درجا کشتند و شاه که آسیب چندانی ندیده بود رهسپار بیمارستان یوسف‌آباد شد و مراسم به‌هم خورد، اما کار به همین‌جا ختم نشد و به فاصلۀ اندکی با اعلام حکومت نظامی و انتساب ضارب به حزب تودۀ ایران، این حزب از سوی دولت منحل اعلام و مراکز آن در تهران و شهرستانها اشغال شد.[3]

رویدادی که روایت ساده و خلاصه‌شده‌ای از آن گذشت، تاثیر مهمی بر تاریخ معاصر ایران گذاشت و مانند بیشتر سوءقصدهای سیاسی و بسیاری از مرگهای طبیعیِ مردان سیاسی این سرزمین، از قتل خواجه نظام‌الملک طوسی در دهم رمضان سال ۴۸۵ قمریدتا کنون، در هاله‌ای از ابهام پیچیده شده. چنان‌که نه‌تنها افراد و جریانهای سیاسیِ پشت این سوءقصد محل بحث و مناقشه هستند، بلکه حتی خود این رویداد که روزِ روشن و دربرابر چشم بسیاری از دولتمردان و خبرنگاران آن روز رخ داده هم با روایتهای کاملاً متفاوتی نقل شده است.

 ذهن بدبین ایرانی آن‌چنان به بافتن تارهای توطئه بر گرد رویدادهای سیاسی خو گرفته که شخصی مانند دکتر علی‌اکبر سیاسی، رییس وقت دانشگاه تهران که آن‌روز هم در محل حادثه حضور داشت، حتی دربارۀ برگزیدن دانشگاه تهران به‌عنوان محل سوءقصد، که کاملاً هم تصادفی بود، می‌نویسد: “این‌که چرا دانشگاه را برای این منظور انتخاب کرده بودند؟ گفته شد به این دلیل که اگر سوءقصد کاملاً موفقیت‌آمیز می‌شد، حکومت و قدرت جدید بهانه‌ای داشت که استقلال این دستگاه را از بین ببرد و آن را زیر سلطه و نظر خود درآورد. و اگر موفقیت‌آمیز نبود لااقل سبب شود که اوّلاً، پنج استاد توده‌ای، که محرک ضارب محسوب می‌شدند، از دانشگاه به‌حق اخراج گردند؛ ثانیاً، شاه نسبت به دانشگاه دل‌چرکین و بدبین شود و از توجه و عنایت به آن خودداری کند. این دو منظور عملی شدند، هم پنج استاد توده‌‌ای دانشگاه را ترک گفته متواری شدند، و هم رفتار شاه نسبت به دانشگاه و رییس آن تغییر ماهیّت داد.”[4]

از شرح روایتهای متضاد روز حادثه که خوانندگان می‌توانند در کتابهای پنج گلوله برای شاه، نوشتۀ محمود تربتی سنجابی و راز ناگشوده، نوشتۀ دکتر ماشاالله ورقا[5] شماری از آنها را بخوانند می‌گذریم و تنها به ارتباط این رویداد با جریانهای سیاسی آن روز، و به‌ویژه یکی از همان پنج استاد توده‌‌ای، یعنی دکتر نورالدین کیانوری که در آن زمان عضو هیئت‌اجراییۀ حزب تودۀ ایران و مسئول تشکیلات کلّ این حزب بود، می‌پردازیم.

پیش از هر چیز بد نیست روایت خود شاه را از عامل این سوءقصد بدانیم. به روایت او، “معلوم شد که وی با بعضی از متعصبین دینی رابطه داشته و درعین‌حال نشانه‌هائی از تماس او با حزب منحله توده بدست آمد. نکته جالب آنکه معشوقه او دختر باغبان سفارت انگلیس در تهران است.” [6] اینکه عامل اصلی سوءقصد چه کسی بود، پرسشی بود که در ذهن شاه باقی ماند، چنانکه هشت سال بعد آن را از علی امینی پرسید و هنگامی که “امینی به عنوان امری بدیهی پاسخ داد: اعلیحضرت به خوبی می‌دانند که عامل اصلی سوءقصد چه کسی بود – رزم‌آرا.” [7] تنها گفت که این دیگر از آن حرف‌هاست.

چه در همان زمان و چه بعدها، کسانی سپهبد رزم‌آرا ،که آن روز رییس ستاد ارتش بود، را در پس این سوءقصد دانستند و به مواردی مانند حضور نداشتن او در مراسم دانشگاه تهران، هرچند دلیلی هم برای حضورش در آنجا نبود، فرمان آماده‌باش به پادگانهای تهران در روز پانزدهم بهمن، که مصادف با روز بزرگداشت دکتر ارانی توسط حزب تودۀ ایران بود، و جملۀ “این که دیگر قرار نبود!” ضارب پس از شلیک سربازان به سویش، که مطلقاً درست نبود، استناد کردند. [8]

از میان عوامل متهم به نقش داشتن در این سوءقصد، عجیب‌تر از دولت بریتانیا یا سپهبد رزم‌آرا، حزب تودۀ ایران و عضو هیئت‌اجراییه و مسئول تشکیلات کلّ آن یعنی دکتر کیانوری است، چرا که مخالفت با ترور فردی، همواره یکی از تفاوتهای بنیادی میان احزاب کمونیستِ راست‌کیش با بسیاری از گروهایی مارکسیستی دیگر بوده. جدای اینکه چقدر این روایت درست باشد، داستان معروفی وجود دارد که در همۀ زندگینامه‌های لنین نقل شده و آن این است که ولادیمیر هفده ساله، هنگام اعدام برادرش الکساندر در 1887، به‌جرم برنامه‌ریزی برای سوءقصد به تزار هم‌نامش، الکساندر سوم، به خواهرش گفته بود، “نه، ما نباید این مسیر را انتخاب کنیم.”[9]

نخستین سند منتشر شدۀ ساواک، که نشان از آگاهی این سازمان از نقش کیانوری در این سوءقصد دارد سندی به تاریخ سال 1352 است،[10] پیش از این، حتی در کتاب سرهنگ زیبایی هم به نقش کیانوری اشاره‌ای نشده،[11] که نشان از بی‌خبری ساواک از این موضوع، دست‌کم تا سال 1343 است.

نخستین پژوهشی که به نقش کیانوری دراین‌باره پرداخت، نوشتۀ بیژن جزنی در زندان است که سالها بعد منتشر گردید. جزنی در این نوشته، به‌گونۀ شگفتی‌آوری خطوط کلی داستان را به‌خوبی شرح می‌دهد. به نوشتۀ او، “گفته شده است که فخرآرائی و چند تن از دوستان او از اعضای حزب توده بودند، و قصد خود را توسط یکی از رهبران –احتمالاً کیانوری– به‌اطلاع رسانده بودند. حزب پیشنهاد آن‌ها را ظاهراً رد کرده بود. ولی کیانوری بطور ضمنی آن را تایید کرده بود.” [12]

جدای از پژوهش جزنی که تا پس از انقلاب انتشار عمومی نیافت، نخستین کسی که از نقش کیانوری در سوءقصد به شاه سخن گفت و سخنانش بازتاب گسترده‌ای یافت، فریدون کشاورز بود. روایت کشاورز از این موضوع که همراه با شاخ‌وبرگها و حدس‌وگمان‌های نادرستی مانند ارتباط کیانوری با اشرف پهلوی و دربار است، خطوط کلی ماجرا را که در قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی هم آمده به درستی بازگو می‌کند، اما حتی او نیز به قطعنامه اشاره‌ای ندارد و تنها به ثبت موضوع در صورت‌جلسات کمیتۀ مرکزی اشاره می‌کند.[13]

پس از انتشار خاطرات دکتر کشاورز، انور خامه‌ای نیز که عامل اصلی سوءقصد به شاه را رزم‌آرا می‌دانست، با نقل خاطرات کشاورز، شاخ‌وبرگ بیشتری به آن داده، احتمال اطلاع و نقش مقامات اتحاد شوروی از این موضوع را هم مطرح نمود،[14]

سپس دکتر غلامحسین فروتن نیز در کتاب خاطراتش، با نقد هر دو روایت، روایت سومی را بازگو نمود که با ردّ شاخ‌وبرگها و حدس‌وگمان‌های دو روایت پیشین، بر نقش فردی کیانوری در سوءقصد تاکید داشت. گرچه او هم مانند کشاور به صدور قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی دراین‌باره اشاره‌ای نمی‌کند، اما می‌نویسد که، “عمل کیانوری در حادثه 15 بهمن در مسکو در کمیته مرکزی مورد بحث قرار گرفت و پروندۀ آن به پلنوم چهارم کمیته مرکزی تسلیم شد. اعضای پلنوم همه با این پرونده آشنایی پیدا کردند. برخی از اعضاء در این پلنوم و ازجمله کشاورز در این مورد سخن راندند. پرونده امر به مقامات شوروی مراجعه داده شد. آنها هم به هیئت رئیسه پلنوم توصیه کردند که به بحث پایان داده شود. حملات و جنجال کشاورز علیه کیانوری جنبه شخصی داشت، از راه دلسوزی برای حزب نبود. عیب این جنجال در این بود که چنان چه مطلب به خارج درز می‌کرد و به گوش مقامات امنیتی ایران می‌رسید امکان داشت و شاید هم مسلم بود برای ارگانی مشکلات تازه‌ای پدید آورد.”[15] فریدون آذرنور که خود از شرکت‌کنندگان در پلنوم بوده هم، روایت عجیبی از گم شدن این پرونده در پلنوم دارد.[16]

روایتهای خود کیانوری از این سوءقصد را باید به دو دستۀ جداگانه بخش‌بندی کرد. نخست، روایت او در سال 1358 و پیش از بازداشتش است که با تعبیرِ حسن‌قصد از آن یاد کرده، کوچکترین اشاره‌ای به نقش خود در آن نمی‌کند،[17] دوم روایت او در سال 1371 و پس از بازداشت است که با فاش شدن نقشش در ماجرا، از آن سخن می‌گوید، اما باز به قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی حزب دراین‌باره کوچکترین اشاره‌ای نمی‌کند، و مدعی می‌شود که پلنوم چهارم اتهامات علیهش را مردود دانسته.[18]

جدا از ایراداتی که بابک امیرخسروی به روایت کیانوری وارد کرده،[19] روایت کیانوری در موارد مهمی نیز با روایت خود ارگانی تفاوت دارد. برای نمونه کیانوری به اینکه  ارگانی نه عضوی ساده، بلکه معاون انتظامات حزب بوده و حداقل باید دو یا سه بار در هفته، اوضاع داخلی حزب، ورود و خروج اعضا یا افراد و اتفاقاتی که می‌افتاد را به او گزارش می‌کرده، اشاره‌ای نمی‌کند. همچنین برخلاف روایت خودش که می‌گوید رادمنش به او گفته، “حزب ما بطور اصولی با ترور مخالف است و ما ترور را وسیله‌ای برای پیشبرد انقلابی نمی‌دانیم”، به روایت ارگانی حتی این را هم به او نگفته و تنها گفته، “من موضوع را با اعضای کمیته مرکزی مطرح کردم، آنان معتقدند در این مملکت ممکن است مسائلی پیش بیاید که به ما ارتباطی ندارد.” و هنگامی که ارگانی از او می‌پرسد، “پس شما موافقید؟” پاسخ می‌دهد، “گفتم به ما مربوط نیست، هر کاری دلتان می‌خواهد بکنید.” هنگامی هم که از او درخواست اسلحه می‌کند، می‌گوید، “اسلحه را هم خودتان تهیه کنید.” همچنین برخلاف گفتۀ او که هر چند وقت یک‌بار ارگانی نزدش می‌آمده و از وضع فخرآرایی خبر می‌داده و او هم یک بار به ارگانی گفته، این شخص را ول کن، به عقیده من او آدم نرمالی نیست، برعکس به روایت ارگانی این کیانوری بوده که چند بار از او پرسیده، “چطور شد، رفیقتان کاری نکرد؟” [20]

پرده‌پوشی نقش کیانوری در این سوءقصد، در حزب تودۀ ایران تا اندازه‌ای بود که برای نمونه حتی محمد‌مهدی پرتوی، مسئول سازمان مخفی حزب هم از این موضوع بی‌خبر بود و در هنگام بازجویی، رزم‌آرا را در پس این حادثه می‌دانست.[21]

تک‌روی و گرایش به حادثه‌جویی کیانوری، که ضمن توبیخ باعث برکناری او از مشاغل تشکیلاتی در هیئت‌اجرائیه برکنار شد، سالها بعد و در زمانی که حزب خود را جدی‌ترین مدافع نظام برآمده از انقلاب می‌دانست، با تشکیل سازمان نظامی و عضوگیری پنهانی از بالاترین رده‌های ارتش و شهربانی، پنهان کردن سلاح و دادن اطلاعات محرمانۀ نظامی به کشورهای بیگانه، بدون اینکه حتی اعضای هیئت دبیران حزب را در جریان این تصمیم‌ها بگذارد، یک بار دیگر بهانۀ غیرقانونی شدن حزب را فراهم کرد.[22]

گرچه موضوع نقش کیانوری در سوءقصد به شاه، در پلنوم چهارم مطرح شد، اما خواه به دلیل توصیۀ مقامات اتحاد شوروی و خواه به دلیل پرهیز از دادن توجیهی به حکومت پهلوی برای اثبات درست بودن انحلال حزب و نیز پرهیز از ایجاد گرفتاری برای ارگانی، برخلاف قطعنامۀ مربوط به تصمیمات اشتباه‌آمیز و حادثه‌جویانۀ رهبری حزب در دوران پس از 28 مرداد 1332، در این مورد قطعنامه‌ای به تصویب نرسید، یا اگر رسید در مجموعه اسناد منتشر شدۀ پلنوم نشانی از آن نیست .[23] اینکه متن قطعنامۀ کمیته مرکزی به خط چه کسی است را نمی‌توان قطعاً گفت، امّا بنا به شواهدی، ازجمله نمونۀ خطّ دکتر کیانوری در برگه‌های بازجویی‌اش، گمان می‌کنم خطّ او باشد،[24] که اگر این گمان درست باشد، نوشتن متن قطعنامه به خط خود او جالب‌توجه است.

در متن قطعنامه به قطعنامۀ دیگری هم به تاریخ  27 نوامبر 1952، برابر با 6 آذر 1331، که متاسفانه به متن آن دسترسی نداریم اشاره می‌شود، که بر اساس آن گویا در جلسۀ مشورتی برخی از اعضای کمیتۀ مرکزی در مهاجرت، اکثریت اعضا کیانوری را از مشاغل تشکیلاتی در کادر هیئت‌اجرائیه معاف کردند، هرچند در عمل سالها گذشت و هیچ اقدامی در این‌باره صورت نگرفت.

در پایان به امید دسترسی پژوهشگران به همۀ اسناد مهم تاریخ معاصر ایران، از آوردن نام اعضای کمیته مرکزی که پیشتر در نوشتۀ دیگری آورده بودم می‌گذرم و به متن سند می‌پردازم:

اوّل مارس 1957 برابر با 10 اسفند 1335

 

قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران دربارۀ حادثه 15 بهمن 1327

4 فوریه 1949 مصوب اوّل مارس 1957

  1. دربارۀ ماهیّت حادثه – در بهمن‌ماه 1327 از طرف ناصر فخرآرائی سوءقصدی بجان شاه ایران رخ داد. اعمّ از اینکه سوءقصدکننده بسابقۀ احساسات ضدسلطنت و تروریستی خود دست باین عمل زده باشد یعنی فرد ازجان‌گذشته‌ای باشد که تصوّر میکرده است میتواند با ترور تحوّلی در کشور ایجاد کند یا اینکه احیاناً بنا به‌تحریک محافل امپریالیستی و محافل مربوط به طبقات حاکمۀ ایران باینکار اقدام نموده باشد – درهرحال عمل او در وراء هرگونه اطّلاع، تصمیم یا اقدام حزب تودۀ ایران بوده و حزب و رهبری آن بنا بسیاست اصولی خود که با هرگونه ترور انفرادی مخالف است در اینکار کوچکترین دخالتی نداشته است.

ارتجاع ایران، الهامگران امپریالیستی که از مدّتها پیش درصدد جستن بهانه‌ای برای غیرقانونی اعلام کردن حزب تودۀ ایران بودند از این حادثه بدون هرگونه تحقیقی و بلافاصله و بی‌آنکه ادنی دلیلی در دست داشته باشند علیه حزب استفاده کردند و اندیشۀ دیرین خود را برای راندن حزب ما باختفاء عملی ساختند. با آنکه بعدها پروندۀ منظّمۀ دلایل  عدم دخالت حزب ما را در این حادثه شامل بود ارتجاع نه‌فقط از تصمیم خود عدول ننمود بلکه آنرا تشدید کرد.

رفیق کیانوری برای نخستین بار در زندان برای رفقا جودت و قاسمی افشاء نمود که رفیق ارگانی عضو حزب تودۀ ایران با ناصر فخرآرائی عامل ترور تماس داشته و رفیق ارگانی نیز در این امر با رفیق کیانوری بمثابه مسئول تشکیلات تماس گرفته است. بدینسان دو تن از رفقای حزبی یعنی رفیق کیانوری عضو هیئت‌اجرائیه حزب و مسئول تشکیلات کلّ حزب در آن ایّام و رفیق ارگانی از کادرهای حزب با این جریان تماس یافتند. با انکه این رفقا در بروز اندیشۀ ترور شاه در ذهن ناصر فخرآرائی و عزم او برای اجراء این اندیشه دخالتی ندارند ولی از آنجا که با یک جریان تروریستی تماس یافتند کمیتۀ مرکزی حزب خود را موظّف میداند که کم‌وکیف این تماس و حدود مسئولیت رفیق کیانوری عضو هیئت‌اجرائیه کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران را در این حادثه دقیقاً روشن کند و کلیّه تدابیر لازم را برای جلوگیری از تکرار این نوع پدیده‌ها در حیات حزبی اتخاذ نماید.

  1. حدود مسئولیت رفیق کیانوری – کمیتۀ مرکزی پس از استماع گزارش کمیسیون رسیدگی که در جلسۀ 5 مارس 1956 برای اجراء یک سلسله تحقیقات حزبی انتخاب شد، پس از آشنا شدن با پروندۀ منظّمۀ امر و آراء اعضاء کمیسیون (رفقا اسکندری، ]علی[ امیرخیزی و ]احسان[ طبری) و بحث و شور در ]ا[طراف موضوع حدود مسئولیت رفیق کیانوری را باتکاء اسناد و مدارک موجود در موارد زیرین مسلّم میشمارد:
  2. هنگامیکه رفیق ارگانی نقشۀ ترور شاه را به رفیق کیانوری اطلاع میدهد رفیق کیانوری نه‌تنها ویرا به احتراز جدّی از تماس با تروریست که مخالف با برنامۀ حزب است و در شرایط انروز حزب بویژه میتوانست عواقب شومی ببار آورد توصیه نمی‌کند بلکه به رفیق ارگانی وعده میدهد که این مطلب را با رفقای هیئت‌اجرائیه درمیان گذارد و سپس هم باو اطّلاع میدهد که این مطلب را با برخی از رفقا درمیان گذاشته است.
  3. با انکه اهمیّت این مسئله بویژه در شرایط انروز حیات حزب ما که دشمن می‌کوشید به او تاخت تازه‌ای بیاورد روشن بود رفیق کیانوری این مسئله را بطور سطحی و سرسری در هیئت‌اجرائیه مطرح میکند و صراحت کامل تصمیم جلسه را در این مورد خواستار نمی‌شود و چنانکه حوادث بعدی نشان میدهد توصیۀ جلسه را نیز باقتضای برخی شیوه‌های نادرست که در طرز کار حزبی او وجود داشته است در جهت صحیح آن درک نمی‌کند.
  4. باوجوداینکه هیئت‌اجرائیه حزب دخالت حزب را در این امر منع مینماید رفیق کیانوری در طرز ابلاغ به رفیق ارگانی براساس که بنا بگفتۀ وی برای خود او دست داده بود طوری از تصمیم هیئت‌اجرائیه سخن میگوید که برای رفیق ارگانی استنباط غلط دیگری حاصل میشود و رفیق ارگانی اجراء این امر را در حکم وظیفه‌ای برای خویش میشمرد.
  5. باانکه در ملاقات سوم با ارگانی رفیق کیانوری مشاهده میکند که رفیق ارگانی کماکان به تماس با تروریست ادامه میدهد نه‌فقط ویرا مورد توبیخ قرار نمیدهد و از عمل بازنمی‌دارد بلکه به بیانات او بنحوی سرسری نگریسته و هیئت‌اجرائیه را نیز از این جریان بی‌خبر میگذارد. با انکه رفیق کیانوری بدرستی برخی علل ذهنی این خطاها مانند غرور، خامی و بی‌تجربگی، عدم توجّه به عواقب وخیم یک جریان حادثه‌جویانه وسهل‌انگاری و بی‌اهمیّت گرفتن و جدّی نگرفتن موضوع اظهارات ارگانی در اوّلین ملاقات با او، عدم درک اهمیّت موضوع و ناتوانی در پیداکردن راه مقابله با چنین مسئله را خواه درضمن تحقیقات و خواه در پلاتفرم خویش تصریح میکند، ولی این انتقاد هنوز کافی و کنکرت نیست. رفیق کیانوری باید خطای خود را در موارد مصرّحه در این قطعنامه بپذیرد. رفیق کیانوری مرتکب نقض سیاست حزب که احتراز از هرگونه حادثۀ ماجراجویانه تروریستی را توصیه میکند و نقض انضباط حزبی شده است و بهمین جهت درخورد مجازات حزبی است. کمیتۀ مرکزی ضمناً در برخورد با این اشتباهات شخصیّت رفیق کیانوری و خدمات او را به نهضت ما درنظر میگیرد، درنظر میگیرد که این حادثه متعلّق بزمانی است که رفیق کیانوری باندازۀ کافی تجربۀ حیاتی و حزبی نداشته است و رشد عمومی حزب و نهضت نیز در مراحل اولیّه بوده است. کمیتۀ مرکزی در برخورد باین اشتباه هم‌چنین اهمیّت جدّی تحکیم مبادی وحدت حزب و رهبری آنرا در شرایط کنونی بحران عمومی حزب درنظر میگیرد لذا برآنست که:

اولاً – موافق با تصمیم متّخذه در قطعنامۀ 27 نوامبر 1952 جلسۀ مشورتی برخی از اعضاء کمیتۀ مرکزی در مهاجرت که مورد تائید اکثریت افراد جلسه بود و رفیق کیانوری نیز پس از آمدن بمهاجرت و آشنائی با آن سند آنرا درست دانست رفیق کیانوری از مشاغل تشکیلاتی در کادر هیئت‌اجرائیه معاف شود و بویژه فعالیّت رفیق کیانوری در رشته‌های تبلیغی و تدریسی انجام گیرد. رفیق کیانوری باید بکوشد اعتماد لازم کمیتۀ مرکزی را باین نکته که در کلّیۀ موارد با انضباط و احترام کامل بکار جمعی رفتار میکند جلب نماید، تا هرچه زودتر هرگونه محدودیّتی در مورد ارجاع مسئولیّت بایشان برداشته شود.

ثانیاً – کمیته مرکزی رفیق کیانوری را بسبب تمام طرز عمل وی در حادثۀ 15 بهمن قابل توبیخ میداند.

ثالثاً – رفیق کیانوری خود را طبق مضمون این قطعنامه باید انتقاد نماید.

  1. ارزیابی روش رهبری حزب دراین‌باره – در مسئله مورد بحث روش رهبری حزب نیز قابل انتقاد است. خطاهای رهبری حزب به نحو زیرین است:
  2. هنگامیکه رفیق کیانوری مسئلۀ مهمّی را در جلسۀ هیئت‌اجرائیه ولو بطور سطحی و سرسری مطرح ساخت رهبری میبایست بدان توجّه لازم را معطوف دارد و از کم‌وکیف آن اطّلاع حاصل کند ولی رهبری حزب از اجراء چنین وظیفه‌ای غفلت نمود.
  3. پس از انکه حوادث بوسیلۀ رفیق کیانوری افشاء شد رهبری در موقع مناسب اقدامی برای تحقیق تشکیلاتی منظم و رسیدگی عینی و عادلانه‌ای در مورد این مسئله بعمل نیاورد.

درست است که در شرایط خاص و مشخّص انروز چنین رسیدگی دشوار بود ولی پس از فرار رفقا از زندان و بویژه در شرایط حکومت مصدّق بارها فرصت مساعد برای انجام این عمل موجود بود. رهبری از طرفی رفیق کیانوری را بمثابۀ کسی که در حادثه‌جوئی خطرناکی شرکت داشته با محیط احتراز و احتیاط محصور میسازد و از طرف دیگر او را در مقامات حسّاسی مانند مسئول تشکیلات تهران، مسئول تهیّۀ اسلحه، مسئول اعزام افراد بخارج، عضو ستاد تدارک قیام و غیره و غیره میگذارد. این روش متناقض نمی‌توانست او را قانع کند که رهبری شیوۀ صحیحی را درمورد اشتباه او دنبال میکند.

  1. روش رهبری حزب در مهاجرت ]که[ عمل رسیدگی مقدّماتی باین موضوع را انجام میدهد و قطعنامه‌ای باکثریّت قاطع آراء صادر میکند ولی آنرا در آرشیو خود مدفون نگاه میدارد بدون اینکه دربارۀ این تعلیق تصمیم بنوبۀ خود تصمیمی اتخاذ شود. با این عمل رهبری در مهاجرت به بقاء ابهام و محیط ناسالم کمک میکندو حال انکه خود در قطعنامۀ موردبحث احتراز از ابقاء ابهام در نظائر این مسائل را توصیه میکند. بنابر مراتب فوق کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران از روش خود انتقاد مینماید.

                                               کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران

                                                        اول مارس 1957

 

ترجمه شده: [امضا] (و.ساوِلیِوا)

یادداشت

قطعنامه‌های کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران” دربارۀ برخی تصمیم‌های اشتباه‌آمیز و بلانکیستی رهبری حزب پس از کودتای 19 آگوست 1953″ (به تاریخ 14 مارس 1957) و “در مورد رویدادهای4 فوریه 1949” (به تاریخ 1 مارس 1957) )

از این مطالب در تهیۀ مقالۀ “دربارۀ وضعیت در حزب تودۀ ایران” که در شمارۀ 2 “بولتن اطلاعات” منتشر شده استفاده شده است.

آن. آنیسیموف

27 آوریل 1957

رئیس بخش [امضای ناخوانا]

27 آوریل 1957

[به] بایگانی

و. گوربانوف

7 مه 1957

 [مُهر کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی:

14057

24 مارس 1957

بازگشت به بخش عمومی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی]

[1] . ولادیمیر کوزیچکین، کاگ‌ب در ایران، ترجمۀ اسماعیل زند و حسین ابوترابیان، تهران، بی‌نا، 1370، صص 282-280 و  حسن ماسالی ، نگرشی به گذشته و آینده: پنجاه سال مبارزه در راه آزادی، جلد 1، ویسبادن، مالتی کالچرال سنتر، 1392، ص. 403.

[2] . اطلاعات 80 سال، جلد1، تهران، موسسه اطلاعات، 1387، ص. 88.

[3] . همان، ص. 89.

[4] . علی‌اکبر سیاسی، یک زندگی سیاسی، تهران، نشر ثالث، 1386، صص. 272-271.

[5] . ماشاالله ورقا، راز ناگشوده، بی‌جا، انتشارات روزبه، 1395. کتاب دکتر ورقا باوجود تفصیل فراوان و اشاره به منابع متعدد، کوچکترین اشاره‌ای به قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران دربارۀ حادثه 15 بهمن 1327 و نقش مشخص کیانوری، که گمان نمی‌رود نویسنده از آن بی‌خبر بوده باشد ندارد.

[6] . محمدرضا پهلوی، ماموریت برای وطنم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1353، ص. 94.

[7] . غلامرضا افخمی، زندگی و زمانۀ شاه، واشنگتن، زانتوس دیزاین، 1391، ص. 215.

[8] . جامی (جبهۀ آزادی مردم ایران)، گذشته چراغ  راه آینده است، تهران: انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، 1371، ص. 515.

[9] . رابرت سرویس، لنین: زندگی انقلابیِ سرخ، ترجمۀ بیژن اشتری، تهران، نشر ثالث،  1390، ص. 88.

.[10] چپ در ایران به روایت اسناد ساواک: حزب توده در آلمان شرقی، بی‌جا ، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1392، ص. 317.

.[11] علی زیبائی، کمونیزم در ایران، بی‌جا، بی‌نا، 1343، صص. 454-446. باید یادآور شد، ارجاع دادن به کتابی که نویسنده‌اش از مسئولان ساواک بوده و بسیاری از نوشته‌های کتابش نیز بر اساس اعترافات شکنجه‌شدگان تهیه شده و در همان زمان هم این کتاب برای تغییر عقیدۀ زندانیان سیاسی به آنان داده می‌شده، به‌معنی تایید همۀ نوشته‌های کتاب و کرده‌های نویسندۀ آن نیست.

[12] . بیژن جزنی، طرح جامعه‌شناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی خلق ایران، تهران، انتشارات مازیار، 1357، ص. 34.

[13] . فریدون کشاورز، خاطرات سیاسی، تهران، نشر آبی، چاپ دوم، 1380، صص. 124-109.

[14] . انور خامه ای، از انشعاب تا کودتا، تهران، انتشارات هفته، 1363، صص. 147-123.

[15] . غلامحسین فروتن، یادهایی از گذشته، خاطرات دکتر غلامحسین فروتن، تهران، انتشارات سخن، 1380 ص. 165.

[16] . ایرج اسکندری، خاطرات ایرج اسکندری، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1372، ص. 278. روایتهای دیگری از چگونگی طرح موضوع ارتباط کیانوری با سوءقصد به شاه در پلنوم را می‌توانید در این منابع بیابید: عنایت الله رضا، ناگفته‌ها، تهران، نشر نامک، 1391، صص 186-185 و پرویز اکتشافی و حمید احمدی: خاطرات سرگرد هوایی پرویز اکتشافی، تهران، نشر ثالث، 1381، صص 202-201.

[17] . نورالدین کیانوری، حزب تودۀ ایران و مسائل میهن انقلابی ما، تهران، انتشارات حزب تودۀ ایران، 1361، ص. 570.

[18] . نورالدین کیانوری، خاطرات نورالدین کیانوری، تهران، انتشارات اطلاعات، 1371، صص. 186-183.

[19] . امیرخسروی، نظر از درون به نقش حزب توده ایران (نقدی بر خاطرات نورالدین کیانوری)،  تهران، موسسۀ تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، 1375، صص. 223-216.

[20] . عبدالله ارگانی و محمود تربتی سنجابی: پنج گلوله برای شاه، تهران، چاپ دوم، 1381، صص. 86-85. روایت دیگری از ماجرا را هم که مرتضی زربخت با تفاوتهایی از قول ارگانی بازگو کرده می‌توانید در این منبع ببینید: مرتضی زربخت و حمید احمدی: خاطراتی از سازمان افسران حزب توده ایران، تهران، انتشارات ققنوس، 1382، صص. 222-216.

[21] . حزب توده از شکل‌گیری تا فروپاشی(1368-1320)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1387، ص. 121.

[22] . محمدعلی عمویی، صبر تلخ، جلد سوم، برلین، 1399، صص. 804-796. به روایت عمویی، او نخستین بار در هنگام بازداشت از وجود سازمان نظامی و پنهان کردن سلاح اطلاع پیدا کرده.

[23]. خسرو شاکری (بزرگ – د): اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال-دموکراسی و کمونیستی ایران، جلد 1، تهران، انتشارات علم، بی‌تا، صص. 384-359.

.[24] حزب توده از شکل‌گیری تا فروپاشی(1368-1320)، پیشین، صص. 221-220.


 

به نقل از نشریۀ نگاه نو،شمارۀ 130،تابستان 1400

تارنمای دکتر علی میرفطروس


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر