۱۴ آبان ۱۴۰۰

همه عالم تن است و ایران دل - علیرضا عسگری

 پایداری و مانایی «ایران» در تاریخ جهان

سترگی و عظمت تمدن و تاریخ «ایران» دیگر مجالی برای خامی قلم اینجانب نمی گذارد، اما بعنوان یک تاریخ خوان – که مورخان قلب لشگر دفاع فرهنگی از میهن اند- لازم دیدم نکاتی چند را به تقریر آورم. نخست این که کسب تخصص در هر رشته نیازمند سالها مطالعه روشمند و دقیق است، زمانی به فردی لقب متخصص می دهیم که به قولی به درجه اجتهاد در آن علم رسیده باشد و بتواند سره را از ناسره تشخیص دهد. با این حال در جامعه علمی کنونی ما برخی دوستان و بزرگواران خارج از حیطه تخصصی خود به اظهار نظر می پردازند که سبب ایجاد مشکلاتی جدی در فهم علمی ما می شود. البته جامعه علمی باید تبادل آرا و افکار روان داشته باشد و علوم انسانی و فرهنگی ما در هم تنیده باشد تا این که مانند اکنون مجمع الجزایری دور افتاده از یکدیگر باشیم. اما مساله خروج از حیطه تخصص و قدم گذاشتن در وادی ناشناخته علمِ دیگر نه تنها کمکی به ارتقای سطح فرهنگی و علمی ما نمی کند بلکه سبب دشوارفهمی های جدی می شود.
یکی از معضلات امروز ما مواجهه نادرست جامعه شناسان با تاریخ است؛ این بزرگواران که در رشته تخصصی خود سالها مطالعه کرده اند و قلم زده اند اکنون وارد سرزمین شهریاری تاریخ شده اند – اگر نخواهم مانند مارکس بگویم ما تنها یک علم می شناسیم و آن علم تاریخ است، اما مادری علم تاریخ در میان علوم اجتماعی و فرهنگی حقیقتی کتمان ناپذیر است – و گاه اظهارنظرهایی می کنند که برای یک دانش آموخته معمولی تاریخ نیز جای تعجب دارد. علم تاریخ عرصه تفنن نیست – چنانکه هر تشنه لبی نمی تواند کامل از چشمه جامعه شناسی سیراب شود – زمانی که درباره تاریخ صحبت می کنیم، کارمان دشوار است؛ زنگار قرون، گم شدگی، تاریکی اعصار، نابودی، زوال و نسیان بر آینه مان نشسته و مورخ سالها باید با ناز و تنعم آینه را یاری دهد تا بلکه چشمه ای از نور از آن بتابد. برخلاف علم جامعه شناسی یا علم سیاست که ما بیشتر با تئوری ها و کلان نظریه و کلان روایت سرکار داریم، آوردگاه تاریخ، فکت است و جزئیات و آشفتگی اسناد. تاریخ فرمول بندی ندارد، نمی توان یک کلان نظریه برگرفت و با آن تاریخ را تفسیر و حجت را تمام کرد.
اجتهاد در علم تاریخ اراده پولادین می طلبد چراکه مانند نابینایان قدم در وادی سرگشتگی گذشته می گذارید و باید به تدریج به محیط خو کرده راه بادیه را از سراب تشخیص دهید. حال اما می بینیم که به راحتی دوستان جامعه شناس ما درباره کوچکی فردوسی و شاهنامه نظر می دهند، برای تاریخ ایران باستان منطق تعریف می کنند و آن هم منطق صفر! صحبت از گسست می کنند و نظراتی می دهند که شنونده را حیرت می آید. یکی از این بزرگوران گفته بود که « ابن خلدون در مغرب اسلامی زیست می‌کرد اما ایران در کجای این تاریخ و دوره بود؟ از سال ۶۱۵ به این طرف ایران به معنای یک تمدن و بخشی از جهان اسلام تقریبا از بین می‌رود» این جمله را حتی یک دانشجوی کارشناسی تاریخ نمی تواند بپذیرد. حمله مغول به معنای از میان رفتن ایران! آن هم بعنوان یک تمدن! نبود. حتی فتح سراسری ایران پس از ساسانیان، ورود ترک ها و سلجوقیان نیز تمدن را نتوانست از بین ببرد. زمانی که شما دارید از تمدن آن هم کهن ترین و پربارترین تمدن تاریخ جهان صحبت می کنید چگونه به راحتی حکم می دهید که با یک حمله نظامی صحرانوردان از بین رفته است؟ اگر منظور این است که دستگاه دولتی به دست بیگانگان می افتد باید گفت این اتفاق پیش از حمله مغول نیز رخ داد اما تقلیل یک تمدن به یک حاکم از درایت تاریخی به دور است. در سراسر تاریخ ایران از همان زمان باستان نیز، حتی زمانی که شهریار و حاکم انیرانی بود، اما فرهنگ و مدنیت این فلات کهن همچنان ایرانی ماند و آن بیگانه را نیز ایرانی کرد. یک رئیس قبیله ترک یا مغول که نمی توانست به اداره جامعه بپردازد. مهم ترین بخش کشوری، قلب تپنده امپراتوری یعنی دیوانسالاری دست ایرانیان ماند و این بزرگ دبیران در سده های پر آشوب تاریخ ایران سینه به سینه و دست به دست میراث تمدنی ایران را منتقل کردند. تیغ انیرانی بی قلم ایرانی در غلاف نبود که گفته اند اگر این دستار بیفتد آن تاج نیز نماند. این تمدن مانا و بزرگ ایرانی بود که اگر سرگشته ای از آسیای مرکزی هوس می کرد بدان یورش برد، آخر الامر او را در خود ذوب می کرد. مغولان آمدند و ماندند اما ایران «مغولی» نشد – چنانکه دوست جامعه شناسی به مغولستان ارادت دارد!- بلکه مغولان کم کم رخت بربری کناری نهادند و جامه شهری بر تن کردند. از یاسا هیچ نماند اما گاهان و شاهنامه برجایند. اشتباه است بپنداریم تمدن یا ایران یعنی سپاه بربری مغولی! جیره و مواجب آن سپاه را قلم یک تاجیک معین می کرد. ایران زمین چهارراه تمدنی جهان بود و هست، سده ها تلاطم و فراز و نشیب را پشت سر گذاشت اما آنان که قدم در این وادی می گذاشتند توشه ای می بردند نه آنکه خوشه ای بکارند. خار مغیلان ترکستان در خاک ایران نمی روید.
مانایی ایران به عنوان یک تمدن، یک فرهنگ و یک ملت فرهنگی پیوسته در گذر قرن ها مایه تعجب هر شرق شناسی است. حتی اسکندر مقدونی نتوانست ایرانیان را از سروری بر جهان براندازد. طولی نکشید که بزرگ دولت ایرانی اشکانی بساط یونانی را از خاک ایران جمع کرد و چهارصد سال مقابل ابرقدرت غرب، امپراتوری روم، ایستاد و میراث ایران را به دست اردشیر بابکان داد، موسس دولتی که یکی از دو چشم زمین بود. در دوره اسلامی نیز ایرانیان با پذیرش دین مبین اسلام مقابل سلطه اموی و عباسی ایستادند و شاهد مثال این امر تکیه موثق دودمان های پس از اسلام به ریشه داشتن در دوره باستانی ایران است. حتی محمود غزنوی ترک نیز نتوانست از تاثیر ایرانیت برکنار بماند و دربارش بدون عنصری و بیرونی لطفی نداشت چنانکه فخر دولت غزنوی به بونصر مشکان و بیهقی کبیر بود نه فلان امیر لشکر! آن عظمت دولت طغرل و الب ارسلان و ملکشاه بی دیوان ایرانیان سرابی بیش نبود. عظمت دولت سلجوقی به خواجه اش بود و نه تاجدارش. پندنامه سبکتکین کجا، سیر الملوک خواجه کجا! چنانکه همان پندنامه را نیز یک ایرانی به نگارش درآورده است! تاثیر این تمدن ایرانی را خصوصا زبان فارسی برجسته می کند؛ زبانی که تا مدتها زبان فرهنگی و برتر خصم ایران، عثمانی بود و تا پیش از استعمار انگلستان در هند شعرایش آقایی می کردند. اینکه دشمن آشتی ناپذیر ایرانیان شیعه، سلیم اول، به فارسی اشعاری سروده خود چه چیز را جز برتری فرهنگ و زبان فارسی (ایرانی) در غرب آسیا نشان می دهد؟ آری ایران در چالدران شکست خورد و تا پایان دولت صفوی، در جدال با ازبک و عثمانی و غربی به سر برد و آخر سر شمشیر افاغنه تختگاهش را به زیر کشید اما تمدنش را نه!
به باور من این نه دولت عثمانی که مواجه شرق با غرب مدرن بود که مسیر برتری فرهنگ ایرانی در تاریخ جهانی را تغییر داد. اما ایران پس از صفوی که تا آمدن آقامحمدخان قاجار که به ایران ثبات و نظم بخشید، درگیر بدترین کابوس های خود بود نیز هیچ وقت «تمدنش» را از دست نداد، دچار زوال شد اما از میان نرفت. دوم اما راز این مانایی تمدن و ملت ایران در تاریخ جهان چیست؟ پاسخ به این پرسش البته مفصل است اما در این مجمل همین اشاره بس که همیشه در فرهنگ و تمدن ایرانی نیروهای بالنده ای وجود دارد که حتی در دوران زوال نیز خاموش نمی مانند. بگذارید مثالی بزنم؛ امپراتوری هیتلری نیروهای بالنده ای داشت که آن را سوق داد به برساختن اقتصاد جنگی، معماری و بناهای معظم و نظم و نسق بخشیدن به آشفتگی ها اما در جنگ ویرانگر مقهور نیروهای بالنده امپراتوری های شوروی و کاپیتالیستی شد. اما نیروهای تاریخی که ملت ایران را از کوران حوادث به جلو هدایت کرده است از جنسی متفاوتند؛ این نیروها بر همبستگی فرهنگی و نه نژادی تاکید دارند و ایرانیت را یک کل فرهنگی می دانند که می تواند در مقابل سختی ها منعطف باشد. نیروهای بالنده ما نه اقتصادی بودند (امپراتوری دریایی آتن) نه نظامی (روم) نه ائتلافی (صحراگردان) بلکه فرهنگی و مدنی بودند برای همین است که با وجود فروپاشی اقتصاد، از هم گسیختن ارتش و اختلافات داخلی، همچنان ایران و ملت ایران برجای می ماند و دوباره بر می خاست چراکه ایران یک فرهنگ و مدنیت خاص در تاریخ جهان بود که با قدرت ذوب کنندگی و انعطاف و سرسختی تاریخیش تاکنون دوام آورده است. زبان فارسی بالنده ترین عنصر این نیروهای بالنده تمدنی ماست که میراث فکری مشترکی برایمان از گذشته های دور پدید آورده است. شاهنامه کبیر فردوسی، جدای از این که سند قطعی هویتی ایران است اما بنظرم به خاطر صلابت پارسی گویی فردوسی و جاودانه کردن زبان فارسی چونان نیرویی از نیروهای هویتی و ملی ما اهمیتی ویژه دارد. پس اینکه کسی بیایید و دده قورقود را برابر شاهنامه کند حتی برتر داند در بهترین حالت نشان از جهل است. تخصص نگارنده تاریخ جهان (اروپا) است و در حوزه تاریخ ایران ادعایی ندارد اما دوره سربازی تاریخ – کارشناسی تاریخ دانشگاه مادر کشور- آن قدر به اینجانب فهم و درک از مهم ترین برگ تاریخ تمدنی جهان داده است که برابر تحریف ها سخن گویم و یادآور شوم که دفاع از میهن چه در قامت سرباز چه قلم در دست مهم ترین درسی است که تاریخ به من آموخته است.
مانایی و پویایی ایران زمین نیازی به تایید ندارد اما در فضای تفنن آمیز علمی امروز ما جای تکرار و توضیح دارد. بقول ملک الشعرای بهار: «هست ایران مادر و تاریخ ایرانت پدر / جنبشی کن گرت ارثی زان پدر وین مادر است» بزرگ ترین متفکران غربی بهترین تاریخ خواندگان نیز بودند افرادی چون ماکس وبر یا نوربرت الیاس یا صدر فضلایشان، کارل مارکس. اما در ایران عزیز، دوستان با کم ترین اطلاع از بدیهیات تاریخ ایران درباره تاریخ ما فرمول بندی می کنند. باری حتی این ناآگاهی ها نیز به پیکر تمدن مانای ایران لطمه ای نخواهد زد؛ نیروهای بالنده فرهنگ و تمدن ایران به مسیر خود ادامه خواهند داد و تنها در دادگاه ابدی تاریخ است که از من عالم خواهند پرسید به کدامین حق حرف ناصواب زدی؟



تارنمای دکتر علی میرفطروس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر