۲۳ اسفند ۱۳۹۸

تأملات بهنگام - رضاشاه بزرگ، نیاز ماندگار زمانه‌ی ما

رضاشاه پهلوی از معدود فرمانرایان پانصد سال اخیر ایران است که دوران فرمانروایی او را می‌توان به نام او شناخت و آن را «عصر رضاشاه» نامید. این خصوصیت شاید بیشتر به این دلیل است که از زمان تشکیل پادشاهی صفوی تا دوران معاصر، تنها سه پادشاه ایرانی توانسته‌اند چنان حضور مؤثر و خدمات نمایانی داشته باشند که حافظه تاریخی ملت ایران، شمایل آنها را به وضوح در خود حفظ کند. این سه فرمانروای بزرگ، شاه‌عباس اول صفوی، نادرشاه افشار و رضاشاه پهلوی هستند. این هر سه، در روزگار خود، سرزمینی در حال اضمحلال و ملتی شکست‌خورده را تحویل گرفتند و آنها را از نو پروردند.

کیهان لندن، یوسف مصدقی- تاریخ سرزمین‌های کهن را جز با آگاهی به احوال بزرگانِ تاریخسازِ تولدیافته در آن سرزمین‌ها، نمی‌توان شناخت. حال اگر ایامی از تاریخ این سرزمین‌ها به شخصیت‌های خاصی پیوند خورده باشد، واضح است که این بزرگان مُهر خود را بر فراز و نشیبِ قدمت آن کشور‌ها زده‌اند و از همین رو، حافظه تاریخی باشندگان چنین کشورهایی، بیش از هر عامل دیگری به حضور چنین شخصیت‌هایی آشنا و وابسته است.
مورخینِ چنین مللی هم- که از آبشخور همین حافظه تاریخی سیراب می‌شوند- از میان شخصیت‌های هر دوره از تاریخ کشورشان، یکی را که از باقی آنها خدمات نمایان‌تر و وزن حضور بیشتری داشته، بر‌می‌گزینند و آن دوره خاص را «عصرِ» آن شخصیت می‌خوانند.
رضاشاه پهلوی از معدود فرمانرایان پانصد سال اخیر ایران است که دوران فرمانروایی او را می‌توان به نام او شناخت و آن را «عصر رضاشاه» نامید. این خصوصیت شاید بیشتر به این دلیل است که از زمان تشکیل پادشاهی صفوی تا دوران معاصر، تنها سه پادشاه ایرانی توانسته‌اند چنان حضور مؤثر و خدمات نمایانی داشته باشند که حافظه تاریخی ملت ایران، شمایل آنها را به وضوح در خود حفظ کند. این سه فرمانروای بزرگ، شاه‌عباس اول صفوی، نادرشاه افشار و رضاشاه پهلوی هستند. این هر سه، در روزگار خود، سرزمینی در حال اضمحلال و ملتی شکست‌خورده را تحویل گرفتند و آنها را از نو پروردند.
در این میان، کار رضاشاه از آن دو پادشاه دیگر به مراتب مشکل‌تر بود زیرا او زمانی به عرصه رسید که قریب به دو قرن از آخرین جلوه‌های شکوه ایرانزمین گذشته بود و وطن ما در منتهای فقر و ناتوانی، عرصه‌ی جولان اوباش داخلی و خارجی شده بود. در آن ایام، منابع مادی و روحیه جمعیِ ملت ایران نه مانند عصر شاه‌عباس پر و پیمان بود و نه فاصله ایران با ملل مترقی دنیا مثل عهد نادرشاه، کوتاه.
صد و هفتاد و سه سال پس از قتل نادرشاه در فتح‌آباد قوچان، رضاخان میرپنج سوادکوهی، همچون نادرشاه، هوشمندانه خود را به عرصه سیاستِ ایرانِ پریشانِ پس از مشروطه تحمیل کرد و اندک زمانی پس از ظهورش، رقیبان را یک به یک مطیع یا منکوب ساخت. او همچون نادرشاه، سردارسِپَهی، صدارتِ عظما و سپس پادشاهی را قدم به قدم، با لیاقت کسب کرد و در کوتاه مدتی، کشوری پریشان و عقب‌مانده را سامان بخشید و به مسیر توسعه رهنمون شد.
اگر به تصاویر بجا مانده از دوران قاجار نظر ‌کنیم، جز فقر، فلاکت، بیماری، تکیدگی و گرسنگی در سیما و جبین بیشینه نفوس ایرانیان نمی‌بینیم. جامه‌های مندرس، ساختمان‌های در حال ویرانی، راه‌های ناهموار و سنگلاخ، مشاغل کاذب و هرز، اوباش و لوطی‌های خیابانی و از همه بیشتر خشونت و بی‌نظمی، نماهای اصلی تصاویر عصر قاجار هستند. انقلاب ارجمند مشروطه، در واکنش به چنین نابسامانی‌هایی رخ داد و شوربختانه بدفرجام شد.
ایران پس از انقلاب مشروطه، قریب به پانزده سال هرج و مرج را تجربه کرد. سال‌های پایانی سلطنت قاجار، دوران ادبار و حقارت ایران بود و از «ممالک محروسه ایران» جز نامی بی‌مسما باقی نمانده بود. جدا از دولت‌های روسیه و بریتانیا که شمال و جنوب ایران را عملا تصرف کرده بودند، باقی مملکت میان ماجراجویان داخلی و اوباش و خوانین محلی تقسیم شده بود. سلطان قاجار که حتی در تهران هم شخصیتی به حساب نمی‌آمد، جز مال‌اندوزی و رؤیای سفر فرنگ، مشغولیت دیگری نداشت. فساد و فلاکت تمام ارکان کشور را در بر گرفته بود و شرایط بین‌المللی پس از جنگ جهانی اول، امکان تجزیه ایران را به چند دولت جعلی و ساخته استعمارگران اروپایی، بسیار محتمل کرده بود. بیشینه مردمِ ایرانِ از هم پاشیده‌ی آن زمان، نه تنها مطلقا بی‌سواد و «رعیت» بودند بلکه حتی درکِ حداقلی از مفاهیمی همچون وطن، هویت ملی، آزادی و کرامت انسانی نداشتند.
فقر، بیماری‌های مسری کشنده، قحطی بزرگ ناشی از حرص و رذالت مالکان بزرگ در همدستی با استعمارگران بی‌وجدان بریتانیایی، ناامیدی فراگیر اتباع ایران نسبت به آینده خود و فرزندانشان، باعث شده بود که ایرانیان برای ظهور منجی دست به آسمان بردارند. بنابراین، ظهور رضاشاه در این دوران، بیش از آنکه ناشی از طرح و نقشه‌ای پیشینی باشد، مطالبه اکثر قریب به اتفاق مردم ایران بود که از فساد و هرج و مرج، جان‌به‌لب شده بودند.
پس از نامرادی‌ها و ناکارآمدی‌های صدر مشروطه، نیاز به امنیت و اندیشه توسعه و پیشرفت، باعث اقبال عمومی به بنیانگذار سلسله پهلوی شد. مملکتی که رضاخان کمر به وزارت جنگ و سپس نخست‌وزیری‌اش بست، از یکطرف در خوزستان گرفتار فتنه شیخ‌ خزعلِ نوکرِ بریتانیا بود و از سوی دیگرش در گیلان مشغولِ فتنه کوچک‌خانِ جنگلی بود که به پشتگرمی بلشویک‌ها، عَلَم استقلال برداشته بود و ادعای «جمهوری سوسیالیستی گیلان» داشت. اوضاع باقی بخش‌های کشور هم دست کمی از جنوب و شمال نداشت و خوانینِ طوایف یا حتی گردنه‌بگیرهای محلی، داعیه حکومت مستقل داشتند.
رضاشاه با پشتکار و سخت‌کوشیِ وطن‌دوستانه‌اش، یک به یکِ این جماعت را از صحنه سیاست ایران پاک کرد و یکپارچگی کشور و هویت ملی را به اذهان ایرانیان بازگرداند. نامِ «ایران» در دوران او و به اصرارِ دولت او در جهان رسمیت یافت و هویت ملی در زمانِ او موضوعی بنیادین در کتاب‌های درسی مدارس ایران شد. رضاشاه با درک عقب‌ماندگی ظاهری و باطنی مردم ایران، دست به اصلاحاتی سریع و قاطع زد که با وجود مقاومت متحجرین، موجب جهشی عظیم در مسیر تجدد و پیشرفت جامعه ایران شد.
از نگاه صاحب این صفحه‌کلید، مهمترین دستاورد عصر رضاشاه پهلوی، ایجاد نهادهای منضبط اداری و آوردنِ نظم به ساحت زندگی اجتماعی ایرانیان بود. انضباط و نظم که در دروان قاجار از همه عرصه‌های زیستی ایرانیان رخت بر بسته بود، با همت رضاشاه به زندگی ایرانیان بازگشت. مسائلی چون برنامه‌ریزی برای طرح‌های ملی و زیرساخت‌های کشور، وقت‌شناسی و نظم در دیوانسالاری مملکت و حسابرسی از مقامات مسئول در امور مالیه عمومی و مهم‌تر از همه تأسیس دستگاه قضایی نوین و مستقل از شریعت، محصولِ نگاهی بود که حکومت‌ورزیِ رضاشاهی به عرصه عمومی سیاست ایران وارد کرد. این چنین بود که رضاشاه مملکتی فقیر را که حتی استعمارگران قابل استعمارش نمی‌دانستند، یکپارچه نگه داشت و اعتماد به نفس را به «رُعایای» تو سری خورده آن بازگرداند.
بیشینه ایرانیان پیش از دوران رضاشاه، بنا به سرشت واپسگرا و موعود محورِ شیعه‌گری و به واسطه مفهوم فاسدکننده انتظار، به زمان و وقت‌شناسی ارزش نمی‌گذاشتند. رضاشاه، زمانِ قابل سنجش و ساعت رسمی را به زندگی ایرانیان وارد کرد و از این طریق به نبرد خرافات و بی‌عملیِ رایج در جامعه ایران رفت. رضاشاه با یکسان‌سازی ساعت و تقویم، کوشید تا سبک زندگی مردمان ایران را از یِلخی‌گری و باری به هر جهت بودن، رهایی بخشد.
عصر رضاشاه پهلوی، ایام درکِ روزآمد از مقوله توسعه و پیشرفت بود. یعنی اینکه برای گردانندگان حکومت اعم از پادشاه و دولتمردان زیردستش، «آینده» مفهومی ملموس و روشن داشت. رضاشاه با کمک دانایانی چون محمدعلی فروغی، علی‌اکبر داور، سیدحسن تقی‌زاده و بسیاری بزرگان دیگر، «ممالک محروسه» قاجار را که نماد فقر و فساد و فلاکت بودند، تبدیل به «کشور ایران» نمود.
رضاشاه و همراهان خردمندش با تکیه بر این سه اصل ملی‌گرایی، سکولاریسم و تکنوکراسی، نهاد نوین اداره کشور را پی‌ریزی کردند و ایران را نه تنها از وطه نابودی نجات بخشیدند بلکه ظرف بیست سال (۱۳۲۰-۱۳۰۰) سرزمینی عقب‌مانده و ویران را دوباره به مسیر آبادانی و پیشرفت باز گرداندند. بدون اجرای این سه اصل بنیادین، نه یکپارچگی ایران حفظ می‌شد و نه نهادهایی همچون ارتش ملی، دادگستری مستقل، آموزش و پرورش نوین و دانشگاه‌ تهران تأسیس می‌شد.
رضاشاه در میان تاریخسازان کشور ما، با همه مختصات، توانایی‌ها و نقاط ضعف‌اش، ایرانی‌ترین شخصیت دوران معاصر است. او ایران نوین را با همکاری بهترین رجال زمانه‌اش ساخت و البته در این مسیر، اشتباهاتی هم مرتکب شد. به یاد داشته باشیم که اشتباهات انسان‌های بزرگ، می‌تواند به اندازه بزرگی‌شان باشد.
عظمت دستاوردهای رضاشاه، به خاطر انسان‌بودنِ اوست نه فرّه ایزدی نازل شده از آسمان بر او؛ پادشاهی بود که در نهایتِ توانِ یک انسان، با همه انسان بودنش، خدمات کم‌نظیری به میهن‌اش کرد. رضاشاه هنوز هم با فاصله‌ای بعید، مهم‌ترین شمایلِ تاریخ معاصر ایران است. میراث و دغدغه‌های او، در عین تازگی، ماندگار هستند و نیازِ زمانه ما ایرانیان.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر