۲۰ اسفند ۱۳۹۸

نوروز: سنگر وُ سایبانِ ملّی - دکتر علی میرفطروس

* در توفان های سهمگین تاریخی، ما -بعنوان ایرانی- تنها در سه چیز  خودمان را از مسلمان های دیگر جدا کردیم.
* شاهنامه آئینه ای بود که ایرانیان با نگاه به آن، هویّتِ ملّی و تاریخیِ شان را بخاطر می آوردند. بنابر این، شاهنامه، حافظِ حافظهء ملّی ما است!
* با وجود تلاش وُ تحمیلِ حکومت ها، شاهنامه های اسلامی-شیعی نتوانستند درمیان مردم ما مقام و منزلتی بیابند.
***

 … هر وقت  نوروز می رسد ازخود می پرسم که پس ازآنهمه حملات و هجوم های ویرانگرِ اقوام بیگانه(که فقط یک حملهء آنها می توانست زبان، فرهنگ و تاریخ  و تمدّن هرکشورمتمدّنی را  برباددهد)،چه رازی درنوروز بوده و هست که به سانِ یک سنگر وُ سایه بان،هماره سر پناهِ ملّت و ملیّتِ مابوده و مارا ازگذشته به حال و ازحال به  آینده منتقل کرده وباعث تداوم هویّت ملّی و تاریخیِ ما شده است؟
نوروز-بعنوان یک جشن غیردینی– ازکم نظیرترین  جشن ها درمیان ملّت های جهان است که درآن زندگی، زایندگی،شادی وشادخواری –مانندیک فریضهء آئینی وایزدی- ستایش شده است و اگربدانیم که مفهوم زن از ریشهء زندگی وُ زایندگی است،متوجه می شویم که درفرهنگ ایران باستان  چرا زن آنهمه موردستایش و احترام بوده که حتّی می توانست به پادشاهی سرزمین پهناوری مانندامپراتوری ایران برسد؟ و چرا  الههء آب ها،«آناهیتا» نامیده شده است.!
یک اشتباه تاریخی!
…ملّت های تاریخی را بایدبطورتاریخی  مورد بحث وبررسی قرارداد نه بطورمقطعی  و مثلاً بانمونه قراردادن جمهوری اسلامی و تعمیم آن به سراسرتاریخ ایران، نتیجه بگیریم که«جمهوری اسلامی،محصول طبیعی تاریخ وُ فرهنگ مااست»!! ویا:«تاریخ  ایران،تاریخ امتناع تفکروُاندیشه بوده است»…اینگونه پرانتزهای سیاه  درزندگی همهء ملل متمدّن جهان وجودداشته ،مثلاً چه کسی تصوّرمی کردکه درآلمان(یعنی درسرزمین باخ  و بتهون وشوپَن و برامس و واگنر و هگل و کانت و…)هیولائی بنام هیتلر و فاشیسم ونازیسم  متولّدخواهدشد؟و یادرفرانسه باماجرای هولناکِ کشتارِسن بارتلمی(Massacre de la Saint-Barthélemy) هزاران انسان درآتش تعصّبات مذهبی  بسوزند و قتل عام شوند؟یا ظهورموسولینی در یکی ازمراکز مهم تمدن ورنسانس جهان(ایتالیا)…
شاهنامه،حافظِ حافظۀ ملّی!
سال ها پیش درکتاب «دیدگاه ها»(1993) گفتم:اساساً یکی از ویژگی های ملّت ما – در طول تاریخ- این بوده که هر بارکه به شخصیت تاریخی اش، یعنی به هویّت ملّی وُ فرهنگ وُ آئین های ملّی اش حمله شد،مردم ما کوشیدند تا درپناه آئین هائی مانندنوروز، چهارشنبه سوری ،جشن سده وجشن مهرگان و غیره سنگر بگیرد و از این پایگاه و پناهگاه به هستیِ تاریخی خویش ادامه دهد.اصلاً رازِپیدایش شاهنامه های ابومنصوری،دقیقی توسی و سرانجام،شاهنامهء ارجمند فردوسی دراین بودکه حافظِ حافظهء تاریخی ایرانیان بودند.این شاهنامه ها- درواقع-آئینه ای بودندکه ایرانیان با نگاه به آنها،هویّت تاریخی و آئین های ملّی شان را بخاطرمی آوردند و یا درشخصیّت هائی مانندفریدون وُکاوه وُجمشید وُرستم، آرزوها وُ امیدهای شان را برای ظهوریک قهرمان دادگر و دادگستر  جستجومی کردند.اینکه باوجودتلاش وتحمیلِ حکومت های اسلامی،شاهنامه های اسلامی-شیعی،مانندشاهنامهء حیدری(حیدرنامه)خاورنامه و…نتوانستنددرمیان مردم ما مقام و منزلتی بیابند،بخاطر تعلّق ایرانیان به گذشتهء باستانی شان بود. 
عشق وُ علاقه به  آرمان های شریف و عدالتخواهانه است که در طول قرن ها  ملّت ما را به قهرمانان شاهنامه پیوند داده است و اگر امروز نیز تعلّق خاطری به شاهنامه فردوسی وجود دارد،نشانهء آرزوی ملّت ما برای استقرارِ داد و صلح و آزادی است.در واقع،جوهراصلیِ شاهنامه  استقرارِ داد است ،پس شگفت نیست که نخستین سلسله درشاهنامهء فردوسی پیشدادیان  نامیده می شود.
همهء این مفاهیم وقتی باخِرَد ورزی،آزادگی،عدالتجوئی،مُدارا،شادخواری ، اخلاق و فضیلت های انسانی  آمیخته می شوند،رنگین کمانی بوجودمی آیدکه جهان بینی ایرانی یاایرانشهری  نامیده می شود.
سه ستونِ استوار!
بنابراین، برخلاف بسیاری ازکشورهای مسلمان،اگرما به«اُمّت»تبدیل نشدیم و توانستیم بعنوان یک«ملّت»درعرصهء تاریخ باقی بمانیم به یُمنِ وجودِ همین شاهنامه هابود.اگر مصری ها-باآن تاریخ وُ تمّدن وُ فرهنگِ درخشان شان- دراسلام   حل یا مُضمحل شدند،به قول حسنین هیکل-روزنامه نگاربرجستهء مصری-:«برای این بودکه یک شاهنامه و فردوسی نداشتند».
به عبارت دیگر:درتوفان های سهمگین تاریخی، ما ـ بعنوان ایرانی-تنها در سه چیز  خودمان را از مسلمان های دیگر جدا کردیم:
1-حفظ زبان فارسی،
2-حفظ وتداوم تاریخ بعنوان آئینهء حافظهء ملّی وقومی ما،
3- حفظ  ونگهبانی ِآئین های ملی،مانندچهارشنبه سوری ونوروز ومهرگان وجشن سده وغیره
حتّی در دوره های بسیار دشوارتعصّبات مذهبی- مانند دوران سلاطین صفوی-ماشاهدِ تدوین یکی ازنفیس ترین و زیباترین شاهنامه ها-یعنی شاهنامهء طهماسبی هستیم.معروف  است که درزمان شاه عباس کبیر جشن نوروزی با روزِعاشورا مصادف شد،بااینحال،شاه عباس مراسم نوروزی را تعطیل یا تحریم نکرد بلکه ابتدا  آئین نوروزی را  به جا آورد و بعد درمراسم عاشورا  شرکت کرد.
این نمونه ها نشان می دهندکه فراترازسلطهء سلاطین وقت،نوعی حس ملّی یا آگاهی ملّی درملّت ما وجودداشته که موجب تداومِ اندیشه ها و آئین های ایرانی ازگذشته به آینده شده است.
 شایدبرخی گمان کنندکه این«خودآگاهی تاریخی»یا«حس ملّی» فقط مختصِّ رجال یا «منوّرالفکر»های جامعه بود درحالیکه-مثلاً- گزارش «گوبینو»-سیّاح و دولتمردفرانسوی در سال 1855 (درزمان ناصرالدین شاه) نشان می دهد که مردم عادی هم براین«حس ملّی» یا«آگاهی تاریخی»واقف بودند.«گوبینو»در بیان وجوداین«حسِ ملّی»  درمیان طبقات فرودست جامعه یادآورمی شود:
-«من انجمن های بسیاری را دیده‌ام كه گویندگان و شنوندگان آن از عامی ترین گروه‌های جامعه بودند…در طول چهار ماهی كه من در صحرائی نزدیک تهران در چادری به سر می بردم،خدمتكاران من،هر شب،در چادرِ یكی از پیش‌خدمت‌ها یا آبدارباشی جمع می شدند و در آنجا كتاب می خواندند و دربارهء حوادث تاریخ باستان بحث می كردند…».
ایران،هرگزنخواهد مُرد! 
گوبینو می نویسد:
-«ایرانیان قومی باستانی اند و چنان‌كه خود می گویند، شاید،كهن‌ترین ملت جهان‌اند كه حكومتی منظم داشته‌اند و بر روی زمین همچون ملتی بزرگ عمل كرده‌اند. این حقیقت در ذهن هر خانوادهء ایرانی حضور دارد و تنها گروه‌های درس خوانده نیستند كه این مطلب را می دانند و آن را بیان می كنند. حتّی مردمان طبقات بسیار پایین نیز همین  سخنان را تكرار می كنند و آن را موضوع گفتگوهای خود قرار می دهند. این مطلب، شالودهء استوارِ حس برتری آنان و یكی از اندیشه‌های عمومی و بخش ارجمندی از میراث معنوی آنان است…روشن است قومی كه تا این اندازه به گذشته بها دهد،از اصلی حیات‌بخش و نیرویی بزرگ برخوردار است».
 سُنّت دیرپای نقّالی درقهوه خانه ها یا شاهنامه خوانی در زورخانه ها تبلوردیگری ازاین تداوم تاریخی بود. باوجوداین«اصل حیات بخش و نیروی بزرگ»است که به نظر«گوبینو:ایران خواهد ماند و هرگزنخواهد مُرد!
سنگِ خارای ایران!
باتوجه به حملات وهجوم های متعدّد ِ اقوام مختلف به ایران،«گوبینو» اصطلاح بسیار زیبائی به کارمی برَد تا رازِ بقا و تداوم تاریخ وُ فرهنگ ایران را بازگو کند: سنگِ خارای ایران….بنظرگوبینو:
-«ایران چونان سنگ خارایی است که موج های دریا آن را به اعماق رانده اند،انقلاباتِ  جوّی آن را به خشکی انداخته،رودی آن را با خود برده و فرسوده کرده است،تیزی های آن را گرفته و خراش های بسیاری بر آن وارد آورده، امّا سنگ خارا -که پیوسته همان است که بود-اینک،در وسطِ درّه ای بایر،آرمیده است.زمانی که اوضاع بر وفقِ مراد باشد، آن سنگ خارا  گردش از سر خواهد گرفت».
 دربارهء بی تفاوتی مردم ایران نسبت به  آمد و رفت حکومت های جبّار و ایران ستیز،«گوبینو»به نکتهء  بسیارمهمّی اشاره می کندکه گوئی خطاب به حاکمان کنونی ایران است:
-«مردم ایران -با بی اعتنایی- به آمد و رفتِ حکومت های گوناگون نگاه می کنند، بی آن که  به حکومت هایی که از بالای سر شان می گذرند،علاقه ای  نشان دهند».
باچنین واقعیّتی است که«گوبینو»-به درستی-معتقداست:
-باوجودسرسختی حکومت ها، «سنگ خارای ایران»،پایدارخواهدماندمگراینکه این حکومت ها خودراباخواست ها وعلایق ملّی ایرانیان  سازگار  سازند…(۱).

اندکی شادی بايد
            که گاهِ نوروز است
شایسته است که دراینجا به حکایت آن چنگ نوازِسیستانی  اشاره کنم که  حدود۳۰سال پیش درکتاب دیدگاه ها از اویادکرده ام:
در تواريخ سيستان آمده است:
وقتی که سپاهيان«قُتيبه»(سردارعرب)،سيستان را به خاک و خون کشيدند،مردی چنگ‌نواز،در کوی و برزنِ شهر – که غرق خون و آتش بود-از کشتارها و جنايات «قُتيبه» قصّه‌ها می‌گفت و اشکِ خونين از ديدگان آنانی که بازمانده بودند،جاری می‌ساخت و خود نيز،خون می‌گريست… و آنگاه، بر چنگ می‌نواخت و می‌خواند:





-«با اين‌همه غم
         در خانهء دل
اندکی شادی بايد
            که گاهِ نوروز است
اندکی شادی بايد
        که گاهِ نوروز است». 










_____________________
پانویس ها:
* بخشی ازگفتگوی علیرضامیبُدی بانگارنده که درآستانهء نوروزِ 1395 ازشبکهء جهانی تلویزیون پارس  پخش شده است.
۱-جملات مربوط به گوبینو،ازکتابِ درخشانِ«دیباچه ای برانحطاط ایران»،نوشتهء سیدجوادطباطبائی  نقل شده اند.


تارنمای دکتر علی میرفطروس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر