۲۵ اسفند ۱۳۹۸

میرنوروزی، آیین باستانی پیشواز نوروز (بخش سوم)

میرنوروزی، نمونه‌ای از نمایش ایرانی بوده که ریشه در آیین‌های کهن داشته است. این نمایش زیبا و کهن ایرانیان از جمله آیین‌های باستانی در پیشانی نوروز و بهار است که در درازای سده‌ها و هزاره‌ها ماندگار شده است.
به گزارش اَمرداد، با نزدیک شدن به جشن جهانی نوروز و فرا رسیدن بهاری دیگر، طبیعت نیز رنگ‌و‌رو و بوی دیگری به خود گرفته و به گفته‌ای «نو خواهد شد» و این نو شدن، همان راز ماندگاری نوروز است.
در بخش نخست گزارش پیش‌رو، به ارزش و ارجمندی جشن‌های باستانی ایرانی به ویژه آیین و آداب در پیوند با نوروز جهانی اشاره‌ای کوتاه و گذرا شد. همچنین آورده شد که دشمنان فرهنگ ایرانی و برخی از ناآگاهان و توده‌ی مردم دانسته یا نادانسته، با برخی از آیین‌های کهن ایرانی با ستیز برخورد کرده و گاه پا را فراتر گذاشته و آن‌ها را وارداتی و یا آیینی نوپا می‌دانند.
کوتاه سخن آن که بیشتر جوانان و نسل امروز کشور با آیین‌ها و آداب در پیوند با جشن جهانی نوروز ناآشنا بوده و نیاز به آگاهی‌رسانی از راه درست و علمی و روشنگری بیش از پیش احساس می‌شد. در بخش دوم گزارش، خواندیم که میرنوروزی و حاجی فیروز دو آیین و شخصیت جداگانه‌ای بوده‌اند و دریافتیم که آیین میرنوروزی در واقع، در روزهای نوروز و آغاز بهار انجام می‌شده است. هم‌اینک و در بخش سوم و پایانی این گزارش در گفت‌و‌گو با یک استوره‌شناس به بررسی و واکاوی آیین میرنوروزی از جنبه‌ای دیگر پرداخته‌ایم که در زیر می‌خوانید.
میرنوروزی، آیین نمایشی پیشواز نوروز
شهرزاد اسدی، استوره‌شناس درباره‌ی آیین کهن میرنوروزی به اَمرداد گفت: « میرنوروزی از جمله آیین‌های نمایشیِ (کارناوال‌های) پیشواز نوروز بوده است. نوشتارهای تاریخی اشاره‌هایی به این آیین در ایران و حتا سرزمین‌های برون از مرز ایران از جمله مصر دارند. دنباله‌ی این داستان را تا آغاز دوران قاجار می‌توان پی گرفت و از آن پس، این آیین کهن آرام آرام کم رنگ شده و از یادها می‌رود.
میرنوروزی در شکل‌های نوین خود که همان حاجی فیروز و آمو (عمو) نوروز باشد، پیام‌آور بهار و پیک شادی است که رسیدن روز نو و سال نو را مژده می‌دهد و مایه‌ی شادی و گشاده‌رویی (:انبساط خاطر) مردمی است که با بینشی امیدوارانه چشم به راه دگرگونی (:تحول) و نو شدن بوده و هستند. از همین‌روی، رونوشت تازه (:نسخه‌ی جدید) میرنوروزی در قالب آمو نوروزها و حاجی ‌فیروزها، همان پیک بهار است همراه با شادی و هلهله.
اما با واکاوی پیشینه‌ی این آیین به سرچشمه‌هایی ژرف‌تر دست می‌یابیم که ریشه در فرهنگ اقتصاد معیشتی روزگاران کهن دارد».
داستان «شاه باران کردار » چیست؟
این کارشناس اَرشد زبان‌های باستانی در دنباله‌ی سخنانش اَفزود: «در دوران باستان چه در ایران و چه در سرزمین‌های همسایه و هم‌مرز باختری (:غربی)، باروَری گیاهان و در پی آن پربرکت بودن سرزمین، مهم‌ترین دغدغه‌ی ذهن مردم بوده تا با پشتوانه‌ی (:تضمین) آن و با آسودگی از تامین خوراک (:غذا) بتوانند سال را به خوبی و آرامش و بدون غم نان بگذرانند و با فراغت از برآورده‌شدن نخستین نیاز اصلی از میان نیازهای سه گانه اِشان (خوراک، پوشاک، مسکن) با آسودگی خیال به دیگر امور بپردازند.
در سفر به گذشته‌های دور، به روزگاری می‌رویم که در آن پادشاهان نشانی از الوهیت و آسمانی بودن به همراه داشته و بدین اَنگیزه دست راست خدای آسمان‌نشین در برکت بخشیدن به سرزمین‌شان بودند و نقشی بَس مهم و حیاتی در نظم بخشیدن و به سامان نگاه داشتن امور طبیعت از جمله، بارش به هنگام و کافی باران و به دنبال آن روان‌شدن جویبارها و جوانه‌زدن گیاهان و در فَرجام تامین آب و نان کافی برای سهم سال مردم و سبزی و خوشی و خرمی زندگی داشتند.
زبانزد (:اصطلاح ) «شاه باران کردار» در نوشتارهای پارسی میانه اشاره‌ای بر این داستان است. به معنای شاهی که در دوران فرمانروایی خود، بارش و رونق طبیعت به اندازه ی کافی است. چُنین پادشاه شایسته و سزاواری (:لایقی)، فَره ایزدی (لطف و پشتیبانی و نشان خداوندگار آسمان) را به همراه داشته و به خجستگی حضور این فَره، جامعه‌ی زیر فرمانروایی وی، خوشبخت و نیک اقبال بود. پس در جامعه‌ای که محور اقتصادی‌اش کشاورزی و دام پروری بوده، «شاه باران کردار» فره‌مند، ترسالی و بقای طبیعت را تضمین می‌کرد. از همین روی، اگر باران نمی‌بارید یا طبیعت دچار کاستی می‌شد، نشان از ایرادی در پادشاه داشت؛ یا سالخوردگی وی و فروپاشی (:زوال) قدرت باروری او، به گونه‌ی نمادین انگیزه‌ی این کاستی بوده و همچنین بارور نشدن طبیعت و یا کارهای نادرست و گناهانی که مرتکب شده بود، انگیزه‌ی پرکشیدن فره ایزدی از او می‌شد که در هر دو صورت نیاز به نوشُدگی و از سرگیری نیروها (:تجدید قوا) و حضور پادشاهی تازه‌نفس و توانمند و بی‌بهره از گناه را مطرح می‌ساخت».
در برخی از استوره‌ها، مرگ سرآغاز زندگی بوده است
این استاد دانشگاه شیراز در بخش دیگری از سخنان خود به اَمرداد گفت: «دیدگاه بیشتر نویسندگان بر این استوار است که در پاره‌ای از زمان به انگیزه‌ی خیر و سودمندی (:صلاح) جامعه، پس از مدتی با پیر و فرتوت شدن پادشاه، به راستی او را می‌کشتند و جانشین دیگری  را برای وی می‌گماشتند! به آرامی و کم کم داستان به این سو پیش رفت که در پنج روز پایان سال (پنجه‌ی پایان سال) و یا به گزارشی در 12 روز نخست سال نو، فرد دیگری را که بیشتر از میان گروه فرودست جامعه و یا حتا بزه‌کاران (:مجرمین) و محکومین به مرگ بود را بَرگزیده و به جای پادشاه و برای چند روز بر تخت می‌نشاندند. در گذر این مدت، فرد گزینش‌شده، فرمانروایی کرده و حکم داده و دستور صادر می‌کرد و با سپری شدن مدت کوتاه برنهاده (:مقرر)، او را می‌کشتند (قربانی میرنوروزی به جای پادشاه) !! و پادشاه اصلی دیگربار به قدرت باز می‌گشت. در حالی که فدیه (:قربانی) نمودن میر نوروزی، سلامت و توانایی او را تضمین کرده بود. نیاز به یادآوری است که باز هم بنا بر استوره‌های باستانی، فدیه نقطه‌ی آغاز آفرینش است. در استوره‌های آفرینش، بیشتر بخش‌های جهان با کشتن و فدیه کردن یک جانور، آفرینش پختگی و رونق (:نضج) و پویش می‌گیرد.
همچنین به این داستان از دیدی دیگر نیز، می‌توان نگاه کرد: در گستره‌ی استوره‌ها، گروهی از استوره‌ها در دسته‌ی استوره‌های باززایی و نوشدگی می‌گنجند. در باور مردم کهن، جهان آرام آرام فرتوت و پیر شده و دچار گناه و نابودی و کاستی می‌شود و محکوم به مرگ است. اما نه مرگی دایمی و همیشگی، بلکه مرگی که از پیِ آن جهانی نو با مردمانی تازه و بی‌بهره از گناه پا به عرصه ی وجود می‌گذارند و زندگی به برکت این نوشدگی سروسامانی تازه یافته و نفس تازه می‌کند و پر شور و پر نشاط به پیش می‌رود. پس در اینجاست که در می‌یابیم، چگونه در استوره‌ها مرگ، نقطه‌ی سرآغاز زندگی است، یا به بیانی دیگر، فنا عامل بقا است. استوره‌های توفان و غرق شدن کل بشریت و جهان هستی در آب به قصد آغاز دورانی تازه با انسان‌هایی پاک و مطهر نیز، همین کارکرد را داشته است.
پادشاه زمان فرمانروایی‌اش به سر آمده است. زیرا که، به انگیزه‌ی کاستی توان بدنی و شاید گناهانی که مرتکب شده است و به انگیزه‌ی اینکه، شرایط وی بر برکت سرزمین خویش تاثیر می‌گذارد، محکوم به مرگ است و در این شرایط، میرنوروزی (پادشاه دروغین) با جانشینی نمادین به جای پادشاهی که در واقع، حکم پروردگار را داشته است، نقش الوهیتی را پیدا می‌کند که با کشته‌شدنش، گناه مردم و پادشاه و اجتماع را به دوش کشیده تا سال نو، با سبک‌باری و نیروهای روحانی و جسمانی تازه و تضمین شده، آغاز شود (همانند فدیه کردن بز طلیقه یا بز بلاگردان و به آب سپردن او در آغاز سال نو در میان تیره‌ی بنی‌اسراییل). پادشاه نیز پس از بر تخت‌نشینی دوباره، به این می‌مانست که به رستاخیز رسیده و جانی دوباره گرفته باشد».
اسدی در دنباله‌ی سخنانش افزود: «در دوران‌های پس از آن و با گذر روند اخلاقی‌تر شدن جامعه، میرنوروزی را نمی‌کشتند، بلکه به نواختن سیلی بر گوش او بَسَنده (:اکتفا) می‌کردند. این سیلی محکم که گاه به ریختن دانه‌های اشک می‌انجامید، در حکم تنبیه جزء به جای کل بود. در بررسی‌های تطبیقی در پی یافتن همانندی‌هایی با این آیین در سرزمین میان‌رودان، می بینیم که در آیینی همانندی در جشن «اکیتو» که جشن سال نوی بابلی-آشوری بود، نیز انجام می‌پذیرفت و در پایان آیین، سیلی محکمی به وسیله‌ی کاهن نیایشگاه (:معبد) به گونه‌ی پادشاه نواخته می‌شده است، که این تنبیه و ریشخند حکم مرگ نمادین پادشاه را داشت و اگر در گذر این داستان دانه‌ی اشکی از چشم او روان می‌شد، نشانه‌ای خوب و نیک و مبنی بر پر باران بودن سال پیش‌رو، بود.
درباره‌ی جُستار میرنوروزی، نمونه‌های تطبیقی فراوانی از فرهنگ‌های هم‌مرز قابل دریافت است. همان‌گونه که در آغاز گفتمان به آن اشاره شد، گسترش یک آیین از دید مکانی، نشان از اهمیت و ریشه‌دار بودن آن در دوره‌های پیشین و در باورهای مردمان دارد. از این نمونه‌اند جشن‌های «ساتورنالیا» در روم باستان، «کرونیا» در یونان باستان و «ساکئا» در میان‌رودان. در همه‌ی این جشن‌ها، جای ارباب و برده عوض شده و نظم امور به هم می‌ریخت.
به هم ریختن نظم امور که در این جشن‌ها با جانشینی یک رعیت یا فرد فرودست به جای پادشاه رقم می‌خورد نیز، نشان از بی‌نظمی و آشوب آغازین دارد.
بنا به باورهای استوره‌ای و درونمایه‌ای که از استوره‌های آفرینش درک و دریافت می‌شود، پیش از شکل‌گیری جهان و آفرینش، همه‌جا در بی‌نظمی و آشوب بوده است و آن گاه پروردگار آفریننده، از دل آن بی‌نظمی، هاویه گونه (برزخ گونه) آفرینش منظم را رقم می‌زند و به بیان «جوزف کمبل» از دل هاویه صدای رستگاری به گوش می‌رسد و گیتی و باشَندگانش بر پایه‌ی نظم ویژه‌ای پا به جایگاه (:منصه ی) ظهور می‌گذارند. به یاد داشته باشیم که پنج روز پنجه‌ی پایان سال (در سالنمای کهن، هر ماه 30 روز بوده و 5 روز برجای مانده، در شمار هیچ ماهی نبوده و به گونه‌ی جداگانه از سال و در حکم پنج روز پنجه، شناخته می‌شده که پایان سال کهنه را به سال تازه متصل می‌کرد) یادآور حالت برزخ‌گونه و آشفته‌ی گیتی پیش از آفرینش بوده و زمان تخت‌نشینی میرنوروزی نیز در همین ایام بوده است».
کوسه برنشین‌ها، امیدبخش جامعه بوده‌اند
این استوره‌شناس در بخش دیگری از سخنانش گفت: «اما سخن دیگر این است که، برخی میرنوروزی را همانند آیینی می‌دانند که زیر عنوان «کوسه‌برنشین» از آن یاد می‌شود. این آیین با نام‌های متفاوتی در جاهای گوناگون ایران شناخته شده است. از جمله کوسه گلین، عروس گولی، کوسه ناقالدی، رِشکی و ماسی و . . .
زنده‌یاد استاد ابوالقاسم اِنجوی شیرازی گزارش کاملی از پژوهش خود را پیرامون این جُستار در کتاب «آداب و معتقدات زمستان» آورده است.
آیین یادشده نزدیک 50 روز مانده به نوروز یا اندکی کم‌و‌بیش، انجام می‌پذیرد. بازیگر نقش کوسه، بیشتر چوپانان هستند. میان زمستان فصل بیکاری و خالی شدن دست و بال این گروه اجتماعی است. آن‌ها با اجرای این آیین نمایشی خنده‌آور، مردم را شاد می‌کردند و مژده‌ی رسیدن فصل بهار را می‌دادند. و به مژدگانی این کار، از آن‌ها بار و بنشن و مایحتاج ضروری خوراکی دریافت کرده و باقی فصل بیکاری را با آن می‌گذراندند. مردم حضور کوسه را در خانه‌هایشان خجسته (خوش یمن) می‌دانستند.
فردی که نقش کوسه را بازی می‌کرده، نیمه برهنه بر چهارپایی سوار شده و بادبزنی به دست گرفته است و بدن نیمه برهنه‌اش را با بادبزنی خنک می‌کند. به این ترتیب وانمود می‌کند که هوا گرم است. حتا گاهی برخی از افراد تماشاچی به او آب می‌پاشند تا به ظاهر خنک شود. این کار نمونه‌ای از جادوی تقلیدی است. بدین معنا که با تقلید و ابراز گرما، هوا و طبیعت نیز، رو به گرمی می‌گذارد. روشن است که در زمستان‌های سخت منطقه‌های باختر (:غرب) و شمال باختری و به گونه‌ی کلی سردسیر ایران که در پایان زمستان، زندگی به نهایت سختی و معیشت به تنگی می‌رسید، مردم مشتاقانه در انتظار رسیدن فصل بهار بودند تا زمین از زیر بار برف و سرما دوباره آرام آرام نفس بکشد و گیاهان برویند و زمین سرسبز شود. از همین‌روی، خویشکاری (:وظیفه) کوسه در واقع، امید بخشی به جامعه و پدیداری حس شادی و شادمانی بود و کارکرد دیگر و شاید اصلی‌تر این آیین، همان جادوی تقلیدی گرم‌شدن زمین بوده است».
شهرزاد اسدی در پایان افزود: «از دیدگاه من، آیین کوسه‌ بَرنشین هر چند از آیین‌های پیش نوروزی است؛ ولی با نگرش به سخنان گفته شده درباره‌ی میرنوروزی، جز در مواردی بسیار اندک، این دو داستان، همانندی چندانی با هم ندارند. همان گونه که آورده شد، تازه‌ترین (:متاخرترین) گونه‌ی میرنوروزی، همان حاجی فیروز سرخ پوش سیاه چهره است که با دایره‌ی زنگی خود می‌رقصد و می‌خواند و هلهله بر پا می‌کند و فضای شادی پیش از سال نو را می‌آفریند و در برابر آن مردم به شکرانه‌ی مژده‌ی این پیک بهار، به خجستگی برکت، سکه‌ای در دایره اش می‌گذارند. نقش‌آفرینی سیاه در نمایش نامه‌ی (:سناریوی) ارباب و غلام و گنده‌گویی‌های وی به ارباب که در واقع، نوعی هنجارشکنی و بی‌نظمی است را باید در نظر داشته باشیم. حتا گویش ویژه‌ی سیاه و جا‌به‌جا تلفظ کردن واژگان نیز، نشان از بر هم خوردن نظم رایج دارد.
در نتیجه‌گیری این جستار می‌توان گفت، مهم‌ءترین خویشکاری شخصیتی که به عنوان میرنوروزی شناخته می‌شود در روزگاران کهن و بسیار دراز، به سرانجام رساندن خویشکاری پادشاه برای برکت‌بخشی سرزمین بوده است که نخست با برتخت‌نشینی به جای پادشاه به گونه‌ای نمادین شرایط را به آشفتگی پیش از آفرینش باز می‌گرداند و با فدیه شدن و بلا گردان شدن یا سیلی خوردن، مرگی را یادآوری کرده و رستاخیز دوباره‌ی پادشاه را رقم می‌زد که از دل آن قدرت او که تامین و تضمین‌کننده‌ی برکت سرزمین بود، در اوج بماند.
اما در زمان کنونی یک کارکرد مهم اجتماعی از این داستان قابل درک است که همان پدیداری شور و هیجان و شادی و بیدار نمودن حس امید در میان مردم است. امیدی که همواره از عمق فضای برزخ گونه، سو سو می‌زند و دل مردمان را گرم و جانشان را در ایام نوشدگی روزگار، پر سرور می‌سازد».


سیاوش آریا پژوهش‌گر تاریخ ایران و میراث فرهنگی  و کنش‌گر میراث فرهنگی و گردشگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر