۱۵ آذر ۱۳۹۹

پویه‌ی پایای پارسی - استاد میرجلال‌الدین کزازی

 گزیده‌ی سخن:

  • گاه می‌اندیشند و می‌پرسند که چرا زبان پارسی دری، در درازای هزار سالی که زبان دانش و ادب شده است، دگرگونیهایی بنیادین و آشکار نیافته است. آیا این ویژگی در پارسی دری که کهنی است نو و دوری است نزدیک، از آن است که این زبان، در درازنای زمان، زبانی فرومانده و ایستا بوده است؛ و بدور از پویایی و نوشوندگی؟
  • اگر زبان آیینه‌ی فرهنگ است و دیگرگونیها و پیشرفتهای فرهنگی در آن بازمی‌تابد، چرا پارسی دری، در این هزار سالی که بر آن می‌گذرد، چندان دیگرگون نشده است – با آنکه فرهنگ و ادب ایرانی در این روزگار از پویاترین و زنده‌ترین فرهنگها و ادبها در جهان بوده است و زبان پارسی نیز، چونان زبانی کارآمد و فرهنگی، بر پهنه‌ای از جهان، از شمال آفریقا تا خاوری‌ترین مرزهای چین و حتی آن سوی آن، رواج و روایی داشته است؟ چرا این زبان که از هر روی می‌بایست نیک دیگرگون می‌شده، کمابیش ایستا و یکسان مانده است؟ پاسخ این است: ایستایی برونی پارسی دری و یکسان‌ماندگی آن نه تنها نشانه‌ی فرومردگی و فرسودگی آن نیست، بلکه بدرست گویای سرشت زنده و تپنده و پویای این زبان است. به گفته‌ای روشن‌تر، پارسی دری در بسیاری از زمینه‌های زبانشناختی که دیگرگونی در زبانها در گرو آنهاست، به فرجام دیگرگونی خویش رسیده است؛ به مرزی بازپسین که به ناچار پویایی و دیگرشدگی زبان در آن به پایان خود می‌رسد.
  • اگر زبانهایی چون انگلیسی و فرانسوی و آلمانی که خویشان دیرینه‌ی پارسی‌اند، در سنجش با این زبان، پویاتر می‌نمایند و تیز و تفت دیگرگون شده‌اند و می‌شوند، از آن است که این زبانها هنوز به زینه‌ای از پویایی و پیشرفت که پارسی دری بدان رسیده است، نرسیده‌اند. می‌توان گفت که پارسی دری در اوان رسیدگی و بالیدگی است؛ لیک آن زبانها، در سنجش با آن، هنوز سالیان کودکی و نوجوانی را می‌گذرانند. بی‌گمان، شتاب بالیدن در کودکان و نوجوانان فزون‌تر و چشمگیرتر از بالیدگان و سره‌مردان است. آنچه این زبانها امروز در دگرگونی و پیشرفت می‌آزمایند و از سرمی‌گذرانند، پارسی دری در پیشینه‌ی چند هزار ساله‌ی خود، دیری است که آزموده است و از سرگذرانیده است.
  • شاید سخنی برگزاف نباشد، اگر بگوییم زبان پارسی سوده‌ترین و ساده‌ترین زبان در زبانهای هند و اروپایی از دید دیگرشدگی آوایی است. شاید در هیچ کدام از آنها، بافت آوایی زبان چنان نغز و آهنگین و دلاویز نشده باشد که در پارسی دری شده است. زیرا هیچ کدام از آن زبانها بدان پایه از سودگی و سادگی آوایی که زبان پارسی بدان رسیده است، نرسیده‌اند.
  • نغزی و نازکی واژگان پارسی آن چنان است که سخن‌سنجان، آنگاه که در دیباچه ی دانش بدیع، خواسته‌اند نمونه‌ای در این زبان از واژگان درشت و ناساز و ناشیوا بیاورند درمانده‌اند.
  • زبان پارسی از دید سرشت و ساختار درونی نیز زبانی بسیار دگرگون شده و پیشرفته است. این زبان پویا هر آنچه را بدان نیاز نداشته است و به کارش نمی‌آمده است در درازنای زمان به کناری نهاده است. همه‌ی ویژگیها و هنجارهای «برون‌زبانی» که ارزش زبانشناختی نداشته‌اند، از آن سترده شده‌اند. همه‌ی آنچه که زبانی نبوده است و با آرمان زبان که بازنمود اندیشه‌ها و برقراری پیوندهای ذهنی است سازگار نمی‌افتاده است فرو نهاده شده است. زبانهایی که چندان پویایی نداشته‌اند و دیگرگونی نیافته‌اند، از پیرایه‌ها و افزونه‌هایی بیهوده گرانبارند که نبودشان کمترین گزندی به زبان نمی‌رساند؛ و به هیچ روی، از رسانایی و کارایی آن نمی‌کاهد.
  • در سه زبان زنده‌ی امروزین جهان، آلمانی و فرانسوی و انگلیسی که با پارسی همدودمان‌اند به زینه‌هایی متفاوت بازمی‌خوریم. زبان آلمانی باستانی‌تر مانده است؛ زیرا هر سه جنس در آن هنوز دیده می‌شود؛ Die برای مادینه؛ Der برای نرینه و Das برای امرد. در زبان فرانسوی، امردی کمابیش یکسره از میان رفته است؛ و دو جنس دیگر هنوز کاربرد دارد: le برای نرینه؛ la برای مادینه. در زبان انگلیسی که از این دید پیشرفته تر از آن دو می‌نماید، هر سه جنس از میان رفته است؛ و تنها در شناسه‌ی سوم کس نشانی از آن مانده است he برای مرد she برای زن؛ و it برای جز آن. اما در پارسی دری این نشانه نیز از جنسیت واژگان برجای نیست. زیرا زبان بدان نیز نیازی نداشته است. چرا می‌باید در شناسه‌ی سوم کس جنسیت نشان داده شده باشد؟ مگر نه آن است که شناسه به جای نام می‌نشیند، و به تنهایی به کاربرده نمی‌شود.
  • چهار جمله ی ساده را در پارسی، فرانسوی، آلمانی و انگلیسی با هم بسنجیم. دو زبان از این چهار گرفتار جنسیت در واژگان‌اند. آیا این چهار جمله در رسانایی تفاوتی با هم دارند؟ آیا به هیچ روی جمله‌های فرانسوی و آلمانی را می‌توان روشن‌تر و رساتر از جمله‌های پارسی و انگلیسی شمرد؟ زبان پارسی دری که شایسته‌ترین فرزند زبانهای ایرانی است و بالیده‌ترین آنها، این بندها را یک به یک گسسته است؛ و چالاک و پویا، راه دگرگونی و پیشرفت را درنوشته است.
  • زبان شکرین پارسی که گسترده‌ترین و دلاویز ترین ادب جهان را در دامان خود پرورده است، پیشرفته‌ترین زبان در دودمان زبانهای آریایی است. دور نیست اگر بر آن باشیم که آینده‌ی این زبانها را در آیینه‌ی زبان پارسی می‌توان دید. این زبانها، اگر در دیگرگونی و پویایی بپایند، به زینه‌هایی خواهند رسید که زبان پارسی آنها را درنوشته است؛ و سرانجام، پیکره و ساختی خواهند یافت که از نگاهی گسترده و فراگیر، با ساخت و پیکره‌ی زبان پارسی همانند یا نزدیک خواهد بود. زبان پارسی این زبانها را پیشوا و پیشتاز می‌تواند بود؛ زیرا در پویه‌ی پایای خویش، همه‌ی آنچه را که زبان بدان نیاز نداشته است به کناری نهاده است؛ و بیش از هر زبانی دیگر، به زبان ناب نزدیک شده است.

***

گاه می‌اندیشند و می‌پرسند که چرا زبان پارسی دری، در درازای هزار سالی که زبان دانش و ادب شده است، دگرگونیهایی بنیادین و آشکار نیافته است. در برابر، زبانهای دیگر، زبانهایی چون انگلیسی و فرانسوی و آلمانی دگرگونیهایی بسیار یافته‌اند؛ بدان سان که انگلیسیان و فرانسویان و آلمانیان امروز، اگر کارشناس زبان نباشند و سخندان، به آسانی نمی‌توانند متنهایی کهن را که بدین زبانها نوشته یا سروده شده‌اند، دریابند. اما در زبان پارسی دری چنین نیست. متنهای کهن پارسی هنوز برای ایرانیان و پارسی‌زبانان روشن و دریافتنی‌اند، مگر پاره‌ای از آنها که سخت هنرورزانه‌اند؛ و به شیوه‌هایی نوشته یا سروده شده‌اند که امروز کاربردی ندارند؛ متنهایی گرانبار از آرایه‌ها و ترفندهای شاعرانه و واژگان دور و دشوار که مایه‌ی تیرگی و دیریابی آنها شده‌اند. لیک متنی کهن چون شاهنامه‌ی فردوسی که هزار سالی بر آن گذشته است و از برجسته‌ترین نمونه‌ها در پارسی روشن و روان و سرشتین شمرده می‌آید، هنوز برای ایرانیان و پارسی‌دانان متنی است که در دریافت آن چندان با دشواری و پیچش روبرو نیستند. متنی چون شاهنامه که از کهن‌ترین سروده‌های پارسی است متنی است که پس از سده‌ها هنوز آشناست؛ یا دست کم، در آنجا که اندکی کهنه و دور می‌نماید، آشناروی است. ما در خواندن شاهنامه هرگز آن را متنی گسسته از پارسی امروز و بیگانه با آن نمی‌یابیم. پیوند و نزدیکی شاهنامه با روزگار ما آن چنان است که اگر از پاره‌ای کاربردهای کهن و ویژگیهای سبکی چشم درپوشیم، می‌توانیم آن را متنی همزمان بشماریم. بسیاری از بیتهای شاهنامه آن چنان امروزین است که اگر بخواهیم اندیشه‌ی بازنموده در آنها را به پارسی کنونی بازگوییم، سخن کمابیش همان خواهد شد که فرزانه استاد توس، در سپیده‌دم ادب دری، سروده است. چرا چنین است؟ آیا این ویژگی در پارسی دری که کهنی است نو و دوری است نزدیک، از آن است که این زبان، در درازنای زمان، زبانی فرومانده و ایستا بوده است؛ و بدور از پویایی و نوشوندگی؟ اگر زبان آیینه‌ی فرهنگ است و دیگرگونیها و پیشرفتهای فرهنگی در آن بازمی‌تابد، چرا پارسی دری، در این هزار سالی که بر آن می‌گذرد، چندان دیگرگون نشده است – با آنکه فرهنگ و ادب ایرانی در این روزگار از پویاترین و زنده‌ترین فرهنگها و ادبها در جهان بوده است و زبان پارسی نیز، چونان زبانی کارآمد و فرهنگی، بر پهنه‌ای از جهان، از شمال آفریقا تا خاوری‌ترین مرزهای چین و حتی آن سوی آن، رواج و روایی داشته است؟ چرا این زبان که از هر روی می‌بایست نیک دیگرگون می‌شده، کمابیش ایستا و یکسان مانده است؟

ما می‌کوشیم در این جستار به یاری انگارهای زبانشناختی که فراپیش‌ می‌نهیم، پاسخی به این پرسش که ذهن بسیار کسان را در این زمان به خود درمی‌‌کشد بدهیم. پاسخ این است: ایستایی برونی پارسی دری و یکسان‌ماندگی آن نه تنها نشانه‌ی فرومردگی و فرسودگی آن نیست، بلکه بدرست گویای سرشت زنده و تپنده و پویای این زبان است. به گفته‌ای روشن‌تر، پارسی دری در بسیاری از زمینه‌های زبانشناختی که دیگرگونی در زبانها در گرو آنهاست، به فرجام دیگرگونی خویش رسیده است؛ به مرزی بازپسین که به ناچار پویایی و دیگرشدگی زبان در آن به پایان خود می‌رسد. هر روند دیگرگونی در زبان آغازی دارد؛ راه و روالی را می‌پیماید؛ سرانجام، به زینه‌ای(مرحله) می‌رسد که خواست زبان از دیگرگونی رسیدن بدان بوده است. در این زینه، دیگرگونی به فرجام خود می‌رسد. زبان، در آن روند از دیگرگونی، از پویه می‌افتد. زیرا فراتر از آن نمی‌تواند رفت. در این هنگام، آنچه زبان دیری تب‌آلوده با پویه‌ی پایدار خویش می‌جسته است، سرانجام فرادست آمده است؛ پس به ناچار به گونه‌ای از مانایی و ایستایی راه می‌برد. این ایستایی برآمده از فرسودگی و پوسیدگی زبان نیست؛ مغز پویایی است و فرجام آن. نشانه‌ی آن است که روند بالیدن به جایی که می‌بایست بدان برسد، رسیده است؛ و زبان به آرمان و آماج خویش دست یافته است. این گونه ایستایی ریشه در شکفتگی جوانی دارد، نه در پژمردگی پیری. اگر زبانهایی چون انگلیسی و فرانسوی و آلمانی که خویشان دیرینه‌ی پارسی‌اند، در سنجش با این زبان، پویاتر می‌نمایند و تیز و تفت دیگرگون شده‌اند و می‌شوند، از آن است که این زبانها هنوز به زینه‌ای از پویایی و پیشرفت که پارسی دری بدان رسیده است، نرسیده‌اند. می‌توان گفت که پارسی دری در اوان رسیدگی و بالیدگی است؛ لیک آن زبانها، در سنجش با آن، هنوز سالیان کودکی و نوجوانی را می‌گذرانند. بی‌گمان، شتاب بالیدن در کودکان و نوجوانان فزون‌تر و چشمگیرتر از بالیدگان و سره‌مردان است. آنچه این زبانها امروز در دگرگونی و پیشرفت می‌آزمایند و از سرمی‌گذرانند، پارسی دری در پیشینه‌ی چند هزار ساله‌ی خود، دیری است که آزموده است و از سرگذرانیده است. آری! پویه‌ی پایای پارسی است که ایستایی برونی امروزینش را پدید آورده است. ما، در پی، این پویه‌ی پایدار را در سه زمینه‌ی دگرگونیهای آوایی، دگرگونیهای نحوی و دگرگونی در سرشت زبان می‌کاویم و نشان می‌دهیم.

۱. دگرگونیهای آوایی

 این گونه از دیگرگونی آشکارترین و تندترین گونه در زبان است. آواهای زبان همواره به یکدیگر بدل می‌شوند. آوایی جای آوای دیگر را می‌گیرد. بدانسان که زبانشناسی نشان داده است و استوار داشته است، این دگرگونیها کور و بی‌سامان و بیهوده انجام نمی‌پذیرند. هنجارها و قانونمندیهایی ویژه بر دگرگونیهای آوایی، مانند هر دگرگونی دیگر در زبان، چیره است. در آواشناسی زبان و بخش دیگرگونی واکها، این قانونمندیها کاویده و بررسیده می‌شود. آواهای آغازین، بیابانی، درشت و وحشی به کناری نهاده می‌شوند؛ تا آواهای نرم‌تر، هموارتر، آهنگین‌تر به جای آنها بنشینند. هر چه ما، در واژگان زبانی، به چنین آواهای درشت و گران و دشوار بیشتر باز خوریم، بیشتر بر آن خواهیم بود که آن زبان زبانی واپس‌مانده و آغازین و دیگرگون‌ناشده است. آواهای درشت و ناساز و ناهموار در واژگان پارسی، پس از هزاران سال پویایی و دگرگونی، کمابیش به یکبارگی فرو نهاده شده است؛ و آواهایی نرم، هموار و دلپذیر به جای آنها نشسته است. شاید سخنی برگزاف نباشد، اگر بگوییم زبان پارسی سوده‌ترین و ساده‌ترین زبان در زبانهای هند و اروپایی از دید دیگرشدگی آوایی است. شاید در هیچ کدام از آنها، بافت آوایی زبان چنان نغز و آهنگین و دلاویز نشده باشد که در پارسی دری شده است. زیرا هیچ کدام از آن زبانها بدان پایه از سودگی و سادگی آوایی که زبان پارسی بدان رسیده است، نرسیده‌اند. گواهی آشکار بر سادگی و سودگی این زبان آن است که در پارسی، نوشتار کمابیش با گفتار برابر است. بجز چند ریخت کهن چون «خوا» که «خا» خوانده می‌شود و آن نیز ارزش زبانشناختی دارد، زیرا واژگانی با معانی متفاوت را پدید می‌آورد، ما در پارسی رسمی ‌به همان سان که می‌گوییم می‌نویسیم. پیداست پارسی مردمی ‌از این شمار بیرون است؛ نیز نشانه‌هایی چندگانه در خط که آوایی یکسان را نشان می‌دهند و در بنیاد پارسی نیستند؛ نشانه‌هایی چون: س. ص. ث؛ یا ز. ذ. ض. ظ. این ناسازی گفت با نوشت در خط است، نه در زبان.

برای آنکه پویایی زبان پارسی را در قلمرو آواها به روشنی دریابیم تنها بسنده است که واژه‌ای چند را در زبانهای ایرانی از دیر زمان تا پارسی دری بررسیم. در پی، چند واژه را نمونه‌وار یاد می‌کنیم:

۱. نام خدای ایران اهورامزد است. این ساخت اوستایی در پهلوی به اوهرمزد و هرمزد دیگرگون شده است؛ در پارسی دری، اورمزد و سرانجام هرمز شده است. هرمز سوده‌ترین ریخت این نام باستانی است. روند دیگرگونی آوایی در این نام با ساخت هرمز به فرجام خود رسیده است.

۲. خوَرِنَه در اوستایی، در پارسی باستان فَرْنَه، در پهلوی خوَرَّه و خَرّه شده است؛ و در پارسی دری، به فَرّه و سرانجام فر دیگرگون گردیده است. سوده‌ترین ریخت این واژه فر است. این واژه چگونه می‌تواند ساده‌تر و سوده‌تر از فر بشود؟ واژه‌ای دیگر برآمده از این واژه در اوستایی خوَرِتَنْگوهَنْت است. این واژه ی درشت در پارسی دری، در ساخت «فرّخ»، نرم و هموار گردیده است.

۳. وایو که نام یکی از ایزدان بزرگ زرتشتی است در اوستا، چنان می‌نماید که در پهلوی به «وات» دیگرگون شده است؛ در ساخت «واه» و «وای» و «بای» در دری کهن و پاره‌ای از گویشهای بومی ‌به کار رفته است؛ و سرانجام، در ساخت نوتر «باد» پایدار مانده است.

۴. اَنَئوشَه در اوستایی که به معنی بی‌مرگ است در پهلوی «انوشک» شده است؛ در پارسی دری از آن «انوشه» و «انوش» به یادگار مانده است؛ سرانجام، به پایان سودگی خود رسیده است و «نوش» گردیده است.

۵. اَناهیتا بغ‌بانوی آبها در اوستایی، در پهلوی اشکانی «اناهیت» شده است؛ و در پهلوی ساسانی «اناهید»؛ و سرانجام، در پارسی دری در ساخت نرم و دلاویز «ناهید» پایدار مانده است.

واژگانی بسیار را از این گونه می‌توان نمونه آورد؛ چون نامهای امشاسپندان: وهومنه در اوستایی که در پارسی دری «بهمن» شده است؛ ارتاوهیشتا که از آن اردیبهشت به یادگار مانده است؛ سپنتااَرمئیتی که در دری کهن به «سپندارمذ» دیگر شده است؛ و سرانجام، در ساخت نیک‌سوده و ساده‌ی «اسفند» یا «سپند» به فرجام دیگرگونی خود رسیده است؛ خشَتْروئیریَه که در پارسی دری «شهریور» شده است؛ نیز هَئوروَتات و اَمِرتات که در این زبان در ساخت «خرداد» و «مرداد» به کار برده می‌شوند.

نغزی و نازکی واژگان پارسی آن چنان است که سخن‌سنجان، آنگاه که در دیباچه ی دانش بدیع، خواسته‌اند نمونه‌ای در این زبان از واژگان درشت و ناساز و ناشیوا بیاورند درمانده‌اند. یکی از آهوها(عیب) در ادب که با گشاده‌زبانی و شیواسخنی(فصاحت) ناسازگار است و می‌باید از آن پرهیز کرد، ناسازی آواهاست در واژه و رمندگی آنها از یکدیگر، واژگانی که آواها در آنها به نیکی با هم پیوند نگرفته‌اند و استوار در هم نتنیده‌اند، واژگانی گران و گوش‌آزارند و در گفت، دشوار. بدیع‌نویسان نتوانسته‌اند نمونه‌هایی درست و بسزا از این گونه واژگان را در پارسی بیابند و به دست دهند؛ به ناچار، بیتهایی از گونه‌ی این بیت مولانا را نمونه آورده‌اند که نمونه‌ای ناساز و نادرست است: دو دهان داریم گویا همچو نی؛ یک دهان پنهانست در لبهای وی. «پنهانست» در این بیت که به بایستگی شعری آورده شده است گران و ناهموار است؛ ولیک عیب و آهویی در زبان پارسی نیست؛ زیرا «پنهانست» کاربردی است ویژه در شعر؛ و گذشته از آن، از دو واژه ی «پنهان» و «است» ساخته شده است که هیچ کدام به تنهایی واژه‌ای ناهموار و دور و دشوار نمی‌تواند بود. در هیچ یک از این دو واژه به ناسازی آوایی باز نمی‌خوریم.

۲. ریختهای نحوی

 در زبانهای کهن ایرانی ریختها و هنجارهای نحوی پیچیدگیهایی داشته است که در پارسی دری از میان رفته است. حالت نحوی واژه در جمله، در این زبانها، به یاری پساوندی که بدان می‌پیوسته است نشان داده می‌شده است. نام در زبانهای کهن ایرانی هشت ریخت و حالت نحوی داشته است. روانشاد دکتر ناتل خانلری این هشت حالت گردانش(صرف) نام را چنین یاد کرده است:

۱. حالت کنایی: یعنی کلمه در جمله «نهاد» واقع شده است.

۲. حالت آییی: یعنی کلمه در جمله «منادی» واقع شده است.

۳- حالت وابستگی: یعنی کلمه در جمله متمم اسم (مضاف الیه) است.

۴- حالت رایی: یعنی کلمه در جمله مفعول است.

۵ – حالت بایی: معادل متمم فعل با حرف اضافه‌ی «با».

۶- حالت برایی: معادل متمم فعل با حرف اضافه‌ی «به» یا «برای».

۷- حالت ازی: معادل متمم فعل با حرف اضافه‌ی «از».

۸- حالت اندری: معادل متمم فعل با حرف اضافه‌ی «اندر» یا «در» (تاریخ زبان فارسی، به قلم روانشاد پرویز ناتل خانلری، بنیاد فرهنگ ایران، ۲۵۳۶، ۲۳۰).

در پارسی باستان این حالتهای نحوی به هفت گونه کاهش یافته است؛ و «برایی» با «وابستگی» یکسان شده است. در پارسی میانه و پارسی دری، این گونه گردانش نام به یکبارگی از میان رفته است؛ و حرفهای اضافه و جایگاه واژه در جمله به جای آنها کاربرد یافته است. بدین سان، جمله‌ی پارسی به ساده‌ترین و بی‌پیرایه‌ترین جمله دیگرگون شده است. بسته به اینکه واژه چگونه در جمله به کاربرده شده باشد، حالتهای نحوی گونه‌گون به خود می‌پذیرد؛ نمونه را، در دو جمله ی زیر:

مادر کودک دارد؛

کودک مادر دارد؛

مادر در جمله ی نخستین نهاد است؛ و کودک در جمله ی دوم.

ناگفته پیداست که دگرگونی در ریختهای نحوی فراتر از این نمی‌تواند رفت؛ و هنجارهای نحوی در زبان ساده‌تر از این نمی‌تواند شد.

همین ویژگی در جمله‌ی پارسی که جایگاه واژه در جمله حالت نحوی آن را رقم می‌زند، گاه آرایه‌ای را در بدیع پدید می‌آورد که آن را «دورویگی» می‌توان نامید. دورویگی آن است که اگر جای نهاد و گزاره را در جمله دیگر کنیم، سخن از ستایش به نکوهش بگراید؛ و از جد به لاغ و شوخی، نمونه‌هایی از این آرایه را که از بافت جمله‌ی پارسی برمی‌خیزد در بیتهای زیر می‌توانیم یافت:

ای خواجه! ضیا شود ز روی تو ظلم؛

با طلعت تو سور نماید ماتم.

نمی‌توان دانست که این سخن ستایش است و ظلم ضیا می‌شود و ماتم سور؛ یا نکوهش است و ضیا ظلم می‌گردد و سور ماتم.

نگویم بد کدام است و چه نیکوست؛

از این رفتار تو دشمن شود دوست.

به نغزی، پیدا نیست که دوست دشمن می‌شود، یا دشمن دوست.

دیگر هنجارهای نحوی که در زبانهای کهن ایرانی بوده است و در پارسی دری از میان رفته است، «دوگانگی»(تثنیه) است. در پارسی دری، تنها دو پساوند هست که گویای جمع است: «ها» برای بی‌جان، و «ان» برای جاندار، نبود پساوند نیز نشانگر افراد است: گل، گلها؛ مرد، مردان. هرچه بیش از یک باشد، از دو به بالا بدین شیوه جمع بسته می‌شود. چون زبان نیازی به ساختی جداگانه برای دو نداشته است، دوگانگی از میان رفته است. چرا می‌باید دو را از دیگر شماره‌ها جدا کنیم و ساختی جداگانه را در زبان بدان ویژه بداریم. چرا شمارهایی دیگر چون سه، چهار، پنج و از این گونه نمی‌باید هر کدام ساختی جداگانه ویژه خویش داشته باشند؛ و با پساوندی نشان داده بشوند؟ چرا دو تافته‌ای جدابافته می‌باید شمرده شود؟ به سادگی می‌توان دویی را با آوردن شمار دو پیش از واژه در آن نشان داد؛ آن چنان که سه‌ای و چهاری و پنجی و از این گونه را به همین شیوه نشان می‌دهیم: دو مرد آمدند؛ سه مرد آمدند؛ چهار مرد آمدند …

دوگانگی ساختی بوده است که زبان نیازی بدان نداشته است؛ پس آن را فرونهاده است.

۳. سرشت زبان

 زبان پارسی از دید سرشت و ساختار درونی نیز زبانی بسیار دگرگون شده و پیشرفته است. این زبان پویا هر آنچه را بدان نیاز نداشته است و به کارش نمی‌آمده است در درازنای زمان به کناری نهاده است. همه‌ی ویژگیها و هنجارهای «برون‌زبانی» که ارزش زبانشناختی نداشته‌اند، از آن سترده شده‌اند. همه‌ی آنچه که زبانی نبوده است و با آرمان زبان که بازنمود اندیشه‌ها و برقراری پیوندهای ذهنی است سازگار نمی‌افتاده است فرو نهاده شده است. زبانهایی که چندان پویایی نداشته‌اند و دیگرگونی نیافته‌اند، از پیرایه‌ها و افزونه‌هایی بیهوده گرانبارند که نبودشان کمترین گزندی به زبان نمی‌رساند؛ و به هیچ روی، از رسانایی و کارایی آن نمی‌کاهد. این پیرایه‌ها و افزونه‌ها «ته‌نشستها» و یادگارهایی‌اند که از نهادها و بنیادهای اسطوره‌ای و از باورها و اندیشه‌های باستانی در زبان برجای مانده‌اند؛ و بیهوده ساختار زبان را پیچیده و دشوار ساخته‌اند. این پیرایه‌ها و افزونه‌ها که زبان در سرشت نیازی بدانها ندارد، و اگر زبانی پویا باشد می‌باید زمانی خود را از بند بازدارنده‌ی آنها برهاند و به چالاکی و سبکباری برسد، وارونه‌ی آنچه انگاشته می‌شود، مایه‌ی گرانباری زبان است، نه مایه‌ی گرانسنگی آن. این «درد»های اسطورهای و باورشناختی که از دیرزمان در زبان بازمانده‌اند، در جای خود ارزش فرهنگی دارند؛ اما چون بنیادهایی زبانشناختی نیستند، به وزنه‌هایی گران می‌مانند که پای پویه‌ی زبان را از رفتار باز می‌دارند؛ و ساختار آن را، به بیهودگی، گرانبار و دژم و آشفته می‌سازند. این مانده‌های باستانی در زبان آن دستان پارسی را فرایاد می‌آورد که خوانی فراخ گسترده شده باشد. آوندها و ابزارهای خوان به فراوانی بر آن چیده شده باشد. لیک از آنچه بایسته است و خوان را برای آن می‌گسترند، از خورش بر آن نشانی نباشد. چنین خوانی ساز و سامانی است در برون شاهوار و بشکوه که به راستی سود و کاربردی در آن نیست .

این دُردهای دیرین که پاره ای از زبانها، حتی زبانهایی که امروز به هر روی، در سایه ی چیرگی اقتصادی و صنعتی گسترش و روایی جهانی یافته‌اند، بدانها آلوده‌اند، نرینگی و مادینگی و امردی در واژگان‌اند. هیچ برهان و منطق زبانشناختی برای «جنسیت» واژگان نمی‌توان یافت. زیرا اندکی از نامها از این دید با نامورها سازگار می‌افتند. نامهایی که نامور در آنها بی‌جان است و جنسیت در آنها بی‌معنی است، همچنان در این زبانها دارای هر سه جنسی، یا دست کم دو جنس از آن سه، هستند. این هنجار در زبان از آنجا که هنجاری «برون‌زبانی» است، برهانی زبانشناختی نیز نمی‌تواند داشت. هم از آن است که در زبانهای گوناگون آیین و سامانی یکسان نیز ندارد. واژه‌ای یا نامی‌ در زبانی نرینه است؛ لیک همان در زبانی دیگر مادینه یا امرد است. نمونه را، خورشید Le Soleie در فرانسوی نرینه است؛ لیک در آلمانی Die sonne مادینه است. یا کتاب Le livre در فرانسوی نرینه است؛ لیک Das Buch در آلمانی امرد است. از این روی، یکی از بزرگترین دشواریها در آموختن این زبانها جنسیت واژگان است که از آیینی ویژه برخوردار نیست و چندان قانونمند نمی‌تواند بود. نوآموز، در این زبانها، می‌باید جنسیت واژگان را یک به یک به یاد بسپارد.

ناگفته پیداست که جنسیت واژگان در رسانایی زبان و کارایی زبانشناختی آن کمترین نقش و بهره‌ای ندارد. تنها رفتار زبانی را پیچیده و دشوار می‌سازد. زیرا، چنان که می‌دانیم، در زبانهایی که بدین‌سان باستانگرایانه‌اند و هنوز در بند هنجارهای برون‌زبانی فرومانده‌اند، واژگان بر پایه‌ی جنسیت پیوندهایی با یکدیگر می‌یابند. این پیوندها نیز در ریختهای گوناگون نحوی تفاوت می‌پذیرند. در جمله‌ای بآیین و درست تمامی ‌این پیوندها و کاربردهای نحوی ویژه را که از جنسیت در واژگان برمی‌آیند، می‌باید در نظر گرفت و ورزید. به راستی، چه سود از این همه تلاش؛ تلاشی سترون و بی‌بازده؟ تلاشی که چون در خدمت زبان نیست و ارزش زبانشناختی ندارد بیهوده می‌ماند.

چهار جمله ی ساده را در پارسی، فرانسوی، آلمانی و انگلیسی با هم بسنجیم. دو زبان از این چهار گرفتار جنسیت در واژگان‌اند. آیا این چهار جمله در رسانایی تفاوتی با هم دارند؟ آیا به هیچ روی جمله‌های فرانسوی و آلمانی را می‌توان روشن‌تر و رساتر از جمله‌های پارسی و انگلیسی شمرد؟

مادرم برای من گرامی‌ است.

Ma mère est chère pour moi.

Meine mutter ist lieb für mich.

My mother is dear to me.

زبان پارسی دری که شایسته‌ترین فرزند زبانهای ایرانی است و بالیده‌ترین آنها، این بندها را یک به یک گسسته است؛ و چالاک و پویا، راه دگرگونی و پیشرفت را درنوشته است. در زبانهای پارسی باستان و اوستایی، هر سه جنس نرینه و مادینه و امرد کاربرد داشته است. لیک در پارسی میانه و پارسی دری این هر سه از میان رفته است؛ بدان سان که هیچ نشانی از آنها در این زبان که به زینه‌های فرجامین در دیگرگونی و «زبانشناختی شدن» رسیده است، برجای نمانده است. در سه زبان زنده‌ی امروزین جهان، آلمانی و فرانسوی و انگلیسی که با پارسی همدودمان‌اند به زینه‌هایی، متفاوت از این دید بازمی‌خوریم. زبان آلمانی باستانی‌تر مانده است؛ زیرا هر سه جنس در آن هنوز دیده می‌شود؛ Die برای مادینه؛ Der برای نرینه و Das برای امرد. در زبان فرانسوی، امردی کمابیش یکسره از میان رفته است؛ و دو جنس دیگر هنوز کاربرد دارد: le برای نرینه؛ la برای مادینه. در زبان انگلیسی که از این دید پیشرفته تر از آن دو می‌نماید، هر سه جنس از میان رفته است؛ و تنها در شناسه‌ی سوم کس نشانی از آن مانده است he برای مرد she برای زن؛ و it برای جز آن. اما در پارسی دری این نشانه نیز از جنسیت واژگان برجای نیست. زیرا زبان بدان نیز نیازی نداشته است. چرا می‌باید در شناسه‌ی سوم کس جنسیت نشان داده شده باشد؟ مگر نه آن است که شناسه به جای نام می‌نشیند، و به تنهایی به کاربرده نمی‌شود. روا نیست که شناسه‌ای را بی ‌پیشینه، بی نامی‌که بدان بازمی‌گردد در سخن بیاوریم. برای نمونه، هرگز کسی به یکباره نمی‌گوید، یا نمی‌نویسد که: «او آمد.» «او» در این جمله، به ناچار، به کسی بازمی‌گردد. در این بازگشت و پیوندی که شناسه با «مرجع» خود دارد، نرینگی یا مادینگی، زنی یا مردی آشکار خواهد شد. برای نمونه، اگر سخن از بهرام باشد، «او» به بهرام بازمی‌گردد و در جمله جانشین وی می‌شود؛ اگر سخن از ناهید باشد، به ناهید بازمی‌گردد و در جمله جانشین وی می‌گردد. شنونده یا خواننده خود می‌داند که «او» بهرام است یا ناهید. نیازی نیست که شناسه خود گویای نرینگی یا مادینگی باشد. شناسه واژه‌ای است وابسته که به تنهایی به کار برده نمی‌شود. از این روی، جنسیت در آن بیهوده است و ارزش زبانشناختی نمی‌تواند داشت.

بر پایه ی آنچه نوشته آمد، زبان پارسی دری در این زمینه نیز زبانی نیک پویا و پیشرفته بوده است؛ و زینه‌هایی از دگرگونی را پس پشت نهاده است که زبانهای دیگر هنوز بدانها نرسیده‌اند. این زبان پیش از دیگر زبانها خود را از بند باورهای باستانی رهانیده است؛ و دُردهای اسطوره‌ای را از پیکر خویش سترده است. در جهان باستان، از آن روی که زبان دارای ارزش آیینی و نمادین بوده است، نامها به شیوه‌ای جادوانه و فراسویی سپند و رازآمیز انگاشته می‌شده‌اند. باور بر آن بوده است که پیوندی نهانی و سرشتین در میانه‌ی نام و نامور وجود دارد؛ به گونه‌ای که نام می‌تواند جای نامور را بگیرد. تو گویی نامور را با همه‌ی ویژگیهایش در نام فرو فشرده‌اند. نام، در فرهنگهای کهن، نماد نامور و نشانه‌ی رازوارانه‌ی آن شمرده می‌شده است. از این روی، بر آن بوده‌اند که نامها آن سری‌اند و از آسمان فرو فرستاده شده‌اند: الاسماء تنزل من السماء. بر پایه ی سپندی و نمادینی نامهاست که در آیینهای باستانی، منتره‌ها و باژها ارزش و کاربردی بسیار یافته‌اند. با بر زبان آوردن نام کسی یا چیزی، به شیوه‌های نهان‌گرایانه و آیینی، گمان می‌برده‌اند که می‌توان با آن کس یا چیز پیوند گرفت؛ یا نیروهای نهفته در آن چیز یا کس را رها و کارا ساخت. هنوز افسونگران برای آنکه کسی را به فرمان درآورند، یا به کاری برانگیزند و افسون کنند نخست نام او را می‌پرسند. به یاری نام است که می‌کوشند بر نامور دست یابند. زیرا نام نامور را در خود نهفته می‌دارد. هم از این روی بوده است که پهلوانان کهن از گفتن نام خویش به جنگجوی هماورد سخت پروا می‌کرده‌اند. نام آسیب جای پهلوان شمرده می‌شده است. باور بر آن بوده است که اگر هماورد نام پهلوان را بداند به گونه‌ای بر او دست یافته است. نیز از آن است که هنوز در فرهنگ بومی‌ما، مردان از گفتن نام پردگیان خویش سر باز می‌زنند؛ و می‌کوشند که آنان را به شیوه‌ای کنایی و پوشیده نام برند. تو گویی اگر بیگانه‌ای نام پردگیان کسی را بداند، به شیوه ای رازآلود، به مُشکوی آن کس راه جسته است. برپایه ی همین باور باستانی است که دبستانهایی چون دبستان حروفیان و نقطویان در نهان‌گرایی و درویشی پدید آمده است.

باری، چون در جهان باستان نام، از هر روی و سوی، نشانگر نامور شمرده می‌شده است و نامور را در نام نهفته می‌دانسته‌اند، نام با پاره‌ای از ویژگیهای نامور که از آن میان نرینگی و مادینگی و امردی است، در زبان به کار گرفته شده است؛ این هنجار و نهاد اسطورهای و باورشناختی که امروز کارایی فرهنگی‌اش را از دست داده است، در پاره‌ای از زبانها، چونان افزونه‌ای بی‌سود که تنها مایه‌ی پیچش و گرانباری است هنوز بر جای مانده است. لیک دیری است که از زبان پارسی که زبانی است پیشرو و پیشتاز و پویا سترده شده است.

زبان شکرین پارسی که گسترده‌ترین و دلاویز ترین ادب جهان را در دامان خود پرورده است، پیشرفته‌ترین زبان در دودمان زبانهای آریایی است. دور نیست اگر بر آن باشیم که آینده‌ی این زبانها را در آیینه‌ی زبان پارسی می‌توان دید. این زبانها، اگر در دیگرگونی و پویایی بپایند، به زینه‌هایی خواهند رسید که زبان پارسی آنها را درنوشته است؛ و سرانجام، پیکره و ساختی خواهند یافت که از نگاهی گسترده و فراگیر، با ساخت و پیکره‌ی زبان پارسی همانند یا نزدیک خواهد بود. زبان پارسی این زبانها را پیشوا و پیشتاز می‌تواند بود؛ زیرا در پویه‌ی پایای خویش، همه‌ی آنچه را که زبان بدان نیاز نداشته است به کناری نهاده است؛ و بیش از هر زبانی دیگر، به زبان ناب نزدیک شده است.




تارنمای پارسی انجمن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر