اخیرن در یک سایت اکثریتی-توده ای، مصاحبه ای با عابرین سرگردان کمونیستی انجام شده است که چون همیشه، ذات ضد ایرانی و ضد چهارچوب ارضی ایران را بی هیچ شرمی، سخن شدند
در اینجا فقط به نمونه ای از این سرگردانی و بی وطنی و به عبارت روشن تر، ضد وطنی این افراد اشاره می کنم و بعد نگاه خودم را در باره چهارچوب ارضی و یکپارچکی آن، به اطلاع علاقه مندان به ایران یکپارچه می رسانم
"اخبار روز: مساله ملی در ایران یکی از آن شکاف های تاریخی در حال جوشش است و ما هر از گاهی شاهد سر ریز شدن خشم اعتراضی مردم در کردستان، آذربایجان، خوزستان و...هستیم. چپ چگونه می تواند بدون آنکه به چرخ پنجم جریانات ناسیونالیستی تبدیل شود بدبینی ها را برطرف و اعتماد مردم این مناطق را که در سرنوشت جنبش دمکراسی و عدالتخواهی نقش و سهم دارند به خود جلب کند؟
محمدرضا شالگونی: ایران ما کشوری است با قومیت ها، زبان ها، فرهنگ ها و (حتی برخلاف تصور شایع) مذاهب مختلف. این نقطه ضعف آن نیست، بلکه می تواند نقطه قوت آن باشد؛ البته به شرط این که بتوانیم به نظامی دموکراتیک دست یابیم. اما باید به یاد داشته باشیم که بدون حل مسأله ملی، دست یابی به دموکراسی در ایران از محالات است. برای حل دموکراتیک مسأله ملی چند اصل را باید بپذیریم و برای پذیرفته شدن شان تلاش کنیم: یک – پذیرش حق تعیین سرنوشت (و از جمله، حق جدایی) ملیت های ایران."
خب همانطوریکه می بینید این عابر سرگردان با زبان الکن خودش می گوید، برای حل دموکراتیک مساله "ملی"، تجزیه کشور را باید تحت عنوان حق تعیین سرنوشت، به رسمیت شناخت.
این هم پاسخی در راستای یکپارچگی ِ چهارچوب ارضی ایران به این عابرین سرگردان کمونیستی که کشور ایران را، خاری در چشمان خود می پندارند وارزش و تلاش، برای حفظ آن را به رسمیت نمی شناسند
ملت سازان چه می گویند؟
مقدمه
گزافه نیست که بگوییم در هر زمان که شمارش معکوس پایان حکومت اسلامی به صدا در می آید، دو طیف به موازات هم سراسیمه، بی تاب و بی طاقت به میدان می آیند و فضای صمیمی ایران باوران و وطندوستان را که قبل از هر موضوعی به ایران بدون حکومت اسلامی در تمامیت ارضی اش می اندیشند، با مواضع و عملکرد ضد ایرانی و ایران، غبار می پاشانند و سبب ساز تفرقه در درون نیروهای مخالف می شوند.
یکی از این دو طیف پنهان نمی کند که مبارزه می کنند تا همین حکومت اسلامی در قدرت بماند. زیرا غائله ی سال 57 و تمامی ِ جنایات ِ همین حکومت اسلامی را در سر بریدن پایوران نظام پادشاهی و همکاری و لو دادن به اصطلاح خودشان ضد انقلابیون در سالهای 60 تا 64 را از افتخارات خود می دانند و این دوره ی سیاه ِ پر از خون و جنون را جزء برگهای زرین کارنامه ی سراسر نگین خود می شمارند.
آن دومی فقط در برکه و یا برکه ها مانده تا در یک خلاء قدرت در ایران پس از حکومت اسلامی، دورشان را دیوار بکشند و گوشه ای از تن ایران را جراحی کنند.
برای این مقصود شوم پنهان نمی کنند که حاضرند حتی پای بیگانه را بر نیا خاکمان باز کنند و پرچم مستقل ( بخوان بیگانگی ) بر بام هایشان بر افرازند.
نا گفته پیدا است هم اولی و هم این آخری هر چند در عمل دو موضع جداگانه دارند امادر یک نقطه به هم می رسند و آن ابقای و نجات همین حکومت اسلامی از سقوط است.
حال با این مقدمه عملکرد این دو نیرو را در ابقای همین حکومت اسلامی در جلوی آینه ی چشمان می گیریم و قضاوت را در این باره به عهده ی وجدان آگاه و بیدار که ایران را فرای هر ارزشی ارزیابی می کنند،می گذاریم.
اما قبل از خواندن این نوشته مایل هستم از شما بخواهم ابتدا ترانه ی باز سازی شده ی " سرزمین من " از لهجه ی فارسی - افغانی به زبان فارسی خودمان را با صدای بانویی ژاپنی که فرهنگ و سر زمین ایران را دوست دارد با هم در گوش ِ جان فرو دهیم و در پایان این نوشته ترانه ی اصلی ِ افغانی " سرزمین من " را گوش کنیم.
http://www.youtube.com/watch?v=mGZlmHZnzCE&feature=player_embedded
این روزها که مارش به زیر کشیده شدن حکومت اسلامی در تمامیتش، به صدا در آمده است و از آهنگ ِ خوشش، گوشها را به رقص ِ رهایی نوازش می دهد و قلوب ِ بی شمار ستمدیدگان ایران را شاد می گرداند،
مشاهده میشود دو طیف بطور موازی اما با خواست های متفاوت، با هم در جهت پایداری و بقای حکومت اسلامی و تضعیف اپوزیسیون واقعی گام بر می دارند.
یکی از این دو طیف از همان آغاز ِ به قدرت رسیدن حکومت اسلامی، سرنوشتشان را با آنها گره زده اند و اینروزها خواب و آرام ندارند و چهار نعل می دوند تا در بغل رژیم جای بگیرند و اگر رفتنی هستند با هم بروند و اگر ماندنی، با هم بمانند.
این طیف پنهان نمی کند که می خواهد با حکومت اسلامی بماند و مانع شود که سقوط کند اما تلاش می کند هر چه بیشتر از طیف ِ اپوزیسیون واقعی یارگیری کند و کفه تعادل را به نفع جمهوری اسلامی سنگین تر نگه دارد.
برای این کار هر بار با علم کردن برنامه ای به میدان می آیند و با کارزار تبلیغاتی ِ نیرو مند، که بیشترشان از داخل حمایت مالی می شوند، در کرنا می دمند و در باره اندر مزایای اصلاحات در داخل ِ همین حکومت اسلامی داد سخن سر می دهند که چاره کار ابقای همین رژیم است.
در این کارزار، کار را به جایی می کشانند که مردم خسته ایران، بین " بد وبدتر " و یا " بدتر و بدترین " یکی را انتخاب کنند.
تا امروز این معرکه گیری ها به شکل وقیحی انجام شد و فرداها هم اگر حکومت اسلامی درقدرت بماند این معرکه ها تکرار می گردد .
به نظر می رسد تا امروز بر همگان روشن شده باشد که این طیف جزیی از حکومت اسلامی است بنابراین راه مبارزه با این طیف در همان مبارزه با حکومت اسلامی نهفته است.
و مطمئن باشیم که این طیف در هیچ شرایطی، اپوزیسیون را بر حکومت اسلامی ترجیح نخواهند داد و حاضر هستند حتی اپوزیسیون را پای حکومت اسلامی قربانی کنند.
تکلیف ما با این طیف چیست؟
این قلم شکی ندارد که این طیف در سقوط ِ حکومت اسلامی، از بین می رود. به عبارت دیگر مبارزه با حکومت اسلامی از مبارزه با این طیف جدا نیست. و وقتی که حکومت اسلامی را هدف قرار می دهیم این طیف هم در کنارش از نظر پنهان نیست اما هدف اصلی مبارزه تنها با این طیف نیست و احتیاج نیست که انرژی خودمان را تنها صرف مبارزه با این طیف کنیم. بلکه هدف در کانون ِ مبارزه، حکومت اسلامی است و وقتی که کانون مورد حمله قرار می گیرد، جوانبش هم صدمه خواهند دید.
هر چند در محیط دموکراتیک ِ خارج از کشور می توان با آنها بحث تئوریک کرد تا شاید افرادی از آنها قانع بشوند و به سمت اپوزیسیون واقعی بیایند اما نباید انتظار داشت که با آنها بتوان یک اتحاد تشکیل داد.
در کنار این طیف، طیف دیگری بطور موازی اما با هدف متفاوت، با عملکرد خود نه تنها در بقای رژیم خدمت می کند و اپوزیسیون را ضعیف و از خود می راند، بلکه با دشمنان ایران ِ یکپارچه در چهارچوب ارضی، در جهت بریدن گوشه های تن میهن همکاری می کنند تا در این شرایط بحرانی با چنگال خونینشان از تن ِ زخمی ایران تکه ی جدایی، جدا کنند.
این طیف از زمان تشکیل ِ " کشور شوراها " و ملت تراشی های مبتذل برای اقوام کشورهای همسایه، در خدمت بیگانه قرار گرفتند. بطوریکه هنوز سربریدنها در سرزمین روسیه و جمهوریهای به اجبار پیوسته به آن بیدا می کرد و خیابانها از خون آغشته بود، لنین در صدد بر آمد که با کمک ایادیش در ایران در جنبش جنگل نفوذ کند و تحت نام " جمهوری سوسیالیستی شوروی گیلان "، گیلان و مازندران را از تن ایران جدا کند.
و عجیب اینکه در آن زمان هم با ترفند ملی گرایی می خواستند نیات شومشان را پیاده کنند.
اما رضاخانی ظهور کرد و پوزه همه ی آن بی وطنان و خائنین به استقلال در چهار چوب ارضی ایران را به خاک مالید.
اما تصور نکنید که چنین غائله هایی خفه خون گرفتند ومحو شدند، خیر.
این بی وطنان همینکه دیدند جنگ جهانی دوم علی رغم اعلام بی طرفی ایران، به داخل خاک ایران کشیده شد از لانه خود بیرون جستند و غائله آذربایجان و کردستان را به کمک استالین آفریدند تا آذربایجان وکردستان این تاج ِ سر ِ ایران را جدا کنند. اما مردم در کنار ارتش دلاور ایران درسی به آنها دادند که هرگز فراموش نمی شود و نخواهد شد.
امروز هم که ناقوس ناتوانی و فروپاشی حکومت اسلامی در ازدحام بحرانهای داخلی و خارجی به صدا در آمده است و خطر یک جنگ خارجی روی سر ایران در پرواز است، بار دیگر این جرثومه های بیگانه خویی و ضد میهنی با زوزه های گوشخراش، از حق تعیین سرنوشت، فدرالیسم، ملل ایران و حقوق سیاسی اقوام که همه ی این خزعبلات نام دیگر جدا کردن گوشه های ایران است، " ژگله "* می کشند.
تو گویی اینها قبلأ کشور و ملت مستقلی بودند و ایران آنها را به زور به خود ملحق کرد.
اما نمی اندیشند و یا به دلیل چرکین بودن مغز نمی توانند زلال فکر کنند که همین کشور ایران حداقل از 2500 سال به این سو با همین ترکیب فعلی باضافه اقوام دیگری که به زور و یا بی لیاقتی حاکمان ِ وقت، از تن ایران جدا کردند، در کنار هم در صلح و آرامش زندگی می کردند.
تا دیروز از خودمختاری صحبت می کردند همینکه عراق سقوط کرد، فدرالیسم را بر جسته کردند. حال که بو کشیدند سایه یک جنگ خارجی آسمان ایران را کدر کرده است و عنقریب حکومت اسلامی سقوط می کند از حق تعیین سرنوشت صحبت می کنند و برای خودشان ملت سازی کردند و از هم اکنون حدود و ثغور خودشان را مشخص نمودند تا در فردای خلاء قدرت، دورشان را دیوار بکشند.
کافی است تراوشات ذهن بیمارگونه اینگونه افراد را در این چند ماهه اینجا و آنجا مورد ارزیابی قرار دهیم.
" شوینسم فارس " مثل نقل و نبات در دهانشان جویده می شود. مثل اینکه فارس ها ارث پدرشان را خوردند که از بامداد تا شباهنگام هر چه فحش و ناسزا است به فارس زبانها می دهند.
گویی دشمن بزرگ ایران و ایرانی فراموش شده است و امروز حق ناداشته خود را از اپوزیسیونی طلب می کنند که خود خونین بال و زخمی پیکر است و در یک کارزار سراسری با حکومت اسلامی درگیر است.
سراسر موجودیت و فعالیتشان در همان برکه ی قومی و منافع گروهی اندک ِ خویش است و قصد ندارند به دریای ایران بپوندند و در کارزار سراسری شرکت کنند.
دانشجویان، زنان، معلمین، کارگران و سایر اقشار ملت بزرگ ایران در تکاپو هستند تا حکومت اسلامی را از قدرت خلع کنند اما این طیف به جای پیوستن به مبارزه سراسری در فکر جدا شدن از ایران است.
و چه بیهوده تلاش می کنند که به عمل ِ ضد استقلال خود در چهارچوب ارضی ایران، پیراهن یکپارچگی ایران بپوشانند و بر این باورند که ما این خزعبلاتشان را باور کنیم.
اما باید به اینها پیام داد که اگر حسن نیتی دارند و برای چهارچوب ارضی ایران دل می سوزانند بدون اما و اگر بایستی به جنبش سراسری بپوندند و به عنوان " شهروند ایران نه شهروند قوم " از حقوق شهروندی برخوردار شوند.
بدانند که چهارچوب ارضی ایران هیچ معامله ای را بر نمی تابد و ملت بزرگ ایران در این بازی های خطرناک خود را شریک نمی کند و با تمامی جان و جهانشان از ایران ِ جان ِ همه جانان پاسداری می کنند.
باید به اینها پیام داد که یکپارچگی تنها کافی نیست بلکه یکپارچگی در چهارچوب ارضی ایران باید در گفتار و نوشتار و کردارشان منعکس شود. وگرنه می توانند فردا نغمه جدایی سر دهند و بگویند چون یک وصله ناچسب بودیم، جدا شدیم تا شما یکپارچه بمانید.
و در پایان برای ثبت در تاریخ می نویسم که اگر قرار باشد گوشه هایی از ایران، جراحی شود تا به " آزادی و دموکراسی " برسیم، این قلم چنین آزادی و دموکراسی را به پشیزی قدر نمی شناسد.
گواه این اعتقادم این است که40 سال جان وجهانم را در این غربت گذاشتم و ذره ذره آب شدم تا ایران بر جا و بر پا بماند نه اینکه هرکس و ناکس، کرکس وار چنگال خونین خودشان را در تن زخمی ایران فرو ببرند و از آن تکه جدایی، جدا کنند.
http://www.youtube.com/watch?v=5mLUHvwB37Q&feature=related
* ژگله در گویش گیلکی به صدا و شیون های ناهنجاری گفته می شود که گوشها را می آزارد
احمد پناهنده
تارنگار دکتر احمد پناهنده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر