«سر به سنگ خوردن» مصداق این است که تجربه را میتوان تعریف یا توصیه کرد اما نمیتوان آن را چنان منتقل کرد که کاملا احساس شود و به همین دلیل باید سر خود آدم به سنگ بخورد تا بتواند درد و آسیب را درک کند. در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی نیز عمدتا به همین شکل است. از تجارب جوامع دیگر میتوان آموخت ولی در برخی موارد سر خود جامعه باید به سنگ بخورد.
بین دو صندلی (۱۹۵۱) از پل وبر نقاش آلمانی
کیهان لندن - تکلیف آدم همیشه با افراد و جریانهایی که حرفشان را رک و راست میزنند معلوم است. از فاشیستها تا طالبان، القاعده، داعش، رسانههای سیاسی- عقیدتی مانند کیهان تهران، آیتاللههای متحجر مانند جنتی و خود خمینی، البته پس از اینکه به قدرت رسید و دیگر مجبور نبود آنچه را به او زیر درخت سیب میگفتند طوطیوار تکرار کند، و خامنهای که ردای پوسیدهی ولایت فقیه را بر شانههایش انداختند و خودش هم باورش شده که «رهبر مسلمانان جهان» است؛ به طور کلی افراطیون حرفشان را صریح میگویند، صفشان را بدون تعارف مشخص میکنند.
اما افرادی که هم از توبره میخورند و هم از آخور، هم خودی هستند و هم ناخودی، هم اسلامی هستند و هم کمونیست، و عناوین بیهویتی مانند ملی- مذهبی و یا اصلاحطلب را هم یدک میکشند، اینها خطرشان برای ملت و مملکت از دسته اول اگر بیشتر نباشد حتما کمتر نیست. اینها از آنجا که همیشه بین دو صندلی نشستهاند، هر وقت به سودشان بود روی یکی از آنها خود را جابجا میکنند و در صورت لزوم طرفداران خودشان را هم تنها میگذارند؛ اینها هم خدای ولایت فقیه را میخواهند و هم خرمای مردم را؛ نتیجهی عملکردشان هم تا کنون فقط به سود ولایت فقیه و دار و دسته خودشان بوده؛ در حاشیهی امن ماندهاند؛ از مواهب اقتصادی برخوردار شدهاند؛ گاهی هم به زندانهای «خودی» با شرایط مناسب افتادهاند؛ هر وقت لازم بوده نقش «اپوزیسیون» را بازی کردهاند؛ و در عمل همیشه همان «خندقی» هستند که یکی از رهبران «نهضت آزادی» پس از سرکوب خونین «جنبش سبز» گفت.
عناوینی مانند ملی- مذهبی و اصلاحطلب به این دلیل بیهویت است که فرصتطلبانه و برای برخورداری از مواهب هم قدرت و هم مردم در شرایط استبداد ساخته و پرداخته شدهاند و هیچ راه حلی برای عبور از استبداد ارائه نمیدهند زیرا در این صورت مجبورند از خطوط قرمز استبداد حاکم عبور کنند. مهمترین نقش آنها همان کمک به افتادن مردم در «خندق» است تا هرگز راه عبور از «قلعه»ی استبداد را در پیش نگیرند. بیهویتی این عناوین در این نیز هست که حاملانش در خفا ادعای جدایی دین از دولت (سکولاریسم) دارند اما در عمل از یک حکومت دینی دفاع میکنند! ظاهرا راه «اصلاح» را برای تغییرات اجتماعی میپسندند اما در عمل با تمام وجود از انقلاب خودشان دفاع میکنند؛ «اصلاح» نیز برای اینها یعنی نفی هرگونه تغییر بنیادی در جمهوری اسلامی که ناگزیر باید دخالت دین و دولت در یکدیگر را به پرسش بکشد.
جامعهی ایران در همان انقلاب مشروطه از مشروعهخواهانی مانند جنتی و مصباح یزدی و علمالهدی و فسیلهای شورای نگهبان که اخلاف شیخ فضلالله نوری هستند عبور کرد. حالا که سرش به سنگ اصلاحات و اعتدال و… خورده، در فضای مجازی با هشتگ «پشیمانیم» و در فضای واقعی با شعار «ما انقلاب کردیم، چه اشتباهی کردیم» جنبش دیگری به راه انداخته. در این میان، حاملان عناوین بیهویت باید به صراحت اعلام کنند طرفدار چه هستند: استبداد و ادامه وضع موجود یا دمکراسی و عبور از جمهوری اسلامی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر