به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را
- حکایت زبان فارسى و افغانستان حکایت گوشت قربانى و تختهى قصاب است.
- زبان رسمی افغانستان تا پنجاه سال پیش پارسىِ درى بوده است، لیک اکنون بنگرید که سرود ملى کشور به زبان پشتو است و دریغ از حتى یک واژه پارسى!
- سال ۱۳۴۳ خورشیدى براى ما پارسىزبانان در افغانستان سال بدى بود. در قانون اساسى و به انگیزهى پشتونیزه کردن مردم غیر افغان همهى مردم افغانستان افغان نامیده شدند و دیگر اینکه زبان پارسىِ درى را با بىشرمى درى خواندند و واژهى پارسى را که ادبیات ما را در جهان به آن نام میشناختند به دور افکندند. این همان سرنوشتى است که بر سر پارسىزبانان سمرقند، بخارا و مردم تاجیکستان نیز آمد؛ شوربختانه. من و همزبانانم جایى در تاریخِ افغانستان گُم شدیم. من از قصهی پر غصهی پارسی دری با شما سخن میگویم. از مرثیهاى که چشم را گریان میکند و دل را بریان. این سوز جگر را مگر میتوان در پیکر واژهها ریخت. واژهها میدرند و پاره میشوند و پیراهن بر تن خود چاک میکنند. واژهها لب و دهانم را میسوزانند و گویى تکههاى گداختهى آتشاند در میان انگشتانم.
- میخواهم با همکاران و فارسیزبانان ایران گپ بزنم. مهربانی مردم ایران بر من پوشیده نیست اما گِله و شکایت من از همزبانان پارسىزبانم در ایران این است که ما همزبانانشان را در افغانستان، بیگانه، ناآشنا و ناشناس میانگارند. سخن من این است که شهروندان شهرهاى پارسىزبان اگر گویش همدیگر را بفهمند، شعر و ادب پارسى را بهتر خواهند فهمید.
- به بدخواهان زبان فارسی در افغانستان میگویم که ما فارسیزبانان افغانستان با بزرگترین سرایندگان، اندیشمندان و نویسندگان شرق و غرب از راه ترجمههای نجف دریابندری، خشایار دیهیمی، احمد آرام، عبدالحسین آذرنگ، حسن کامشاد و دیگر مترجمان ایرانی آشنا شدیم. بله درست فهمیدید. ما فارسیزبانان در افغانستان وامدار فارسیزبانان ایران استیم.
فردوس احمدی، پارسی انجمن: همکار پشتوزبانم، با بیستوپنج سال پیشینهی آموزش زبان فارسیِ دری، از دوگانگی فارسی و دری سخن می گفت و اینکه فارسی و دری دو زبان استند! و من که همهى جان و جوانىام را به پاى ادبیات فارسىِ درى ریخته بودم، این سخن را یک شوخى بىمزه دانستم و بس، اما پس از پارهپاره شدن زبان فارسىِ درى، و ساخته شدن دو گروه به نامهاى فارسى و درى، دانستم که سخن همکار پشتوزبانم از روى شوخى نبوده است. شعر زیباى نیما حال من را در آن روزهاى تاریک و شبهاى بىستاره خوب گزارش مىدهد:
نازکآراى تن ساقه گُلى
که به جانش کِشتم
وبه جان دادمش آب
اى دریغا به برم میشکند
من شکایتى از همکار پشتوزبانم ندارم؛ اما دیگر کارى هم به کارشان ندارم. در میان این همه سرگردانى و دلتنگى، و در پایان کارم در اسپرک سنتروم، بگذارید با شما همزبانان شکرشکن شیرینگفتار پارسىگو اندکى سخن بگویم.
بارى، پس از تاختوتاز عربهاى مسلمان دورهى زرینِ گونهاى از زبان پارسى آغاز شد که آن را پارسىِ درى خوانند. پادشاهان سرزمینهاى دور و نزدیک، از شهد شیرین شعر و ادب پارسىِ درى جرعهها مینوشیدند و نوشتهها و سرودههاى پارسىِ درى از چین تا اروپا و از آسیاى میانه تا هندوستان کام کاخنشینان را شیرین میکرد. از این رو زبانِ دربارش خواندند؛ زبان درى. سالیان سال، در آیندههاى دور، زمانى که سلطان تُرک، سلطان محمد عثمانى، قسطنطنیه را ازآنِ خود کرد و پیروزمندانه به کاخ امپراتور بیزانس اندر شد این شعر انورى ابیوردى را خواند:
پردهدارى میکند در قصر قیصر عنکبوت
ابن بطوطه، جهانگرد مراکشى، ششسدوپنجاه سال پیش از این، شعر جناب سعدى را در آوازهاى خنیاگران سرزمین چین میشنود که:
تا دل به مهرت دادهام در بحر فکر افتادهام
چون در نماز اِستادهام گویى به محراب اندرى
حافظ شیرینسخن شیراز نیز گویا از زبان کاروانهاى بازآمده از هندوستان داستان دلباختگى و دلدادگى مردمان آن سامان را به بیتالغزل خود میشنیده است آنجا که میسراید:
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسى که به بنگاله میرود
بگذارید کمی به گذشتهى دورتر برگردیم، آنجا که روانشاد ملکالشعرا بهار، سراینده و سیاستمدار بنام ایران در نوشتهى سترگ سبکشناسى مینویسد: «ظهور نظم و نثر دری آثار رودکی، شهید بلخی، فردوسی، بلعمی، ابوالموید بلخی و تاریخ سیستان به عنوان نمو نههای زیبا می رساند که زبان دری لهجه خاص مردم خراسان، ماوراءالنهر، نیمروز و زابلستان بوده است. مردم مغرب، مرکز، شمال و جنوب غربی ایران تا مدتها به زبان پهلوی و یا طبری سخن میگفتند. پس از نشر آثار ادبی دری از سمت خراسان، سایر مردمان بلاد ایران از این شیوهی زیبا پیروی کردند و رفتهرفته از گفتن اشعار فهلوی، رازی و یا طبری و همچنان از نوشتن نثر پهلوی و طبرى دست برداشتند و تابع سبک لهجهی شیرین و سهلالمخرج دری گردیدند.»
بارى، سامانیان در چهار بخش خراسان بزرگ (نیشابور، مرو، هرات و بلخ) فرمان میراندند و در پرورش و گسترش زبان پارسى درى کوشش بسیار کردند و گامهاى بزرگى برداشتند. آنچه من به اندازهی توانم میفهمم این است که ستارگان درخشانى چون رودکى سمرقندى و رابعه بلخى در آسمان ادب پارسى درى رخ نمودند و فردوسى بزرگ شاهنامهى خود را در این دوره سرودن آغاز کرد و در دورهى غزنویان به پایان برد. پایتخت غزنویان، شهر غزنین، کانون شعر و ادب پارسى درى بود با سرایندگان و نویسندگان نامدارى چون سنایى غزنوى. آشکار است که بودوباش زبان پارسى درى در فَرارود و خراسان بزرگ بوده و از این خاک پاک است که این درخت خرّم، شاخه و برگ میدواند و با میوههاى شیرین و گُلهاى ناز، جان انسانها را تازه میکند؛ از رى و اصفهان و شیراز تا آسیاى میانه و از هند تا آسیاى صغیر. آغازین شعر پارسى درى را شعر به سبک خراسانى مینامند و پس از آن، دوره ى سبک عراقى آغاز میشود با سرایندگان بزرگى همچون سعدى بزرگ و حافظ لسانالغیب. در آن دوران، سرزمینهاى میانى و غربى ایران بزرگ را عراق عجم میخواندند. سبک هندى یکى دیگر از سبکهاى سرایش شعر بوده و است که از پنج سده پیش در هند رواج یافت و اکنون در میان پارسىزبانان افغانستان خواهان بسیار دارد. شعر نیمایى نیز با نیمای بزرگ آغاز میشود و البته هواخواه و دوستداران فراوان دارد در میان پارسىگویان سراسر جهان.
در اینجا میخواهم سه نکته را یادآورى کنم. نخست این که زبان مادرى ما، گاه پارسىِ درى، گاه پارسى و گاه درى خوانده شده است. با پیدایش ملىگرایى در ایران نام درى دور انداخته شد و تنها نام پارسى ماند*. اقلیت قوم افغان (پشتون) نیز که بر شهرهاى بزرگ پارسى زبان چون هرات، غزنین و بلخ (مزار شریف) حاکم شدند درى را گرفتند و پارسى را به گوشهاى انداختند تا پارسىزبانان زیر فرمان خود را از همزبانان پارسىزبانشان در ایران جدا کنند. البته شایسته است یادآورشوم که زبان پارسىِ درى همیشهى روزگار و در دورهى حاکمان و پادشاهان عرب و تُرک و مغول زبان رسمی و ادارى افغانستان بوده است. حاکمان نخستین افغان، از آن میان، احمدشاه ابدالى، نیز که پشتوزبان بودند، توان و جسارت آن را نداشتند تا زبان پشتو را در نظام ادارى جایگزین پارسى کنند. توان سیاسى و نظامی در دستان اقلیّت افغانها (پشتونها) بود؛ ولى همهى نامههاى رسمی و ادارى به زبان پارسى نگاشته میشد. سدوپنجاه سال پیش از این نخستین نشریه در افغانستان به نام شمسالنهار و البته به زبان پارسىِ درى چاپ میشود که البته نشان از سرسپردگى و عزّت و احترامی است که حاکمان پشتون به زبان پارسى درى دارند. زبان رسمیافغانستان تا پنجاه سال پیش پارسىِ درى بوده است، لیک اکنون بنگرید که سرود ملى کشور به زبان پشتو است و دریغ از حتى یک واژه پارسى! البته یادآور میشوم که من نه از روى کورباورى و خشکاندیشى سخن میگویم؛ نه! من از زبان پارسى به عنوان یکى از گرانمایهترین و سترگترین گنجینههاى دانش بشرى سخن میگویم. این چنین گنج شایگان که به رایگان به دست ما رسیده است در جهان کمتر یافت میشود. حکایت زبان فارسى و افغانستان حکایت گوشت قربانى و تختهى قصاب است و اگر بیش از این نمیتوانم و نمیخواهم از ستم ستمکاران و جفاى جفاکاران سخن بگویم از روى عزّت و احترامی است که به دوستان پشتوزبان خویش دارم؛ دوستان و یارانى که در فتوّت و جوانمردى و مهربانى یگانه و بىهمتایند.
دوم اینکه نام خراسان در همین گذشتهى نه چندان دور و در سدههاى میانه به چهار شهر بزرگ نیشابور، مرو، هرات و بلخ گفته میشده است. اکنون نام خراسان را با شهر نیشابور در نقشهى ایران میبینیم و بس. نکته اینجا است که بسیارى از شهرهاى خراسان بزرگ با گذشتهى پر بار خود در افغانستان کنونى جاى دارند و یکى از نامهایى که براى جایگزینىِ نام افغانستان پیشنهاد میشود همین نام خراسان است. حاکمان پشتو زبان نیز، در آغاز راه، خود را شاه خراسان مینامیدند.
سوم اینکه نام ایران در درازاى زمان به سرزمین بسیار فراخ و گستردهاى گفته میشده است و اینکه کشورى که جهان امروز به نام ایران میشناسد یک بخش از آن ایرانى است که فردوسىِ بزرگ از آن در شاهنامهى سترگ و ماندگار خود یاد میکند. این همان تسمیه کل به جزء است و میتوان از آن به یک لغزش تاریخى نام برد که آگاهانه و زیر فشار رویدادهاى جهانى آن دوره رخ داد.
چنانچه میبینید با شما سروران و یاران سخنهاى بسیار دارم. سال ۱۳۴۳ خورشیدى براى ما پارسى زبانان در افغانستان سال بدى بود. در قانون اساسى و به انگیزهى پشتونیزه کردن مردم غیر افغان همهى مردم افغانستان افغان نامیده شدند و دیگر اینکه زبان پارسىِ درى را با بىشرمى درى خواندند و واژهى پارسى را که ادبیات ما را در جهان به آن نام میشناختند به دور افکندند. این همان سرنوشتى است که بر سر پارسىزبانان سمرقند، بخارا و مردم تاجیکستان نیز آمد؛ شوربختانه. من و همزبانانم جایى در تاریخِ افغانستان گُم شدیم. من از قصهی پر غصهی پارسی دری با شما سخن میگویم. از مرثیهاى که چشم را گریان میکند و دل را بریان. این سوز جگر را مگر میتوان در پیکر واژهها ریخت. واژهها میدرند و پاره میشوند و پیراهن بر تن خود چاک میکنند. واژهها لب و دهانم را میسوزانند و گویى تکههاى گداخته ى آتشاند در میان انگشتانم. مدت مدیدی است حالت تهوع دارم. من همهی عشقبازیهایم با الههی شعر و ادب پارسیِ دری را امسال تابستان در زیر درخت چناری در صحن و سرای آرامگاه فردوسی بزرگ در توس قِی کردم. هر می لعل کزان دست بلورین ستدیم | آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند. نفسم تنگی میکند. کلکین (پنجره) را میگشایم. اوه! کمی هوای تازه.
دیدهها و شنیدههای تلخ بسیار دارم از همکار پشتوزبانم؛ اما میخواهم با همکاران و فارسیزبانان ایران گپ بزنم. مهربانی مردم ایران بر من پوشیده نیست اما گِله و شکایت من از همزبانان پارسىزبانم در ایران این است که ما همزبانانشان را در افغانستان، بیگانه، ناآشنا و ناشناس میانگارند. سخن من این است که شهروندان شهرهاى پارسىزبان اگر گویش همدیگر را بفهمند، شعر و ادب پارسى را بهتر خواهند فهمید. بگذارید مثالى بیاورم از کتاب «این قند پارسى» نوشتهى آقاى کاظم کاظمى. ایشان میفرمایند: «یکى از جنبههاى سودمندى فارسى افغانستان براى مردم ایران خوانش متون کهن فارسى است، چون در بعضى از این متون واژگانى آمده است که اکنون در ایران رایج نیست و همین باعث ابهام میشود. مثلا در داستان حسنک وزیر در تاریخ بیهقى آمده است: «و آواز دادند سنگ دِهید. هیچ کس دست به سنگ نمیکرد و همه زار زار میگریستند.» یک خواننده این متن در ایران ممکن است «سنگ دهید» را به معنى «سنگ بدهید» دریافت کند و معنى عبارت را درست نفهمد. ولى حقیقت این است که «دهید» در اینجا به معنى «بزنید» است، چنانکه هم اکنون در افغانستان فعل «ده» به معنى «بزن» رایج است و با این معنى عبارت کامل میشود.» (این قند پارسى، رویه ١٣٧). و من باور دارم پارسى زبانان بیرون از ایران سرودهها و نوشتههاى نویسندگان ایران را بهتر خواهند فهمید، اگر با گویش پارسى در ایران آشنا باشند. و البته این نکته، شعر سبک هندى و دانش ما از شعر سرایندگان بزرگ پارسىگوى هندوستان را نیز دربرمیگیرد.
در پایان، به بدخواهان زبان فارسی در افغانستان می گویم که ما فارسیزبانان افغانستان با بزرگترین سرایندگان، اندیشمندان و نویسندگان شرق و غرب از راه ترجمههای نجف دریابندری، خشایار دیهیمی، احمد آرام، عبدالحسین آذرنگ، حسن کامشاد و دیگر مترجمان ایرانی آشنا شدیم. بله درست فهمیدید. ما فارسیزبانان در افغانستان وامدار فارسیزبانان ایران استیم.
القصه، فارسىزبانان ایران را چون جان شیرین دوست میدارم و نمیدانم چرا ما در محل کارمان در سویدن (سوئد) و در شهر یوتبورى دو گروه جدا از هم یکى به نام درى و دیگرى به نام فارسى داریم. امیدوارم این برداشت دوآلیستى و دوگانهگرایانه که زبان را از زایش میاندازد و باعث کپکزدگى آن میشود از زبان پاک پارسىِ درى زدوده شود که هم به خیر و صلاح ما و زبان ما است و هم الگوى شایستهاى براى شاگردانمان. این بىگمان در راستاى ارزشهاى انسانى جامعهى سوئد نیز میباشد.
شاد باش و دیر زی
پینوشتِ پارسیانجمن
* در ایران هیچگاه ستیزی با نامِ دری یا پارسیِ دری نبوده است و سررشتهداران و نویسندگان ایرانی همواره «پارسی» و «دری» را دو نام برای یک زبان شناختهاند و میشناسند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر