پارسیانجمن: «جشن» واژهای ایرانی است از ریشهی «یَز-»، به چِمِ «پرستیدن، ستودن و نیایش کردن». جشن در آغاز به چمِ «انجامِ آیینهای دینی» بوده، ولی اندکاندک گسترش چمِی پیدا کرده و به بزم و مهمانی و سور هم گفته شده است؛ چرا که در فرهنگِ ایران، انجامِ آیینِ دینی و نیایش و ستایشِ ایزد همان جشن و بزم و شادی و شادخواری بوده و شگفت این که «جشن» با واژههای «یزد» و «ایزد» هم همریشه است و به دیگر سخن، جشن و ایزد هر دو از یک ریشهاند. چنین، در فرهنگ زندگیسِتای ایرانِ باستان جشن کاری اهورایی و روشی برای مبارزه با اهریمن بوده و در برابر، سوگ و اندوه کنشی اهریمنی و سخت نکوهیده بوده است.
دربارهی گاهشماریِ باستانیِ ایران و چگونگیِ جشنهای ماهانه
جای دارد سخنی دربارهی گاهشماریِ باستانیِ ایران و چگونگی برگزاریِ جشنها گوییم تا راهنمایی باشد برای بررسی و گزارشِ جشنهای پیشِ رو.
گاهشماریِ باستانیِ ایران دربردارندهی ۱۲ ماهِ ۳۰ روزه و یک پنجه پس از پایانِ اسفندماه است. بدین پنجهی پنج روزه، «اندرگاه» یا پنج روزِ گاهانی و نیز «بهیزک» گفته میشود. کبیسهی این گاهشماری هم، در روزگارِ باستان، اینگونه گرفته میشد که هر ۱۲۰ سال، یک ماه به سال میافزودند و بر این پایه، سالِ یکسدوبیستم سالی نه ۱۲ ماهه که ۱۳ ماهه بود و در آن ماهِ سیزدهم چنان جشنهای باشکوهی برگزار میکردند که هر ایرانی آرزو داشت زنده باشد و این جشنهای ۱۲۰ سال یک بار را ببیند. از همین رو است که هنوز نیز پدربزرگان و مادربزرگانِ ایرانی به هنگامِ زادروزِ فرزندان و نوههایشان چنین آرزویی برای آنان میکنند: «۱۲۰ ساله شوی»!
گفتنی است که در گاهشماریِ باستانیِ ایران هفته نیست و روزهای ۳۰ روزهی هر ماه نامی ویژه و مینوی دارند. نامِ روزهای ماه و چمِ آنها در گاهشماریِ یزدگردی چنین است:
یکم، هرمزد (اهورامزدا، هستیبخشِ بزرگدانا)؛ دوم، بهمن (اندیشهی نیک)؛ سوم، اردیبهشت (بهترین راستی و پاکی)؛ چهارم، شهریور (شهریاریِ نیک)؛ پنجم، اسفند (فروتنیِ مقدس، مهرِ پاک)؛ ششم، خرداد (رسایی، تندرستی)؛ هفتم، اَمرداد (بیمرگی و جاودانگی)؛ هشتم، دیبهآذر (دادار، آفریدگار)؛ نهم، آذر (آتش)؛ دهم، آبان (آب)؛ یازدهم خور (خورشید)؛ دوازدهم، ماه؛ سیزدهم، تیر (تِشتر، ستارهی باران)؛ چهاردهم، گوش (جانوران، هستی)؛ پانزدهم، دیبهمهر (دادار، آفریدگار)؛ شانزدهم، مهر (مهر، پیمان، فروغِ خورشید)؛ هفدهم، سروش (فرمانبرداریِ ایزدی)؛ هیجدهم، رَشن (دادگستری)؛ نوزدهم، فروردین (فروهر، نیروی پیشرفت)؛ بیستم، بهرام (پیروزی)؛ بیستویکم، رام (رامش و شادی)؛ بیستودوم، باد؛ بیستوسوم، دیبهدین (دادار، آفریدگار)؛ بیستوچهارم، دین (دین و وجدان)؛ بیستوپنجم، اَرد (توانگری و خواسته)؛ بیستوششم، اَشتاد (راستی)؛ بیستوهفتم، آسمان؛ بیستوهشتم، زامیاد (زمین)؛ بیستونهم، مانتره سپند (سخنانِ مقدس، گفتارِ آسمانی)؛ سیام، اَنارام (روشناییِ بیپایان).
نامِ روزهای هر ماه و چم هر یک را برشمردیم. کنون ببینیم که جشنهای ماهانه بر چه پایه برگزار میشده است.
جشنهای ماهانه هنگامی که نامِ روز با نامِ ماه برابر میشود، برپا میگردد. هر جشن نیز آیینهای ویژهی خود را دارد. برای نمونه، جشنِ فروردینگان در فروردین روز از فروردین ماه برگزار میشود، که اگر به بالا بنگریم، میبینیم که نامِ روزِ نوزدهمِ هر ماه، فروردین است و بر این پایه در روزِ نوزدهمِ فروردینِ هر سال جشنِ فروردینگان که جشنِ فروهرها و گرامیداشتِ نیکان و پاکانِ درگذشته است برگزار میشود. نمونهی دیگر، جشنِ اردیبهشتگان در اردیبهشت روز از اردیبهشت ماه برگزار میشود، که اگر به بالا بنگریم، میبینیم که نامِ روزِ سومِ هر ماه، اردیبهشت است و بر این پایه در روزِ سومِ اردیبهشت هر سال جشنِ اردیبهشتگان که جشنِ گرامیداشتِ راستی است برگزار میشود.
گفتنی است که افزون بر جشنهای ماهانه، بیشمار جشنهای دیگر (همچون نوروز، سده و گاهنبارهای ششگانه) نیز جشنهای محلی در جایجای ایرانشهر برپا میشده است.
بایستهی یادآوری است که جشنهای ایران بر بنیادِ گاهشماریِ یزدگردی است، نه جلالی. اگر کبیسه را کنار گذاریم، در گاهشماریِ جلالی که گاهشماریِ امروزیِ ایران است، ۶ ماهِ ۳۱ روزه و ۵ ماهِ ۳۰ روزه و ۱ ماهِ ۲۹ روزه داریم که میشود ۳۶۵ روز. ماهها در این گاهشماری بر پایهی هفته بخشبندی میشوند و روزها بیناماند. گاهشماریِ جلالی، گاهشماریِ دینی نیست که گاهشماریِ دیوانی است.
در گاهشماریِ یزدگردی که گاهشماریِ دینی و پایهی جشنهای ایرانی است، ۱۲ ماهِ ۳۰ روزه داریم که میشود ۳۶۰ روز، و، امروزه، پنج روز پس از اسفند که با این پنجه میشود ۳۶۵ روز. ماهها در این گاهشماری بر پایهی هفته بخشبندی نمیشوند که به ۳۰ روز با نامهایی از ایزدان و مینوان نامبردارند (درنگریسته شود که نه ۳۱ یا ۲۹).
همانگونه که گفته شد، هر گاه نامِ روز با نامِ ماه برابر شود آن روز جشن است. برایِ نمونه روزِ پنجمِ گاهشماریِ یزدگردی نامش اسفند است. ماهِ دوازدهم هم نامش اسفند است. پس روزِ اسفند از ماهِ اسفند میشود پنجم اسفندماه و این روز جشنِ اسفندگان است. کنون اگر بخواهیم پنجمِ اسفندماه در گاهشماریِ یزدگردی را به گاهشماریِ جلالی آوریم، میشود ۲۹ بهمنماه.
«نوروز»، یادگارِ خسروان
جشنِ «نوروز» در نخستین روزِ بهار از باشکوهترین و برجستهترین یادگارهای ایرانیان است که سالهایی فراوان را پشتِ سر نهاده و یکی از کهنترین جشنهای جهان به شمار میرود.
بالاترین ارزشِ این جشن را در آن میتوان دانست که این جشن با همهی نشیب و فرازهای بیشمار، چونان کوهِ دماوند استوار بر فرازِ تاریخ ایستاده و با روانِ یکایکِ ایرانیان سررشته شده و در ژرفای دل و جانِ آنان نشسته است؛ آن سان که هر ایرانی از هفتهها پیش چشم به راهِ فرارسیدنِ نوروز است و میکوشد تا آیینهای پیشباز از نوروز، همچون جشنِ سوری، خانهتکانی از کاشانه و نیز روانِ خویش و …، را برگزار کند تا همانگونه که گل از گیاه میشکفد و سبزه از زمین میروید، جانِ او نیز تازه گردد و با روانی آرام و شاد به پیشبازِ سالِ نو رود.
نوروز دارای سه سویهی «چهری(طبیعی)»، «ملی» و «دینی» است:
سویهی چهریاش همان همزمانیاش با برابریِ شب و روز و اعتدالِ بهاری و آغاز بهار و نو شدنِ جهان است.
سویهی ملیاش به استورههای ایرانی بازمیگردد که جمشید، شاهِ پیشدادی، را پایهگذارِ نوروز میدانند و میگویند که در زمانِ جمشیدشاه سرمایی سخت ایرانویچ (ایران) را دربرگرفت. سرانجام، پس از سه سال این سرما در بهار پایان یافت و با پایان گرفتنِ آن جشنی بزرگ برپا شد که نوروز خوانده شد.
فرزانه عمر خیام در آغازِ «نوروزنامه» به پارسی نوشته است: «سببِ نهادنِ نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بود، یکی آنک هر ۳۶۵ روز و ربعی از شبانروز به اول دقیقهی حَمَل بازآید به همان وقت و روز که رفته بود بدین دقیقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدت همی کم شود، و چون جمشید آن روز را دریافت نوروز نام نهاد و جشن آیین آورد، و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا کردند».
فردوسی نیز در اینباره فرموده است:
«به فرِّ کیانی یکی تخت ساخت | چه مایه بدو گوهر اندرنشاخت
چو خورشید تابان میانِ هوا | نشسته بر او شاهِ فرمانروا
جهان انجمن شد برِ تخت اوی | فرومانده از فرهی بختِ اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند | مر آن روز را «روزِ نو» خواندند
سرِ سالِ نو هرمزِ فَروَدین |برآسوده از رنجِ تن دل زِ کین
بزرگان به شادی بیاراستند | می و جام و رامشگران خواستند
چنین روزِ فرخ از آن روزگار | بمانده از آن خسروان یادگار».
از این سخنِ برمیآید که «نوروز» همان «روزِ نو» است روزی که سال با آن آغاز میشود.
ابوریحانِ بیرونی خود به زبانِ پارسی در «التفهیم» در بخشِ «از رسمهای پارسیان، نوروز چیست؟» در این باره نوشته است: «نخستین روز است از فروردینماه و زین جهت «روزِ نو» نام کردند، زیراک پیشانیِ سال نو است و آنچ از پسِ اوست از این پنج روز همه جشنها است و ششم فروردینماه «نوروزِ بزرگ» دارند. زیراک خسروان بدان پنج روز حقهای حشم و گروهان و بزرگان بگزاردندی و حاجتها روا کردندی، آنگاه بدین روزِ ششم خلوت کردندی خاصّگان را. و اعتقادِ پارسیان اندر نوروز نخستین آن است که اول روزی است از زمانه و بدو فلک آغازید گشتن» (رویهی ۲۵۳).
سویهی دینیاش نیز بیشتر به ششم فروردین بازمیگردد که آن را «نوروزِ بزرگ» و روزِ «امید» خواندهاند که از روزهای خجستهی آریاییان است که با شادی و آبپاشی همراه بوده است. برپایهی نوشتهای پارسیگ (پهلوی) به نامِ «ماهِ فروردین، روزِ خرداد» رویدادهایی بزرگ در این روز رخ داده است که در آن میان میتوان از زادروزِ زردشت، همپرسگیِ زردشت با اهورامزدا، روییدنِ مشی و مشیانه، پیداییِ گیومرد(کیومرث) و هوشنگ، چیرگیِ سامِ نریمان بر اژیدهاک، تیراندازیِ آرشِ شیواتیر و پیداییِ دوبارهی شاه کیخسرو که به باورِ ایرانیان از جاودانان هست نام برد. نامِ روزِ «امید» نیز از آن روی به ششمِ فروردین داده شده که روزِ بازگشتِ کیخسرو و دیگر جاودانان و سوشیانسها (سودبخشان یا رهاییبخشان) است.
در «نوروزنامه»ی خیام آفرینی بس کهن از زبانِ موبدِ موبدان برای نوروز آمده است که ما نیز سخنِ خویش را دربارهی نوروز با آن به پایان میبریم: «به جشنِ فروردین به ماهِ فروردین آزادی گزین. یزدان و دینِ کیان سروش آورد تو را دانایی و بینایی به کاردانی و دیر زیو با خویِ هژیر و شاد باش بر تختِ زرین و انوشه خور به جامِ جمشید و رسمِ نیاکان در همتِ بلند و نیکوکاری و ورزش. داد و راستی نگاه دار. سرت سبز باد و جوانی چو خوید (سبزه)، اسپت کامگار و پیروز و تیغت روشن و کاری به دشمن و بازت گیرا و خجسته به شکار و کارت راست چون تیر، … پیشت هنری و دانا گرامی و درم خوار و سرایت آباد و زندگانی بسیار.»
«سیزده بدر»، جشنِ بدرود با نوروز
جشنِ «سیزده بدر»، روزِ تیر از ماهِ فروردین، واپسین آیینِ نوروز و جشنِ بهاری است که در آن ایرانیان از خانه به در میشوند و به شادی و خرمی و خوشگذرانی میپردازند.
در گاهشماریِ کهنِ ایرانی، سیزدهمین روزِ هر ماه ازآنِ «تیر» یا «تیشتر»، ایزدِ باران، است. ایرانیان در این روز به ستایشِ ایزدِ تیر یا تیشتر میپرداختند و از این رهگذر، وی را در نبرد با دیوِ خشکسالی یاری میکردند. امروزه نیز ایرانیان در این جشنِ کهن به بُستانها، دامنهی دشتها، کنارِ رودها و جویبارها میروند، به شادی و پایکوبی میپردازند و برای سالِ پیشِ رو آرزوی باران میکنند.
در استورههای ایرانی آمده است که ستارهی تیشتر فرشتهی باران بود. هرمزد چون جهان را آفرید، تیشتر را به آبیاریِ جهان گُماشت تا کشورهای آریایی را سبز و آباد کند. اهریمنِ بَدنهاد هنگامی که خوبیِ جهانِ هرمزد را دید به آن رَشک برد، خشمگین شد و به ستیزه برخاست. اهریمن، «اَپوش» (دیو خشکسالی) را بر آن گُماشت تا بادِ گرم بوزاند و زمین و چشمهها را خشک، و گیاهان را بپژمرد. در نبردِ میانِ تیشتر و اَپوش، نخست اَپوش بر تیشتر چیره شد. تیشتر به درگاهِ هرمزد گلایه کرد: «وای بر من، وای بر آبها و گیاهانِ زمین، وای بر مردمان، چرا مردمان از من یاد نمیکنند و مرا نمیستایند تا از ستایشِ آنها نیرو بگیرم و با دیوِ خشکی نبرد کنم. ای هرمزد، ای آفرینندهی جهان، مرا یاری کن و نیرو بخش تا جهان را سیراب کنم.» هرمزد تیشتر را نیرو بخشید و تیشتر به ریختِ اسبی سپید با گوشها و لگامِ زَرنشان به جنگِ دیو اَپوش که به ریختِ اسبی سیاه و بییال و گوش و دُم پدیدار شده بود رفت. نزدیکِ نیمروز، تیشتر بر دیوِ خشکی چیره شد و او را شکست داد و هزار گام از دریای فَراخکَرت دور راند. پس از آن تیشتر بانگِ شادی و کامیابی برآورد: «خوشا بر من ای هرمزد، خوشا بر شما ای گیاهان و آبهای رویِ زمین، خوشا بر شما ای سرزمینهای آریایی. اکنون جویها پُرآب خواهند شد و به سویِ کشتزارها و چمنزارها روان خواهند گشت.»
چنین، روزِ سیزدهمِ فروردین روزی بوده است که همهی ایرانیان برای سالی پرباران برای همهی سرزمینهای آریایی به نیایش و جشن میپرداختند. خوردنِ ناهار در بیرون از خانه و در دامنهی دشتها و کنارِ رودها، و نیز افکندنِ سبزهی نوروزی در آبِ روان آزندی(تمثیلی) است از دادنِ پیشکشی به ایزدِ آب، «آناهیتا»، و ایزدِ باران و جویبارها، تیر یا تیشتر.
دربارهی آیینهای سیزده بدر استادِ زندهیاد بهرام فرهوشی در نبیگ(کتاب) «جهانِ فروری» نوشته است: «همهی مردمِ روستاها، از خرد و کلان، و بیشترِ مردمِ شهرها، از بامداد تا شامگاه، به صحرا و کشتزارها روی میآورند و در کنارِ چشمهها و رودها و جویبارها به شادی و بازی و رامش میپردازند. از رسومِ دیگرِ سیزده، گرهزدنِ سبزه برای بازشدنِ بختِ دوشیزگان است … گره زدنِ دو شاخه سبزه در روزهای پایانِ زایشِ گیهانی، تمثیلی است از پیوندِ یک مرد و زن که میبایستی به هم بپیوندند تا تسلسلِ تولد برقرار گردد و آرزوی گرهزننده که طالبِ همسر است برآورده شود. بازیهای گوناگون و آخرین سرودخوانی و دستافشانیِ پیکِ نوروزی در روزِ سیزده یادگاری از آخرین مراسمِ کارناوالیِ دورانِ کهن است و به ویژه اسبرقصان … نشانهای از شادیِ ایزدِ تیر در پیروزی بر دیوِ خشکسالی است. و رسمِ بازیهای برد و باختی که در روزِ سیزده معمول است و در آنها یک نفر یا گروهی برنده میشوند، به ویژه مسابقهی اسبدوانی که در برخی از روستاها معمول است، یادآورِ کشمکشِ بینِ ایزدِ باران و دیوِ خشکسالی است و پیروزی یک اسب در مسابقه همانندِ پیروزیِ اسبِ ایزدِ باران است و شادیها و رقصها باقیماندهای از مراسمِ تطهیرِ درونی در سالِ نو است.»
گفتنی است، برخی جشنِ سیزده بدر و آیینِ بیرون شدن از خانه در روزِ سیزدهمِ فروردین را به بدشگونی سیزده پیوند میدهند، ولی چنانکه گفته شد، به باورِ ایرانیانِ باستان، هر روز ازآنِ ایزدی بوده است و بر این پایه، وارونِ برخی فرهنگها، هیچ روزی در فرهنگِ ایرانی بدشگون نیست. این بدشگونی سیزده به ویژه میانِ ترسایان(مسیحیان) رایج است؛ چراکه در باورِ آنان، به هنگامِ واپسین شامِ پیامبرشان، بر سرِ خوانِ خوراک سیزده تن بودند و یکی از آنان جایِ پیامبرشان را به دشمنان آگاهی داد و عیسی دستگیر و به چلیپا کشیده شد. از این رو، ترسایان بر سرِ خوانِ سیزدهنفره نمینشینند.
در پایان باید به یاد داشته باشیم که در جشنِ باستانیِ سیزده بدر، جز جایِ پای خود چیزی در چهرِ(طبیعتِ) ایرانزمین بر جای نگذاریم و جز فرتور(عکس) چیزی دیگر نیندازیم.
نوزدهمِ فروردین، جشنِ فروردینگان: «فروردینگان»، جشنِ گرامیداشتِ روانِ درگذشتگان
«فروردینگان»، جشنِ گرامیداشتِ «فْرَوَهْرِ» (روانِ مینویِ) پاکان و درگذشتگان است که در فروردین روز از فروردین ماه، نوزدهم فروردین، برگزار میشود.
در فرهنگِ «برهانِ قاطع» دربارهی این جشن آمده است: «[فروردین] نامِ روزِ نوزدهم باشد از هر ماهِ شمسی و در این روز از ماهِ فروردین فارسیان جشن سازند و عید کنند بنا بر قاعدهی کلیه که پیشِ ایشان جاری است که هر روز از هر ماهی که نامِ همان ماه داشته باشد عید باید کرد. نیک است در این روز به اعتقادِ ایشان جامهی نو پوشیدن.»
مسعود سعد سلمان، از ادیبانِ روزگارِ غزنویان، به فرخندگیِ فروردینگان چنین سروده است:
«فروردین است و روزِ فروردین | شادی و طرب همی کند تلقین»
این سروده نشانگرِ آن است که این جشن دستِ کم تا سدهی ششم برگزار میشده است.
در نبیگ «سد در نثر و سد در بندهش»، بندهای ۳۷ و ۹۵، دربارهی آیینهای فروردینگان آمده است: «اینکه چون فروردیان (فروردینگان) درآید، باید که هر کس درخورِ تواناییِ خویش درون (نانی کوچک و گرد) و یزشن (ستایش) و مِیَزد (نذرِ خوراکی) و آفرینگان (سرود و نماز) کند. در این ده روز بر همه واجب است و چه شایستهتر که در خانهی خویش برپا کنند، چون روانها به خانهی خود وارد شوند و چشم به راه باشند تا آیینهای بایسته از سویِ بازماندگان انجام شود. آن ده روز همهی روانها در این گیتی باشند، به هر خانه که مِیَزد (پیشکشها و نذرها) بیشتر کنند، آن کدخدا و کدبانوی خانه و دیگران را بیشتر آفرین و دعا کنند و هرآینه آن سال، کارِ آن خاندان بهتر باشد و سود و بهرشان زیادتر افتد و هر کرفه(ثواب) که از بهرِ روانِ وردگان (درگذشتگان) کنند، همچنان باشد که به روانِ خویشتن کرده باشند. چون از این گیتی بگذرند، آن روانها پذیرهی او بازآیند و خرمی کنند و او را دلداری دهند و نیز پیشِ دادار گواهی دهند که این اَشو (پاک) ما را از یاد نبرد و تا در آن جهان بود ما از او خشنود بودیم. اکنون ما همداستانیم که او را از آن کرفههای ما همبهره کنی و روانِ او را به جایگاهِ اَشَوان (پاکان) رسانی. این سخن بگویند و آن روان را امید دهند تا حساب او را بکنند … پس کوشش باید کردن تا فروردیان را نیکو دارند و روانِ پدران و مادران و خویشان از ایشان به آزادی (سپاس) باشند.»
چنین، فروردینگان جشنِ روزِ یادبودِ «روانها» است، چراکه واژهی فروردین و فروهر از یک ریشه برآمدهاند و به چمِ نیروییاند که از جهانِ مینوی برای راهنمایی و پاسبانیِ روانها در هر جانداری نهاده شدهاند و بر این پایه، فروهرِ هر جاندار در زمانِ زندگیاش بخشی جداییناپذیر از روانِ او به شمار میآید.
مادران و پدرانِ ما در ایرانِ باستان در این روز در آیینی از درگذشتگانِ از دست رفته یاد میکردند.
بسانِ روزگارِ باستان، کنون نیز زردشتیانِ ایران و پارسیانِ هند و پاکستان فروردینگان را برپا میدارند. آنان برای شادیِ روانِ درگذشتگان نماز میگزارند و دهش میکنند. گفتنی است که مزدیسنانِ ایران این جشن را بیشتر به نامِ «فرودگ» میشناسند.
مزدیسنانِ تهران در این روز به آرامگاهِ زردشتیان که در «کاخِ فیروزه» است میروند و از موبدان میخواهند که بنامِ درگذشتگانشان «آفرینگان» بخوانند. به هنگامِ خوانشِ آفرینگان بر آتش اسفند و کُندر و دیگر خوشبوکنندهها دود میکنند و شمع روشن مینمایند و در کنارِ گل و سبزهای که از پیش آماده کردهاند، میوههای تازه را پاره میکنند و به همراهِ «لُرک»، که هفت گونه میوهی خشک همچون بادام، گردو، سنجد، خرما، فندق، قیسی و … است، و «سورگ» که نانِ کوچکِ گردِ پختهشده در روغنِ کُنجد است، پس از پایان یافتنِ خوانشِ آفرینگان میانِ باشندگان پخش میکنند که به شادی و خرمی بخورند. همچنین، هر کس بر آرامگاهِ نزدیکانِ خود میرود و گل و سبزه میگذارد و شمع برمیافروزد. اورنگ در نبیگ «جشنهای ایرانِ باستان» سورگ را همسان با نانِ روغنی که مسلمانان در روزِ آدینهی پایانِ سال درست میکنند و بر سرِ خاکِ درگذشتگان میدهند میداند.
دومِ اردیبهشتماه، جشنِ اردیبهشتگان: «اردیبهشتگان»، جشنِ ستایشِ راستی
پس از «فروردینگان»، دومین جشنِ ماهانهی ایرانیان «اردیبهشتگان» است که در روزِ اردیبهشت از ماهِ اردیبهشت ـ سومِ اردیبهشتماهِ گاهشماریِ یزدگردی و دومِ اردیبهشتماه به گاهشماریِ کنونی ـ جشن گرفته میشود؛ چراکه ایرانیان بر این باور بودند که شادیْ اهورایی و اندوهْ اهریمنی است، زینرو، جشن و شادی نزدِ ایشان کاری دینی بوده و چنان بلندپایه بوده است که شاهنشاهانِ هخامنشی در سرِ بیشترِ سنگنبشتههایشان آفرینشِ شادی را همتای آفرینشِ مردم و زمین و آسمان دانستهاند.
اردیبهشتگان جشنی در پاسداشت و ستایشِ «اَردیبهشت» یا «اُردیبهشت» (در زبانِ اوستایی: اَشهوَهِشتَه، در پارسیگ (پهلوی): «اَرْدوَهِشت» یا «اُرْدوَهِشت») به چمِ «بهترین راستی» و نامِ یکی از اَمشاسْپَندان (جاودانانِ پاک) است. اردیبهشت همچنین نگهبان آتش است؛ چون آتش برترین نمودارِ راستی و پاکی و درستی به شمار میرود.
در فرهنگِ «برهانِ قاطع» دربارهی جشنِ اردیبهشتگان آمده است: «بنا بر قاعدهی کلیه که نزدِ پارسیان مقرر است که چون نامِ روز با نامِ ماه موافق آید آن روز را عید گیرند. در روزِ سوم از ماهِ اردیبهشت عید کنند و جشن نمایند و آن را جشنِ اردیبهشتگان خوانند.»
ابوریحان بیرونی در نبیگ «آثارِ باقیه از مردمانِ گذشته» در بخشِ «گفتار دربارهی ماههای ایرانی»، بندِ ۲۷، دربارهی اردیبهشتگان مینویسد: «اردیبهشتماه: که روزِ سومِ آن «روزِ اردیبهشت» جشن است، نیز ازبهرِ سازواریِ دو نام «اردیبهشتگان» نامیده شود؛ و معنای آن «راستی و نیکی»، یا چنانکه هم گویند «منتهای خیر» باشد. اردیبهشت، خود فرشتهی «آتش و روشنی» است، که این دو همپیوند با آن هستند؛ و خدا او را بدان گماشته، هم به زدایشِ بیماریها و ناخوشیها با داروها و خوراکها، و به نمودار ساختنِ راستی از دروغ، بهوده از نابهوده با سوگندان، که یاد کردهاند اینها در «ابستا» (اوستا) پیداست» (گردانشِ پرویزِ سپیتمان، برگهای ۲۸۷ و ۲۸۸).
کوشیارِ گیلی در «زیجِ جامع» از اردیبهشتگان با نامِ «گلستانجشن» یاد کرده است.
گلِ نمادینِ اردیبهشتگان نیز «مرزنگوش» است.
چهارم خردادماه، جشن خردادگان: «خردادگان» جشن ستایش رسایی و کمال و پاسداشت آب و آبادانی
در گاهشماری کهن ایرانی، روز ششم هر ماه «خرداد» نام دارد و از آن جا که هر گاه نام روز با نام ماه برابر شود آن روز را جشن میگیرند و شادمانی میکنند، از همین رو، ششم خرداد به گاهشماری کهن، چهارم خرداد به گاهشماری کنونی، «جشن خردادگان» است که ایرانیان در این روز جشنی باشکوه برپا میکردند.
این جشن ازآنِ فرشتهی «خرداد» است. خرداد در زبان اوستایی «هَوروَتات» و در زبان پارسیگ (پهلوی) هُرداد یا خُرداد به چمِ رسایی و کمال است. خرداد نماد کمال و رسایی آفریدگار است و به همراه «سپندارمذ» و «امرداد» گروه سهگانهی امشاسپندان بانو را میسازند. نام خرداد همواره با نام امرداد میآید و نگاهبانی آب چشمهها و نهرها و رودها و دریاها و از میان برداشتن پلیدی از آبها در جهان مادی خویشکاریِ(وظیفهی) بزرگ اوست. زینرو، نیاکان ما در این جشن خردادگان به سر چشمهها یا کنار رودها و دریاکنارها میرفتند و پس از ستایش خداوند جشن بر پا میداشتند.
نمونهای از آیینهای رایج در این روز در سرودهی «داراب پالن» در «فرضیاتنامه» آمده است که در آن از آیینهای ویژه خردادروز به «تنشویی» و «کندن چاه» و «نو کردن کاریز» نام برده است و در همین مورد در نوشتهی پارسیگِ «اندرز انوشهروان آذرباد مهراسپندان» یادآوری شده که «در خردادروز جوی کَن». بر این پایه، در این روز نگاهی ویژه میشده است به نگهداری و نوسازی جاهایی که آب از آنها سرچشمه میگیرد و در آن جاها روان میشود، جاهایی همچون چشمهها، چاهها، جویها، کاریزها و رودها که با آبِ زندگیبخش خود زندگی را شدنی میکنند.
گفتنی است که چهارمین یشت از یشتهای بیستویکگانهی اوستا ویژهی ستایش و نیایش خرداد است، خردادی که همانگونه که گفته شد، سومین ماه سال و ششمین روز ماه به نام اوست. تِشتَر و فروردین و باد از همکاران و یاوران خرداد هستند و دیو «تَریز»، از کارگزاران و دستیاران اهریمن، دشمن اوست.
در نبیگ پارسیگ بُندهش (آغاز آفرینش) دربارهی خرداد آمده است: «ششم از مینویان «خرداد» است. او از آفرینش گیتی، آب را به خویش پذیرفت. به یاری و همکاری وی، تیر و باد و فروردین داده شدند که تیر، تیشتر است که در دوران اهریمنی، آن آب را به یاری فروردین که فَرَوَهْرِ پرهیزگاران است، ستاند، به مینویی به باد بسپارد. باد آن آب را به نیکویی به کشورها راهبر شود، بگذراند، به افزار ابر با همکاران بباراند.»
گل سوسن را نیز نماد ویژهی خرداد و این جشن دانستهاند. در بندهش از گل سوسن به نامِ گل ویژه امشاسپندبانو «خُرداد» نام برده شدهاست: «… این را نیز گوید که هر گلی ازآنِ امشاسپندی است؛ و باشد که گوید: … سوسن خرداد را ..» که بر این بنیاد بهترین نماد برای جشن خردادگان گل سوسن است. نامدارترین نمونههای گل سوسن نزد ایرانیان سوسن سپید یا سوسن آزاد است که به نام سوسن دهزبان یا سوسن گلدراز نیز شناخته میشود، همچنین یکی دیگر از گونههای نادر گل سوسن که بومی اپاختر(شمال) ایران است، سوسن چلچراغ نام گرفته است. شوربختانه، این روزها نام «لیلیوم» جای نام پارسی این گل ایرانی (سوسن) را اندکاندک گرفته است. در نوشتهی پارسیگ «خسرو قبادان و ریدکی» بوی گل سوسن سپید چون «بوی دوستی» خوانده شده است.
دهم تیرماه، جشن تیرگان: «تیرگان» روز پاسداری از مرزهای ایران و روز گرامیداشت دبیران
در گاهشماری کهن ایرانی، روز سیزدهم هر ماه «تیر» نام دارد و از آن جا که هر گاه نام روز با نام ماه برابر شود آن روز را جشن میگیرند و شادمانی میکنند، از همین رو، سیزدهم تیر به گاهشماری کهن، دهم تیر به گاهشماری کنونی، «جشن تیرگان» است که ایرانیان در این روز جشنی باشکوه برپا میکردند.
این جشن ازآنِ فرشتهی «تیر» یا «تیشتر» است که به باریدن باران یاری میرساند. افزون بر این، حماسهی آرش کمانگیر در این روز رخ داده است، روزی که میتوان آن را روز پاسداری از مرزهای ایرانزمین در برابر دشمنان دانست و نیز این روز روز گرامیداشت دبیران و نیز بزرگداشت دهقانان در ایران باستان بوده است.
ابوریحان بیرونی در نبیگ «آثار باقیه از مردمان گذشته»، در بخش «گفتار دربارهی ماههای ایرانی»، بندهای ۲۹ تا ۳۲، دربارهی جشن تیرگان چنین گفته است: «روز سیزدهم آن، همانا روز «تیر»، جشن است، که باز از برایِ سازواریِ دو نام «تیرگان» نامیده شود؛ و آن را دو سبب باشد: یکی آن که آوردهاند افراسیاب چون بر «ایرانشهر» چیرگی یافت، و منوچهر را در «تبرستان» در بندان کرد، از وی درخواستِ کاری نمود که بدان چیزی به وی ارزانی دارد، بر این پایه که به اندازهی یک تیرِ پرتاب در همچندش از ایرانشهر بدو بازگردد. پس فرشتهای از فرشتگان نزدش بیامد به نام «اسفندارمذ»، و فرمان داد که کمانی برگیرد و تیری بدان اندازه که نمودگار تیراندازش باشد؛ چنان که در کتاب «اوستا» بیان گردیده: «آرش» فراخوانده شد که مردی بزرگوار و دیندار و فرزانه بود. منوچهر فرمان داد آن کمان برگیرد و تیر را بیفکند. پس او برخاست و برهنه شد و گفت: ای پادشاه! ای مردم! تن مرا ببینید، من از هر زخم و ریش و بیماری برکنارم؛ اما یقین دارم که چون با این کمان تیر بیفکنم، تنم پاره پاره شود، جانم از تن برود؛ همانا این جان را فدای شما خواهم کرد. آن گاه به تک پیش رفت، کمان را – با همهی نیرویی که خدا بدو داده بود – کشید، و بدان تیر انداخت، و خود پاره پاره شد. خدا باد را فرمان داد تا آن پیکان از کوهستان «رویان» فراگذرد، که هم بدان تا دورترین جایی از خراسان، میان «فَرغانه» و «تخارستان» بر تنهی درخت گردوی بزرگی فرود آمد – درختی چندان بزرگ که مانندش در جهان نبوده است. گویند از جایگاه تیراندازی تا جای فرودشِ پیکان هزار فرسنگ است؛ پس بر آن تیرافکنی صلح و سازش نمودند، که در همین روز (تیرگان) بوده، و مردم آن را جشن گرفتهاند.
… گفتهاند که روز تیرافکنی همین روز، یعنی «روز تیر» و آن «تیرگان کوچک» است؛ و روز چهاردهم، یعنی «گوش روز»، همانا «تیرگان بزرگ» است که در آن خبر برخورد تیر آرش بدان جا رسید.
اما سبب دوم همان «دَهیوپَدیه» است که چمِ آن کشورداری، گیتیبانی و پاسداری و فرمانروایی در آن است، و دهقانگری که معانی آن زمینداری، آبادانی گیتی و کشاورزی و بخش کردن آن است، این دو همزاد یکدیگرند تا گیتی را آباد کنند و پایمندیاش را همارگی بخشند و تباهیاش را بهسازی نمایند و «دبیری» (= کتابت) پی آیند و همبَر آن دو است. … نام این روز «تیر» همنام با ستارهی «تیر» (= عطارد) اخترِ «دبیران» (= کاتبان) است. … پس این روز برای شکوهنمایی و بزرگداشت دبیران جشنی شد که در آن به مردم گیتی سپارش شده تا به جامهی دبیران (= نویسندگان) و دهگانان (= زمینداران) درآیند. پس شاهان و دهقانان و موبدان و جز ایشان، هم چنان تا روزگار گشتاسپ، از بهر بزرگداشت پیشهی دبیری و مِهینداشت دهگانگری در تیرگان جامهی دبیران به بر میکردند» (گردانش پرویز سپیتمان، رویههای ۲۸۸ تا ۲۹۰).
رخداد تاریخی دیگری که در این روز رخ داده در زمان ساسانیان و پادشاهی پیروز بوده که هفت سال در ایران باران نبارید و خشکسالی بیداد میکرد. در چنین روزی مردم روی به بیابان آوردند و با نیایش خود از پرورگار آرزوی باریدن باران کردند و پس از آن بارش باران آغاز شد و به شادی در چنین روزی ایرانیان به یکدیگر آب میپاشند.
آیین برگزاری این جشن چنین است که چند روز پیش از جشن تیرگان همهی خانه را پاکیزه میکنند و بامداد روز جشن همه آبتنی کرده جامهی نو میپوشند. آن چه ویژهی این جشن است تار نازکی از ابریشم هفت رنگ و سیمی نازک است که به هم میبافند که به نام «تیر و باد» است که شاید نشانهی رنگهای رنگین کمان در آسمان و نمادی از کمان آرش باشد.
سوم اَمردادماه، جشنِ اَمردادگان: «اَمردادگان»، جشنِ پاسداشتِ گیاهان
«اَمردادِ بیمرگ، سرورِ گیاهان بیشمار است؛ زیرا او خویشاوندِ گیاه در گیتی است. گیاهان را رویاند و رَمهی گوسپندان را افزاید؛ زیرا همهی دامها از او خورند و زیست کنند. در هنگامِ نوسازیِ جهان نیز خوراک بیمرگی را از اَمرداد آرایند. اگر کسی گیاه را رامش بخشد یا بیازارد، آنگاه اَمرداد از وی آسوده یا آزرده شود» (بُندِهش).
جشنِ اَمردادگان، در روزِ اَمرداد از ماهِ اَمرداد، هفتم اَمردادماه به گاهشماریِ یزدگردی و سوم اَمردادماه به گاهشماریِ کنونی جشن گرفته میشود.
اَمرداد، چنانکه از نامِ آن برمیآید، نمادِ جاودانگی و بیمرگی است و در باورشناسی ایرانیان، نگاهبانِ گیاهان و رستنیها بوده است. فرشتهای که گیاهان را میرویانده و رَمه یا گله را میافزوده است.
ابوریحان بیرونی در نبیگ «آثارِ باقیه از مردمانِ گذشته» در بخشِ «گفتار دربارهی ماههای ایرانی»، بندِ ۳۳، دربارهی اَمردادگان مینویسد: «روزِ هفتمِ از اَمرداد «روزِ اَمرداد» جشن است، که هم از سازواریِ دو نام «اَمردادگان» نامیده شود، و اَمرداد به معنای «همارگی و همیشگیِ آفریدگان بیمُردگی و فنا» است؛ و اَمرداد همانا فرشتهی گماشته به نگهداشتِ گیتی و پایداشتِ خوراکها و داروها ـ که بُنِ آنها گیاهان است ـ زدایندهی گرسنگی و زیان و بیماریها است.» (گردانشِ پرویزِ سپیتمان، برگِ ۲۹۰).
خیام نیز در نوروزنامه دربارهی ماهِ اَمرداد مینویسد: «اَمردادماه یعنی خاک، دادِ خویش بداد از بَرها و میوههای پخته که در وی به کمال رسد و نیز هوا در وی مانندِ غبارِ خاک باشد و این ماه میانهی تابستان بُوَد و قسمتِ او از آفتاب، مَر برج اسد را باشد.»
از آنجا که اَمرداد فرشتهی نگهبان روئیدنیها بوده است، ایرانیان در این روز به باغها و بوستانهای خرم و دلنشینِ دور از شهر میرفتند و به جشن و شادی در دامنِ چهرِ(طبیعتِ) میپرداختند.
هر جشن ایرانی نمادها و نشانها و گلهای ویژهی خود را دارد و در این میان، نمادِ جشن اَمردادگان نیز «گلِ زنبق» است.
چرا «مُرداد» نادرست و «اَمرداد» درست است؟
از دیدِ زبانشناسیِ تاریخی ساختمانِ واژهی اَمرداد «اَ + مَر + تات» است. ریشهی «مَر» در واژهی «اَمرداد» به چمِ «مُردن» است. این واژه با پیشوندِ نیگوی(نفی) «اَ» چمِ جاودانگی و نامیرایی را میرساند؛ از همین رو، واگوییِ این واژه به دیسهی «مُرداد» چمِ آن را یکسره وارونه میکند. چنین، با نگرش به نادرستیِ چمِ واژهی «مُرداد»، نیک است که از به کار بردنِ نامِ نادرستِ «مُرداد» بپرهیزیم و دیگران را نیز از این نادرستی بیاگاهانیم و ماهِ پنجمِ سال را «اَمرداد» بگوییم نه «مُرداد».
۳۰ اَمرداد، جشن شهریورگان: «شهریورگان»، جشن پاسداشت شهریاری آرمانی
در گاهشماری کهن ایرانی، روز چهارم هر ماه «شهریور» نام دارد و از آنجا که هر گاه نام روز با نام ماه برابر شود آن روز را جشن میگیرند و شادمانی میکنند، از همین رو، چهارم شهریور به گاهشماری کهن، سیام امرداد به گاهشماری کنونی، «جشن شهریورگان» است که ایرانیان در این روز جشنی باشکوه برپا میکردند.
شهریورگان، جشنِ آتشی در ستایش و گرامیداشت «شهریور» است. شهریور در زبان اوستایی خْشَثْرَوَئریَ و در زبان پارسیگ (پهلوی): شهریور و شهرویر است. بخش نخست این واژه (خْشَثْرَ) به چمِ «پادشاهی، شهریاری؛ گسترهی پادشاهی، نیروی شهریاری؛ کشور، سرزمین» است و واژههای «شهر» و «شهریار» و «اردشیر» از این واژه برآمده است. بخش دوم (وَئریَ) نیز به چم آرزوشده است، و رویهم رفته، به چمِ شهریاری آرمانی یا پادشاهی شایسته یا نیروی شهریاری آرزوشده یا کشور خواستهشده است.
شهریور همچنین نامِ یکی از اَمْشاسْپَندان (فرشتگان) است. این امشاسپند در جهان مینوی نمایندهی نیرو و توانایی است و در جهان مادی پاسبانی فلزها با اوست.
در برهان قاطع از این روز به عنوان زادروز «داراب» (کورش) یاد شده است (پوشینهی سوم، برگ ۱۳۱۶).
ابوریحان بیرونی نیز در نبیگ «آثار باقیه از مردمان گذشته» در بخش «گفتار دربارهی ماههای ایرانی»، بند ۳۴، دربارهی این روز و جشن شهریورگان نوشته است: «شهریورماه: روز چهارم آن «روز شهریور» جشن است، که هم از سازواری دو نامْ «شهریورگان» نامند، و معنای آن مهربانی است. شهریور همانا فرشتهی گماشته به گوهرهای هفتگانه میباشد، مانند زرّ و سیم و -جز اینها- دیگر فلزها که پایمندی هنرها و صناعتها و گیتی و مردمان هم بدانهاست. زادویه (شاهویه) یاد کرده است که آن را «آذرجشن» نامند، و آن جشن آتشگاه در سراهای مردمان است؛ چه آغاز زمستان بوده که آتشهای بزرگ در خانههاشان میافروختند، و در پرستش خدا و ستایش او بسیار میکوشیدند؛ برای خوردن و شادمانی گرد هم میآمدند، و میپنداشتند که آن سرما و خشکیِ پدیدآینده در زمستان را میراند؛ و پراکنش گرمای آنها آفتهای زیانبار و آسیبرسان به گیاهان را در گیتی برطرف میسازد، و رفتارشان در این مورد همان راه و روش کسانی است که با لشکری گران به جنگ با دشمن میروند» (گردانش پرویز سپیتمان، برگ ۲۹۰).
گَردیزی، تاریخنگار و گیتیشناس ایرانی، نیز، همچون بیرونی، نوشته است: «این روز شهریورگان را آذرجشن گویند، زیرا که او اندر آخر روزهای تابستان است و او اول تغییر هوا بود و میل کردن آن به سردی و گرایش مردمان به آتش افروختن پیش خویش.»
از گفتهی بیرونی و گردیزی روشن میگردد که شهریورگان در گذشته نشانهای از رفتن تابستان و آغاز زمستان بوده است.
برای جشن شهریورگان از دو راه دیگر نیز میتوان شکوه و برتری و فرّ دانست. نخست اینکه، در این ماه فراوردههای کشاورزی گردآوری میشوند و چون برای به دست آوردن بهرهی هر کاری جشن و شادی بایسته است پس شهریورگان برای بهرهمندی از کشتوورز و به دست آوردن فراوردهها، به ویژه برای کشاورزان، بهترین جشن و شادی است، زیرا جشن سر خرمن است.
دوم اینکه، در این ماه پاییزهکاری آغاز میشود و چون هر کار پسندیدهای را باید با فرخی و شادی آغاز کرد، از این رو، شهریورگان را میتوان هنگام تازهی دیگری از زمانِ کشتوکار دانست و بدان ارج و فر و شکوه بخشید.
چنانکه گفته شد، فرشتهی شهریور، پدیدهی پادشاهی آسمانی و نیروی خدایی است و همیشه نیز خواهان فرّ و بزرگی و نیرومند است. در جهان مادی نگهبان زر و سیم و فلزهای دیگر و دستگیری از تهیدستان و فرشتهی مهر و مهربانی است. شهریاران دادگر به پشتیبانی این فرشته، توانمند و نیرومند هستند. ویژگیهای پاک شهریور است که ایرانیان باستان این روز را به شکوه جشن میگرفتند و به بینوایان یاری میرساندند و به آنان خوراک میدادند. چون این جشن به شهریاران دادگر بستگی دارد که نمایندهی پادشاهی آسمانیاند، پس بایستی در این جشن به پیشگاه شهریار بروند و شادباش بگویند.
همچنین، شهریورگان، به ویژه برای کشاورزان، از دیدگاه گردآوری فرآورده و میوهچینی و خرمنچینی و نیز از دیدگاه آغاز کشت پاییزه، بهترین جشن و شادمانی است و از این روست که بدان ارجی فراوان میگذارند و با شادی بسیار آیینهای آن را به جای میآورند و هستیبخش بزرگ دانا را نیایش و ستایش میکنند که برای آنان چنین دادههایی فراهم آورده است.
دهم مهرماه، جشن مهرگان: «مهرگان» جشن گرامیداشت مهر و پیمان
«نخستین ایزدِ مینوی که پیش از خورشیدِ جاودانهی تیزاسب از فرازِ کوه البرز برآید
نخستین ایزدی که با زیورهای زرینِ آراسته از فرازِ [کوهِ] زیبا سر برآورد
از آنجا [آن مهر] بسیارتوانا بر همهی خانومانهای ایرانی بنگرد
آنجایی که شهریارانِ دلیر رزمآورانِ بسیار بسیج کنند
آنجایی که چارپایان را کوهسارانِ بلند و چراگاههای فراوان هست
آنجایی که دریاهای ژرف و پهناور هست
آنجایی که رودهای پهناورِ ناوتاک با انبوه خیزآبهای خروشان
به سنگِ خارا و کوه خورده
به سوی مرو، هرات، سُغد و خوارزم شتابد» (مهریشت، بندهای ۱۳ و ۱۴).
در میان همهی جشنهایی که در ایران باستان فراگیر بوده است دو جشن از دیگر جشنها بزرگتر و برجستهتر بودند و نیاکان ما این دو را بیش از دیگر جشنها ارج میگذاشتند و بزرگ میداشتند و در برگزاری و برپایی آنها کوشش و زمانی بیشتر مینهادند. این دو جشن «نوروز» و «مهرگان» بودند که نخستین نویدبخش بهار و رفتن زمستان و همراه با سرسبزی و خرمی جهان بود و دومی در نیمهی دوم سال برپا میشد، زمانی که گرمای سوزندهی تابستان سپری شده و هوای دلپذیر پاییزی جای آن را گرفته است.
جشن مهرگان در روز مهر از ماه مهر (روز شانزدهم مهرماه به گاهشماری کهن و دهم مهرماه به گاهشماری امروزین) آغاز و تا روز رام از ماه مهر (روز بیستودوم مهرماه به گاهشماری کهن و شانزدهم مهرماه به گاهشماری امروزین) در شش روز دنبال میشود.
جشن مهرگان ازآنِ فرشتهی مهر است که در اوستا میترا نامیده شده و به چم فروغ خورشید و مهر و پیمان است.
گفته شده است که فریدون، پادشاه پیشدادی، در این روز بر ضحاک تازی پیروز شد و او را گرفت و در کوه دماوند به بند کشید و تاج شاهی ایرانزمین را بر سر نهاد.
جشنِ مهرگان، همچون جشنِ نوروز، از درخشانترین نمودهای فرهنگِ ایران است. ابوریحان بیرونی در نبیگ «آثارِ باقیه از مردمانِ گذشته» در بخشِ «گفتار دربارهی ماههای ایرانی»، بندِ ۳۶، در اینباره مینویسد: «روزِ شانزدهمِ مهر ـ که «روزِ مهر» است ـ جشنی بزرگ و برشناخته به نامِ «مهرگان» سازوار با نامِ آن میباشد، که معنایش «مهربانیِ روان» است. گفتهاند که: مهر همانا نامِ «خورشید» است، که در این روز جهان را پدیدار شد، پس بدان نام یافت؛ و دلیلِ بر آن، این که «آیینِ» تاجگذاریِ خسروان در همین روز، با تاجی بود که چهرهی خورشید بر آن نگاشته آمده، گردونهی مهر بر آن میگردد. در این روز ایرانیان بازاری برپا میکنند.»
گفتنی است که مهرگان، بسانِ نوروز، سه ویژگیِ چهری(طبیعی)، تاریخی و فرهنگی دارد:
از نگاهِ چهری، مهرگان چند روز پس از برابرشدن درازایِ روز و شب با آغازِ پاییز برگزار میشود و جشنِ برداشتِ فراوردههای کشاورزی است.
از نگاهِ تاریخی، در این روز «کاوه آهنگر» که نمایندهی نیروهای نیکی، راستی و داد است بر «ضحاک تازی» که نمایندهی نیروهای بدی، دروغ و ستمگری است چیره میشود و با این پیروزی، فریدون تاجِ شاهیِ ایرانزمین را بر سر مینهد. مبارزهی نیکی و راستی و داد با بدی و دروغ و ستمگری خویشکاریِ(وظیفهی) دینیِ ایرانیان بوده و این خویشکاری در جشنِ مهرگان نمودی ویژه یافته است.
ابوریحان بیرونی در همان نبیگ و در همان بخش، بندِ ۳۷، در اینباره گوید: «آوردهاند که اگر ایشان «مهرگان» را ویژهی بزرگداشتی مِهین برنهادهاند، هم به سببِ مژدهیابیِ مردمان بوده است؛ آنگاه که برآمدنِ فریدون را ـ پس از تازشِ کاوه بر ضحاک و برکناریاش و فراخوانیِ فریدون را شنیدند. کاوه همان است که شاهانِ ایران درفش او را خجسته و شگونمند دانستهاند ـ گویند که از پوستِ خرس یا شیری بوده ـ آن را «درفشِ کاویان» نامیدند، که سپس با زر و گوهرها آراسته شد. نیز گفتهاند که فرشتگان برای یاریِ فریدون در آن روز فرود آمدند، و رسم بر این شد که در سرایِ شاهان و در شبستانِ کاخ، مردی دلاور هر بامداد پگاه به آوایِ بلند بانگ برمیداشت: ای فرشتگان! به گیتی فرود آیید، دیوان و بدکاران را فروکوبید، و آنها را از این جهان برانید.»
از نگاهِ فرهنگی، مهر که نامِ یکی از ایزدان پیش از زردشت بود، پس از زردشت به چهرهی یکی از فرشتگانِ آفریدهی اهورامزدا درآمد. مهر یا میترا در فرهنگِ ایرانی به چمِ مهر و دوستی و نیز روشناییِ خورشید است. گذشته از این، مهر نگهبانِ پیمان و پادافراهکنندهی پیمانشکنان است.
مهرگان، چونان نوروز، آیینهای ویژهی خویش را داشته است. یکی از این آیینها این بود که ایرانیان در این روز رختهایی نو میپوشیدند و به یکدیگر و به پادشاه پیشکشهایی میدادند، و در این روز، همچون نوروز، خوانچهای میانداختند و بر آن هفت دانه مورد، خوشهای انگورِ سپید، سیب، بِه، نیلوفر، شکر و لیمو مینهادند. همچنین، اگر در این روز نوزادی زاده میشد نامی که بر وی مینهادند واژهی مهر نیز درش بود، همچون: مهربان، مهرداد، مهران، مهردخت، مهرناز، مهربانو و … .
پادشاه ایران نیز به نشانهی آمدن سرما، رختی از خز میپوشید و جامههای تابستانی خویش را میبخشید. وی همچنین در این روز، بار همگانی میداد. کتزیاس یونانی، پزشک دربار اردشیر دوم، مینویسد که شاهنشاهان هخامنشی هیچ نبایستی مست گردند مگر در روز جشن مهرگان که جامههایی گرانبها به رنگ ارغوانی میپوشند و به بادهگساری میپردازند. استرابو از تاریخنگاران و گیتیشناسان یونانی نیز گفته است که در جشن مهرگان ساتراپ ارمنستان ۲۰ هزار کرهی اسب پیشکشی به دربار شاهنشاه هخامنشی میفرستاد.
آیینهای جشن مهرگان، همچون جشن نوروز، پس از تازش تازیان از میان نرفت و در روزگار خلفای عباسی نیز با شکوهی هر چه بیشتر برگزار میشد.
در روزگار غزنویان نیز سلاطین غزنوی مهرگان را با شکوهی بسیار جشن میگرفتند و در این جشن پیشکشهایی فراوان به دربار فرستاده میشد. سلطان در برابر خوان مهرگان مینشست و گرداگردش را بزرگان فرامیگرفتند و چامهسرایان(شاعران) شادباش جشن مهرگان را که سروده بودند یکیک میخواندند و خنیاگران نواهای خوش ساز میکردند. در تاریخ بیهقی چندین جای گزارش جشنهای مهرگان آمده است.
پس از ترکتازی مغولان، گرچه از شکوه این جشن کاسته شد ولی هرگز فراموش نشد و مزدیسنان همیشه آن را با شکوهی ویژه برگزار کردهاند و میکنند.
از آنچه رفت، چنین روشن میشود که بدان روزگار که ایرانزمین گرفتارِ بیدادی بزرگ بوده است، آن زمان که از این بیداد میرهد آن روز را جشن میگیرد. زینرو، پر بیراه نیست که این جشن را جشن بازیابیِ آزادی و رهاییِ از چنگالِ ستمگران و نیز پیروزیِ داد بر ستم و روشنایی بر تاریکی و نیکی بر بدی دانست و نیز جشنِ گرامیداشتِ خورشیدی که پرورندهی مردمان، جانوران و گیاهان است.
چهارمِ آبانماه، جشنِ آبانگان: «آبانگان»، جشنِ پاسداشتِ آب و پاکیِ رودها
«آبهای چشمهساران را میستاییم.
آبهای گذرگاهها را میستاییم.
… کوههای آبریزان را میستاییم.
دریاچههای آبزای را میستاییم.
… همهی چیزهای نیک را میستاییم» (یسنا، هاتِ ۴۲).
جشنِ آبانگان، در روزِ آبان از ماهِ آبان، دهم آبانماه به گاهشماریِ یزدگردی و چهارم آبانماه به گاهشماریِ کنونی جشن گرفته میشود.
روزِ آبانگان به نامِ آب است. آبان نامِ مینویِ همهی آبها و فروزهی ایزدبانو «اردویسور اناهیتا» است.
ایرانیان آب را در کنارِ خاک و باد و آتش چهار آخشیجِ هستیبخش میدانستند، و نه تنها آنها را آلوده نمیکردند که آنها را میستودند و پاس میداشتند. در ویشتاسپیشت، بندِ ۸ آمده است: «آب به کسی که او را بستاید فَرِّ ایزدی بخشد.»
در جشنِ آبانگان، ایرانیان در کنارِ رودخانهها یا دریاها آب را نیایش میکردند. آنان همیشه آب را پاک میشمردند و هیچ گاه آن را آلوده نمیکردند و آبی که ویژگیهای سهگانهاش (رنگ، بوی و مزه) دگر میشد، نه برای شستوشو به کار میبردند و نه آن را میآشامیدند. هرودت، تاریخنگارِ یونانی، میگوید: «ایرانیان در میانِ آب نمیشاشند، آبِ بینی و دهان بر آن نمیاندازند و در آبِ روان دست و روی نمیشویند.» استرابون، گیتیشناسِ یونانی، نیز سخنی همانند این نویسد و گوید: «ایرانیان در آبِ روان خود را نمیشویند و در آن لاشه و مردار نمیاندازند و آنچه که ناپاک است در آن نمیریزند.»
ابوریحان بیرونی در نبیگ «آثارِ باقیه از مردمانِ گذشته» در بخشِ «گفتار دربارهی ماههای ایرانی»، بندِ ۴۳، دربارهی آبانگان مینویسد: «روزِ دهم از آبانماه «روزِ آبان» جشن است، که هم از سازواریِ دو نام، «آبانگان» مینامند. در این روز «زو» پورِ تهماسپ شاه شد، و فرمان به کندنِ آبراههها و آباد کردن آنها داد. هم در این روز به کشورهای هفتگانه آگاهی رسید که فریدون ضحاک را به بند کشیده و به پادشاهی رسیده است.»
همچنین، برپایهی نوشتههای کهنِ برجایمانده، در پی جنگهایی دراز میانِ ایران و توران، افراسیابِ تورانی دستور داد تا نهرها و کاریزها را ویران کنند. پس از پایانِ جنگ، همانگونه که بیرونی نیز گفته است، زو پسرِ تهماسپ دستور دارد تا نهرها و کاریزها را لایروبی کنند. پس از این لایروبی، آب بارِ دیگر در نهرها و کاریزها روان شد. ایرانیان آمدنِ آب را به جشن نشستند.
در جایی دیگر نیز گفته شده است که پس از هشت سال خشکسالی در آبانماه باران باریدن گرفت و آنگاه خرمی و سرسبزی بازآمد، بیماری و تنگدستی به پایان رسید و از آن زمان جشنِ آبانگان با شادیای بیشتر برپا شد.
این جشن هماکنون تنها در میانِ ایرانیانِ زردشتی که نگهبانانِ آیینهای باستانیِ ایران به شمار میروند برگزار میشود. آنان آبانگان را بسانِ دیگر جشنهای ماهیانه گرامی میدارند، و در پاکنگهداشتنِ آب و پاسداری از زیستبوم میکوشند. در برخی از روستاهایشان نیز که هنوز آبِ روان در جویِ کاریزها روان است، روستاییان به کنارِ آن آبِ روان میروند، «آبانیشت» یا «آبزور» را که در ستایشِ آب است میخوانند، و اگر در شهرهای بزرگ هستند در جایی گردهم میآیند و دربارهی چراییِ برگزاریِ جشنها به ویژه جشنِ آبانگان و جایگاهِ آب در زندگیِ مردمان سخن میگویند، و این روز را با برنامههایی شاد جشن میگیرند و به پایان میرسانند.
سومِ آذرماه، جشنِ آذرگان: «آذرگان»، جشنِ گرامیداشتِ آتش
جشنِ آذرگان، در روزِ آذر از ماهِ آذر، نهمِ آذرماه به گاهشماریِ یزدگردی و سومِ آذرماه به گاهشماریِ کنونی جشن گرفته میشود.
در باور مزدیسنان آذر، به چمِ آتش، نمادِ اشهی هرمزدی است و تنها مادهای است که آلودگی به خود نگیرد و هماره روی به بالا دارد و خود سوزد و دیگرها را گرما و فروغ بخشد. آتش آخشیجی مینوی است که به سه آخشیجِ گیتیایی دیگر، آب، هوا و خاک، جان بخشد. آتش آنچنان پاک و آسمانی است که آن را از گونهی اندیشه و خرد دانند و ارج گذارند.
شب چله و آیینهایش
«یلدا» یا «چله» درازترین شب سال و نخستین شبِ زمستان و از گرامیترین جشنها نزد ایرانیان است.
جشن چله یا یلدا، جشن بزرگداشت «ایزد مهر» است. «مهر» یا «میترا» یکی از ایزدان دین مزدیسنی و نامش برابر با «دوستی» و «پیمان» است و «خورشید» نیز نماد اوست. جایگاه مهر که نگهبان پیمان و دوستی است چنان والاست که یکی از بخشهای اوستا، «مهریشت»، در ستایش اوست.
به شب چله «یلدا» هم میگویند. یلدا به چم «زایش» است، چون این شب شب زایش ایزد مهر یا میترا به شمار میآمده است. به این شب «چله» هم میگویند، چرا که نشاندهندهی آغازِ چلهی بزرگ است.
آن چه از آیینهای شب چله یا شب یلدا میان همهی ایرانیان بر جای مانده است شبنشینی در این درازترین شب سال است. در این شب، میوههای پاییزی همچون انار و خرمالو و هندوانه و سیب و بِه و انگورهای آویخته، زیباییبخشِ خوانِ شب چلهاند. نهادن این میوهها بر خوان شب چله «مَیَزد» نام دارد که پیشکشی است به اهورامزدا. ایرانیان به گردِ این خوان به شادی مینشینند.
شادی بنیادِ جشنهای ایرانی است. انگیزهی آفرینش شادی برپایهی نبیگ پارسیگ (پهلوی) بُندَهش (= آغاز آفرینش) این است که اهورامزدا شادی را آفرید تا مردمان بتوانند در روزگار آمیختگی نیکی و بدی زندگی را تاب آورند و بر این پایه، شادی، خود، کاری ایزدی و گونهای ستایش و سپاس از اهورامزداست و واژگونهی آن اندوه و زاری اهریمنی است و ناخرسندی اهورامزدا را در پی دارد. با چنین نگرشی، ایرانیان شب چله را، هر چند اهریمنِ بدکنش در آن میتازد، به شادی و خوشی و پایکوبی سپری میکنند و مینوشند و گفتوگو میکنند، و از آن جا که با این شب زمستان آغاز میشود و میوهای هم دیگر پرورش نمییابد این خوانِ خوراکی و میوه، پرشگون بودند و نشانهای از این که به رغم آمدن زمستان باز هم خوان و خانهی ایرانیان پرمیوه و پرخوراک خواهد بود. در این میان، گاهی مادربزرگها داستانهای شیرین روزگاران گذشته را برای خانواده بازگو میکنند، و پدربزرگ یا سالخوردهای دیگر بخشهایی از شاهنامهی فردوسی را میخواند و از حماسههای پهلوانی و سرفرازی و آزادیخواهی ایرانیان سخن میگوید.
ایرانیان بدین گونه به پیشباز «چلهی بزرگ» میروند که از یکم دی آغاز میشود و دهم بهمن به سر میآید. در این چهل روز سرما استخوانسوز میشود و پس از آن «چلهی کوچک» فرامیرسد که تا اسفندماه ادامه دارد و در آن سرما رو به کاستی میرود و نویدبخش فرارسیدن بهار است و از میان رفتن سرما و شکفتن شکوفهها.
در شهرستانهای ایران آیینهای شب چله گستردگی بیشتری دارند. در «کرمان» که بیشینهی مردم تا بامداد بیدار میمانند بر این باورند که قارون به هیبتِ هیزمشکنی که پشتهای از هیزم بر دوش دارد به خانهی نیکوکارانِ بیچیز میرود و هیزمی به آنان میدهد و آن هیزم، شمشِ زر میشود و آنان را از بیچیزی درمیآورد. گفتنی است که در روزگاران گذشته، برخی از مردم به این امید چلهنشینی میکردند که قارون به سراغشان رود و به پاسِ این چلهنشینی شمش زر به آنان بدهد. این باور یادآورِ بابانوئل در کریسمس است و کاری که او در این روزها انجام میدهد و این نشاندهندهی آن است که این دو باور، آبشخوری یکسان دارند.
در شب چله، در بخشهایی از «آذربایجان»، دختری که شوهر کرده است خانوادهاش برای او پیشکشی میفرستند. در «خوی» پشمک پیشکش میکنند و این شاید ازبهرِ همانندی پشمک به برف زمستانی باشد.
در روستاهای «خراسان»، خانوادهی پسری که تازه زن گرفته است برای دختر پیشکش میفرستند. این آیینهای فرستادن پیشکشی در خراسان و آذربایجان نشانگر پیوندِ این شب با زایش یا تولد است.
در فرهنگ دهخدا دربارهی پیوند شب یلدا با زایش مسیح گفته شده است: «یلدا لغت سریانی است به معنی میلاد عربی، و چون شب یلدا را با میلاد مسیح تطبیق میکردهاند از این رو بدین نام نامیدهاند. باید توجه داشت که جشن میلاد مسیح (نوئل) که در ۲۵ دسامبر تثبیت شده، طبق تحقیق محققان در اصل، جشن ظهور میترا (مهر) بوده که مسیحیان در قرن چهارم میلادی آن را روز تولد عیسی قرار دادند. شعرا زلف یار و همچنین روز هجران را از حیث سیاهی و درازی بدان تشبیه کنند و از اشعار برخی از شعرا، مانند سنایی و امیرمعزی، رابطهی بین مسیح و یلدا ادراک میشود.»
چگونه جشنِ چله یا یلدا جشنِ کریسمس یا نوئل شد؟
هنگامی که ایزدِ مهر از ایران به اروپا رفت در آنجا به گونهی دینی بزرگ به نامِ «مهرپرستی» یا «میترائیسم» درآمد و پیروانی فراوان یافت. چنین، اروپاییان نیز شبِ چله یا شبِ یلدا در ۲۱ دسامبر را که زادروزِ میترا است با شکوهی فراوان جشن میگرفتند. در سدهی چهارم میلادی، برپایهی نادرستیای در شمارشِ کبیسه، این روز در ۲۵ دسامبر بر جای ماند و به نامِ Natalis Invictus «زادروزِ مهرِ شکستناپذیر» میانِ میتراپرستانِ اروپایی ماندگار شد. تا آن روز جشنِ زادروزِ مسیح در روزِ ششمِ ژانویه گرفته میشد. این روز زادروزِ مسیحِ «رهاییبخش» بود. مهرپرستان میپنداشتند که ایزدِ مهر «رهاییبخش» یا «سوشیانت» است و در پایانِ جهان بر زمین خواهد آمد و رستاخیر برپا خواهد داشت و نیکان را بیمرگ و اهریمن و یارانش را با آتشی که به جهان خواهد افتاد نابود خواهد کرد. در این میان، پس از آنکه دینِ ترسایی(مسیحی) در اروپا گسترش یافت و جای آیینِ مهر را گرفت بیشترِ آیینهای مهری را که از ایرانِ زردشتی گرفته شده بود به خود پذیرفت، چون این آیینها چونان آیینهای ملی برپا میشدند و مردمی که به زور و ستمِ فرمانروایانِ ترسا دینِ خود را دگر کرده بودند آیینهای دیرینِ خود را فراموش نکردند و چنین زایشِ مهرِ «رهاییبخش» زایشِ عیسای «رهاییبخش» گردید.
با گسترشِ دینِ ترسایی و ترساشدنِ ایرانیانِ سریانیزبان که این شب را یلدا میخواندند دیگر ایرانیان نیز که این شب را زادروزِ میترا میدانستند این واژه را پذیرفتند. یلدا ریختِ سریانیِ واژهی «میلادِ» عربی است که در چم برابر با واژهی «نوئل» از ریشهی ناتالیسِ (Natalis) رومی و به همان چم زایش است.
بیستوپنجم آذر، دوم دی، نهم دی و هفدهم دی، جشنِ دیگان: «دیگان»، جشنی به نامِ خدا
بیستوپنجم آذر، دوم دی، نهم دی و هفدهم دی در گاهشماریِ کنونی یا جلالی برابر با «جشنِ دیگان» است؛ جشنی که به نامِ خداوند است.
«دی» به چمِ دادار و آفریدگار است و در نامههای اوستایی، بیشتر، به جای واژهی اهورامزدا به کار رفته است.
اگر به نامهای ۳۰ روزهی بنگریم، خواهیم دید که روزهای هشتم و پانزدهم و بیستوسوم هر ماه به نامِ «دی» نامگذاری شدهاند که برای بازشناختنِ آنها از یکدیگر هر یک را به نامِ روزِ پس از آن میخوانند، چنین: دیبهآذر، دیبهمهر و دیبه دین. از آنجا که نخستین روزِ هر ماه نیز نامِ خداوند را بر خود دارد، بدینگونه که در هر ماه چهار روز به نامِ خدا خوانده میشود و جشنِ دیگان نیز چهار بار در ماهِ دی در روزهای هرمزد، دیبهآذر، دیبهمهر و دیبه دین برگزار میگردد. در گاهشماریِ کنونیِ ایران که شش ماهِ نخستِ سال نه ۳۰ روزه که ۳۱ روزه هستند، جشنهای نیمهی دومِ سال، در گاهشماریِ کنونی، شش روز جلوتر میافتند و چنین جشنهای دیگان برابر با روزهای بیستوپنجم آذرماه (روزِ اورمزد از ماهِ دی)، دوم دیماه (روزِ دیبهآذر از ماهِ دی)، نهم دیماه (روزِ دیبهمهر از ماهِ دی) و هفدهم دیماه (روزِ دیبه دین از ماهِ دی) برپا میگردند.
ابوریحان بیرونی در نبیگ «آثارِ باقیه از مردمانِ گذشته» در بخشِ «گفتار دربارهی ماههای ایرانی»، بندِ ۵۴ و ۵۵، در اینباره مینویسد: «دیماه که خورماه نیز نامیده میشود، و نخستین روز از آن «خرم روز» نام دارد؛ و آن ماهی است که نامِ خدا بر آن نهاده میآید، یکی: «هرمزد» به چمِ «سرورِ دانا»، و دیگر: «دادار» (= دی) یعنی: «آفریدگار». در این روز، شاه از تختِ پادشاهی فرود میآمد، جامهی سپید میپوشید، بر گلیمهای سفید در دشت مینشست، پردهنشینی و شکوهِ پادشاهی را وا میزد، پس به نگرش در کارهای گیتی و مردمان میپرداخت. کسی که نیاز داشت دربارهی چیزی با وی سخن گوید ـ خواه بلندپایه یا فروپایه ـ بدو نزدیک میشد، و بی هیچ بازدارشی با او گفتوگو میکرد. او با دهقانان و کشاورزان مینشست، با ایشان میخورد و مینوشید، و میگفت: «امروز من یکی از شما هستم، من برادرِ شما هستم؛ زیرا پایمندیِ گیتی به آبادانی است، هیچیک از ما بینیاز از دیگری نباشد؛ و اگر چنین باشد، پس ما به گونهی یکسان همچون برادرانِ همپیوندیم، چنانکه از سویِ دو برادرِ همتبار: «هوشنگ» و «ویکرد» رخ نمود.» گاه این روز را «نود روز» هم نامند و جشن گیرند، زیرا که از آن تا «نوروز» نود روز در میان باشد. چنین روزهای هشتم، پانزدهم و بیستوسومِ دیماه جشنهاست، از بابِ سازواریِ نامهاشان با نامِ ماه» (ترجمهی پرویزِ سپیتمان، برگِ ۲۹۷).
بیستوششم دیماه، جشن بهمنگان: «بهمنگان» جشن ستایش اندیشهی نیک
یکی از جشنهای باستانی ایران «جشن بهمنگان» است که در روز بهمن از ماه بهمن، دوم بهمنماه به گاهشماری یزدگردی، بیستوششم دیماه به گاهشماری امروزی، برگزار میشود.
«بهمنگان» جشنی در گرامیداشت و بزرگداشت «بهمن» یا «اندیشهی نیک» است. بهمن در زبان اوستایی «وُهومَنَه» و در زبان پارسیگ یا پهلوی «وَهْمَن» است که در پارسی امروز «بهمن» شده است. بهمن یکی از فرشتگان درگاه اهورامزدا و نمایندهی نیکنهادی و نیکمنشی است. در سرتاسر اوستا از بهمن، چنان دیگر فرشتگان یا اَمشاسپندان، بسیار یاد شده است. رویهمرفته، امشاسپندان دارای دو خویشکاریِ مادی و مینویاند. در جایگاه مینوی، بهمن نمایانگر خرد پاک و والای اهورایی است و نیز نماد خردِ کل و تدبیر و بینشِ نیک و نخستین آفریدهی اهورا مزدا است که جهانیان را خرد و بینش بخشد و راهنمایی کند. در جایگاه زمینی و مادیاش نیز سرپرستی مردم و گلهها و چهارپایان و ستوران با اوست. زینرو، از آن جا که بهمن نگاهبان جانوران در جهان مادی است، ایرانیان باستان به پاس این فرشته در این روز جانوری را نمیکشتند و در جشن بهمنگان از خوردن خوراکیهای گوشتی خودداری میکردند و به هنگام جشن بهمنگان، شوربایی هفت دانه به نام «دانگی» میپختند که همانگونه که از نامش برمیآید هر ایرانی بخشی یا دانگی از کار پختن این شوربا را بر دوش میگرفت.
گفتنی است که پرندهی ویژهی بهمن «خروس» است؛ چرا که خروس بامدادان با بانگ خود مردمان را به سحرخیزی و کار و کوشش میخواند. رنگِ ویژهی بهمنگان نیز «سپید» و از این رو گل آن نیز «یاسمنِ سپید» است.
دانشمند نامدار ایرانی، ابوریحان بیرونی، در نبیگ «آثار الباقیه»، در بخش نهم «دربارهی اعیادی که در ماههای پارسیان است»، دربارهی «بهمنگان» مینویسد: «روزِ دوم آن روزِ بهمن عید است که برای توافقِ دو نام آن را بهمنجنه (بهمنگان) نامیدهاند و بهمن نامِ فرشتهی موکل بر بهائم (حیوانات) است که بشر به آنها برای آبادانی زمین و رفع حوائج نیازمندند. مردم فارس در دیگهایی از جمیع دانههای خوردنی غذایی میپزند و آن را با شیر خالص میخورند و میگویند که حافظه را این غذا زیاد میکند و این روز را در چیدن گیاهها و کنار رودخانهها و جویها، و روغن گرفتن و تهیه بخور و سوزاندنیها، خاصیتی مخصوص بدین روز است و بر این گماناند که جاماسپ، وزیر گشتاسپ، این کارها را در این روز انجام میداد و سود این اشیاء در این روز بیشتر از دیگر روزها است» (رویهی ۳۵۰، ترجمهی اکبر داناسرشت).
بیرونی در نبیگی دیگر «التفهیم» دربارهی بهمنگان یا بهمنجه، به پارسی، خود، چنین نوشته است: «بهمنجه بهمنروز است از بهمنماه. ایرانیان در این روز «بهمن» سپید به شیر خالص پاک خورند و گویند حفظ فزاید مردم را و فرامُشتی (فراموشی) ببرد. و اما به خراسان مهمانی کنند بر دیگی، که اندرو از هر دانهی خوردنی کنند … و آنچه اندر آن وقت بدان بقعت یافته شود از ترّه و نبات» (رویهی ۲۵۷).
در فرهنگهای پارسی نیز از جشن بهمنگان با نام بهمنجه بسیار یاد شده است. اسدی توسی در «لغت فرس» که از کهنترین واژهنامههای زبان پارسی است، دربارهی بهمنگان نوشته است: «بهمنجنه جشنی است که دوم روز از بهمن ماه کنند و از طعامها سازند و بهمن (نام گلی است که در ماه بهمن باز شود) سرخ و زرد بر سر کاسهها نهند و ماهی و تره و ماست آرند.»
منوچهری، سخنسرای نامی ایران، دربارهی جشن بهمنگان گوید:
اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرخ بُوَد | فرخت باد اورمزد و بهمن و بهمنجنه
او در جایی دیگر سروده است:
رسم بهمن گیر و تازه کن بهمنجنه | ای درخت ملک، بارت عزّ و بیداری تنه
کهنترین جشنِ جهان، جشنِ سده: آتشِ جشنِ سده، آتشِ مهرِ وطن است
«سده» که در دهمِ بهمنماه برپا میشود، کهنترین جشنِ ایرانزمین، و چه بسا، کهنترین جشنِ جهان است.
به گزارش شاهنامهی فرزانهی توس، فردوسی، جشنِ سده یادگارِ پرشکوهِ هوشنگشاهِ پیشدادی است. در شاهنامه آمده است روزی که هوشنگشاه با همراهانش برای شکار به کوهستان رفته بود نگاهش به مارِ درازِ سیاهی افتاد. سنگی به سویِ مار پرتاب کرد. سنگ به مار نخورد، ولی به سنگی بزرگ خورد و از برخوردِ این دو سنگ اخگری پدید آمد که بوتهی خشکِ کنارِ آن دو سنگ را به آتش کشید و بدینسان، برای نخستین بار، آتش به دستِ مردم پدید آمد:
یکی روز شاهِ جهان سویِ کوه | گذر کرد با چند کس همگروه
پدید آمد از دور چیزی دراز | سیهرنگ و تیرهتن و تیزتاز
دو چشم از برِ سر چو دو چشمه خون | زِ دودِ دهانش جهان تیرهگون
نگه کرد هوشنگ با هوش و هنگ | گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ
به زورِ کیانی رهانید دست | جهانسوز مار از جهانجوی جست
برآمد به سنگِ گران سنگِ خُرد | همان و همین سنگ بشکست گرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ | دلِ سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار کشته ولیکن زِ راز | ازین طبعِ سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پیشِ جهانآفرین | نیایش همی کرد و خواند آفرین
که او را فروغی چنین هدیه داد | همین آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغی ست این ایزدی | پرستید باید اگر بخردی
شب آمد برافروخت آتش چو کوه | همان شاه در گرد او با گروه
یکی جشن کرد آن شب و باده خَورد | سده نامِ آن جشنِ فرخنده کرد
زِ هوشنگ ماند این سده یادگار | بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان یاد کرد | جهانی به نیکی از او یاد کرد (فردوسی)
آری، سده اینگونه پدید آمد و ایرانیان که از دیرباز پاسبانِ فروغِ ایزدی بودهاند آتش را که نمادِ این روشناییِ ایزدی است هماره از دل و جان گرامی داشتهاند. جدای این، آتش پایهی شهرآیینی(تمدن) است، چه هیچ شهرآیینی بی بهره از آتش نتوانسته است از دلِ کوهها فلز را بیرون کشد، آنها را با آتش بگدازد و از آنها ابزارهای کار و کِرّوگی(صنعت) بیافریند، و همچنین به یاریِ آتش است که مردم توانست خوراکها بپزد و از کارمایهی(انرژیِ) درونِ آنها بهینهتر سود برد.
فرزانه عمر خیامِ نیشابوری، فیلسوف، انگارشدان(ریاضیدان)، ستارهشناس و چامهگوی نامیِ ایران، دیگر انگیزهی برپاییِ جشنِ سده را شکستِ ضحاکِ تازی به دستِ فریدونشاه در همین روز میداند و در نبیگ خویش، نوروزنامه، چنین مینویسد: «آفریدون همان روز که ضحاک بگرفت جشنِ سده برنهاد و مردمان که از جور و ستمِ ضحاک رسته بودند پسندیدند و، از جهتِ فالِ نیک، آن روز را جشن کردندی و هر سال تا به امروز آیینِ پادشاهانِ نیکعهد را در ایران و دور آن به جای میآورند».
سده، همانگونه که رفت، در دهمِ بهمنماه برپا میشود و از این روی آن را سده خوانند که ۱۰۰ شب و روز از آن روز تا نوروز مانده است. گفتنی است که ۱۰۰ واژهای پارسی است و نوشتنِ آن به ریختِ «صد» درست نیست و بهتر آن است که «سد» نوشته شود، همانگونه که به ۱۰۰ سال نیز «سده» گوییم نه «صده».
به هر روی، جشنِ سده نزدِ شاهنشاهانِ بزرگِ ایرانِ باستان ارجی بس فراوان داشت و ایشان در برپایی شکوهمندِ آن از هیچ کوششی فروگذار نبودند. این جشن تا زمانِ ترکتازیِ مغولان که ایران را درنوردیدند و خاکش را به توبره کشیدند باشکوه در ایران برگزار میشد. یکی از شاهانِ پس از اسلام که میکوشید همچون پادشاهانِ ایرانِ باستان جشنها و آیینهای ایرانی را برپا و فرهنگِ ایرانی را زنده نگه دارد، مردآویجِ زیاری، بنیادگذارِ زیاریان در سدهی چهارمِ اسلامی، بود. او که تبار از ساسانیان داشت و بر آن بود که شاهنشاهیِ از کف رفتهی ایرانی را از نو زنده کند در سالِ ۳۲۳ اسلامی در کنارِ زایندهرود در سپاهان (اصفهان) جشنِ سده را با شکوه هر چه بیشتر برپا داشت، ولی همان شب غلامانِ ترکِ او به وی امان ندادند و او را در گرمابه کشتند. پس از مردآویج نیز باز شکوهِ این جشن از میان نرفت تا آنجا که عنصری در برابرِ سلطان محمود غزنوی چامهای دربارهی سده خواند که آغازش چنین بود:
سده جشنِ ملوکِ نامدار است | زِ آفریدون و از جم یادگار است
امروزه این جشن را زردشتیانِ ایران با شکوه در شهرهایی همچون تهران، یزد و کرمان برپا میدارند. در این جشن آنان پشتهای بزرگ از آتش فراهم میآورند و آن دم که خورشید رو به تاریکی میرود و سیاهی اندکاندک خانمانِ آریاییان را در بر میگیرد، با جامههای سپید، دست در دستِ یکدیگر، به همراهِ آوازِ دف و سرنا، به نشانهی اندیشهی نیک، گفتارِ نیک و کردارِ نیک سه بار به گردِ آتش میگردند و بر آن تلِ هیزم آتش مینهند تا فروغِ آتش تیرگیِ شب را درنوردد و تاریکی را پایان دهد.
جدا از زردشتیان، امروزه این جشن با شکوهی فراوان در تاجیکستان نیز برگزار میشود. در این کشور جشنهای ایرانِ باستان، همچون مهرگان و سده، به گونهی رسمی برپا میشوند و سررشتهداران تاجیک که کمر به زندهسازیِ فرهنگِ نیاکانی خود بستهاند به فرخندگیِ این جشنها پیامهای شادباش میدهند تا فروغِ فرهنگِ ایرانی را همچنان زنده نگه دارند.
۲۹ بهمنماه، جشنِ اسفندگان: «اسفندگان»، جشنِ گرامیداشتِ زن و زمین
«میستاییم این زمین را، میستاییم آن آسمان را،
میستاییم همهی چیزهای خوب میانِ زمین و آسمان را،
میستاییم آنچه را که برازندهی ستایش و شایستهی نیایش و درخورِ پرستشِ مردمِ پارسا است،
میستاییم روانهای جانورانِ سودمندِ دشتی را،
میستاییم روانهای مردانِ پیروِ راستی را،
میستاییم روانهای زنانِ پیروِ راستی را،
در هر سرزمینی که زاده شده باشند،
مردان و زنانی که برای پیروزیِ آیینِ راستی کوشیدهاند،
میکوشند و خواهند کوشید»
(فروردینیشت، بندهای ۱۵۳ و ۱۵۴).
جشنِ «اسفندگان» یا «سپندارمذگان» روزِ اسفند از ماهِ اسفند، ۵ اسفندماه به گاهشماریِ یزدگردی و ۲۹ بهمنماه به گاهشماریِ کنونی، برپا میشود.
اسفندگان جشنی در ستایش و گرامیداشتِ ایزدبانوی «اسفند» یا «سپندارمذ» (در زبانِ اوستایی «سْپِنتاآرمَیتی» و در زبانِ پارسیگ «سْپِندَرمِد») به چمِ فروتنی و بردباریِ پاک است.
سپندارمذ در جهانِ مینوی نمایندهی مهر و فروتنی و در جهانِ مادی نگهبانی زمین با او است و از آنجا که زنان نیز همچون زمین بارور و باردهاند جشنِ اسفندگان در ارجنهی به زنانی که مانندِ زمین نیکوکار هستند برگزار میشود.
چنین، جشنِ اسفندگان یا سپندارمذگان روزِ گرامیداشتِ زنان در ایران بوده است و این روز به نامِ «مَردگیران» (پیشکش گرفتن از مردان) در ادبِ پارسی بسیار به کار رفته است.
ابوریحان بیرونی در نبیگ «آثارِ باقیه از مردمانِ گذشته» در بخشِ «گفتار دربارهی ماههای ایرانی»، بندِ ۷۵، دربارهی اسفندگان مینویسد: «اسفندارمذماه روزِ پنجم آن «روزِ اسفندارمذ» جشن است، هم از سازواریِ دو نام، و معنای آن «خِرَد و بردباری» باشد؛ و اسفندارمذ فرشتهی گماشته بر زمین، و هم گماشته بر زنِ شایستهی پاکدامنِ نیکوکار و شویدوست است. این ماه و همین روزِ آن ویژه است ـ مر جشنِ زنان را که مردان بر آنان بخششها کنند؛ و این رسم در سپاهان و ری و دیگر شهرهای «پهله» بر جای مانده و به پارسی «مردگیران» مینامند.» (گردانشِ پرویزِ سپیتمان، برگِ ۳۰۵).
بیرونی در نبیگ دیگرش «التفهیم» دربارهی «مردگیران»، خود، به پارسی چنین نوشته است: «روزِ پنجم است از اسفندارمذماه و پارسیان او را مردگیران خوانند؛ زیراک زنان بر به شوهران اقتراحها (درخواستها) کردندی و آرزویهای خواستندی از مردان» (برگِ ۲۶۰-۲۵۹).
در زمانهایی نه چندان دور، در این روز، بانوان جامه و کفشِ نو میپوشیدند. از زنانی که مهربان، پارسا و نیکوکار بودند و در زندگیِ زناشوییِ خود فرزندانِ نیک برای ایران زاده بودند سپاسگزاری میشد. در روزِ جشنِ اسفندگان، زنان از مردانِ خود پیشکشهایی میگرفتند و در این روز از کارهای خانه و زندگیِ خانوادگی میآسودند و مردان و پسران به این کارها رسیدگی میکردند.
مزدیسنان که بزرگترین پاسبانان و نگهبانان آیینهای کهنِ آریایی هستند روزِ جشنِ اسفندگان را به نامِ زنانِ نیکوکار و پارسا گرامی میدارند و در بیشترِ شهرها و روستاها این روز را به نامِ روزِ زن و روزِ مادر جشن میگیرند. آنان در آدریانها گرد میآیند و سخنانی دربارهی بانوان و جایگاهِ والای آنان در جامعه بر زبان میرانند و همچنین سرودهایی برای ارجنهادن به بانوانِ نیکوکار میخوانند و با خوراکیهای گوناگون از یکدیگر پذیرایی میکنند و به شادمانیِ گروهی میپردازند و جشنِ اسفندگان را با شکوهی درخور گرامی میدارند.
گفتنی است، این روز به جز جشنِ «مردگیران»، به نامِ روزِ جشنِ «برزگران» نیز شناخته میشود که برای گرامیداشتِ سبزکنندگانِ زمین و سبز شدنِ زمین برپا میشده است؛ چراکه نزدیکِ نوروز و آمدنِ بهار است و هنگامِ کشتوکارِ برزگران یا کشاورزان آغاز میگردد.
جشنِ سوری: آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست
جشنِ «چهارشنبهسوری» یا «سوری» از جشنهای باستانیِ ایرانیان و یکی از جشنهای نویددهندهی پایانگرفتنِ زمستان و فرارسیدنِ نوروز است.
جشنِ سوری به هنگامِ گاهانبارِ «هَمَسْپَت مَدَم» (۲۵ تا ۲۹ اسفندماه) ـ در اوستایی «هَمَسْپَث مَیئدَیَه» به چمِ «برابریِ شب و روز» یا «برابریِ سرما و گرما» ـ برگزار میشود. گفتنی است که گاهانبار به چمِ گاه و زمانِ به بار نشستن و برپاییِ بارِ همگانی و میهمانی و نیز داد و دهش است. به باورِ ایرانیانِ باستان آفرینشِ ایزدی در شش چهرهی گاهانبار انجام شده، و این گاهانبارِ «هَمَسْپَت مَدَم» که واپسین گاهانبار است گاهِ آفرینشِ «مردم» بوده و نیز هنگامی است که «فروهرِ» درگذشتگان برای سرکشیِ بازماندگانِ خود فرود میآیند و از همین رو است که ایرانیان گَرد از خانه و کاشانهی خویش میگیرند و آن را پاکیزه میدارند و آتش میافروزند تا درگذشتگان به راهنماییِ آتشِ فروزان از دیدنِ پاکیزگیِ خانه و خوشیِ بازماندگان شادمان به جهانِ مینوی بازگردند.
در گذشته، جشنِ سوری چنین برگزار میشد که ایرانیان در واپسین شبِ سال چراغی به لبهی بامِ خویش مینهادند. بامداد نیز رویِ بام میرفتند و آتش میافروختند و سرودهای دینی میخواندند. هنگامِ سرودخوانی و آتشافروزی بر بام، آجیل و میوهی تازه میخوردند و همزمان نیز اسفند و کُندر دود میکردند. در پایان نیز از پشتِ بام پایین میآمدند و آیینهای سالِ نو را برپا میداشتند.
چنین، دیده میشود که آیینِ آتشافروزیِ ایرانیان در شبِ چهارشنبهسوری همان آیینِ آتشافروزیِ نیاکانشان در واپسین شبِ سال است.
شمارِ کپههای آتشها باید به شمارِ «هفت» به نشانِ هرمزد و شش اَمشاسپند (اردیبهشت، خرداد، اَمرداد، شهریور، بهمن و اسفند) یا «سه» به نشانِ اندیشهی نیک، گفتارِ نیک و کردارِ نیک باشد.
جشنِ چهارشنبهسوری از دو روی «سوری» خوانده میشود: یکی از آن روی که در آن آتشِ سرخ برمیافروزند و سوری نیز به چمِ «سرخ» است. دیگری از آن روی که جشن میگرفتند، چه سور در پارسی به چمِ«جشن» نیز است. گفتنی است که نیاکان ما نیز به این جشن نه «چهارشنبهسوری» که «سوری» میگفتند. برای نمونه در «تاریخِ بخارا»ی نرشخی آمده است: «که چون شبِ سوری، چنانکه عادت قدیم است، آتشی عظیم افروختند، پارهای آتش بجست و سقفِ سرای درگرفت» (رویهی ۳۲).
استادِ زندهیاد سعید نفیسی دربارهی «چارشنبهسوری» در پژوهشِ دانشورانهاش از این جشن نوشته است: «چهارشنبهسوری، یعنی چهارشنبهی عیش و عشرت، و میرساند که این شب را برای جشن و سرور بنیاد گذاشتهاند. این جشنِ ملی از قدیمترین زمانهای تاریخ در میانِ ایرانیان بوده است… شبِ چهارشنبهسوری در ایران آیینِ خاص و تشریفاتِ گوناگون دارد که هر یک از آنها را در ناحیهی دیگر میتوان یافت. آیینِ چهارشنبهسوری یا شبِ چهارشنبهی آخرِ سال بر دو قسم است: یک قسمت از آن عمومی و مشترک میانِ تمامِ مردمِ ایران است که حتی بعضی از آنها را در مللِ دیگر نژادِ آریا میتوان یافت و قسمتِ دیگر آیینِ خصوصی است که مردمِ تهران بدعت گذاشتهاند و از اینجا، کم و بیش، به شهرهای دیگر ایران رفته است. آن قسمت از آیینِ این شب که در تمامِ ایران معمول است، از کرمان گرفته تا آذربایجان و از خراسان تا خوزستان و از گیلان تا فارس یعنی تمام این دشتِ وسیع که ایرانِ امروز را فراهم ساخته است و زیباترین بقایای ایرانِ باستانی است، در هر شبِ چهارشنبهی آخرِ سال با شور و دلبستگیِ خاصی آشکار میشود. تمامِ مردمِ آذربایجان، چه در شهر و چه در دهها، در آن شرکت دارند و حتی هنوز در میانِ مردمِ قفقاز معمول است. ایرانیانی که از دیار خود دور افتادهاند نیز آن را فراموش نمیکنند» (مجلهی مهر، سالِ نخست شمارهی ۱۱ و سالِ دوم شمارهی ۱).
از آیینهای جشنِ سوری میتوان آتش افروختن و جَستن از آن و شادی کردن در کنارِ آتش و با هر جَستی خواندن «زردیِ من از تو، سرخیِ تو از من» بدین چم که: ای آتش! زردیِ بیماری و رنجوری را از من بستان و سرخی و شادابیِ خود را به من ببخش، کوزه شکستن به نشانهی شکستنِ دردها و از میان رفتنِ نومیدیها، خوردنِ آجیلِ چهارشنبهسوری و آجیلِ مشکلگشا، فالگوش ایستادن و نخستین سخنی را که شنیدن به فالِ نیک یا بد گرفتن، گرهگشایی، بختگشایی و … را میتوان نام برد.
به هر روی، آتش از دیرباز پیوندی تنگاتنگ با آریاییان داشته و این پیوند چیزی نبوده است که با همهی دگرگونیها از یادِ ایشان برود و فراموش گردد که حافظ فرموده است:
«از آن به دیرِ مغانم عزیز میدارند | که آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست».
پینوشت:
جشنی تازه: هفتمِ آبان روزِ گرامیداشتِ کورش بزرگ
«هفتمِ آبانماه» روزِ جهانیِ «گرامیداشتِ کورش بزرگ» ـ بنیادگذارِ شاهنشاهیِ هخامنشی و پدرِ ایرانزمین ـ است.
چراییِ نامگذاریِ هفتمِ آبانماه، به نامِ کورش بزرگ، از یک نوشتهی بابِلیِ بسیار کهن به نامِ «گاهنگارِ نبونائید» (Nabonidus Chronicle) گرفته شده است که دیرینگیاش به همان روزگارِ کورش بزرگ میرسد.
در بخشی از این گاهنگار که استادِ نامدارِ زبانهای اَکّدی و بابِلی، استاد عبدالمجید ارفعی، به پارسی گردانده است، چنین میخوانیم:
«در ماهِ اَرَخْسَمْنو (= ماهِ هشتم)، روزِ سوم (= هفتمِ آبانماه) کورش به بابل اندر آمد.
شاخههای سبز زیرِ پای او گسترده شد.
حالتِ «آشتی» در شهر برقرار شد.
کورش شادباشها به همهی شهرها در سرزمینِ بابل فرستاد. اوگَبرو، فرماندارش، را به فرمانداری در سرزمینِ بابل گماشت» (برگرفته از: فرمانِ کورش بزرگ، مرکزِ دائرهالمعارفِ بزرگِ اسلامی، رویه ۱۴).
بر این پایه، از آنجا که روزِ هفتمِ آبانماه روزِ ورودِ کورش بزرگ به بابِل و در پیِ آن صدورِ نخستین فرمانِ حقوقِ بشر در جهان است، گروهی از دانشمندان و پژوهشگرانِ تاریخ و فرهنگ ایران این روز را به نامِ روزِ بزرگداشتِ کورش بزرگ پیشنهاد کردند که ایرانیان بدان روی خوش نشان دادند و در این روز دوستدارانِ تاریخ و فرهنگِ ایران، در سرتاسرِ جهان، برنامههایی برای گرامیداشتِ بزرگمنشیِ کورش و شیوهی پادشاهیِ آبادگرانه و آزاداندیشانه و مردمدوستانهی او برگزار میکنند، چراکه کورش بزرگ تنها پادشاهی بود که در نزدیکِ ۲۶۰۰ سالِ پیش، در زمانی که هر شکست چیزی جز کشتار و تاراج و بردگی و ستم برای شکستخوردگان نبود، و چه بسا اکنون نیز نیست، پس از پیروزی بر بابلیان چنین فرمود:
«من، کورش، شاهِ جهان، شاهِ بزرگ، شاهِ نیرومند، شاهِ بابِل، شاهِ سومر و اَکّد، شاهِ چهار گوشهی جهان،
پسرِ کمبوجیه ـ شاهِ بزرگ، شاهِ شهرِ اَنشان ـ نوهی کورش ـ شاهِ بزرگ، شاهِ شهرِ اَنشان ـ نبیرهی چیشپیش ـ شاهِ بزرگ، شاهِ شهرِ انشان ـ از تخمهی پادشاهیای جاودانه …
آنگاه که من (کورش) آشتیخواهان به بابِل اندر شدم،
با شادی و شادمانی در کاخِ شهریاریِ خویش، اورنگِ سروریِ خویش بنهادم …
و آنگاه که سربازانِ بسیارِ من دوستانه اندر بابل گام برمیداشتند، من نگذاشتم کسی در جایی در تمامیِ سرزمینِ سومر و اکد ترساننده باشد.
من شهرِ بابل و همهی دیگر شهرها را در فراوانیِ نعمت پاس داشتم.
باشندگانِ درمانده در بابل را که نبونائید … ایشان را یوغی داده بود … درماندگیهایشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم.
باشد که … هر روز، زندگیِ دیریازی ازبهرِ من بخواهند و هماره در پایمردیِ من سخنها گویند، با واژههای نیکخواهانه …
و همگیِ مردمِ بابل پادشاهی را گرامی داشتند و من همهی مردمِ سرزمینها را در زیستگاهی آرام بنشاندم» (برگرفته از: فرمانِ کورش بزرگ، ترجمهی عبدالمجید ارفعی، مرکزِ دائرهالمعارفِ بزرگِ اسلامی، رویههای ۴۸ و ۴۹ و ۵۰).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر