عبارت “ستم ملی” مهمترین حربه گروههای قومگرا در تشریح وضعیت خویش و ارتباط خود با ایرانیان فارسی زبان و یا حکومتهای ایران در سدههای گذشته، بوده است. میخواهیم مروری بر تعریف ملت و سپس “ملت زیر ستم” داشته باشیم تا بدانیم آیا ما اصولا بیش از یک ملت در ایران داریم یا نه؟ دیگر اینکه آیا مردمی به صورت یک قوم در ایران زیر ستم بقیه ملت ایران و یا حکومت بودهاند یا خیر؟
ملت چگونه تعریف میشود؟
تعریف آمریکایی- فرانسوی واژه ملت که ریشه در انقلاب کبیر فرانسه دارد وآبشخور آن بیشتر یک خاستگاه حقوقی است، ملت را مجموعهای از گروههای مردمی میداند که در قلمروی جغرافیایى معین با یک حکومت مشترک زندگی میکنند. این گروهها الزاما یکدست نیستند و در درون آنان گوناگونیهایی نیز میتواند موجود باشد. بر این پایه، ملت عبارت است از اجتماعی از شهروندان که بر پایه قراردادی سیاسی و اجتماعی به سرنوشتی مشترک تن در دادهاند.
ملت از دیدگاه فرهنگی بگونهای دیگر تعریف میشود که بیشتر بر پایه نگاهی است که ریشه در آلمان دارد. در این نگاه، ملت به مردمی گفته میشود که دو سری عوامل را در اشتراک با یکدیگر داشته باشند: عوامل مادی شامل سرزمین، دولت، زبان و اقتصاد و عوامل معنوی همچون تاریخ، سنن، اعیاد و ارزشها، علایق و پیوندهای عاطفی و یادمانهای (خاطرات) ملی.
اگر به تعریف آمریکایی- فرانسوی واژه “ملت” نگاه کنیم، صدالبته ایران را کشوری با تنها یک ملت میبینیم. در این رویکرد، حتی کانادا نیز کشوری چندملتی شناخته نمیشود. اگر بنیاد را بر پایه درک آلمانی از واژه ملت بگذاریم باز ایران را دارای تنها یک ملت ارزیابی مینماییم چرا که بیشتر عوامل مادی و همه عوامل معنوی که برای تعریف “ملت” لازم است، در میان همه ایرانیان مشترک است. قرنها زیست در کنار یکدیگر در فلات ایران و پشت سر گذاشتن فرازها و فرودهای تاریخی، وجود اسطورهها و حماسههای آشنا مانند کاوه آهنگر، رستم، سیاوش و…، اعیاد مشترک مانند نوروز، شب چله و سیزده بدر، سنن مشترک مانند مراسم سوگواری، خواستگاری، جهیزیه و مهریه، تعلقات و عواطف مانند شادمان شدن مردم در چهارسوی کشور در اثر برنده شدن فلان فیلم در اسکار و یا اندوهگین شدن مردم در جای جای ایران در نتیجه باخت فوتبال ایران به فلان کشور، بخشی از عناصر پیوندی مردم ساکن در جغرافیای ایران است.
در عوامل مادی مشترک در میان هموندان یک ملت، تنها زبان آمیزه ایاست که وجه اشتراک بسیاری از ایرانیان نیست ولی سرزمین مشترک، حکومت مشترک و اقتصاد مشترک، دیگر فاکتورهای مادی موجود در یک ملت هستند که در باره ملت ایران نیز به عنوان یک ملت یگانه صدق می کنند. در سده ۱۸ و ۱۹ میلادی در اروپا، مجموعهای از احساس مشترک تعلق به سرزمین، پیشینه تاریخی، روان و عاطفه گروهی که هویت ملی نام گرفت جای وفاداری مطلق به شاه، فئودال منطقه و یا قبیله را گرفت. بدینسان از دل اروپا، ملل مستقل سر برآوردند و در کنار دیگر ملل تاریخی جهان همچون یونانیها، ژاپنیها، چینیها، ایرانیان و مصریان جای گرفتند.
در ادامه، در اثر تجزیه کشورهایی چون عثمانی، ایران و هندوستان در سدههای ۱۹ و ۲۰، ملتهای نوینی در قالب کشورهایی چون عراق، سوریه، لبنان، افغانستان، پاکستان و … شکل یافتند. طبیعی است که حسی که یک ایرانی به هم میهن خویش داراست را هرگز نمیتوان در کشورهای تازه تاسیس سراغ گرفت. نگاه یک کرد عراقی به یک عرب عراقی و یا حس یک پشتو به یک هزارهای در افغانستان، نگاه آشنای و پرمهر یک فرد به یک هموطنش نیست.
ما ایرانیان به خاطر همان مشترکات بالا، اگر هم حس دلپذیری نسبت به برخی از ایرانیان دیگر نداشته باشیم مطمئنا نه به دلیل قومی و یا زبانی که به دلیل اختلافات سیاسی، اجتماعی و یا حتی دینی است. از اینرو، دوستان و همنشینان خود را چه در ایران و چه در برونمرز از میان هماندیشان و همدلان خویش از طبقه اجتماعی خودمان برمیگزینیم فارغ از اینکه متعلق به کجای ایران باشند. اینها نشانههای آشکاری از این است که بیشتر ایرانیان نگاه قومی- قبیلهای به هموطنان خویش ندارند.
یکی از پیامدهای برکشیده شدن مفهوم هویت ملی، چندی بعد در قالب پدیدهای به نام “ملل زیر ستم” در اروپا، نمود یافت. ملت تحت ستم به گروهی از مردم گفته میشد که یا در سرزمینی غیر از سرزمین خود زندگی میکردند و احساس تعلق به ملت دیگری را داشتند (مانند لهستانیهای آلمان و ترکهای مقیم یونان) و یا در سرزمین اصلی خویش زیست میکردند ولی دارای تاریخ، زبان، آداب و سنتهایی بودند که متفاوت با اکثریت مردم کشور بود و حکومت اکثریت در پی زدودن این ویژگیها بود و تبعیضی سیستماتیک علیه اقلیت اعمال میکرد (مانند کردها در ترکیه و یا چینیها در اندونزی و یا مردمی که در سرزمین خود بگونهای رسمی توسط دولتی بیگانه استعمار میشدند مانند الجزایریها توسط دولت فرانسه).
پس از جنگ جهانی اول، در سال ۱۹۱۹ به پدیده ملل زیر ستم در معاهده “ورسای” توسط رئیس جمهور وقت آمریکا (ویلسون) اشاره شد. در آنجا، به این مقوله برای کشورهایی مانند لهستان و سرزمینهای اشغالشده توسط امپراتوری اتریش- مجارستان پرداخته شد که در منشور سازمان ملل متحد نیز گنجانده شد. دلیل اینکه گروههای جداییخواه پافشاری بسیاری بر “ملت بودن” اقوام ایرانی دارند این است که پس از جا انداختن اینکه ما در ایران، “ملت کرد”، “ملت بلوچ” و “ملت ترک” داریم، بتوانند بر پایه اصل “حق تعیین سرنوشت ملتها”، در خواست جدایی از ایران را مطرح نمایند.
آیا هواداران “پروژه ملتسازی” میتوانند تعیین کنند که کدام بخش از مردم ایران در بیرون از سرزمین نیاکان خود زندگی میکند؟ حتی عربهای خوزستان و ترکمنهای استان گلستان که از حیث نژادی و تباری ایرانی نیستند (گر چه هموطن ما و شهروند ایران بودهاند و هستند)، پیشینه هزار و چند صد ساله در خوزستان و هفتصد هشتصد ساله در گنبد دارند و مانند همه دیگر شهروندان ایران، در همه آن سرزمین کهن، حق آب و گل دارند. آیا مبلغین شعار “ایران کشوری است کثیرالمله” میتوانند روشن سازند که سرزمین کدام قوم به وسیله دیگر ایرانیان تصرف شده است؟
حال که بنا بر هر تعریفی در عرف جهانی، تنها یک ملت در ایران داریم و آن «ملت ایران» است، بجاست نگاهی به وضعیت اقوام در ایران بیندازیم تا ببینیم ستم قومی در ایران حقیقت دارد یا این نیز بخشی از جعلیات “ملتسازان” و از تبلیغات مسموم آنان برای ایجاد تفرقه و دشمنی در میان ایرانیان است که نتیجهاش جز تجزیه ایران نخواهد بود.
“ستمهایی” که از سوی جداییخواهان به عنوان “ستم ملی” عنوان می شود در قالب دو گونه ستمهای معنوی و مادی گروهبندی میشود: ستم معنوی را اینگونه مطرح میکنند که فارسیزبانها به غیر فارسیزبانها، در طول تاریخ زبان فارسی را تحمیل کردهاند و ستم مادی به این مضمون که فارسی زبانها به آبادانی و توسعه مناطق غیر فارسیزبان نپرداختهاند و یا حتی در مقاطعی به سرکوب و حذف فیزیکی اقوام پرداختهاند. روشن است که در هر دوی این اتهامات، فرض بر این بوده که قدرت سیاسی در این چند سده گذشته در دست فارسیزبانها بوده است که آشکارا فرض نادرستی است.
در ایران برآمدن زبان فارسی به عنوان زبان ملی و پیوندی، خودجوش و پیامد خرد جمعی مردم سرزمینمان بوده است. نمیتوان جا افتادن فارسی در کشورمان را پیامد فشار از سوی حکومتها بر مردم دانست چون نه تنها سلطنت در هزاره گذشته عمدتا در دست ترکزبانها بوده بلکه کوچکترین نشانه و گواهی در تحمیل فارسیگویی و یا فارسینویسی از سوی حکومتها بر مردم در گزارشها و اسناد تاریخی یافت نمیشود.
قدرت سیاسی در کشورمان در هزار سال گذشته یعنی از زمان چیرگی غزنویان بر بخش بزرگی از فلات ایران تا همین عصر کنونی، یا در دست ترکان مانند سلجوقیان و خوارزمشاهیان و یا در چنگ ترکزبانان مانند صفویان بوده است. در این میان، دوره ۳۰ ساله کریمخان زند و دوره پهلویها که ترکتبار و یا ترکزبان نبودهاند، استثنا بوده است. در همه این تقریبا هزار سال چیرگی قبایل ترک و یا ایرانیان ترکزبان بر ایرانزمین، زبان مشترک کشور، فارسی بوده است که جلوههای آن در نامههای دولتی، دستگاه دیوانسالاری، اسناد ملکی، قبالههای ازدواج و حتی سنگ گورها دیده میشوند.
مگر نه اینکه یکی از پشتیبانان شعر پارسی، سلطان محمود غزنوی ترک بود. چکامهسرایان برجسته اَران و آذربایجان همچون نظامی گنجوی، خاقانی شروانی و قطران تبریزی، زیباترین آثار ادبی خویش را به فارسی در زمانی آفریدند که ترکزبانان فرمانروای کشور بودند. شاه اسماعیل صفوی اردبیلی را چه کسی زیر فشار گذاشته بود که نامهای شاهنامهای چون سام، تهماسب و بهرام بر روی پسرانش بنهد؟ ایراندوستان روشنفکری چون آخوندزاده، کاظمزاده ایرانشهر، تقیزاده و کسروی که همگی آذربایجانی و از پایهگذاران ناسیونالیسم ایرانی بر بنیاد زبان فارسی در سده بیستم بودند، در دوره حکومت قاجاریه ترکمن بالنده شده بودند. در بخشهای کردنشین نیز داستان همانندی را شاهد بودهایم. ﻋﺒﺪﺍلحمید ﺣﯿﺮﺕ ﺳﺠﺎﺩﯼ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ «ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﻛﺮﺩ ﭘﺎﺭﺳﯽﮔﻮﯼ» ﺑﯿﺶ ﺍﺯ۱۲۵۰ ﺷﺎﻋﺮ کرد ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﺷﻌﺎﺭﯼ ﭘﺎﺭﺳﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ گفته ﻣﺆﻟﻒ، «ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﻛﺮﺩ ﭘﺎﺭﺳﯽﮔﻮﯼ» ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ۹۰۰ برگی ﺧﻮﺩ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﯾﻦ، ﺷاعران ناﻣﯽ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻛﺮﺩﻧﺸﯿﻦ ﺍﺯ جمله ﺷاعران ﺳﻨﻨﺪﺟﯽ، ﻛﺮﻣﺎﻧﺸﺎﻫﯽ، ﺍﻭﺭﺍﻣﯽ، ﻣﻬﺎﺑﺎﺩﯼ و شمال ﺧﺮﺍﺳﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ.(۱)
آموختن زبان فارسی در مدارس بخشهای غیر فارسیزبان کشور که همراه با جنبش آموزش همگانی در زمان رضا شاه آغاز شد، نه تنها در راستای برآورده کردن یکی از آرزوهای انقلاب مشروطه در جهت بازسازی “ایرانشهر” تاریخی به عنوان یک Nation-State بلکه گامی بزرگ در جهت گسترش عدالت اجتماعی بود. آشنا نمودن کودکان کرد و آذری و بلوچ و ارمنی با فارسی که برای سدههای طولانی، زبان اداری، بازرگانی و فرهنگی کشور بود، آنان را در سنین بالاتر از فرصتهای شغلی و موقعیتهای کشوری و لشکری به اندازه هممیهنان فارسیزبان خویش بهرهمند میساخت. وجود شمار بالایی از دانشآموختگان استانهای شمال باختری کشور در مصادر امور در دهههای پس از رضاشاه، گواه این ادعاست.
و اما در باره به اصطلاح “ستم مادی”، در اینکه در ایران نیز مانند بیشتر کشورهای در حال توسعه، بیشتر امکانات و سرمایهگذاری در پایتخت و شهرهای بزرگ متمرکز شده، شک و گمانی نیست ولی توجه کمتر به استانهای دوردست به دلیل زبان و یا قومیت آن نواحی نبوده است. گواه این ادعا این است که خراسان جنوبی فارسیزبان محرومتر از کردستان است همچنانکه بوشهر فارسیزبان به هیچ روی آبادتر از آذربایجان و زنجان ترکزبان نیست. بنابراین اگر ستمی هم در کار بوده است، با انگیزه تبعیض نسبت به غیر فارسیزبانها اعمال نشده بلکه پیامد توسعه اقتصادی ناهمگون بوده است و بیشتر استانهای کشور را در بر گرفته است.
نگارنده این سطور به هیچ روی منکر سرکوب هممیهنان کرد و بلوچ توسط حکومت در چهار دهه گذشته نیست ولی علت را در اختلافهای ژرف سیاسی و مذهبی نظام حاکم با کردها و بلوچها میداند. بیگمان، اگر کرد و یا بلوچی در خدمت اهداف حکومت بوده باشد نه تنها شامل تبعیضی نشده بلکه از امکانات و مواهب همکاری با قدرت نیز بهرهمند شده است. به عبارت دیگر، فردی صرفا به دلیل کرد بودن و یا بلوچ بودن مورد قهر و غضب حکومت قرار نگرفته است.
در کشور ما، مشکلی به نام همزیستی اقوام با هم وجود نداشته است. برخورد قهرآمیز در میان اقوام ایرانی در تاریخ کشورمان، بیپیشینه بوده است. بر خلاف مناطقی مانند بالکان و یا عثمانی که بارها گواه کشتارهای قومی گسترده و با برنامه بودهاند، هیچ نشانهای از اعمال خشونت توسط یکی از اقوام ساکن در ایران علیه تیرهای دیگر دیده نشده است و این امر افتخار آمیز را باید مرهون خودآگاهی عنصر ایرانی بر هویت مشترک ایرانی خویش در فلات ایران دانست. نمیتوان این همزیستی دوستانه در میان اقوام ایرانی را نشأت گرفته از رواداری و روحیه تساهل ایرانیان دانست چون گزارشهای پرشماری از ستم دینی از سوی برخی افراد نسبت به دگراندیشان در سدههای گذشته و روزگار کنونی موجود است مانند سنیکشی شاه اسماعیل و قزلباشانش در تبریز و یا یهودیکشی در مشهد در اواخر عصر قاجار.
“ملتسازان” رویدادهای تلخ سرزمینهای کردنشین باختر کشور ار سال ۱۳۵۸ تا کنون را به عنوان نمونه زندهای از ستم قومی “فارس بر کرد” مطرح میکنند. برای رد نظر اینان بهتر است نگاهی ژرفتر به آنچه رخ داده افکند: بنابر آماری که تا سال ۱۳۸۱ بدست آمد، بر اثر درگیریهای نظامی میان نیروهای دولتی با گروههای مسلح کرد (مانند حزب کومله و حزب دموکرات) در استانهای کردنشین آذربایجان غربی، کردستان و کرمانشاه و ایلام، شمار ۱۱۴۶۶ نفر از نیروهای هوادار دولت کشته شدند. از این کشته شدگان، ۵۹۶۲ نفر از اهالی این چهار استان بودهاند. به عبارتی دیگر ۵۲ درصد از جانباختگان نیروهای دولتی در نبرد با گروههای قومگرا در حوزه کردنشین غرب کشور، هممیهنان کرد و بومی این استانها بودهاند. بر این پایه، میتوان نتیجه گرفت که بیش از نیمی از تلفاتی که نیروهای چپ و کمونیست و دموکرات و کومله در منطقه وارد کردهاند متوجه خود کردها ولی کردهای هوادار دولت بوده است.(۲) بنابراین حتی سرکوب بخشهایی از هموطنان کرد در آن سالها توسط جمهوری اسلامی را نمیتوان در زمره مقوله “ستم قومی” دستهبندی کرد هر چند که برادرکشی اندوهبار دو سوی این دعوای سیاسی قلب هر ایرانی را بدرد میآورد.
اعمال خشونت و سرکوب یک حکومت را به حساب ملت گذاشتن آن اندازه بیپایه و بیمنطق است که بخواهیم کشتار فجیع کرمانیان فارسیزبان به فرمان آقا محمدخان قاجار را به مثابه ستم ترکزبانان بر فارسزبانها بدانیم. ورود به این بازیهای زشت و بیپایه ولی در عین حال خطرناک، نه تنها تیشه به ریشه همبستگی ملی میزند بلکه در کنار دیگر مشکلات بزرگ موجود در ایران پرغصه امروز، دشواری سترگ دیگری نیز میسازد.
در مجموع برکشیدن و پرداختن به مقولههایی چون “ستم ملی” و “ستم قومی” در کشوری چون ایران که خوشبختانه تجربه این گرفتاریها را ندارد، زمینهساز ایجاد نفرت و تفرقه میان ایرانیان به امید شکلگیری حرکتهای جداییخواهانه و توجیه رفتار ضدایرانی گروههای وابسته به دشمنان کشور است. مطرح کردن این بحثهایی که در باره ایران مورد نداشته و ندارند، یکی از بزرگترین آسیبها به صدای دادخواهی و آزادیجویی است که نه تنها کمکی به این مقصود نمیکند بلکه بسیاری از ایرانیان را به دلیل ترس از تجزیه کشور و بالکانیزه شدن آن، به سکوت و انفعال در فضای سیاسی کنونی وا میدارد.
۱- کرد یا کردها: مدخلی جامعهشناختی بر کردشناسی- احسان هوشمند
۲- زخمهایی بر پیکر مناطق کردنشین غرب- احسان هوشمند
۲- زخمهایی بر پیکر مناطق کردنشین غرب- احسان هوشمند
دماوند - شاهین نژاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر