- تا قبل از ظهور گروههای چریکی و تروریستهای خیابانی در سالهای پایانی دههی چهل خورشیدی، چنین تصور میشد که ارتجاع سیاه به دلیل بنیاد دینی که دارد، امکان همدلی با ارتجاع سرخِ ملحد و بیدین را نخواهد داشت. پس تشکیل گروههای تروریست چپگرا با عقاید اسلامی- که نزد دستگاه امنیتی وقت کشور به «مارکسیستهای اسلامی» معروف شدند- مشخص شد که اتحاد میان ارتجاع سرخ و سیاه ممکن است.
- اگر بخواهیم به اختصار مهمترین خصوصیات مشترک میان این دو نوع ارتجاع بپردازیم، میتوانیم به چهار موضوع اشاره کنیم: جهانوطنی، دیگریستیزی، خشونتورزی و «امتناعِ تفکر» در ساختار این دو نوع ارتجاع.
ارتجاع سرخ و سیاه بیش از آنکه با اندیشه بیگانه باشند، دشمن اندیشیدن هستند و امکان پرسشگری و اندیشه را در نهاد خود ندارند
کیهان لندن، یوسف مصدقی- طی هفتههای گذشته و بخصوص چند روز اخیر، شاهد بازگشت دو اصطلاح قدیمی و معنیدار به عرصهی ادبیات سیاسی اپوزیسیون بودیم. عباراتِ «ارتجاع سرخ» و«ارتجاع سیاه» قدمتی به عمر اصلاحات اقتصادی- اجتماعی دوران دومین پادشاه سلسلهی پهلوی دارند. این دو اصطلاح، اشاره به دو بیماری ریشهدار، مزمن و خطرناک در بخشهایی از جامعهی ایران دارند که همواره مانع رشد و توسعه کشور و گاهی موجب آسیبهای فاجعهبار به بنیانهای فکری فرهنگ ایران شدهاند.
ارتجاع سیاه، به هر نوع رویکرد دینی به زیستسیاسی- اجتماعی جامعه اطلاق میشود. این رویکرد در واقع حضور باورهای دینی را در حوزهی عمومی و سیاستگذاری کلان یک جامعه لازم و ضروری میداند. این لزوم و ضرورت البته بنیاد عقلانی ندارد و تنها از این انگارهی جاهلانه ناشی میشود که دستورات دینی و هنجارهای مذهبی ازلی و ابدی هستند و میتوانند پاسخگوی نیازهای متنوع جامعه در هر دورانی باشند. بر همین مبنا، باورمندان به این ارتجاع، جهان را نه مکانی برای بهزیستی میدانند و نه تعلق خاطری به آبادانی سرزمینشان دارند. از دیدگاه این جماعت دوران طلایی انسان عصر انبیا و اولیاست و هدف از خلقت، بندگی خلق برای خدای آنهاست. رفاه و شادی مردم اگر توأم با رضای خدای این مرتجعین و مطابق با احکام شرعی مورد قبول آنها نباشد، نه تنها ارزشی ندارد بلکه گناه محسوب شده و مشمول عذاب الهی خواهد شد.
ارتجاع سرخ، به هر نوع رهیافت افراطی تودهای و اشتراکی به جوامع انسانی اطلاق میشود. این رهیافت، در بنیاد خود با هر نوع فردیت و تشخص انسانی مخالف است. از منظر این نوع ارتجاع، انسان پدیدهای صرفا اجتماعی است که هویتش تنها در میان همگنان خودش معنا دارد. مفاهیمی همچون فردیت، مالکیت، خلاقیت، تنوع، تفاوت و… در چنین رویکردی به زندگی جایی ندارند. باورمندان به این نوع ارتجاع، آزادیهای فردی و دگراندیشی را دشمن جامعهی ایدهآل خود میدانند و همسانسازی و تکثیر مکانیکی انسانِ معیار و نمونهی خود را بر تنوع و تکثر و پویایی در جامعه ترجیح میدهند. تقسیم فقر و امنیت قبرستانی، نتیجهی طبیعی چنین رهیافتی به انسان و جامعه است.
ارتجاع سیاه سابقهای طولانی و تلخ در زندگی ایرانیان دارد و از صدر اسلام و هجوم اعراب به ایران، همواره در حیات اجتماعی ما مردم حضور داشته است. با ظهور سلسلهی صفوی و گسترش اجباری شیعهگری در ایران، ارباب عمامه یعنی آخوندجماعت نمایندگی تام و تمام این ارتجاع را به عهده گرفتند و دامنهی جهالت و تباهی آن را به همهی ابعاد زندگی ایرانیان تسرّی دادند. هرچند پس از مشروطه و بخصوص با شروع دوران پادشاهی رضاشاه نمایندگان و باورمندان به ارتجاع سیاه مدتی از عرصهی عمومی رانده شدند اما پس از شهریور ۱۳۲۰ اذناب این ارتجاع با قدرت و خشونت به عرصهی عمومی جامعه بازگشتند. در این دوره، فرقهای بسیار خطرناک و افراطی از ارتجاع سیاه سر برآورد که بر خود نام «فدائیان اسلام» نهاد. این گروه وحشی و آدمکش به سرکردگی سیدمجتبی میرلوحی (نواب صفوی) در کوتاهمدتی با قتل دانشمند دگراندیش و بزرگی چون احمد کسروی و ترور رجالی چون عبدالحسین هژیر و سپهبد رزمآرا، ماهیت واقعی ارتجاع سیاه را نمایش داد و از این طریق الگویی برای کسانی شد که بخش مذهبی انقلاب ۱۳۵۷ را نمایندگی کردند.
هر چند میتوان سابقهای طولانیتر برای ارتجاع سرخ در ایران در نظر گرفت اما حضور جدی این شکل از ارتجاع در جامعه ایران با تشکیل حزب توده کلید خورد. حزب توده و فدائیان اسلام هر دو محصول دوران فترت پادشاهی ایران و فرزندان عهد اشغال ایران به دست دولتهای متفق جنگ جهانی دوم بودند. هر دوی این تشکیلات و انشعابات تروریستشان، تا زمان انقلاب ۵۷، از هر فرصتی برای ایجاد ناامنی در ایران و آسیب به منافع ملی استفاده میکردند.
تا قبل از ظهور گروههای چریکی و تروریستهای خیابانی در سالهای پایانی دههی چهل خورشیدی، چنین تصور میشد که ارتجاع سیاه به دلیل بنیاد دینی که دارد، امکان همدلی با ارتجاع سرخِ ملحد و بیدین را نخواهد داشت. پس تشکیل گروههای تروریست چپگرا با عقاید اسلامی- که نزد دستگاه امنیتی وقت کشور به «مارکسیستهای اسلامی» معروف شدند- مشخص شد که اتحاد میان ارتجاع سرخ و سیاه ممکن است.
اما چه خصوصیات مشترکی باعث شد که این دو ارتجاع با وجود اختلاف در مبانی، با هم متحد شوند؟
اگر بخواهیم به اختصار مهمترین خصوصیات مشترک میان این دو نوع ارتجاع بپردازیم، میتوانیم به چهار موضوع اشاره کنیم: جهانوطنی، دیگریستیزی، خشونتورزی و «امتناعِ تفکر»* در ساختار این دو نوع ارتجاع.
در باب جهانوطنی این دو ارتجاع میتوان چنین گفت که ارتجاع سیاه به امت اسلام معتقد است و نه مردم ایران. به همین دلیل منافع ملی در نگرش هواخواهان این ارتجاع جایی ندارد. برای این جماعت، ایران و منابعش صرفا فرصتی برای خدمت به آرمان جهانی امت اسلام هستند بنابراین میتوان بدون هیچ احساس مسئولیت و آیندهنگری برای تقویت اسلام مصرفشان کرد. ارتجاع سرخ هم با افتخار به بیوطنی، به یاوههایی چون اتحاد کارگران جهان و یا دیکتاتوری پرولتاریا باور دارد و کوچکترین علاقهای به مفاهیمی چون زادبوم و فرهنگ و تاریخ وابسته به آن ندارد. در این نگرش، هزینه کردن از منابع انسانی و ثروتهای ملی کشور برای تشکیل یک جامعهی جهانی بیطبقهی آرمانی، نه تنها لازم بلکه واجب است. این هر دو ارتجاع همواره کوشیدهاند که وطنپرستی را در اذهان مردم مذموم جلوه دهند. چنانکه ارتجاع سیاه وطنپرستی را «شرک» و ارتجاع سرخ وطندوستی را «جهل» میخوانند.
این هر دو ارتجاع، هویتشان را در نفی دیگری (دارالکفر/ نظام سرمایهداری) و دشمنی با گروهی از باشندگان (غیرشعیان/ باورمندان به لیبرالیسم) این دنیا میجویند بدون اینکه خود فارغ از نفی و دشمنی با دیگران، چیزی برای بهبود اوضاع جامعهای که در آن برای کسب قدرت به جنایت میپردازند، داشته باشند. برخلاف هواخواهان دموکراسی لیبرال، پیروان ارتجاع سرخ و سیاه، هویت و هستی خود را در نفی «دیگری» میجویند و بجای پذیرش تنوع عقاید و نسبیت ارزشهای جاری در جوامع، به ارزشهایی جهانشمول و دستوری و همیشگی باور دارند که هر گونه مخالفت با آنها بایستی به شدت سرکوب شود.
خشونت و جنایت، نقشی محوری در حیات و رشد ارتجاع سرخ و سیاه داشته و دارد. همچنان که اشاره شد، فرقهها و گروههای برآمده از این دو نوع ارتجاع، آنچنان خود را بر حق میشمارند که برای پیشبرد اهداف خود و رسیدن به آرمانهای تعیین شده در ایدئولوژیهایشان، از هیچ خشونتی روگردان نیستند. چماق «تکفیر» و فتوای «ارتداد»، ابزار همیشگی ارتجاع سیاه در برخورد با دگراندیشان است. همچنانکه «غیرخَلقی» و «دشمنِ مردم» اعلام کردنِ مخالفان و ترور شخصیت و جسم آنها، رویهی همیشگی ارتجاع سرخ بوده و هست. شک نیست که تاریخ ارتجاع سرخ و سیاه، سرشار از جنایت علیه دگراندیشان و اندیشمندانِ مخالف این دو نوع ارتجاع است.
شاید بزرگترین نقطهی اشتراک میان این دو ارتجاع مخرب، «امتناع تفکر» یا به بیان دیگر محال بودنِ اندیشیدن در میان هواخواهان و مؤمنین به مسلک آنهاست. در گفتمان ارتجاع سرخ و ارتجاع سیاه، نه تنها اندیشه جایگاهی ندارد، بلکه در بستر این دو گفتمان ارتجاعی، تفکر اصولا ممکن نیست. این دو سامانهی منحط به گونهای شکل گرفتهاند که مفهومِ اندیشیدن در آنها تعریف نشده است. اصولا هر نوعی از ارتجاع با تفکر بیگانه است و سر ناسازگاری دارد اما ارتجاع سرخ و سیاه بیش از آنکه با اندیشه بیگانه باشند، دشمن اندیشیدن هستند و امکان پرسشگری و اندیشه را در نهاد خود ندارند. از آنجا که این هر دو ارتجاع، مدعی دانستن پاسخ همهی پرسشها و حل همهی معضلات نوع بشر هستند و اصول و ارزشهایشان را مقدس میانگارند، از این رو تحمل هیچ چون و چرا و تردیدی را در مبانیشان ندارند و با هر شبههای با منتهای خشونت برخورد میکنند.
محمدرضا شاه پهلوی، در سالهای آخر زمامداریاش، بارها به خطر اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه برای نابودی ایران اشاره کرد. در آن دوران، دستگاه عظیم تبلیغاتی ارتجاع سرخ به مدد بهاصطلاح روشنفکران چپگرا، همگام با شبکهی پر نفوذ ارتجاع سیاه در میان عوام، هشدارهای پادشاه فقید ایران را به سخره گرفتند و خاک در چشم مردم پاشیدند تا زمینه برای ظهور فرقهی تبهکار و تصرف عدوانی مملکت به دست آن فراهم شد. حال پس از چهار دهه، عموم باشندگان ایران آثار فاجعهبار سلطهی ارتجاع سرخ و سیاه را بر زندگی خود و آیندهی فرزندانشان میبینند و از همین روست که به تکاپو افتادهاند تا به درمان و نابودی این دو بیماری تاریخی بکوشند. از روز روشنتر است که دفتر ایام ارتجاع سرخ و سیاه در ایران، به صفحهی آخر رسیده است و این اتحاد پلید جایی در آیندهی ایران نخواهد داشت.
* صاحب این صفحهکلید عبارت «امتناع تفکر» را از آرامش دوستدار– تنها فیلسوف تاریخ معاصر ایران- وام گرفت تا مقصودش را رسا و روشن بیان کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر