۱۰ اسفند ۱۴۰۱

جواد طباطبایی، پژوهشگرِ برجستۀ تاریخ و فرهنگ ایران درگذشت

جواد طباطبایی استاد دانشگاه و پژوهشگر ایرانی شب گذشته در سن ۷۷ سالگی در بیمارستانی در آمریکا درگذشت. او که عضو پیشین هیات علمی و معاون پژوهشی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود سالها گفتارها و نوشتارهایش در نشریات روشنفکری داخلی منتشر می‌گردید.

طباطبایی در سال ۱۳۲۴ در تبریز زاده شد. تا انتهای دبیرستان در تبریز تحصیل کرد و سپس برای تحصیل در رشتهٔ حقوق به دانشگاه تهران رفت. پس از اخذ کارشناسی حقوق از دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، دوران سربازی خودش را به عنوان سپاه ترویج در تهران و تبریز گذراند. در انتهای دوران سربازی، بورس تحصیلی دانشگاه پاریس را گرفت و به فرانسه رفت. در پاریس وارد دانشگاه سوربن شد و با اخذ دیپلم مطالعات عالی D.E.S از رشتهٔ فلسفهٔ سیاسی فارغ‌التحصیل شد.

در سال ۱۳۶۳ با نوشتن رساله‌ای دربارهٔ «تکوین اندیشهٔ سیاسی هگل جوان»، با دریافت درجهٔ ممتاز دکترای دولتی در رشتهٔ فلسفهٔ سیاست به ایران بازگشت.

در تهران به عضویت هیئت علمی دانشگاه تهران درآمد و معاون پژوهشی دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شد. در همان زمان، او سردبیری نشریهٔ همین دانشکده را به عهده گرفت. پس از مدتی ممنوع از تدریس و سپس اخراج ‌شد.

خود طباطبایی در مورد اخراجش از دانشگاه گفته یکی از مسئولان به او می‌گوید که گفته‌شده طباطبایی لیبرال، لاییک، ملی‌گرا است و از او می‌خواهد که اعتراضی به این اخراج بکند تا آن را بررسی کنند. در مقابل طباطبایی می‌گوید که «من همانی هستم که هستم. واقعاً نه می‌دانند لیبرال چیست، نه ملی‌گرا و نه لاییک. ماجرا این است که هر کسی که در بیرون از تقلیدِ رایج نظام علمی صحبت کند، یکی، دو تا از این مفاهیم را می‌چسبانند تا حذفش کنند. حتی وقتی معنایش را بپرسی هم پاسخی ندارند.»

او می‌گوید که در همان سال‌ها «شخصی به نام نجفقلی حبیبی آمد و رئیس دانشکده شد و ۱۳ نفر را با خودش از تربیت مدرس آورد و شبانه دستور دادند که آنها استاد شوند و پرونده‌های قبلی را تعطیل کردند.»

طباطبایی پس از اخراج از دانشگاه تهران، به کار پژوهشی خود در مراکز دیگر ادامه داد و با امکاناتی که در مراکز پژوهشی فرانسه، آلمان، و آمریکا فراهم آمد، پژوهشی دربارهٔ تاریخ اندیشه در ایران را دنبال کرد. در سال ۱۳۹۷ برای تکمیل پژوهش‌های خود و نیز درمان بیماری در آمریکا اقامت گزید.

برخی دیدگاه‌های طباطبایی

* طباطبایی در مورد «اسلام سیاسی» در مصاحبه با مجلهٔ فرانسوی لیبراسیون، نظر به حوادث ۱۱ سپتامبر بیان کرده‌است که قرائت ایدئولوژیک و سیاسی از اسلام، قرائتی مرده و فاقد معنا است، زیرا از آن‌جایی که آن‌ها نتوانستند خودشان را از لحاظ نظری با رویدادهای اجتماعی و سیاسی دنیای حاضر که در آن زندگی می‌کنند به‌روز کنند، در عمل نیز برنامه‌ای اجتماعی و سیاسی برای پاسخ به سوالات مربوط به این دنیای جدید ندارند و تنها راه حل این اسلامگرایان در مواجهه با دنیای غرب، ایدئولوژیک کردن اسلام و مبارزه با غرب است که خود را می‌تواند در عملیات‌های تروریستی نشان دهد. وی در این گفتگو وضعیت مردم ایران را متفاوت می‌داند و می‌گوید جامعه ایران توانسته خودش به‌روز کند و بزرگترین دشمنان بن لادن مردم ایران هستند.

* همچنین وی در مقاله‌ای با عنوان ″بهار عربی و خطر اسلامگرایی″ دربارهٔ انقلاب اسلامی ایران اظهار کرده‌است که با حصول انقلاب، اسلام‌گرایان و چپ‌گرایان در نوع دوگانه اسلامی و مارکسیستی، پرچم کودتا را برای غلبه بر آزادی که خودشان از اشاعه‌دهندگان آن در جنبش مشروطه بوده‌اند، برافراشتند.

* او از شارحان نظریه ایرانشهری ‌است که در آن کل نظام سیاسی ایران را در گذر تاریخ متأثر از فرهنگ ایران می‌داند. فرهنگی که نه متعلق به یک قوم خاص، بلکه ترکیبی از اقوام مختلف در مرزهای فرهنگی به نام ایران بوده‌است. او می‌گوید که «ایرانشهر» مقوله‌ای در تاریخ‌نویسی ایران است و به هیچ وجه شعاری در پیکار سیاسی نیست. «ایرانشهر» به عنوان مقوله‌ای برای تبیین تداوم تاریخی ایران به کار رفته که یکی از مقدمات تدوین تاریخ جامع ایران است، یعنی اینکه در نوشتن تاریخ ایران تداومی در دوران قبل و بعد از اسلام در ایران وجود دارد، دوره‌ای که نام ایران، ایرانشهر بوده‌است.

* ایران‌زمین، سرزمینِ همهٔ ″ایرانیان″ است. ″ایرانیان″ نامِ عامِ همهٔ ″ما″، یعنی مردمانی‌ است که به طورِ تاریخی، از کهن‌ترین روزگاران در آن سکونت گُزیده و تقدیرِ تاریخی آن سرزمین و تقدیرِ تاریخی خود را رقم زده‌اند. این ″ما″ هیچ قیدی و تخصیصی ندارد و هیچ قیدی و تخصیصی نباید به هیچ نامی و به هیچ بهانه‌ای بر آن وارد شود. این ″ما″ بر همهٔ مردمِ ایران شمولِ عام دارد و هیچ ایرانی را نمی‌توان به هیچ نامی و هیچ بهانه‌ای از شمولِ عامِ آن خارج کرد. این ″ما″ فرآوردهٔ وحدتِ کلمهٔ سیاسی نیست، به طورِ تاریخی نیز چنین نبوده‌است، بلکه، مانندِ خودِ ایران‌زمین، به طورِ خودجوش، وحدتی در کثرت است. این ″ما″ کثرتِ همهٔ ایرانیانی‌است که از هزاره‌های پیشین، در زمان‌هایی و از مکان‌های گوناگون، مهاجرت کرده و این سرزمینِ بزرگ را برای سکونتِ خود برگزیده‌اند، سهمی در نیک و بدِ آن دارند و تاریخ، تمدن و فرهنگِ آن را آفریده‌اند.»

* «ایران‌زمین، در معنای دقیقِ آن، ایرانِ بزرگِ فرهنگی‌است. ایرانِ بزرگِ فرهنگی تنها از آنِ ایرانیانِ محدودهٔ جغرافیای سیاسیِ امروزِ ایران نیست، میراثِ همهٔ اقوامی‌است که سهمی در آفریدنِ آن میراثِ مشترک داشته‌اند، اگرچه بسیاری از آن اقوام، به لحاظِ سیاسی، به ملت‌های مستقل تبدیل شده و سرنوشتِ سیاسیِ جدای خود را رقم زده‌اند. به عنوانِ مثال، ملت‌هایی که در آسیای مرکزی و نیز در قفقاز، کشورهایی مستقل ایجاد کرده‌اند، در معنای سیاسیِ کلمه، ایرانی نیستند، اما در میراثی که در ایرانِ بزرگ آفریده شده، به درجاتِ متفاوت، سهیم بوده‌اند و هستند. امروزه، این اقوام به زبان‌های ″ملیِ″ خود سخن می‌گویند، اما بخشِ بزرگی از آنچه در این زبان‌های ″ملیِ″ ناحیه‌ای بیان می‌شود ایرانی‌است.

* ایرانِ بزرگِ فرهنگی، چنان‌که از نامِ آن بر می‌آید، فرهنگی‌است و هیچ داعیهٔ سیاسی ندارد. این که تاریخِ بخشِ بزرگی از ادب و فرهنگی که در ناحیه‌هایی از شبه‌جزیرهٔ هند، ترکیه، تاجیکستان، ازبکستان و… آفریده شده ایرانی‌است، امروزه، به لحاظِ سیاسی هیچ اعتباری ندارد. سیاستِ خارجیِ همهٔ این کشورها باید بر اساسِ مناسبات حُسنِ هم‌جواری، عُلقه‌های فرهنگی، منافعِ مشترکِ برابر و رعایتِ منطقِ منافعِ ملیِ کشورها باشد. اینکه ایرانِ بزرگ، خاستگاهِ ادب و فرهنگی بوده که در بسیاری از کشورهای منطقه جاری‌است، به لحاظِ سیاسی، برای ایرانِ سیاسیِ کنونی اعتباری به‌شمار نمی‌آید.
آن‌که بخواهد مرزهای ایرانِ سیاسی را برهم زند، به یکی از وجوهِ ماجراجوییِ ناسیونالیستی دست زده‌است، حتی اگر خود نداند، اما پاس‌داری از مرزهای فرهنگی، و حتی گسترشِ آنها، مندرج در تحتِ وطن‌خواهی‌است.

* تاریخ‌نویسی ناسیونالیستی، که جز تجلیلِ ایرانِ خیالی، به عنوانِ قرینهٔ ″شرقِ آرمانیِ″ ادوارد سعید، هدفی را دنبال نمی‌کند، و تاریخ‌نویسیِ ″کُلَنگِستانی″، و نیز وجوهِ گوناگون تاریخ‌نویسی‌های ضدِ ناسیونالیستی، دو روی سکهٔ بی‌وطنی هستند. ایران، موضوعِ تاریخِ ایران به عنوانِ ″مشکل″، نه ایرانِ ناسیونالیستی‌است نه ایرانِ ″کلنگستان″؛ موضوعِ تاریخِ ایرانِ واقعی، تبیینِ حقیقتِ بغرنجِ ایران و مفهومِ آبستنِ آن است. تاریخ‌نویسیِ جدیدِ ایرانی باید این حقیقتِ بغرنج و این مفهومِ آبستن را موضوعِ خود قرار دهد. از این دیدگاه، به رغمِ اینکه تاریخ‌های بسیاری برای ایران و فرهنگِ آن نوشته‌اند، اما هنوز ″تاریخ و تاریخ‌نویسیِ ایرانی″ امری عدمی است.
اصطلاحِ ″ملی‌گرایی″، در دهه‌های اخیر از راهِ ترجمه از زبان‌های اروپایی واردِ زبانِ فارسی شده‌است و معنای درستی ندارد. معادلِ این ترکیب، که در زبانِ فارسی جعلِ جدید است، در زبان‌های اروپایی تاریخی دارد که در ایران شناخته‌شده نیست، اما این امر مانع از آن نشده‌است که در پیکارهای ایدئولوژیکی-سیاسی استفاده شود.
سببِ اینکه ایرانیان خود را به عنوانِ ملتی واحد فهمیده، اما واژه‌ای برای آن جعل نکرده‌اند، این است که روندِ تبدیل به ملت در ایران امری طبیعی بوده‌است. تحولِ مضمونِ معناییِ واژهٔ نِیشن در زبان‌های اروپایی با آغازِ روندِ تجزیهٔ امپراتوریِ مقدس هم‌زمان است. در امپراتوریِ مقدس، سیاستِ اقوامِ مسیحی عینِ دیانتِ آنان – معنای نخستِ واژهٔ نیشن در زبان‌های اروپایی و ″ملت″ در عربی و فارسی – بود، یعنی همهٔ اقوامِ مسیحی گروه‌هایی دینی در درونِ رِسپوبلیکا کریستینا بودند، اما از زمانی که رخنه‌ای در ارکانِ سلطنتِ پاپی و امپراتوری افتاد، سیاستِ اقوامِ اروپایی، که به تدریج به ″ملی″ شدن میل می‌کرد، عینِ دیانتِ آنان نمی‌توانست باشد. سیاستِ ایرانیان، هرگز، عینِ دیانتِ خلافت نبود، یعنی، اگر بتوان گفت، پیوسته، ″ملی″ در معنای جدید آن بود، و برای توصیفِ این واقعیتِ بدیهی نیازی به جعلِ اصطلاحِ جدید نبود. تصریح محمد بن جَریر طَبَری، مبنی بر این که تاریخِ ایرانیان تداومی خلاف‌آمدِ عادت داشته، به معنای آن است که تاریخِ ایران پیوسته تاریخِ ″ملی″ بوده‌است. در واقع، معادلِ دقیق برای واژهٔ نیشن در زبان‌های اروپایی، به لحاظِ مضمونی و نه واژگانی، نه ″ملت″ که ″ایران″ است که از کهن‌ترین زمان‌ها تا کنون مضمونِ واحدی داشته و در تعارضِ آن با ″اَنیران″ فهمیده می‌شده‌است. ایرانیان ″ملیتِ″ خود را در نامِ کشورِ خود فهمیده‌اند. در ایران، به عنوانِ کشور، پیوسته، ″ایران″ عینِ ″ملتِ″ ایران بوده‌است.

به نقل از سایت اخبار امروز




تارنمای دکتر علی میرفطروس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر