۱۳ اسفند ۱۴۰۱

دمیدن شیپور از سر گشاد: آیا ایرانیان نژادپرست‌اند؟

عباس سلیمی آنگیل (دبیر کارگروه آسیب‌شناسی پارسی‌انجمن): حکایتی هست که می‌گوید روزی کودکی ثروتمند (به قول امروزی‌ها، «بچه‌پول‌دار» و «بچه‌مایه‌دار» و…) انشایی با موضوع «تهی‌دستی و نداری» نوشته بود و در آن خانواده‌ی فقیری را وصف کرده بود که «حتی نوکر و راننده و خدم‌وحشمشان هم فقیرند و ماشین‌هایشان قدیمی است و اسب‌های سوارکاری‌شان بی‌کاه و جو مانده‌اند و…».

نمی‌دانم این داستان نویسنده دارد یا ساخته‌وپرداخته‌ی ذهن جمعی است. هرچه هست، نمونه‌ی کارایی است برای نشان دادن ویژگی دهن‌بینانه‌ی بسیاری از مردمان؛ آنانی که نه بر موضوع بحث خود اشراف دارند و نه توان دیدن پدیده‌ها از زوایای گوناگون را دارند و نه شیوه‌ی برخورد با تاریخ و متن‌های تاریخی و رویدادهای تاریخی را بلدند.

دست‌کم در یک دهه‌ی اخیر، کسانی بارها به واژه‌هایی چون «سیاه‌سوخته» در زبان فارسی (اینجا) و پدیده‌هایی چون حاجی فیروز در ایران (اینجا) گیر داده‌اند و حتی از تبعیض علیه ایرانیان آفریقایی‌تبار (اینجا) و نژادپرستی علیه افغانستانی‌ها و نژادپرستی در متن‌های کهن و… سخن گفته‌اند و کوشیده‌اند تاریخچه‌ای برای ایدئولوژی نژادپرستی (به معنایی که در غرب رخ داده است و برداشتی که انسان امروزی از آن دارد) در ایران هم دست و پا کنند.

انتقادها از شخصیت حاجی فیروز و پیوند آن با نژادپرستی به حدی پرت است که نباید پاسخی به آن‌ها داد. مهرداد بهار و اسطوره‌شناسان دیگر درباره‌ی میرنوروزی و خاستگاهش نوشته‌اند. می‌توان به آن نوشته‌ها نگریست.

اکنون بایسته است ببینیم جز «روسیاه» و «سیاه‌سوخته» و … دیگر چه واژه‌های نژادپرستانه‌ای در زبان فارسی هست:

دیو سفید یا دیو سپید: نام فرمانروای دیوان است که کی‌کاووس، شاه ایران، و سپاهش را به بند کشید و سرانجام رستم او را کشت

چشم‌سفید: گستاخ و بی‌شرم، کنایه از چشم‌کور و نابینا (همان)

روی‌زرد (زردرو): ترسناک و بیمناک، کنایه از پریشان و زار و ناتوان (همان)

چنان‌که ملاحظه می‌کنید، سفیدپوستان حق دارند از این واژه‌های نژادپرستانه برنجند. چرا چشم‌سفید معنای منفی دارند، اما «سیه‌چشم» (سیه‌چشمون چرا…) معنای مثبت دارد؟ «روی‌زرد» هم زردپوستان را باید برنجاند. در برخی از زبان‌ها و گویش‌های ایرانی، همچون مازندرانی، «زردوزار» به آدم بیمار می‌گویند.

آنچه باعث می‌شود خانمی به نام فروغ تمیمی در رادیوزمانه، بر پایه‌ی داستانی تخیلی، «سیاه‌سوتک» را نژادپرستانه بداند (اینجا) و کاری به «چشم‌سفید» و «دیو سپید» نداشته باشد، جوّ عمومی زمانه و چند سده نژادپرستی و صنعت برده‌داری در آمریکا بوده است. اگر روزگاری سفیدپوستان در اقلیت قرار بگیرند و ازشان بهره‌کشی شود، امثال همین پژوهشگران پیشینه‌ی آن را در فارسی خواهند جُست و همین واژه‌ها را چون سندی درباره‌ی نژادپرستی ایرانیان علیه سفیدپوستان رو خوهند کرد. در آن زمانِ احتمالی، از ابومسلم خراسانی تا باشگاه «سیاه‌جامگان» خراسان و ترانه‌ی «سیا نرمه نرمه، سیا توبه توبه…» و… همچون نشانه‌های تبعیض علیه سفیدپوستان به کار خواهد رفت.

درباره‌ی نژادپرستی ایرانیان علیه افغانستانی‌ها، نکته‌ای مهم همیشه مغفول باقی مانده است: دولت‌های پشتون افغانستان سیاست‌هایی ضدایرانی و ضد زبان فارسی پیشه کرده‌اند. پیش از آنکه گروه طالبان شمشیر را از رو ببندد، کرزای و غنی و پیشینیانشان هم سیاست فارسی‌ستیزی را پیش می‌بردند. با این حال، تا امروز کسی سراغ ندارد که ایرانیان در مواجه با پناه‌جویان افغانستانی آنان را به پشتون و فارسی‌زبان بخش کرده باشند و با پشتون‌ها رفتاری دگرسان داشته بوده باشند. در بسیاری از بزنگاه‌های تاریخی، سیاست‌های دولت جمهوری اسلامی به سود پشتون‌ها و سیاست‌های پشتون‌سازی افغانستان تمام شده است تا به سود فارسی‌زبانان. توهین و تحقیری که ممکن است یک افغانستانی در ایران ببیند و بشنود نژادپرستانه نیست، اگر چنین بود، تنها پشتون‌ها را در برمی‌گرفت یا دست‌کم درباره‌ی آنان پررنگ‌تر می‌بود. رقابت میلیون‌ها کارگر ایرانی با نیروی کار ارزان‌قیمت افغانستانی انگیزه‌ی اساسی هر تنشی است. بسنده است تصور کنید که جمعیتی بین شش تا هشت میلیون نفر، بیشتر هم بی تخصص، در سه چهار دهه وارد یکی از کشورهای اروپایی می‌شدند، جز جنگ و درگیری چه نتیجه‌ای در پی می‌داشت؟ با این حال، ویژگی‌هایی چون ضعیف‌کشی و بهره‌کِشی، نافرهیختگی و آموزش‌ندیدگی، و بسیار صفات ناپسند دیگر هم ممکن است در این میانه نقش بازی کنند.

اشاره‌ای به چند نکته‌ی بنیادین

الف) اگر راسیسم (Racism ) به نژادپرستی ترجمه نمی‌شد، بسیاری از این کج‌فهمی‌ها رخ نمی‌داد. از آنجا که واژه‌ی «نژاد»، آن هم به معناهای گوناگون، در متن‌های کهن زبان فارسی وجود دارد، برخی معنای امروزی راسیسم را بر آن واژه بار می‌کنند.

ب) اگر هیتلر با ورزشکار سیاه‌پوست دست نمی‌دهد، پشتش به فیلسوفان نامداری همچون هگل و نیچه و هایدگر و… گرم است (گیریم برداشتش از آموز‌های آنان کژ و کوژ بوده باشد. البته به گفته‌ی منتقدان آن‌چنان کژ و کوژ هم نبوده است)[۱]. یعنی این نوع نژادرستی خود را به فلسفه و دانش متکی می‌داند و در این حوزه‌ها نظریه‌پردازی می‌کند. نژادپرستی در غرب «ایدئولوژی» است. قرار بوده با آن حکومت کنند و جامعه را از پلیدی‌های نژادهای پست (به پندار خودشان) بزدایند و این کار را هم کرده‌اند و میلیون‌ها نفر را کشته‌اند. در ایران انواع ستم‌ها از ضعیف‌کشی تا راهزنی و حمله‌ی ایل‌ها به شهرها و مزدوری دولتمردان برای بیگانگان و دورویی و ریاکاری و… را داشته‌ایم، اما نژادپرستی به معنای غربی و امروزی واژه را نداشته‌ایم؛ نژادپرستی هیچ‌گاه در ایران به ایدئولوژ‌ی تبدیل نشده است.

پ) از سیاه‌پوستان، در دوره‌های تاریخی گوناگون، بیش از دیگران بهره‌کشی شده است. هم در غرب و هم در جهان اسلام، به‌ویژه دوران خلفای عباسی، بیشتر بردگان از سیاه‌پوستان بوده‌اند. در ادبیات کهن فارسی هم می‌توان گواه‌هایی یافت که آن را توهین به سیاهان برشمرد، اما هم‌چنان می‌توان نمونه‌هایی هم یافت و آن را توهین به سفیدپوست و زردپوست قلمداد کرد. ناصرخسرو و سنایی و مولانا و… بیت‌هایی علیه مهاجمان زردپوستی دارند که پهنه‌ی خراسان و سغد و خوارزم میدان ترکتازی و غارتشان شده بود. در عین حال، خال هندو و چهره‌ی ترکانه (چهره‌ی شرقی) در ادب فارسی نماد زیبایی بوده و بسیار ستوده شده است. مینیاتورهای ایرانی پر است از چهره‌ی معصوم و دلربای مهاجمانی که آمدند و خاک ایران را به توبره کشیدند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.

در ایران، در کنار بردگان سیاه‌پوست، بردگان تاجیک (ایرانی مسلمان) و ترک و بلغاری و گرجی و هندی و… هم بسیار بوده‌اند. برده‌داری در ایران لزوماً برده‌داری سیاهان و نژادپرستی علیه آنان نبوده است. آنچه در این سال‌ها چهره‌های رسانه‌ای نزدیک به نهاد قدرت در ایران (امثال صادق زیباکلام و دیگر امت‌گرایان) و کنشگران قوم‌وقبیله‌گرا نژادپرستی ایرانیان نامیده‌اند، با واژه‌ها و کلیدواژه‌های دیگر قابل بررسی است؛ دعوای گه‌گاهیِ کارگر ایرانی و افغانستانی از جنس دشمنی سفیدپوست غربی با سیاه‌پوست نیست، نه انگیزه‌هاشان یکی است، نه روششان و نه آماجشان.

همین خاک دشمن‌پسند ایران، به گفته‌ی عارف قزوینی: «خاک خائن‌دوست ایران»[۲]، در جنگ جهانی دوم پذیرای مهاجران لهستانی بود و پیش از آن برای آوارگان ارمنی و آشوری که در ترکیه نسل‌کشی شده بودند مادری کرده بود و سپس‌تر پناهگاه صدها هزار کرد و عرب عراقی شد که از دست صدام گریخته بودند و اکنون پذیرای میلیون‌ها افغانستانی است. فرهنگ ایرانی از انگشت‌شمار فرهنگ‌هایی است که در سده‌ی بیست و یکم صدها زبان و گویش و لهجه و آیین و گونه‌گونی و رنگارنگی را پاس داشته است؛ آن هم ایرانی که فاقد کانونی است که منافع ملی‌اش را پاس بدارد. ایران از انگشت‌شمار کشورهایی است که به سوی همگون‌سازی نرفته است (بسنجید با وضعیت یک سده‌ی اخیر مسیحیان عرب‌زبان در کشورهای عربی یا وضعیت مسیحیان یونانی و ارمنی و آشوری و کردها در کشور ترکیه). شگفتا که مهمانان ریز و درشت رسانه‌ی ایران‌اینترنشنال سعودی پیوسته از نژادپرستی ایرانیان دم می‌زنند، در حالی که حاکمان حجاز تمامی مسیحیان و زرتشتیان و یهودیان و باقی ادیان شبه‌جزیره را چنان نابود کردند که امروززه حتی یک غیرمسلمان در آن صحاری آبادشده یافت می‌نشود! زنده‌یاد مجتبی عبدالله‌نژاد، پژوهشگر و مترجم، در فیس‌بوکش نوشته بود: «این چند کلمه را در ذیل یادداشت دوست فاضلم در دانشگاه بوعلی، علی محمدی، نوشتم. بعد فکر کردم خوب است اینجا هم [فیس‌بوک] بنویسمش که عده‌ی بیشتری آن را ببیند: «خدا می‌داند چقدر حدیث داریم که زبان ایرانیان را نیاموزید، به لباس ایرانیان درنیایید، از اخلاق و عادات ایرانیان تقلید نکنید، مراسم ایرانیان را برگزار نکنید. ایّاکم و زی الأعاجم. ایّاکم و اخلاق الأعاجم. لاتعلّموا رطائه الأعاجم. لا تلبسوا لباس الأعاجم. گناه است اینها. روی رستگاری را نمی‌بیند کسی که به لباس ایرانیان درآید یا اخلاق و عادات ایرانیان را تقلید کند یا مراسم آنان را برگزار کند. نابود کنید آیین‌های ایرانی را. امیتوا سنّه العجم و احیوا سنّه العرب. بعد غزالی خودمان را داریم. غزالی خراسانی. غزالی طوسی که می‌گوید: آنچه برای سده و نوروز فروشند، چون سپر و شمشیر چوبین و بوق سفالین مخالف شرع است و حرام است خرید و فروش اینها و بلکه نوروز و سده باید مندرس شود و کسی نام آن نبرد. عده‌ای معتقدند باید این روز را روزه گرفت که فراموش شود. ولی روزه هم نباید گرفت. چون روزه هم نوعی یادکرد این روز است و باید طوری برخورد کرد که به‌کلی فراموش شود.» آقای محمدی جواب دادند: «به سخنان شما بیفزایم که در آغاز برخی از فرهنگ‌های عربی، آن‌جا که با واژه‌ای از زبان فارسی روبه‌رو شدند، نوشتند: هذه لغهُ اعجمیهُ فالعب بها ماشئتَ: این زبان فارسی است هرجور دلت می‌خواهد به آن بمیز!»» (اینجا) با این حال، به نظر من، این‌ها هیچ‌کدام از جنس «ایدئولوژی‌های نژادپرستانه» (آنچه در اروپا و آمریکا رخ داد) نیست. پرونده‌ی عصبیت انسان بیابانگرد و تفاخر قبیله‌ای و خوی جنگاوری و تمدن‌ستیزانه و دیگری‌ستیزانه‌اش را، که هیچ ترسی از کشتار جمعی دیگران نداشت و ندارد، نمی‌توان در قفسه‌ی ایدئولوژی‌های نژادپرستانه جای داد، وگرنه مجبوریم تاریخ نژادپرستی را به جنگل‌ها و عصر غارنشینی ببریم و کل تاریخ پر از کشتار و رنج بشر را تاریخ نژادپرستی بدانیم! حتی گرداندن آسیاب با خون ایرانیان، که یکی از سرگرمی‌های حاکمان عرب در گوشه‌وکنار ایران بود، پیوندی با ایدئولوژی‌های نژادپرستانه امروزی ندارد.

فرجام سخن

۱. نژادپرستی در غرب ایدئولوژی فرمان‌روایی (نازیسم و فاشیسم) بوده است، به دانش‌های روز و فلسفه پشت‌گرم بوده است، ده‌ها نظریه‌پرداز داشته است که هر کدام از نامداران روزگار خود بوده‌اند. نتیجه اینکه همه‌ی گونه‌های ستمگری و دیگرستیزی را نباید زیر مفهوم نژادپرستی جای داد، باید دگرسانی‌ها را پیش چشم داشت. می‌توان به تأثیرگذاری این نظریه‌ها در دوران معاصر خاورمیانه و ورودشان به این منطقه پرداخت، که فجایعی چون نسل‌کشی ارمنی‌ها را رقم زد، اما نمی‌توان در گذشته‌ی این منطقه در جست‌وجوی ایدئولوژی نژادپرستی بود.

۲. درست آن است که بگوییم با توجه به رویدادهای جهانی در چند سده‌ی اخیر، واژگانی چون «روسیاه» و «سیاه‌سوخته» و… مایه‌ی رنجش سیاه‌پوستان می‌شود و چه بهتر که به کار نروند، نه اینکه شکل‌گیری این واژه‌ها و دشنام‌ها را نتیجه‌ی نژادپرست بودن گویندگانش دانست، و آنگاه فاشیسم و نازیسم و صنعت برده‌داری آمریکا را با واژه‌ی «روسیاه» و نقش کنیز مطبخی در خانواده‌های اعیان ایرانی هم‌کاسه کرد و یکی پنداشت! در نتیجه، اگر سیاه‌سوخته امروزه مایه‌ی رنجش گروهی از افراد می‌شود، نباید آن را به کار برد و لجاجت به خرج داد.


پانوشت‌ها

[۱]. در این‌باره بنگرید به: نیچه و نازی‌ها، استیون هیکس، ترجمه‌ی حسن محمودی، تهران: میلکان، ۱۳۹۴.

[۲]. بنگرید به: نامه‌های عارف قزوینی، به کوشش مهدی به‌خیال، تهران: هرمس، ۱۳۹۶، ص ۷۱.


تارنمای پارسی انجمن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر