پارسی انجمن
- بلشویکها پس از چیرگی بر قفقاز، در هماهنگی با سیاستی که دربارهی سرزمینهای ایرانیِ دیگر در آسیای میانه در پیش گرفته بودند، کمر به ریشهکنیِ زبان و فرهنگ ایرانی بستند. کوشش ایشان برای جایگزین کردن زبان روسی به جای پارسی، تا اندازهای بسیار با پیروزی همراه بود و به ویژه با دگرگونی دبیره در این سرزمینها به بار نشست.
- دگرگونی دبیره از پارسی به لاتین در سُغد و خوارزم کاری سخت نابخردانه بود و هر بینندهای خردمند و نایکسویهنگر درمییافت که آماج از انجام این کارْ نادان نگه داشتنِ مردم و بریدن شاهرگ هویت فرهنگیشان است.
- عینی، در سرزمینی که ناصرخسرو و رودکی را در دامن خود پرورده بود، زاده شد و از بازماندههای گرانبار پیشینیان خویش بهره برد و سپس کمر به ویرانی این گنجینهی فرهنگی بست و بر این پایه خود را بنیانگذار و آغازگرِ سامانی نو برشمرد.
این جُستار بخشی از گفتارِ دومِ نبیگِ «ابوالقاسم لاهوتی و شاعران انقلابی» است که نویسندهاش، دکتر شروین وکیلی، فرادست پارسیانجمن نهادهاست. خوانندگانِ گرامی پارسیانجمن این نبیگ را میتوانند از «اینجا» بارگیرند.
***
بلشویکها پس از چیرگی بر قفقاز، در هماهنگی با سیاستی که دربارهی سرزمینهای ایرانیِ دیگر در آسیای میانه در پیش گرفته بودند، کمر به ریشهکنیِ زبان و فرهنگ ایرانی بستند. کوشش ایشان برای جایگزین کردن زبان روسی به جای پارسی، تا اندازهای بسیار با پیروزی همراه بود و به ویژه با دگرگونی دبیره در این سرزمینها به بار نشست. روسها در میانهی دههی ۱۹۲۰.م سیاستِ تغییر خط خود را اجرا کردند و مردمی که به خط پارسی مینوشتند را وادار کردند ابتدا از خط لاتین و کمی بعد از خط سریلیک استفاده کنند. جمعیت کُردِ مقیم جمهوریهای شوروی به طور سنتی از خط پارسی برای نوشتن استفاده میکردند. در دههی ۱۹۲۰.م خط ارمنی در میان ایشان رواجی یافت، اما در نهایت در ۱۹۲۷.م خط لاتین جایگزین آن شد و در ۱۹۴۵ .م به سریلیک تغییر یافت. زبانهای تاتی و تالشی هم به همین ترتیب با تحمیل خط سریلیک روبرو بودند و ناگزیر شدند خط پارسی را از دست فرو گذارند.
ترکزبانان قفقاز هم از قرن چهاردهم که نویسایی در میانشان رواج یافت، تا ۱۹۲۴.م به مدت ششصد سال از خط پارسی برای نوشتن بهره میجستند و خزانهی چشمگیری از ادبیات نیز فراهم آورده بودند. در ۱۹۲۴ .م بلشویکها نوشتن به خط پارسی را ممنوع کردند و نوعی خط لاتین را به ایشان تحمیل کردند. جالب آن که این امر همزمان بود با پیروی ترکیه از این سیاست و تغییر خط در این کشور. یعنی اگر به همزمانی رخدادها بنگریم، میبینیم که برنامهی آتاتورک برای تغییر خط ترکی از پارسی-عربی به لاتین، دقیقا همزمان و در ادامهی برنامهی روسها برای ایرانیزدایی از منطقه انجام شده، و دقیقا در زمانی هم رخ داده که آتاتورک از نظر مالی و نظامی وابسته و متحد بلشویکها بوده است. تغییر دوم خط از لاتین به سریلیک که در اواخر دههی ۱۹۳۰.م در شوروی انجام پذیرفت، دیگر به ترکیه رخنه نکرد، چرا که آتاتورک تا این زمان به قدر کافی قدرت یافته و راه خود را از بلشویکها جدا کرده بود.
این سیاست دربارهی بقیهی زبانها نیز اجرا شد. در ۱۹۳۸.م که مسکو فرمان داد تا خط ترکزبانان شوروی به سریلیک تغییر یابد و چنین هم شد. در مورد مردمی که به زبان نوگای سخن میگفتند هم همین الگو با همین زمانبندی رخ نمود. کومیاکها که آمیختهای از سکاها و خزرها و اوغوزهای قدیمی هستند، زبانی از تبار ترکی دارند که به طور سنتی آن را با خط پارسی مینوشتند. خط ایشان نیز در ۱۹۲۸ به لاتین و در ۱۹۳۸ به سریلیک تغییر یافت. تاتارهای چاگاتای یا قرهچای-بلخارها هم زبان خود را به خط پارسی مینوشتند. تا این که در ۱۹۲۴.م استفاده از این خط ممنوع شد و لاتین به ایشان تحمیل شد. در ۱۹۳۷.م نوشتن با خط سریلیک برای ایشان اجباری شد. در منطقهی اوسِتیا، دو زبانِ ایرونی و اوگری وجود دارد که اولی در سراسر این منطقه و توسط چهار پنجم جمعیت تکلم میشود و دومی تنها بین یک پنجم جمعیت رواج دارد که در گوشهی شمال غربی این سرزمین زندگی میکنند. خط مردم اوستی در ۱۹۳۸.م به سریلیک تغییر داده شد.
روسها علاوه بر تغییر خط و منع یادگیری و نوشتن به زبان پارسی، نمودهای مادی تمدن ایرانی را نیز در قفقاز از میان بردند. در دوران استالین همهی بناهای مذهبی از سوی دولت مصادره شد و به موزه یا سالن موسیقی تبدیل شد. بخش بزرگی از این بناهای باستانی که همچنان تقدس خود را میان مردم حفظ کرده بود، یکسره ویران شد و این سیاست در مورد مکانهای مقدس کهنسال هم انجام پذیرفت. چنان که مثلا پرستشگاه بیبی اِیبار در آران در دوران استالین به کلی نابود شد. در میان مراکز دینی، تنها کلیساهای ارتدوکس روسی بودند که بعد از سال ۱۹۴۳.م و تاکید استالین بر ناسیونالیسم روسی در مقابل حملهی آلمانها، از این سرنوشت مصون ماندند.
… کسی که بیشترین نقش را در تاسیس جمهوری شوروی تاجیکستان ایفا کرد، شیرینشاه شاهتیمور بود که از اعضای بلندپایهی حزب کمونیست ازبکستان محسوب میشد. او در ۱۸۹۹ .م در خانوادهای تنگدست و روستایی در شوغنان زاده شد و بعدتر به عنوان کارگر به تاشکند مهاجرت کرد. در آنجا به سال ۱۹۲۱ .م عضو حزب کمونیست شد و به این ترتیب یکی از آن رهبران بلشویک بومیای بود که با جنبش ملی فرغانه و خیوه و بخارا دشمنی میورزید.
او در سالهای ۱۹۲۳ و ۱۹۲۴ نمایندهی تاجیکها در کمیتهی مرکزی حزب کمونیست بود و در ۱۹۲۹.م موفق شد استالین را راضی کند تا بخشهای کوهستانی سرزمین سغد را از ازبکستان جدا کند و آن را به عنوان یک جمهوری مستقل به رسمیت بشناسد. بعد، خودِ شاهتیمور به عنوان رئیس این دولت برگزیده شد و زیر نظر استالین سیاستهای سرکوبگرانهی روسها را در این منطقه اجرا کرد. شاهتیمور در جذب و ترویج فرهنگ روسی اشتیاقی فراوان داشت. شاه تیمور در ۱۹۳۰ .م با زنی روس به نام الکساندریا میخائیلوونا کیسِلیووا ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد که آنها را شاهتیمور و رستم نامیدند. این دو بعدها با نامی روسی و همچون شهروندانی روس پرورده شدند.
شاهتیمور از سویی با ابوالقاسم لاهوتی دوستی نزدیک داشت و از سوی دیگر کسی بود که خط پارسیِ مردم را در دولتِ نوظهور تاجیکستان با زور و خشونت به خط سریلیک روسی تغییر داد. این بخشی از برنامهی روسی کردنِ این منطقه بود که در ۱۹۳۹ و ۱۹۴۰.م اجرا شد و استفاده از خط پارسی را ممنوع ساخت.
دستکاری زبان و خط، یکی از سیاستهای کمونیستها برای نابود کردن هویت ایرانی در آسیای میانه بود. این کار همزمان با مرزبندی مجدد این سرزمین در قالب جمهوریهای متفاوت به انجام رسید. کارگزاران آن، عبارت بودند از شاه تیمور که رهبری سیاسیاش را بر عهده داشت، و ابوالقاسم لاهوتی و دوستش صدرالدین عینی که وظیفهی توجیه فرهنگی آن را بر عهده گرفته بودند. برای فهم دقیقتر آنچه که در جریان اجرای این سیاست ایرانیزدایی فرهنگی رخ داد، باید صدرالدین عینی را دقیقتر شناخت.
صدرالدین سیدمرادزادهی عینی، در سال ۱۸۷۸م. در روستای ساکتره در حوالی بخارا زاده شد. طبع شاعری داشت و نثر را شیوا مینوشت، اما در ذهنیتاش سیاست بر فرهنگ میچربید و نخستین عرض اندامهایش در عرصهی عمومی همیشه با تبلیغ آرای بلشویکی گره خورده است. همزمان با انقلاب اکتبر، او را در بخارا به خاطر تبلیغ بلشویسم دستگیر کردند و عالم خان حاکم بخارا دستور داد هفتاد و پنج تازیانه به پشتش بزنند. پشت صدرالدین عینی در اثر این مجازات زخمی شد و او تا پایان عمر به این ماجرا اشاره میکرد و خویشتن را نوعی شهید راه کمونیسم معرفی میکرد.
بعد از تازیانه خوردن در بخارا، ابوالقاسم لاهوتی که با او دوستیای داشت و در ضمن همسنگرِ وی هم محسوب میشد، موفق شد او را از بخارا خارج کند و در یک بیمارستان روسی بستری نماید. عینی به سرعت بهبود یافت و وقتی ارتش سرخ دو سال بعد خاک بخارا را به توبره میکشید، با ایشان همراه بود. خودش گزارش کرده که وقتی تازیانه میخورد، گریه نکرد، اما در روز نهم آوریل ۱۹۱۷، وقتی همراه ارتش سرخ بر دروازهی بخارا ایستاده بود، از سر شوق و شادی اشک در چشم داشت.[۱]
روسها بعد از راندن خان بخارا و سرکوب مقاومت مسلحانهی مردم بخارا و خوقند، شروع کردند به انتشار چندین روزنامه برای تبلیغ مرام کمونیستی. جالب آن که با وجود غلبهی کامل زبان پارسی در سپهر اجتماعی بخارا، در میان این روزنامهها، تنها یکی به خط و زبان پارسی منتشر میشد و آن هم «شعلهی انقلاب» بود که ابتدا سید جلال علیزاده و بعدتر حاجی معین سمرقندی منتشرش میکرد و صدرالدین عینی نیز در آن قلم میزد.
در برخی از گزارشها چنین آمده که این روزنامه به خاطر پارسی زبان بودناش، در جبههی ایرانگرایان قرار داشته و با قومگرایی پانترکی مقابله میکرده است.[۲] اما واقعیت آن است که پولِ انتشار این روزنامه را لنین میپرداخت و نویسندگان و کارگزارانش همگی کمونیست بودند و نه تنها با سیاستهای قومگرایانهی بلشویکها مخالفتی نداشتند، که آن را با دامن زدن به تمایز میان ترک و تاجیک تقویت هم میکردند. همین عده در سال ۱۹۲۴.م برای نخستین بار اصطلاح تاجیکی را در متون نوشتاری در معنایی قومی به کار گرفتند و آن را به ادبیات و ردهی خاصی از مردم تعمیم دادند و به این ترتیب ایشان را از بقیهی اقوام جدا ساختند.
صدرالدین عینی که بعدها با لقبهایی مانند علامه، بنیانگذار ادب تاجیکی، و دانشمند بزرگ نواخته شد، در زمان فعالیت در این روزنامه یک فعال سیاسی به نسبت گمنام هوادار شوروی بود، که بیش از چهل سال از عمرش میگذشت، و دستی هم در ادبیات و شاعری داشت. او بعد از این دوران به طور منظم سیاست تفرقهی قومی استالین را در منطقه تبلیغ کرد، و یکی از مهمترین عواملی بود که برچسب تاجیک را جایگزین فارس/ ایرانی کرد. شخصی دیگر که در این زمینه فعال و موثر بود، البته لاهوتی بود که در هماهنگی با وی عمل میکرد.
صدرالدین عینی با بهانههای مختلف میکوشید اسم زبان پارسی را از زبانهای بیندازد و عبارت جعلی زبان تاجیکی را جایگزین آن سازد. او در نوشتاری آورده که زبان پارسی وامواژههای عربی فراوانی دارد، و «زبان تاجیکی» دست نخوردهتر است، و چنین وضعی ندارد. این اظهار نظر از دید زبانشناسانه به کلی نادرست است و کافی است نوشتارهای خود عینی با ادیبان همزمانِ ایرانیاش مقایسه شود تا نادرستی آن نمایان شود.[۳] او در ۱۹۲۴.م در روزنامهای به نام معنادارِ «آواز تاجیک»، مقالهای نوشت و در آن بارها و بارها از «قوم تاجیک» سخن گفت و در ضمن مرزبندی ظریفی قایل شد و مردم سمرقند را از این قومیت متمایز دانست و ایشان را بنا به مصلحت سیاسی شورویها، بخشی از ازبکستان دانست که «زبان تاجیکی هم میدانند».[۴]
او همزمان با نوشتن این حرفهای سیاستزده و غیرعلمی دربارهی زبان و قومیت مردمِ آسیای میانه، کتابی نوشت به نام «نمونه ادبیات تاجیک» و به این ترتیب میراث ادبی پارسی منطقه را به شکلی دلبخواه زیر عنوان تاجیک گنجاند و آن را از سپهر فرهنگ ایرانی و پارسی متمایز ساخت. او در همین حین، رمانهایی مینوشت که در آن نثری شیرین با محتوایی رسوا و ضدمردمی درآمیخته بود و مبارزانی که برای حفظ هویت ایرانی خویش با روسها میجنگیدند و قربانیان بیگناهی که به دست استالین سر به نیست میشدند، با نامنصفانهترین شکل تصویر شده و مورد حمله قرار میگرفتند. تنها نام این رمانها به قدر کافی بیانگر است: جلادان بخارا (Ҷаллодони Бухоро)، غلامان، و مرگ سودخور، که از دید فرزندش «جلادان بخارا» که در ۱۹۲۲.م منتشر شد، «نخستین نثر نوی تاجیک» بوده است. حال این نکته بماند که این متن نخست به زبان ازبکی چاپ شد و بعدتر در ۱۹۳۵.م به زبان پارسی برگردانده شد، که تازه آن هم به خاطر فعالیتهای موثر و ویرانگر عینی، در آن هنگام تنها میتوانست با خط سریلیک چاپ شود و چنین هم شد. یعنی این نخستین نمونه از ادبیات داستانی تاجیکی، متنی ایدئولوژیک است که ابتدا به زبان ترکی ازبکی و بعد به خط سریلیک منتشر شده است! به این ترتیب عینی نیز مانند همتاهای سرخ خویش در ایران، در سرزمینی که ناصرخسرو و رودکی را در دامن خود پرورده بود زاده شد و از میراث گرانبار پیشینیان خویش تغذیه کرد و بعد کمر به ویرانی این گنجینهی فرهنگی بست و بر این مبنا خود را بنیانگذار و آغازگرِ نظمی نو قلمداد کرد.
در ۱۹۲۶.م، کنگرهی کمونیستها در باکو با قطعنامهای پایان یافت که طی آن برنامهی نابودی خط پارسی و ریشهکنی سواد و نویسایی به این خط اعلام میشد. این تصمیم ابتدا دربارهی زبانهای قومی تمدن ایرانی به کار گرفته شد که اندوختهی نوشتاری کمتری از زبان پارسی داشتند. یعنی ابتدا در اران (آذربایجان)، و بین مردم کرد و ترک زبان، خواندن و نوشتن به خط پارسی ممنوع شد و خط نوساختهای بر مبنای الفبای لاتین به جای آن نشانده شد. در سال ۱۹۲۹.م خواندن و نوشتن به خط پارسی در ازبکستان ممنوع شد، و این سرزمینی بود که شهرهای باستانی سمرقند و بخارا را در خود جای میداد و کانون فرهنگ و ادب پارسی محسوب میشد. انبوهی از معلمان، روشنفکران، نویسندگان و ادیبان پارسیزبان به جرمِ موهومِ جاسوسی برای کشور ایران به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شدند و مورد شکنجه و آزار قرار گرفتند. حتا در اختیار داشتن کتابی به خط پارسی خطرناک دانسته میشد، و به این ترتیب در مدتی کوتاه، کل میراث معنوی نوشته شده به خط پارسی که در دست مردم بود توسط مردمی که از ترس پلیس مخفی شوروی به جان آمده بودند، نابود شد.
تغییر خط از پارسی به لاتین، کاری کاملا نابخردانه و نامعقول بود و هر ناظر عاقل و بیطرفی در مییافت که قصد از انجام این کار نادان نگه داشتنِ مردم و بریدن شاهرگ هویت فرهنگیشان است. قضیه به قدری نمایان بود که سیاستمداری ازبک به نام سنجر، پیش از تثبیت این قانون در ۱۹۲۸.م در روزنامهی «رهبر دانش» نوشت که اجرای چنین سیاستی به بیگانه شدنِ مردم آسیای میانه از ساکنان ایران و افغانستان منتهی میشود و به خاطر ناممکن بودنِ برگرداندنِ تمام کتابهای پارسی به الفبای لاتین، دانش بومی مردم را از میان میبرد. سنجر به درستی پیشبینی کرده بود که ریشهکنی خط پارسی در آسیای میانه به گسست پارسیزبانان افغانستان از مردم آسیای میانه منتهی میشود، به قومگرایی در این کشور دامن میزند و باعث میشود پشتونها زبان قومی خود را به جای پارسی به مردم این کشور تحمیل کنند. حقیقت آن است که خطری که او دربارهاش هشدار میداد، اصولا هدفِ اصلیِ برنامهی تغییر خط اجباری بود، و روسها برای تفرقه افکندن میان اقوام و جلوگیری از تکیه کردنشان بر فرهنگ و تاریخی مشترک بود که چنین تدبیری را به کار بسته بودند. در این هنگام صدرالدین عینی آشکارا از سیاست روسها هواداری کرد و در پاسخ به او مقالهای در همان روزنامه نوشت، تغییر خط را ضرورتی دانست و گفت که خط مردم افغانستان و ایران هم باید تغییر کند و بعد اشاره کرد که «اول خویش، دوم درویش». مقالهای او به قدری ناتندرست بود که میرزا عبدالقادر منظم (۱۸۷۷-۱۹۴۳.م) که یکی از بنیانگذاران نهضت جدیده و آموزش نوین در آسیای میانه بود، در همان روزنامه مقالهای چاپ کرد و به او تاخت و تاکید کرد که همهی پارسیزبانان برادر و خویشاوندند و در میانشان خویش و درویش وجود ندارد.[۵]
شخصیت دیگری که در همین هنگام به شدت از تغییر خط هواداری میکرد، ابوالقاسم لاهوتی بود. در نهایت حرف این دو که در واقع مجریان سیاست استعماری استالین بودند، تحقق یافت و بگیر و ببند و نابودی نسخههای خطی و کتابهای قدیمی پارسی طی چند سال به شکلی فاجعهبار انجام شد و طبقهی فرهیخته و حاملان خط پارسی مورد تعقیب قرار گرفتند و بیشترشان جان باختند. در سال ۱۹۴۰.م این چرخه باز تکرار شد و این بار خط لاتین قبلی که با ضرب و زور حکومت پلیسی شوروی هم جا نیفتاده بود، به خط سریلیک تغییر یافت. به این ترتیب مردمی که نوادگان و وارثان سنت ادبی و گنجینهی فرهنگی سغد و خوارزم باستان بودند، در دو نوبت و در دو نسل پیاپی سوادزدایی شدند. متنهایی که با خط تازه نوشته و منتشر میشد بسیار کممایه و اندک بود و به اشعار و داستانهای دست نشاندگانی مانند عینی و لاهوتی منحصر بود، و محتوای داناییاش از متون تبلیغاتی مارکسیستی فراتر نمیرفت. حتا این نوشتههای اندک هم برای مردمی که ناگزیر شده بودند در یک نسل خط لاتین بیاموزند و در نسل بعد آن را فراموش کنند و به خط سریلیک بنویسند، دور از دسترس مینمود. به این ترتیب سیاست فرهنگی استالین که با خشونت تمام در آسیای میانه اجرا شد، بیسوادی فراگیر و نادانی ریشهداری را در این منطقه پدید آورد و مردمِ منطقه را که در میان جوامع سنتی از بالاترین نسبت نویسایی و فرهیختگی برخوردار بودند، به روستاییانی نانویسا فرو کاست. پیامدهای این سیاست حتا امروز هم بعد از گذر حدود یک قرن در این سرزمین نمایان است و کممایگی و تباهی چشمگیر فرهنگ و ادب را در این سرزمینها نهادینه ساخته است. طنزآمیز آن که استدلال لاهوتی و عینی برای تغییر خط آن بود که به این ترتیب سوادآموزی برای همهی مردم راحتتر میشود، و خواندن و فهم متون مارکسیستی برایشان سادهتر خواهد بود. به عبارت دیگر، بهانه و دستاویز این افراد برای نابود کردن نویسایی و سواد پارسی در سرزمینهای زیر سلطهشان، خودِ سوادآموزی بود!
این روزها مرسوم است که کسانی مانند لاهوتی و عینی ستوده شوند و ادیبانی درخشان و پرآوازه قلمداد شوند. البته در این نکته که این افراد بالاخره خدماتی هم انجام دادهاند شکی نیست. چنان که لاهوتی به هر صورت دیوانی از اشعار پرورده و صدرالدین عینی نیز انبوهی از نوشتارها را از خود به یادگار گذاشته است، و به خصوص به خاطر تعیین جایگاه مزار رودکی ردپایی نیک در تاریخ ادبیات پارسی از خود به جا گذاشته است. اما حقیقت آن است که اگر بخواهیم منصفانه و نقادانه به حاصل جمع دستاوردها و تاثیرهای این افراد بنگریم، بهانهی چندانی برای ستودنشان نخواهیم یافت و تعبیرهایی مثل «بلعمی زمان» که دکتر شفیعی کدکنی به صدرالدین عینی اهدا کرده،[۶] اغراقآمیز خواهد نمود.
آثار این دو تن چه در نظم و چه نثر، میانمایه و سبک است و از دایرهی تبلیغات حزبی فراتر نمیرود. اگر بخواهیم از دید منافع ملی مردم آسیای میانه دربارهی ایشان داوری کنیم، یا بر مبنای درد و رنج و جنایتهای حزب کمونیست در این منطقه ارزیابی اخلاقیای از ایشان به دست دهیم، خود را در موضعی سختگیر و صریح خواهیم یافت و ایشان را آشکارا زیانکار و خائن مییابیم که برای حفظ موقعیت سیاسی نه چندان دلچسب و ارجمندشان، پوچی و ویرانی فراوانی آفریدند و زندگیهای بسیاری را از معنا تهی ساختند و یا مستقیما به بادشان دادند.
در نهایت، بیشتر این دست نشاندگان وفادار استالین مزد کردار خود را دریافت کردند. به جز لاهوتی و عینی که فنِ سرسپردگی مطلق و اطاعت بیچون و چرا را آموخته بودند و جان به سلامت در بردند، تقریبا همهی همکاران و کارگزاران دیگر استالین در این منطقه در موجهای پیاپی دسیسه و تصفیه از میان رفتند. در سال ۱۹۲۸.م، وقتی مرزهای نامعقول و آشکارا تفرقهافکنانهی پنج جمهوری نوساخته داشت تثبیت میشد، نوزده تن از رهبران حزب کمونیست تاجیکستان نامهای به استالین نوشتند و نسبت به این مرزبندی اعتراض کردند و به خصوص منحصر بودن قلمرو تاجیکستان به کوهستانهایی خالی از سکنه و غیاب شهرهای بزرگ در این قلمرو را گوشزد کردند. بر خلاف تلاش برخی از دوستداران صدرالدین عینی، (مثلا شیرغازیف در کتاب «تاجیکان در قرن بیستم») که میکوشند او را در میان این نوزده تن جا بزنند، او و لاهوتی این نامه را امضا نکردند. نامدارترین امضا کنندگان این نامه عبارت بودند از شیرین شاه تیمور، چنار اماموف، عبدالرحیم حاجیبایف، عبدالقادر محیالدینوف، و نصرالله مخثوماُف.[۷]
در میان ایشان، نامدارتر از همه شیرین شاه تیمور بود که در سال ۱۹۳۷.م به جرم داشتن گرایشهای ملی گرایانهی ایرانی دستگیر شد و بعد از آن که مدتی را در زندانهای مخوف استالین گذراند، در پاییز همان سال اعدام شد. زنش را به سیبری تبعید کردند و تا پایان عمرش مانع شدند تا با فرزندانش دیداری داشته باشد. پسرانش، که نزد پدربزرگ مادریشان در روسیه پرورده شده بودند، به خاطر اسمهای ایرانیشان و پیوندش با وی از ورود به دانشگاه و دستیابی به شغلهای آبرومند منع شدند و این قضیه باقی بود تا آن که کسانی پیدا شدند و نام خانوادگی رستم را به آرتوروویچ آیوتین[۸] تغییر دادند و بعد از آن کمی از این تنگناها کاسته شد.
بقیهی امضا کنندگان هم چنین سرنوشتی پیدا کردند. همهی آنها در طی دههی ۱۹۳۰.م دستگیر و شکنجه شدند، و در اردوگاههای کار اجباری یا زندانها به قتل رسیدند. علاوه بر ایشان، سایر رهبران کمونیست سغد و خوارزم که هموطنان خود را از استقلال و هویت فرهنگی محروم کرده بودند نیز به همین شکل پاداش یافتند. منور قاری، حمزه، چولبان، حاجی معین سمرقندی، و عبیدالله خواجهیوف در گولاگها جان باختند، و فیضالله خواجهیوف و فطرت عبدالرئوف در سال ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸.م اعدام شدند.[۹]
پینوشتها
[۱] حسینیپور و همدانی، ۱۳۹۱: ۸۷-۸۸.
[۲] حسینیپور و همدانی، ۱۳۹۱: ۸۵.
[۳] حسینیپور و همدانی، ۱۳۹۱: ۹۲-۹۳.
[۴] حسینیپور و همدانی، ۱۳۹۱: ۹۳.
[۵] حسینیپور و همدانی، ۱۳۹۱: ۹۷-۹۹.
[۶] شفیعی کدکنی، ۱۳۶۶: پیشگفتار.
[۷] حسینیپور و همدانی، ۱۳۹۱: ۸۹-۹۱.
[۸] Arturovich Avotyn
[۹] حسینیپور و همدانی، ۱۳۹۱: ۸۹-۹۱.
از مقاله خوبتان بهره مند شدم
پاسخحذف