او کدبانوست، چراغ خانه است، نور کاشانه است، آرام جان است و مهر زندگی. در نبودش خانه بینور است و جان ناآرام. در نبودش، تاریکی چیره میشود و سرما، مستولی. سرما و تاریکی همان دو گزینهای که انسان از نخستین روزهای زندگی زمینیاش، از آن میهراسید و از آن میگریخت. اما در خانهای که بانو بود، دیگر نه سرما بود و نه تاریکی، از همینروی او، کدبانو، خوانده شد یعنی چراغ خانه.
ارجش را ایرانی همواره بهجا میآورد حتا در واژهها. هرچند امروزه بیتوجه، واژهها تکرار میشوند و تکرار. تکرار میشوند بدونآنکه بیندیشیم چرا زن ایرانی، کدبانو خوانده میشود و گهگاه دوشیزه. واژهها را تکرار میکنیم بدون اینکه بدانیم دوشیزه یعنی عشق و مهر، و مهر یعنی زندگی.
واژهها میآیند و میروند، تکرار میشوند و تکرار. اما در میانهی اینهمه تکرار، لحظهای درنگ کن، ماه اسفند نزدیک است، ماه زمین و زندگی. اندکی درنگ کن، بوی رویش را خواهی شنید. گوش کن نجوای زندگی را از ژرفای زمین یخزدهی زمستانی میشنوی؟ درنگ کن، هنگامهی رویش و باروری است.
زن و زمین، زندگی را سامان میدهند. زن، زمین و زندگی را تکرار کرد و بازهم تکرار. اما در ورای این تکرار، اندیشه موج میزد، اندیشهای که زن، زمین و زندگی را نمیتوانست از یکدیگر جدا کند. زن و زمین یادآور رویش و باروری هستند و زندگی با همین رویشها آغاز میشود.
چگونه میشود از کنار او که زندگی را معنا میبخشد، سادهانگارانه گذشت؟ نیای منوتو، اسفندماه که میآمد، صدای رویش و نجوای باروری زمین را که میشنید، بردباری زمین برای آغاز زندگی را که میدید، زن را گرامی میداشت، زنی راکه همسر است، همانی که مادر است، کدبانویی که مهربان است چون زن است، مهربان است چون مادر است، مهربان است چون سرشتش از مهر است.
اسفندماه که میآید هنوز هم در گوشهو کنار این سرزمین، ایرانیان بسیاری هستند که بهرسم نیاکان، جایگاه زن را ارج مینهند. شاید این رسم را آگاهانه به پا دارند و شاید ناآگاهانه. شاید تنها به رسم نیاکان، زن را که جان زندگی است، پاس میدارند اما بههر روی، ارج کدبانو را بهجا میآورند.
او گوش داد، نیای من و تو، گوش داد، نجواهای بردبارانهی زمین را شنید، اندیشید و دریافت آنچه را که وجود داشت، نیای منو تو، ارزش زن را دریافت، زنی که همچون زمین، دُری گرانبهاست.
به راستی که امروز، بازهم باید به ماه اسفند به زمین بارور و به زنی که مادر است، اندیشید و بیش از پیش باید به اندیشهای، اندیشید که ماه اسفند را برای ارجگذاری به زن برگزید.
اسفند واژهای پارسی است برگرفته از واژهی سپنتهآرمییتی به معنی فروتنی و بردباری نیک و سپند(:مقدس).
سپنتهآرمییتی، سپندارمز، اسپندارمز یا اسفند، نام واپسین ماه سال است و نام پنجمین روز هر ماه در ماههای سیروزهی ایرانی برپایهی گاهشمار(:تقویم) باستانی ایران.
ایرانیان از دیرباز در روز اسپندارمز از ماه اسپندارمز یعنی روزی که نام ماه با نام روز برابر میشد، جشن بزرگداشت جایگاه زن و صد البته جشن پاسداشت جایگاه زندگی را بهپا میداشتند چراکه به باور ایرانیان، روز اسپندارمز از آن امشاسپند(:پاکان جاوید) اسپندارمز است که خویشکاریاش(:وظیفهاش) در جهان مادی نگهبانی و پاسداری از زمین است و در گونهی مینویاش، نماد بردباری، فروتنی، عشق و فداکاری است.
سپندارمز، فرشتهی پاسدار زمین است، زمینی که خویشکاری باروری و زایش را بر دوش دارد همانند زنان که زندگی میزایند، همانند زنان که بردبارند و فروتن، همانند مادران که عشق میورزند و مهر میآموزانند.
شاید باید بیشتر اندیشید، آخر چه شد که نام واپسین ماه سال، نام واپسین ماهی که زمین به خود میآید و نرمنرمک، زندگی میرویاند، اسفند شد.
هیچچیز اتفاقی نیست، اینکه ایرانی زن و مرد را برابر میدانسته و زن را در ماهی گرامی میداشته و میدارد که متعلق به زمین است، ماهی که در معنای واژگانیاش، زن را میشود دید، بردباری و فروتنیاش را، مهر و عشقش را، اتفاقی نیست در ورای آن اندیشهای ژرف نهفته است.
از آن روزی که ماه اسپند، اسپند شد، از آن روزی که گوشهای نیاکانمان برای شنیدن نجوای رویش زمین تیز شد و از آن روزی که نیای منو تو در اندیشهی رویش و باروری به زن، به مادر، به مهر و به زندگی دستیافت، هزاران سال میگذرد اما هنوز هم، هرسال، ماه اسپند که میآید، روز جشن اسپندگان که فرا میرسد با نامهای گوناگون، میتوان شادمانی مردمان جایجای ایران را برای جشن پاسداشت جایگاه زن دید.
هنوز هم میشود، جشن پاسداشت مادرانی که هزارههای پیاپی در دامن، گل پروردهاند و با پروردههایشان، ایران را پاس داشتهاند، دید.
اسپندگان، ٢٩ بهمنماه، روز جشن زمین، زایش، زن و زندگی است. ٢٩ بهمنماه، در گاهشمار باستانی ایران، پنجمین روز از ماه اسفند خورشیدی است.
جشن اسپندگان که میرسد، مردان، کارهای بانوی خانه را انجام میدهند تا کدبانو، لختی بیاساید، از همینروی گهگاه در بخشهایی از ایران، این جشن را مردگیران مینامند و البته در برخی نوشتههای تاریخی مزدگیران، خواندهشده، به این معنا که مردان به زنان پارسایشان و فزرندان به مادران گلپرورشان، پیشکشی میدادهاند تا شاید اندکی از آنهمه مهر و بردباری مادر را که همچون زمین، زندگی میبخشد، پاس بدارند.
گوشهایتان را تیز کنید، صدای بیدار شدن زمین را میشنوید؟ اسفندگان نزدیک است، یک شاخه گل برای او که آموزگار عشق است، بسنده است، البته اگر با مهر به او که سرچشمهی مهر است، پیشکش شود و شاید پیشکشی در کار نباشد و تنها به رسم نیاکان از او بخواهیم که لختی بیاساید.
گوشهایت را تیز کن، صدای بردبارانهی زندگی را خواهی شنید و اگر چشمهایت را باز کنی، کدبانوی ایرانی را خواهی دید.
اسپندگان خجسته باد.
امرداد - میترا دهموبد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر