۳۰ آبان ۱۳۹۷

تو این را دروغ و فسانه مدان - سخنی پیرامون زندگی فردوسی و رنج او در سرایش شاهنامه

تو این را دروغ و فسانه مداننگرش بر نوشته‌های ایرانشناسان و پژوهشگران ایرانی، كه از شاهنامه‌ی فردوسی سخنی به میان آورده‌اند ما را به شناخت بیش از پیش این كتاب بزرگ وا می‌دارد .
"تئودورنولدكه" خاورشناس آلمانی، در كتاب حماسه‌ی ملی ایران می‌گوید:  «شاهنامه‌ی فردوسی كتابی است كه هیچ ملتی همانند آن را ندارد». "برتلس" ایرانشناس روس می‌گوید : «فردوسی یكی از نایاب‌ترین گوهرها را به ادبیات جهانی افزود» و "ابن اثیر" تاریخ‌نویس عرب از شاهنامه‌ی فردوسی با نام "قرآن عجم" نام می‌برد.
در این میان نباید فراموش كرد كه این داوری‌ها را كسانی انجام داده‌اند كه فارسی، زبان مادری آنان نبوده و به آسانی نمی‌توانسته‌اند از هنر سخنوری فردوسی و شكر پارسی شیرین‌كام شوند.
از برآیند گفته‌های بزرگان و دانشمندان ایرانشناس و افسانه‌های بی‌شماری كه چگونگی سرایش شاهنامه و زندگی فردوسی را روایت كرده‌اند و نام‌های بسیاری كه مردان و زنان ترك و تاجیك و تازی و ایرانی از شاهنامه برگرفته‌اند، می‌توان دریافت كه شاهنامه‌ی فردوسی بزرگترین كتاب ایرانیان است كه از هزارواندی سال گذشته تاكنون نوشته شده و شایسته است ایرانیان هرچه بیشتر در انس با داستان‌ها و شناخت پندهای آن بكوشند.
نخستین گام در وادی شناخت شاهنامه، شناخت فردوسی و شیوه‌ی زندگی اوست. زیرا بدون شناخت هیچ هنرمندی شناخت درستی از هنر او به‌دست نخواهد آمد.
توان شگفت‌انگیز فردوسی در بیان هنگامه‌های رزم و بزم نشان از رابطه ی ژرف او با پهلوانان داستان دارد. چگونه می‌توان داستان‌های  رستم و سهراب، رستم و اسفندیار، سیاوش، بیژن و منیژه و زال و رودابه را خواند و بر ژرفای احساس فردوسی گمانی نبرد؟ با این‌وجود گام زدن در راه شناخت فردوسی و شاهنامه چندان ساده نیست، زندگی فردوسی مانند همه‌ی بزرگان این سرزمین، در میان هاله‌یی از افسانه‌ها فرورفته كه بازشناسی درست از نادرست كاری دشوار است. در این میان اگر از پژوهشگرانی كه به شیوه‌ی سنتی شاهنامه را می شناسند، پیروی كنیم، گستره‌ی كوچكی از زندگی فردوسی را شناخته‌ایم. زیرا تنها دستاویزمان خود شاهنامه و ابیات كم‌شماری است كه فردوسی از خودش سروده است؛ و اگر بخواهیم در پژوهش شیوه‌ی علمی را به‌كار بریم، از آن‌جا كه نیازمند دانستن دانش‌های گوناگونی چون استوره‌شناسی، نسخه‌شناسی شاهنامه، واژه‌شناسی، شناخت ادبیات و صنایع ادبی و تاریخ سیاسی اجتماعی ایران (پس از اسلام و پیش از آن) و چندین دانش دیگر هستیم، بیم آن می رود كه هدف را در دشواری راه به فراموشی بسپاریم.
در این نوشتار كوتاه تلاش شده است تا با استفاده از دستاوردهای پژوهشگران هر دو شیوه، به بیان آن بخش از تاریخ زندگی فردوسی كه از سوی هر دو گروه پژوهشگران پذیرفته شده است، پرداخته‌ شود.

دوران فردوسی  
سده‌ی چهارم هجری هم‌زمان با جنبش ادبی ایرانیان است. هرچند این زمان جنگاورانی چون مرداویچ، بابك خرمدین، مازیار، سناباد، ابومسلم خراسانی و بسیاری دیگر در راه نگاه‌بانی از فرهنگ و هویت ایرانی در برابر خلافت تازیان به پاخاسته و در این راه جان باخته‌اند اما هنوز مردمی كه دلبستگی‌های ملی خود را نگاه داشته‌اند از سوی تازیانِ نژادپرست، موالی نامیده و خوار و كوچك شمرده می‌شدند. موالی‌ها كه اسلام پذیرفتند چون دین برابری و برادری همه‌ی انسان‌ها بود اینك اجازه نداشتند در سرزمین مادری خویش در صفوف نماز پیش از تازیان بایستند. زبان و فرهنگ خود را پایمال تازیان می‌دیدند به‌طوری كه زبان فارسی، عجم یعنی گنگ خوانده می‌شد. آنان چاره‌ایی جز خون جگر خوردن یا تیغ بر دست گرفتن نداشتند. دلاوری جنگاوران ایرانی در دهه‌های گذشته از یك سو و خیزش شعوبیه از سویی دیگر زمینه را  برای رستاخیز ادبی سده‌ی چهارم آماده ساخته بود تا كسانی چون فردوسی، تیغ برنده‌ی پارسی را به دست گرفته، آن دژ استوار را پی افكند و به نگاه‌بانی از كیان هویت ایرانی بپردازد و بی‌گمان خطر این كم‌تر از كار جنگاوران نبود. پیش از این بسیاری از دانشمندان و فرزانگان را به تهمت زندقه از دم تیغ گذرانده بودند. روزبه پارسی كه بعدها نام او عبدالله بن‌مقفع شد و كتاب‌هایی چون خدای نامك و كلیله‌ودمنه را از پهلوی به عربی برگردانده بود را پیش از این به شیوه‌ی دهشتناكی كشته بودند، امیر بصره فرمان داد تا اندام او را یك‌یك بریده و در برابر دیدگانش به تنور افكنند. بشار بن برد، شاعر نابینایی كه اشعارش مورد توجه همگان قرار گرفته بود، نیز آن‌قدر تازیانه زدند تا جان سپرد، جرمش هجوی بود كه برای مهدی خلیفه‌ی عباسی گفته بود.
بی‌گمان خاطره‌ی این جنایت‌ها از حافظه‌ی مردم زمان فردوسی پاك نشده بود و خطر كاوش برای یافتن شاهنامه‌ی منثور و قلم به دست گرفتن و شكوه گذشته را به یادآوردن به خوبی احساس  می‌شده است، كه این گفته‌ی فردوسی گواه آن است:
زمانه سراسر پر از جنگ بود
بـه جویندگان بر جهان تنگ بود
بر ایـنـگونه بر چند بگذاشتم  
سـخـن را نـهـفـتـه هـمی داشتم
زندگانی فردوسی در كتاب‌های "چهار مقاله" ‌و "تاریخ سیستان" بیش از سایر كتاب‌های بازتاب یافته است،  هرچند كه كتاب نخست از آن‌جا كه فاصله‌ی زمانی كم‌تری با دوران فردوسی دارد (حدود 110 سال پس از مرگ فردوسی نوشته شده است). با وجود آمیختگی بسیار با افسانه‌ها، معتبرتر است.
نظامی عروضی، نویسنده‌ی كتاب چهار مقاله در سفری كه به توس كرده، كوشیده است با استفاده از روایات شفاهی، تاریخ زندگی فردوسی را بنگارد. او زادگاه حكیم را ده تابران از ناحیه‌ی توس می‌داند‌، در حالی كه در تاریخ سیستان زادگاه شاعر، ده رزان از ناحیه‌ی توس آمده است كه همانگونه كه گفته شد نظر نظامی‌عروضی سمرقندی در چهار مقاله بیش‌تر مورد پذیرش شاهنامه‌پژوهان قرار گرفته است.
سال زاده‌شدن فردوسی نیز از روی سال بر تخت نشستن محمود غزنوی كه فردوسی در آن هنگام 58 ساله بوده و در شاهنامه نیز نمود دارد 329 یا 330 هجری گمانه زده می‌شود.
بـپـیـوستم ایـن نـامـه ی باستـان  
پــسـنـدیـده از دفـتـر راسـتـان 
بدانگه كه بود سال پنجاه و هشـت
جوان بودم و چون جوانی گذشت
فـریـدون بـیداردل زنـده شـد 
زمین و زمان پـیش او بـنـــده شـد
به داد و به بخشش گرفت این جهان                           
سـرش بـرتـر آمـد زشـاهـنـشهان
دكتر ذبیح صفا در كتاب " تاریخ ادبیات ایران" از ابیات یاد شده و بیت‌های پیشین كه در آنها  از نام محمود یاد شده و به نام فضل پوراحمد  وزیر او اشاره شده است، نتیجه می‌گیرد كه سال زاده‌شدن فردوسی 329 هجری است‌، كه در نزد شاهنامه‌شناسان از گمانه‌های دیگر پذیرفتنی‌تر است.
یكی از مهم‌ترین رویدادهای زمان فردوسی كه زمنیه‌ی سروده شدن شاهنامه را فراهم آورد، گردآمدن شاهنامه‌ی منثور به دستور محمد پورعبدالرزاق، سپهسالار خراسان است، فردوسی در آغاز شاهنامه از او به نیكی یاد می‌كند...
یكی پهلوان بود دهقان نژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده ی روزگار نخست
گذشته سخن‌ها همه باز جست
زهر كشوری موبدی سالخورد
بیاورد این نامه را گرد كرد

سرایش شاهنامه
سال آغاز سرایش شاهنامه نیز در تاریكی‌های تاریخ زندگی فردوسی ناپیداست. ولی آن‌چه كه می‌تواند از میان ابیات شاهنامه دریافت اینست كه پس از گردآوری شاهنامه‌ی منثور به دستور محمدپور عبدالرزاق مردم در واكنش به فضای سیاسی آن روزگار كه پیش‌تر اشاره‌ای به آن شد، میل زیادی به خواندن آن نشان می‌دادند...
جهان دل نهاده بدین داستان
همه بخردان نیز و هم راستان
تا این‌كه شاعری زرتشتی به نام دقیقی نظم شاهنامه‌ی منثور را آغاز می كند...
جوانی بیامد گشاده‌زبان
سخن گفتن خوب و روشن روان
به نظم آرم این نامه را گفت من
ازو شـادمـان شـد دل انـجمن
ولی شادمانی مردم دیری نمی‌پاید، دقیقی  به دست غلام خود نا كام كشته می‌شود...
برفت او این نامه ناگفته ماند
و این بار درفش او در دستان خداوند سخن پارسی جای می‌گیرد. فردوسی در جستجوی شاهنامه‌ی منثور ناامید از سرای شاعر جانباخته باز می‌گردد و با وجود خطر بسیار در پی یافتن آن رخت سفر می‌بندد تا...
كه این نامه را دست پیش آورم                    
ز دفتر به گفتار خویش آورم
بـپـرسیدم از هـر كسی بـیـشمار
بـتـرسیدم از گـردش روزگار
سفر فردوسی نتیجه‌ای ندارد تا اینكه امیرك منصور كه آفریننده‌ی كاخ بلند ادبیات پارسی ازو اینگونه یاد می‌كند...
به شهرم یكی مهربان دوست بود
تو گفتی كه با من به یك پوست بود
... روزی كه در میان روزهای این سرزمین، بس فرخنده است شاهنامه‌ی منثور را برای شاعر هدیه می‌برد...
چو آورد این نامه نزدیك من
برافروخت این جان تاریك من
پشتیبانی امیرك منصور كه فردوسی از او با نام "مهتر گردن فراز" نام می‌برد مایه‌ی دلگرمی فردوسی در سرایش شاهنامه است.
یكی مهتری بود گردن فراز 
بدین نامه چون دست بردم فراز
جوان بود و از گوهر پهلوان 
خردمند و بیدار و روشن روان
خداوند رای و خداوند شرم
سخن گفتن خوب و آوای نرم
مرا گفت كز من چه باید همی 
كه جانت سخن برگراید همی
به چیزی كه باشد مرا دسترس 
به گیتی نیازت نیارم به كس
سراسر جهان پیش او خوار بود 
جوانمرد بود و وفادار بود
در آن سال‌های ناآرامی كه پیش‌تر از آن یاد كردیم (سراسر زمانه پر از جنگ بود) و در تاریخ در حدود سال‌های 371 هجری ثبت شده است امیرك منثور گرفتار و كشته می‌شود، از این‌جا می‌توان دریافت كه سال آغاز سرایش شاهنامه اندكی پیش ازاین یعنی حدود 370 هجری است.

رنج سی ساله
كم‌تر كسی را می‌توان یافت كه با فردوسی آشنایی نا‌چیزی داشته باشد و بیت آشنای بسی رنج بردم در این سال سی را نشنیده باشد. بی گمان فرزانه‌ی توس رنج‌های بسیاری را در پس این بیت نهفته است و این گفته‌ی برتلس كه " فردوسی شاهنامه را با خون دل سرود و به همین دلیل در دل‌های ایرانیان جای گرفت" گواهی بر این گفته است.
برای شناخت سختی‌ها و رنج‌های حكیم نیز اگر بخواهیم از افسانه‌ها دوری كنیم، راهی جز غوطه‌وری در ابیات شاهنامه نمی‌ماند. در این میان بی‌تردید گم‌شدن و مرگ امیرك منصور سرآغاز دشواری‌های حكیم توس در پراكندن تخم سخن پارسی است…
چو آن نامور گم شد از انجمن 
چو در باغ سرو سهی از چمن
نه زو زنده بینم نه مرده نشان                   
به دست نهنگان و مردم‌كشان
گرفتار و زو دل شده ناامید        
نوان لرزلرزان به كردار بید
عزل و سپس مرگ فضل پور احمد اسفراینی، وزیر ایرانی و فرهنگ دوست محمود كه تغییر زبان دیوانی كشور از عربی به فارسی از كارهای درخشان اوست (هر چند كه با مرگ او زبان دیوانی كشور دوباره عربی شد). برگ دیگری را بر دفتر سختی‌های فردوسی در سرایش شاهنامه افزود. آن‌چنان كه حكیم توس در پایان داستان انوشیروان چند بیتی را اینگونه نثار شاه محمود می كند:
تـن خـویـش را شـاه بـیـدادگر      
نیارد به جز گور و نفرین به بر
چو خواهی ستایش پس مرگ تو         
خرد باید ای تاج‌ور ترگ تو
ازدست‌رفتن فرزند 37 ساله در سن 65 سالگی شاعر جانكاه است. او كه بارها در شاهنامه مرگ را "داد" دانسته و شكوه و گلایه  از آن را "بیداد"، این‌بار با مرگ فرزند خود روبرو  شده…
مگر بهره گیرم من از پنـد خـویـش
براندیشم از مرگ فرزند خویش
شـتـابـم هـمی تـا مـگـر یـابـمـش
چو یابـم به بـیـغـاره بـشـتـابمش
كه نوبـت مـرا بـود بـی‌كـام مـن
چـرا رفـتـی و بـردی آرام مـن
پدر شصت و پنج و پسر سی و هفت           
نـپـرسـیـد از این پیر و تنها برفت
بنا بر روایات و مقدمه‌ی داستان بیژن و منیژه پیداست كه فردوسی در آغاز سرایش شاهنامه دهقان‌زاده و مردی دولت‌مند و دارای مال و مكنت فراوان بوده است. آنگاه كه پا در راه سرودن شاهنامه می‌گذارد، می‌داند كه گنجش بسنده‌ی رنجش نیست.
مـگر خود درنگم نـبـاشـد بـسـی  
بـیـایـد سـپـردن به دیـگر كـسی
و دیگر كه گنجم وفادار نیست
همان رنج را كسی خریدار نیست
و دیری نمی‌پاید كه گریبان در سرپنجه‌ی دیو تنگدستی می‌بیند، در بهاری كه داستان رستم و اسفندیار را می‌سراید، غم نان توانش را به سر آورده…
هوا پرخروش و زمین پر ز جوش         
خنك آن كه دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نـقـل و نـان و نـبـید          
سـر گـوسـپـنـدی تـوانـد بـریــد
مرا نیست فرخ هر آن را كه هست
بـبـخـشـای بـر مـردم تـنـگدسـت
اما خود را به میانه‌روی و قناعت سفارش می‌كند…
در خوردنت چیره كـن بـرنـهـاد  
اگـر خـود بـمـانی دهد آن كه داد
تنگدستی فردوسی در زمانی است كه شاعران ثناگو و ستایش‌گر دربار در رامش و آسایش به سر می‌برند، فرخی سیستانی و عنصری كه در زمان او می‌زیسته‌اند در برابر هر بیتی كه در ستایش سلطان می گفتند، پول زر می‌گرفتند و آلات خوان از طلا می‌زدند در همان هنگام فردوسی…
مرا دخل و خرج ار بـرابـر بـدی 
زمـانـه مـرا چــون بــرادر بــدی
زمستان سخت با بارش برفی سنگین نیز از راه می‌رسد…
نه دریا پدید است و نه دشت و راغ     
نـه بـیـنـم هـمـی بـر هـوا پـر ز زاغ
نماندم نـمـك‌سـود و هـیـزم نـه جو    
نـه چـیـزی پدید است تـا جـو درو
و خشونت طبیعت بر دردهای او می‌افزاید…
تـگرگ آمـد امـسال بر سان مرگ  
مـرا مـرگ بـهتر بدی زان تـگرگ
در هـیزم و گـنـدم و گـوسـپـنـد  
بـبسـت ایـن بـرآورده چـرخ بـلـند
 ترس از خراج شاه محمود هم بر آن افزوده می‌شود…
بدان تـیـرگی روز و هـول خـراج 
زمین گـشـته از برف چون كوه عاج
رفته‌رفته نیروی جوانی نیز از كف می‌رود…
دو چشم و دو گوش من آهو گرفت
تـهـی دسـتـی و سـال نـیرو گرفت
همان دیده‌بـان بـر سـر كـوهـسـار
نـبـیـنـد هـمی لـشـكـر بـیـ‌‌شـمـار
 از توان شاعر در سرایش ابیات عاشقانه و حماسی كاسته می‌شود…
سـرایـنـده ز آواز بـرگـشـت سـیـر
همش لـحـن بـلـبل هـم‌آوای شـیر
 و دریغ و افسوس از توان سی سالگی می‌خورد…
دریغ آن گل و مشك و خوشاب سی 
هـمـان تـیـغ بـرنـده‌ی پـارســی
و تنها آرزویش از خداوند اینست كه مجالی بیابد تا با شكوه‌ترین كاخ ادب پارسی و سند هویت ایرانیان را به سرانجام برساند…
هـمـی خـواهـم از داور كـردگـار
كـه چندان زمـان یـابـم از روزگـار
كـزیـن نـامـور نـامـه‌ی بـاسـتـان   
بـه گـیـتـی بـمـانـم یـكـی داسـتان
و گویی خداوند یكتا از میان همه‌ی مردان و زنان نامدار این سرزمین نام فردوسی را برگزید تا آفرینش بزرگترین حماسه‌ی ایران و جهان را به انجام برساند. سرایش شاهنامه پس از سی سال در ماه اسفند و روز ارد با به انجام رسیدن داستان یزدگرد به پایان می‌رسد…
سـرآمـد كـنـون قـصه یـزدگـرد
بــه مــاه ســپــنــدارمــز روز ارد
و شاعر كه عمر و ثروت را فدای این كار كرده خرسند از این است كه:
بـزرگـان پـیـشـیـنـه بـی‌نـشـان 
ز مـن زنـده شـد نـام دیـرینـشـان
كـهـن گشتـه این داستان ها زمن 
هـمـی نـو شـود بـر سـر انـجـمـن
و انگار به تأثیر كار بزرگ خویش در نگاه‌بانی زبان پارسی و هویت ایرانی امیدوار است.
نـمیرم از این پس كه من زنده ام
كـه تـخـم سـخـن را پـرا كـنده ام
پی افكندم از نظم كـاخـی بـلـند
كـه از بـاد و بـاران نـیـابـد گـزنـد
و سرانجام به آفرین‌باد آیندگان فرهیخته دل شاد دارد...
هر آنكس كه دارد هش و رای و دین 
پـس از مـرگ بر مـن كـنـد آفریـن
خانه سرود و شادمانی، سرای فردوسی توسی باد و هزاران آفرین و درود بر روانش روان.

تارنمای امرداد - بابک سلامتی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر