- تصویر «شهید فهمیده» برای نسل ما بیشتر یادآور اجبار به حضور در مراسم صبحگاهی مدرسه، صفبستن، از جلو نظام دادن، شعارِ هفته، تکبیرهای گوشخراش بیربط و نماز جماعت اجباری با حضور معلم پرورشی کریهالمنظر بود.
کیهان لندن، یوسف مصدقی - پنجشنبهی هفتهی گذشته (۱۷ آبان ۱۳۹۷)، حمید هوشنگی معاون اسبق خبرگزاری جمهوری اسلامی(ایرنا) و جانشین ریاست ستاد تبلیغات جنگ ایران و عراق- به سبب ابتلا به سرطان به «لقاءالله» متصل شد. هوشنگی از مهمترین بوقچیهای نظام در دههی خونبار شصت بود که از برکت هرج و مرج حاصل از انقلاب و جنگ، به آلافاولوف و دفتردستک رسیده و سالها از برکت چریدن در مرتع انقلاب پروار شده بود. مدتی همهکارهی ستاد تبلیغات جنگ و پس از آن هم چند سالی، برای تغییر آب و هوا، رئیس دفتر ایرنا در لندن شد. در این سِمَت آخری، ریش و تسبیح را کنار گذاشت و اصلاحطلب شد. او هم مثل بسیاری همپیالکیهایش، در آخر عمر از قطار انقلاب پیاده شده بود و گاهی اسراری از تباهکاریهایش درایام ماضی را هویدا میکرد. یکی از مشهورترین تباهکاریهای هوشنگی، ماجرای تولید افسانهی «حسین فهمیده» بود که این روزها و به مناسبت مرگ حمید هوشنگی نقل محافل شده است.
اصل ماجرا این بوده که در ماههای نخست جنگ، یک نوجوان دوازده سیزده ساله در یکی از بلبشوهای فراوان و بیمعنی و احمقانهی جبههی جنگ، در حوالی خرمشهر کشته شده و جنازهاش میان باقی اجساد، به چشم حمید هوشنگی آمده بود. این صحنهی رقتانگیز اما برای آدم تبلیغاتچی شارلاتانی مثل هوشنگی، مادهی کافی برای ساختن داستانی حماسی و محرک داشت تا به مدد آن صدها نوجوان نارسعقل را به جبههی جنگ بکشاند.
بنا به روایتی که هوشنگی و دار و دستهاش در ستاد تبلیغات جنگ سرِ هم کردند، «شهید محمدحسین فهمیده» نوجوانی سیزده ساله بود که در خط مقدم جبههی «نبرد حق علیه باطل»، با دیدن پیشروی ستون تانکهای «دشمن بعثی» به سمت نیروهای «سپاه اسلام» با شجاعتی مافوق تصور ضامن نارنجکی که به کمر داشته را میکشد و خود را زیر تانک اولِ ستون میاندازد و آن را منفجر میکند، این حرکت حماسی موجب توقف ستون تانکها و در نهایت عقبنشینی متجاوزین بعثی میشود.
این داستان تخیلی از همان روزی که به هم بافته شد، به سرعت و در تیراژی عظیم در همهی دستگاههای تبلیغاتی جمهوری اسلامی منتشر شد و بر مبنای آن انواع مختلف محصولات تبلیغی- اعم از شعار، نوحه و سرود تا فیلم سینمایی- ساخته شد. این محصولات مهیج نقش زیادی در گرایش نوجوانان به حضور در جبههها و ساختن امواج انسانی و دیوارهای گوشتی مقابل حملات وحشیانهی ارتش منظم و تا دندان مسلح عراق داشتند.
همنسلان صاحب این صفحهکلید که دوران مدرسه رفتنشان مصادف با سالهای جنگ خونبار ایران و عراق بوده، جملگی به یاد دارند که تصویر حسین فهمیده نه تنها در کتابهای درسی بلکه بر در و دیوار مدارس نقش شده بود و زیر آن سخنی یاوه از خمینی به این مضمون نوشته شده بود که:«رهبر ما آن نوجوان سیزده ساله است که نارنجک به خود میبندد و زیر تانک میرود». تصویر «شهید فهمیده» برای نسل ما بیشتر یادآور اجبار به حضور در مراسم صبحگاهی مدرسه، صفبستن، از جلو نظام دادن، شعارِ هفته، تکبیرهای گوشخراش بیربط و نماز جماعت اجباری با حضور معلم پرورشی کریهالمنظر بود.
هر چند همان زمان هم برخی از دانشآموزان پچپچ کنان و زیرلب، طنزینههای با نمکی- احتمالا به عنوان رهاورد از مهمانیهای خانوادگیشان- دربارهی ماجرای شهادت حسین فهمیده در مدرسه نقل میکردند، اما تقدس روایتی که هوشنگی به خورد مردم ایران داده بود به گونهای بود که تا سالها کسی در عرصهی عمومی جرأت پرسش دربارهی این حماسهی آبکی و بالیوودی را نداشت.
اینکه چطور ممکن است که یک نارنجک ضدنفر بتواند یک تانک را منهدم کند یا کدام آرایش جنگی اینقدر احمقانه است که یک ستون تانک پشت سر هم و بدون امکان مانور به سوی نیروهای مقابل حملهور شوند، اینکه چرا هیچیک از همرزمان حسین فهمیده رفتار او را تکرار نکرده یا اگر کرده نام و نشانش چیست، اینکه چرا هیچ شاهد دست اولی از این عمل حماسی در هیچ رسانهای حضور پیدا نکرده تا جزئیات آن را روشن و واضح به مردم شهیدپرور گزارش کند، و اینکه اگر این واقعه به همین کیفیتی که در روایت رسمی آمده است، اتفاق افتاده پس چگونه پیکر این شهید بزرگوار یافته شده و به خانوادهاش برای تشییع سپرده شده است، از این دست پرسشها در همان زمان به طنز و جِد میان مردم مطرح میشد اما کسی را یارای این نبود که افسانهی «شهید فهمیده» را به پرسش بکشد.
نیروی سرکوب فرقهی تبهکار و هواداران عقلباختهاش نه تنها هیچ چون و چرایی در باب افسانهی حسین فهمیده را نمیپذیرفتند بلکه حتی سال به سال بر پیاز داغ روایت کذایی افزودند. برای نمونه پس از چندی این موضوع به داستان اضافه شد که شهید فهمیده شناسنامهاش را دستکاری کرده و تاریخ تولدش را جوری عوض کرده که سه چهار سال بزرگتر به حساب بیاید. این پیاز داغ وقتی به روایت رسمی دربارهی «شهید فهمیده» افزوده شد که موضوع حضور کودک- سربازها و نوجوانان نابالغ در جبهههای جنگ ایران و عراق به رسانههای بینالمللی درز کرده بود و باعث آبروریزی برای نظام مقدس شده بود.
یکی از عوامل دخیل در رسانهای شدنِ ماجرای کودک- سربازان، حضور جاودانیاد فریدون فرخزاد در کمپ اسرای ایرانی زیر نظر صلیب سرخ در عراق بود. فرخزاد در آنجا تعداد زیادی از نوجوانان ایرانی را یافت که به واسطهی حضور در جبهه و دیدن صحنههای فجیع و هولناک جنگ، دچار بیماریهای شدید اعصاب و روان شده بودند. به عدهای از این کودک- سربازان چه پیش و چه پس از اسارت تجاوز شده بود و بسیاری از آنها در بدترین شرایط روحی و جسمی قرار داشتند.
انتشار این حقایق– که خود تبدیل به یکی از دلایل ترور فرخزاد در چند سال بعد شد- موجب شد که ماشین تبلیغاتی فرقهی تبهکار به کار بیفتد و با ساختن داستانهای سراپا دروغ از معنویت حاکم بر جبهههای جنگ و فضای ملکوتی آنها، هم به مبارزه با حقایق منتشر شده بپردازد هم افسانههایی از قماش آنچه برای حسین فهمیده تولید کرده بود را تقویت کند.
صاحب این صفحهکلید چند باری شانس این را داشته تا روایاتی دست اول از بعضی فجایع جنگ ایران و عراق را از کسانی که خود شاهد آن فجایع یا مباشر در آنها بودهاند، بشنود. برخی از آنها چنان هولناک و نگفتنی است که ذکر جزئیات آنها، جز همزدنِ این مرداب متعفن و برانگیختن بوی ناهنجار آن، ثمری ندارد. نقل اینکه چطور یک مشت کودک بسیجی در مواجهه با وحشیگریهای میدان نبرد دچار روانپریشیهای دائمی شدند یا یادآوری اینکه در جبههی خودی و پشت خط مقدم و میان رزمندگان اسلام، منحرفین جنسی حضور داشتند که طعمههایشان را از همین کودک- سربازان انتخاب میکردند، هر چند امری قابل درک است اما هنوز هم با ذائقهی مردمی که به تصویر معنوی و پاکیزه از «دفاع مقدس» خو کردهاند، فرسنگها فاصله دارد.
سالها پیش، نگارنده مدتی به عنوان وکیل در استخدام یک شرکت حمل و نقل خصوصی در تهران، روزگار میگذراند. بنا به طبیعت این شغل، دیدار طایفهی بنیهِندِل و اصحاب کلاچ و دنده بخشی از ساعات کاری هفتهی او را شامل میشد. یکی از مدیران این شرکت که خود پیش از بازنشستگی، سالها معاون بهرهبرداری اتوبوسرانی کلانشهر تهران بود، یک بار حکایت کرد که در دوران «دفاع مقدس»، دو نفر از رانندگان شرکت واحد اتوبوسرانی تهران که بسیار بدنام و مشهور به «بچهبازی» بودند، مدتها رانندگی اتوبوس محصلین اعزامی و نوجوانان بسیجی داوطلب حضور در جبهه را به عهده داشتند. «کثافتکاری»هایی که در آن ایام از آنها سر زد، بنا به اعتراف راوی، نه تنها پیگیری نشد بلکه بعدها این دو جرثومه به خاطر سابقهی حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل ترفیع گرفتند و تشویق شدند. جبهه جنگ برای بسیاری از نیروهای داوطلب، جایی برای رهایی از قانون و اخلاق بود که مجال برای ارضاء بسیاری از تمایلات نامتعارف و هولناک آنها را میداد.
انقلاب بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی، شورش علیه نظم، توسعه و بهداشت بود. انقلابیون در همان گام نخست با اعدام ژنرالهای ارزشمند و توانای ارتش شاهنشاهی و پاکسازی افسران لایق و دورهدیدهی ارتش، زمینه را برای ناامنی داخلی و حملهی خارجی فراهم کردند. حکومت جدید، همزمان با تلاش برای تضعیف ارتش، نیروهای شبهنظامی وفادار به خود را در قالب سپاه، کمیته و سپس بسیج ،از میان نیروهای انقلابی سازماندهی کرد. پیادهنظام این نیروهای انقلابی، بخشی از اوباش و حاشیهنشینان جامعه بودند که به دنبال غنیمت و انتقام از طبقهی برخوردار و مرفه، به خیابانها آمده بودند. این جماعت همراه بخشی از فقرای متدین حامی انقلاب، حاضر به پرداخت هزینه برای استمرار انقلابشان بودند و از این رو برای حفظ نظامِ برآمده از انقلاب، به نیروهای حافظ نظام انقلابی و سرکوبگر مخالفین پیوستند. این اتفاق در واقع برکشیدن ضعفا نبود بلکه به عرصه رسیدن فرصتطلبانی بود که حاضر به پرداخت هزینه برای حفظ تبهکارانِ به حکومترسیده– و نه حفظ میهن- بودند.
جنگ ایران و عراق، فرصتی بود که این بخش از جامعه مجالی برای عرض اندام داشته باشد. خانوادههای عموما پر جمعیت و سنتی این بخش از جامعه، ضمن پرداخت هزینههای بالا و دلخراش از جمله کشته یا ناقص شدن اعضایشان، به مرور صاحب حقوق ویژه و صدای بلندتر از باقی شهروندان کشور شدند. از این دوره به بعد تا همین امروز، میراثخوران این گروه در همدستی با فرقهی تبهکار، ارزشهای عقبمانده و بَدَویشان را به باقی جامعه تحمیل کرده و میکنند. ترجیعبند تمام قلدرمآبیها و زورگوییهای این جماعت این است که: شهید دادیم پس حق با ماست!
آنچه گفته شد، البته قابل تعمیم به همهی قربانیان جنگ منحوس ایران و عراق نیست. بسیاری از حاضرین در آن جنگ، با نیت پاک و برای دفاع از وطن- و نه نظام و اسلام- دست از جان شستند و در قالب سرباز وظیفه یا نیروی داوطلب به جبههها رفتند. این عده البته به دلیل عدم همدلی با فرقهی تبهکار، آنچنان از مواهب جنگ و تقسیم غنائم و مناصب بعد از جنگ، بهرهمند نشدند و بازماندگان آنها در حال حاضر از ناراضیترین گروههای جامعهی ایران هستند.
جنگ بطور مطلق پدیدهی کریهی است. هیچ جنگ مقدسی وجود ندارد و به هیچ روی نمیتوان خونریزی و فجایعی که جنگ ایجاد میکند را با هیچ مقولهای توجیه کرد. حال تصور کنید پستی و بیمسئولیتی فرقهی تبهکار و هواخواهانش را که به یک مشت بچه که حق گرفتن گواهینامهی رانندگی ندارند، امکان دادند تا اسلحه به دست بگیرند و وحشتناکترین اتفاقات دنیا را تجربه کنند.
دفاع از وطن، کار ارتش ملی منظم و محترم است نه یک مشت شهروند نارسیده به بلوغ که قانونا حتی حق دخالت در احوال شخصیه خود را ندارند. هر کس با هر توجیهی خلاف این حکم حقوقی- عقلانی عمل کند، بنا به اصول حقوق بینالملل بشردوستانه (International Humanitarian Law) جنایتکار جنگی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر