کیهان لندن، یوسف مصدقی - تاریخ چهل سال اخیر ایران، روزهای سیاه کم ندارد اما اگر قرار باشد میان این همه سیاهیِ روی تقویم کثیفترین لکه را تشخیص بدهیم، ۱۳ آبان ۱۳۵۸ خورشیدی شایستهی کسب این عنوان است. طی این چهار دهه دربارهی آثار زیانبار و ویرانگر اشغال سفارت ایالات متحده آمریکا بر اقتصاد، سیاست و روابط بینالملل ایران از سوی اهل نظر بسیار گفتهها و نوشتهها صادر شده است و «کارشناسان» و «تحلیلگران» محترم مسائل ایران از چشماندازهای مختلف به این ماجرا پرداختهاند. آنچه اما کمتر به آن پرداخته شده، تباهی نظری و زمینهی بیمار و رواننژندِ اصحاب و شرکای دخیل در این فاجعه است.
روایت غالب در باب اشغالگران سفارت آمریکا این است که تعدادی از سران انجمنهای اسلامی دانشگاههای تهران، به تحریک سیدمحمد موسویخوئینیها (حجتالاسلام سرخ) تصمیم به اشغال موقت سفارت میگیرند و این کار را بدون اطلاع رهبر جمهوری اسلامی عملی میکنند. این ماجرا که قرار بود کوتاهمدت و موقتی باشد، با موجسواری و سوء استفادهی خمینی و اوباش اطرافش از آن، ۴۴۴ روز طول کشید و آن را تبدیل به بزرگترین معضل سیاست خارجی و معرف دیپلماسی بیمار و رواننژند فرقهی تبهکار اشغالگر ایران کرد. این روایت حقیقت دارد اما همهی حقیقت را در بر نمیگیرد.
اینکه تصور کنیم یک مشت دانشجوی مشنگِ یکلا قبا بازیچهی توطئهی یک آخوند روسوفیل شدند و از دیوار سفارت ابرقدرت جهان آزاد بالا رفتند تا منافع اتحاد شوروی را تأمین کنند، نادیده گرفتنِ عاملی بس مؤثرتر و ریشهدارتر در شکلگیری این رفتار بیخردانه و مخرب است. این عامل مهم و مؤثر، تزریق مستمر خشم، دروغ و توهم به جامعهی «دینخو»* و از همه جا بیخبر ایران بود. این تزریق، سالها پیش از اشغال سفارت و گروگانگیری کذایی، از سوی دو نیروی منحط و ایرانستیز شروع شده و در انقلاب ۵۷ به ثمر رسیده بود.
قیچی انقلاب ۱۳۵۷ دو تیغهی آلوده داشت که پادشاه فقید ایران آن دو را ارتجاع سرخ و سیاه نامیده بود. این دو تیغهی کهنه، از میانهی دههی چهل خورشیدی به مدد حمایت خارجی و تولیدات شارلاتانهای داخلی، زنگار از تن گرفتند و نسلی از جوانان رومانتیک، بیاطلاع و آرمانخواه را همزمان به ویروس چپگرایی و میکروب شیعهگری مبتلا کردند. این آلودگی، آسیب جبرانناپذیری به روند توسعه و توانمندسازی ایران عصر پهلوی وارد کرد و موجب گسترش خشونت و توهمزدگی میان نسلِ خِرَدباختهای شد که در دهههای پر رونق و آرام چهل و پنجاه خورشیدی در رفاه و امنیت ناشی از رشد اقتصادی و زمامداری عاقلانهی حکومت پادشاهی بالیده بودند و از نعمات آن دوران بهره برده بودند.
پول بازاری محتکر و دزد، بوق تبلیغاتی تودهای بیوطنِ مزدور و سیرک پهلوانپنبههای غربستیز شیادی از قبیل آلاحمد و شریعتی، در همکاری با یکدیگر نه تنها این دو تیغهی آلوده را دوباره تیز کردند بلکه موجب شدند که به مرور زمان این دو تیغه در کورهی انقلاب و آشوب، در هم گداخته شوند. پس از مدتی، از امتزاج آنها دشنهای دو لبه ساخته شد که تا امروز در گُرده میهن ما باقی مانده است. اشغال سفارت آمریکا، نقشی محوری و اساسی در ساخته شدن این دشنه زهرآگین داشت.
به بیان تمثیل، ۱۳ آبان ۱۳۵۸، لحظهی اُرگاسمِ همبستری ارتجاع سرخ و سیاه بود. این دو ارتجاع که دست در دست یکدیگر ماجراهای بهمن ۵۷ و جنایات و چپاولهای پس از آنها را شکل داده بودند، در این روز سیاه به نقطهی اوج رابطهی بیمار و هذیانی خود رسیدند. فصل مشترک این دو ارتجاع، در عقدهگشایی نمایندگان آنها در برابر نظم، تعقل و پیشرفت دوران پهلوی بود.
در میان بعضی حشرات و برخی گونههای خاص جانوری، وقتی که دو جنس نر و ماده از جفتگیری و تولید مثل فارغ میشوند، یکی از طرفین شریک جنسیاش را میکشد یا حتی زنده زنده میخورد. آنچه پس از ۱۳ آبان ۱۳۵۷ در عرصهی سیاسی عقبافتاده و حشرهوار ایران انقلابزده افتاد، چیزی شبیه همین ماجرا بود. یکی از شرکای ماجرای تسخیر سفارت ایالات متحده، به تدریج شروع به زنده زنده خوردنِ دیگر همبستر پلید خود کرد و ظرف چهار سال، از دُم تا سر هیبت منحوس ارتجاع سرخ خورده و هضم و دفع شد.
شَر پدیدهای زنده و در حال شدن است؛ همچون ویروس، همواره در حال جهش و توانمندسازی خود در برابر دارو و درمانهای موجود است و به همین دلیل هیچگاه نمیتوان از نابودیاش مطمئن شد. فرقهی تبهکار متصرف ایران، شرّ مجسم شدهی حاصل از آمیزش دو ارتجاع سرخ و سیاه است. این فرقه از چهل سال پیش تا امروز نه تنها در شرارت توانمندتر شده بلکه با جهشهای متوالی و تولید مثل متناوب، چند نسل از مدافعین را برای حراست از خود به وجود آورده است. این مدافعین که به مراتب از امثال شریعتی و آلاحمد تباهتر و مخربترند به دو گروه کلی قابل تقسیم هستند.
گروه نخست این مدافعین- که ژن ارتجاع سیاهشان غالب بر سرخیشان است- پیادهنظام اشغال سفارت و مجریان فاجعهی سیزده آبان (جنایتکاران صدر انقلاب و اصلاحطلبان/ استمرارطلبان امروز) را تشکیل میدهند. این جماعت و اولاد بیولوژیک و معنویشان، هنوز با وقاحت از گندکاریهای تاریخیشان دفاع میکنند و استمرار فرقهی تبهکار را بهترین گزینه برای آیندهی ایران میدانند. این عده که در ریاکاری سرآمد همهی اوباش جمهوری اسلامی هستند، در حالی از گروگانگیری و پیامدهای فاجعهبار آن به بهانهی دشمنی با آمریکا دفاع میکنند که طی سالهای اخیر، بسیاری از اولاد و تخم و ترکهشان مقیم و شهروند ایالات متحده شدهاند و از آنجا به فرقهی تبهکار خدمت میکنند.
گروه دوم که نسل جدید و جهشیافتهی پیوند ارتجاع سرخ و سیاه هستند و ژن ارتجاع سرخشان بر سیاهیشان میچربد، اغلب محصولات صادراتی دو دههی اخیر فرقهی تبهکار به خارج از کشور هستند. این جماعت که مبارزه با «امپریالیسم» و «لیبرالسیم»- همچون اعقاب سادهلوح و جاهلشان- ذکرِ مدامِ جاری بر زبانشان است، چندی است به گفتمان مضحک و احمقانهی «پسااستعماری» هم مجهز شدهاند و صبح تا شام، خیالورزانه مشغول خودارضایی با این یاوههای جنونآمیز هستند. میان این جماعت بیمار، از بسیجیِ چپولِ «عرقخور»ِ لندننشین تا «بیکینیپوش» ولایی تورنتونشین و اسرائیلستیز بیوطنِ ساکن کالیفرنیا دیده میشوند که به بهانهی مبارزه با سرمایهداری و اسرائیل، مشغول کاسهلیسی و مزدوری برای فرقهی تبهکار در فضای مجازی و دنیای واقعی هستند.
کلام آخر اینکه: تحریمهای همهجانبهی ایالات متحده علیه حکومت تبهکار جمهوری اسلامی، از این رو درست در روز ۱۳ آبان امسال اجرایی شد تا به هواخواهان این فرقهی تبهکار یادآوری شود که هزینهی اُرگاسم ۱۳ آبان ۱۳۵۸، نه تنها با بهرهای سرسامآور و کمرشکن از وارثان ارتجاع سرخ و سیاه گرفته خواهد شد بلکه تا زمان نابودی مافیای فاسد و اشغالگر ایران، پروندهی این هوسرانی پرهزینه و جنونآمیز، مختومه نخواهد شد.
*اصطلاح «دینخویی» بنا به تعریف واضعاش (آرامش دوستدار)، چنین تعریف میشود: «دینخویی یعنی آن رفتاری که امور را بدون پرسش و دانش میفهمد.» برای اطلاع بیشتر ر.ک. آرامش دوستدار، «درخششهای تیره»، انتشارات خاوران، چاپ دوم، صفحات ۴۳ تا ۴۹. نگارنده همچنین خواندن کتابگزاری الاهه بقراط دربارهی این کتاب را توصیه میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر