۱۴ آذر ۱۳۹۷

نوستالژی دوران درخشان پهلوی‌ها؛ پلی بین گذشته و آینده برای عبور از یک گسست تاریخی - الاهه بقراط

- هیچ حزب و گروه و هیچ «روشنفکری» از مخالفان پهلوی‌ها اندکی از خدماتی را که آنها با شماری از دولتمردان شایسته و آگاه و با روشنفکران واقعی که به کار مشغول بودند، به ملت و مملکت ایران کرده‌اند، نه تنها تا همین اکنون نداشته‌اند بلکه همواره چوب لای چرخ گذاشته‌ و با هر اقدام مثبت و اصلاحاتی مخالفت می‌کردند و تا همین امروز نیز با پهلوی‌ها بیشتر در جنگ و جدال هستند تا با نظام جمهوری اسلامی!
- تمام موضوع بر سر دو تجربه‌ی عینی و عملی است: ایران پیش از ۵۷ و پس از ۵۷.
Image result for ‫دوران درخشان پهلوی‌ها‬‎
- اگر «جمهوری»، آنهم با سابقه‌ای بس اندک (۴۰ساله؟!) و با تجربه‌ای ناکام و ویرانگر و حقارتبار، در کشوری که هزاران سال پادشاهی بوده، نظامی «ممکن» قلمداد می‌شود که می‌تواند بار سنگین دموکراسی و حقوق بشر را بر دوش بکشد، نظام پادشاهی نیز با سابقه‌ی هزاران ساله آنهم با دوره‌های درخشان تاریخی، دلیلی ندارد که چنین ظرفیتی را نداشته باشد! به نظام‌های پادشاهی موجود از جمله در  اروپا مراجعه شود. به تفاوت‌های ایران و تاریخ‌اش به عنوان یک کشور خاورمیانه‌ای با کشورهای پادشاهی اروپا به همان اندازه می‌توان استناد کرد که به تفاوت‌‌هایش با جمهوری‌‌های اروپا!
- نیروهای سیاسی آن دوران هیچ، مطلقا هیچ، برای عرضه نداشتند که  اگر می‌داشتند، انقلاب ۵۷ می‌بایست مسیر دیگری در پیش می‌گرفت! چهل سال گذشته در عین حال دوران مستندِ نازاییِ درمان‌ناپذیر مخالفان مذهبی وغیرمذهبی پهلوی‌هاست!
- انقلاب ۵۷ و روی کار آمدن «نظام جمهوری اسلامی» به خودی خود ظرفیتِ ناچیز مخالفان «استبداد پهلوی» را برای پذیرش و حمل دموکراسی به نمایش می‌گذارد! ظرفیتی که «تفکر پنجاه و هفتی» در همین تقابل با شعارهای نوستالژیک «اقشاری از مردم» نیز، بار دیگر، متأسفانه، به نمایش می‌گذارد!
کیهان لندن، الاهه بقراط – دوران پنجاه ساله پهلوی‌ها در تاریخ معاصر ایران دورانی درخشان است؛ نه به دلیل شکست و تخریب‌های نظام جمهوری اسلامی! بلکه در خود و برای خود، دورانی درخشان است. حتی اگر به فرض محال انقلاب اسلامی سال ۵۷ به دستاوردهایی برتر از پیش نائل می‌شد، باز هم دوران پهلوی‌ها از نظر تاریخی و فرهنگی، دورانی درخشان به شمار می‌رود زیرا بر بستر انقلاب مشروطه توانست راه ایران را از دوران سیاه قجر به سوی آینده بگشاید.
الاهه بقراط
نظام جمهوری اسلامی سبب گسست در تاریخ معاصر ایران شده و اگرچه پدیده‌ای ایرانی است اما معضلی جهانی به شمار می‌رود که به شکل بنیادگرایی اسلامی گریبان کشورهای دیگر را گرفته است؛ این پدیده و بنیادگرایی فرقه‌ای اما بیش از همه معضل خود مسلمانان است که می‌بایست با بازنگری در آموخته‌های خود راهی بیابند تا سرانجام در قرن بیست و یکم از قرون وسطای خود عبور کرده و به زندگی مسالمت‌آمیز با دیگران بپردازند.
عقل و تجربه در خدمت شناخت
در ایران اما اگر آن پنجاه سال پهلوی‌ها نمی‌بود، مشروعه‌خواهان که در انقلاب مشروطه شکست خوردند، بلایی چون طالبان افغانستان و یا وهابیون عربستان بر سر ایران می‌آوردند. به شخصه، به عنوان یک زنِ نوعی که از مزایای آن دوران، اعم از کشف حجاب تا تحصیل رایگان و امکان رسیدن به بالاترین مقامات سیاسی و اجتماعی برخوردار می‌شدم، خود را مدیون اصلاحات سیاسی و اجتماعی پهلوی‌ها می‌دانم. همچنانکه آن اصلاحات انقلابی در جامعه‌ی مذهبی، سنتی و استبدادزده‌ی ایران، مدیون فرمان مشروطیت بود که توسط مظفرالدین شاه قاجار امضا شد.
ولیعهد جوان (محمدرضاشاه) و رضاشاه
هر خدمت و هر خطا و هر خیانتی جای خود دارد. من به عنوان یک شهروند نمی‌توانم خطا و خیانت را تنبیه و مجازات کنم بلکه می‌توانم بیان و افشا نمایم. خدمت را نیز چون از آن، در اجتماع، بهره‌مند شده‌ام، باید بر زبان بیاورم. هیچ حزب و گروه و هیچ «روشنفکری» از مخالفان پهلوی‌ها اندکی از خدماتی را که آنها با شماری از دولتمردان شایسته و آگاه و با روشنفکران واقعی که به کار مشغول بودند، به ملت و مملکت ایران کرده‌اند، نه تنها تا همین اکنون نداشته‌اند بلکه همواره چوب لای چرخ گذاشته‌ و با هر اقدام مثبت و اصلاحاتی مخالفت می‌کردند و تا همین امروز نیز با پهلوی‌ها بیشتر در جنگ و جدال هستند تا با نظام جمهوری اسلامی عملا موجود که یک رژیم قرون وسطایی و واپسمانده است و از هیچ نظر با حکومت پهلوی‌ها قابل مقایسه نیست!
این تفکر سِتَروَن که هرگز خدمتی به مردم نکرده، اندکی از همان اصلاحات را از حکومت ملایان و امثال سیدعلی خامنه‌ای مطالبه می‌کند و تا امروز به جایی نرسیده‌ است! به این ترتیب، درست است که پهلوی‌ها در مقام قدرت و حکومت بنا بر وظایف خود، به مردم خدمت کرده‌اند اما می‌بینیم که مثل جمهوری اسلامی می‌توان قدرت و حکومت را در انحصار خود داشت و اندکی از وظایف خود را انجام نداد!
با این نگاه است که «ذکرخیر دوران گذشته در میان اقشاری از مردم و یا شعار دادن به نفع رضا شاه و دیگر شعارهایی از این دست» که از سوی نشریه اینترنتی «میهن» مطرح شده، هیچ «معنای جامعه‌شناختی یا سیاسی» ندارد جز تکیه «اقشاری از مردم» بر تجربه و عقل خود! روشن است که اگر بعد از انقلاب اوضاع جامعه بهتر از پیش می‌شد، «اقشاری از مردم» به فکر این نمی‌افتادند که «به نفع رضاشاه و دیگر شعارهایی از این دست» بدهند! اما قطعا بهبود وضع خود را نمی‌توانستند جدا از آن دوران تصور بکنند چنانکه امروز نیز گسست موجود و به فلاکت نشستن خود را جدا از آن دوران نمی‌بینند!
محمدرضاشاه پهلوی و محمدعلی فروغی
تمام موضوع بر سر دو تجربه‌ی عینی و عملی است: ایران پیش از ۵۷ و پس از ۵۷. هنوز چند میلیون شهروندی که در آن دوران نیز زندگی کرده‌اند در قید حیات هستند. اگرچه الزاما برای داشتن آگاهی و شناخت لازم نیست در یک دوران یا مکان حتما زندگی کرد!
انسان بطور غریزی در نخستین گام برای آگاهی از پدیده‌ها، به مقایسه می‌پردازد. حتی حواس پنجگانه نیز، از دوران نوزادی، با مقایسه است که ورزیده می‌شود و «تشخیص» می‌دهد. در علوم انسانی، دروس تطبیقی از مهمترین آموزش‌ها به شمار می‌روند. بر این اساس، اگر پس از انقلاب ۵۷ شرایط ایران به سوی چنان تغییرات مثبت و بهبودی پیش می‌رفت که از «دوران شاه» بهتر می‌شد، چه بسا کسی جز برای قدردانی از وضع موجود یاد آن دوران نمی‌افتاد. آن دوران در لابلای تاریخ می‌ماند با مجموعه‌ی خدماتی که صورت گرفته بود تا با «انقلاب ۵۷» زمینه‌های یک نظام بهتر از پادشاهی پهلوی را فراهم آورد. ولی این فقط یک فرض است و در عمل، به دلایلی که جای بحث‌اش در اینجا نیست، چنین نشد!
جمهوری اسلامی یک حکومت مافیایی و مذهبی- فرقه‌ای که وجه شاخص آن دیکتاتوری «ولایت مطلقه فقیه» است حاصل انقلاب ۵۷ است که در طول چهل سال، بنیادگرایی اسلامی و اختلافات فرقه‌ای را در خاورمیانه دامن زده و تغذیه کرده. در چنین شرایطی معلوم است که آدمیزاد به مقایسه تجارب خود، و امروز و دیروز، می‌پردازد! معلوم است که عقل سالم یک شهروند عادی که سود و زیان را تشخیص می‌دهد (نه عقل سیاسی و ایدئولوژیک که شیفته‌ی باورهای محدود خود است و فکر می‌کند آخرین حرف  و بهترین تحلیل را برای همه دارد!)، می‌تواند سودهای زندگی در دوران شاه و زیان‌های زندگی در دوران جمهوری اسلامی را تشخیص دهد. این تشخیص مختص به شهروندانی که آن دوران را تجربه کرده‌اند نیست بلکه نسل‌های جوانتر نیز قدرت این تشخیص را دارند درست همانطور که می‌توان بر اساس شواهد و اسناد تشخیص داد قبل و پس از قرون وسطا بهتر از آن دوران بوده است! نه به این معنی که قبل و پس از قرون وسطا ایده‌آل بوده‌اند اما در یک مقایسه ساده، هر عقل سالمی شرایط قرون وسطا را غیرانسانی و وحشتناک تشخیص می‌دهد و اگر قرار باشد تصمیم بگیرد در کدام دوران زندگی کند، بعید است قرون وسطا را انتخاب کند!
پس هیچ «توطئه» یا موضوع پیچیده‌ای در مقایسه‌ی ایرانیان بین دو تجربه‌ی هنوز به تاریخ سپرده نشده وجود ندارد. ما که نمی‌توانیم امروز خود را با فردا که هنوز ندیده‌ایم مقایسه کنیم! طبیعتا آن را با دیروز مقایسه می‌کنیم. امثال و حِکَم نیز در این مورد کم نیست. اینکه برخی سیاست‌ورزان از شعارهای مردم نگران شده و حتی به انکار و تحریف آن می‌پردازند یا حملات خود را علیه پهلوی‌ها بیشتر می‌کنند، نشانگر این است که می‌خواهند با شمشیرهای چوبین به جنگ واقعیت و تاریخ تطبیقی و روش‌های تجربی در جامعه‌شناسی بروند. حال آنکه هر چه بیشتر با این شمشیرهای پوسیده با تمایلات و علایق و تجربه‌ی عینی مردم مقابله کنند، آنها را بیشتر از خود دور می‌کنند. اگر این انکار و این تبلیغات فایده می‌داشت، جمهوری اسلامی چهل سال با امکاناتی به مراتب بیشتر بوق‌های تبلیغاتی خود را از رادیو و تلویزیون و مطبوعات تا مدارس و دانشگاه و کتاب‌های درسی، به کار گرفته است! نتیجه؟! همین واقعیتی که سبب شده از زمامداران نظام تا مخالفان پهلوی‌ها به واکنش علیه آن بپردازند!
 قصل مشترک طرفداران پادشاهی و جمهوری
نشریه اینترنتی «میهن» می‌پرسد «آیا احیای سلطنت در ایران میسر است؟ یک توهم است یا یک واقعیت؟» گذشته از اینکه در زندگی سیاسی و اجتماعی به دلیل نقش عوامل پیدا و پنهان، همه چیز ممکن است، به این پرسش نمی‌توان پاسخ «آری» یا «نه» داد بلکه فقط می‌توان به حول و حوش آن پرداخت.
اگر «جمهوری»، آنهم با سابقه‌ای بس اندک (۴۰ساله؟!) و با تجربه‌ای ناکام و ویرانگر و حقارتبار، در کشوری که هزاران سال پادشاهی بوده، نظامی «ممکن» قلمداد می‌شود که می‌تواند بار سنگین دموکراسی و حقوق بشر را بر دوش بکشد، نظام پادشاهی نیز با سابقه‌ی هزاران ساله آنهم با دوره‌های درخشان تاریخی، دلیلی ندارد که چنین ظرفیتی را نداشته باشد! به نظام‌های پادشاهی موجود از جمله در  اروپا مراجعه شود. به تفاوت‌های ایران و تاریخ‌اش به عنوان یک کشور خاورمیانه‌ای با کشورهای پادشاهی اروپا به همان اندازه می‌توان استناد کرد که به تفاوت‌‌هایش با جمهوری‌‌های اروپا!!
ولی اگر بخواهیم به این پرسش پاسخ «سیاسی- عقیدتی» بدهیم بستگی به این دارد که طرفدار چه نظامی باشیم! طرفداران ایدئولوژیک جمهوری می‌گویند: نع! و طرفداران ایدئولوژیک پادشاهی می‌گویند: قطعا!
عقل سالم و خردمند اما به مشاهده و بررسی می‌پردازد. با شمشیر چوبین به جنگ واقعیت نمی‌رود. اگر هدف، بهروزی و همزیستی جامعه باشد، صاحبان عقل سالم و خردمند تلاش می‌کنند تا فارغ از شکل نظام، منافع مردم را از نظر امنیت و آزادی و رفاه بسنجند و فصل‌های مشترک بین نیروهای سیاسی و اجتماعی را بیابند. مهم‌ترین مخرج مشترک بین مدافعان دو نظام پادشاهی پارلمانی و جمهوری پارلمانی، همانا «جمهوریت» و حق حاکمیتِ «جمهور» یا «مردم» است. در این صورت مدافعان دموکراسی و حقوق بشر می‌بایست تلاش کنند تا مردم این امکان را بیابند که بتوانند درباره نوع نظامی که قرار است حق حاکمیت خود را در آن اعمال کنند، تصمیم بگیرند. آیا موفق می‌شوند؟ کسی نمی‌داند! راهِ تلاش برای همزیستی جامعه را هیچ روشنگری «به شرط چاقو» یا با «موفقیت تضمینی» در پیش نمی‌گیرد.
طرح درست مسئله، بخشی از راه حل است!
پرسش آخر نشریه «میهن» این است که «بالاخره دیدگاه مشخص خود کنشگران سیاسی در باره پروژه احیای سلطنت جدا از اینکه در جامعه ایران چه جایگاهی دارد، چیست؟» و در ادامه توضیح می‌دهد: «بطور دقیق‌تر «میهن» می‌خواهد پروژه احیا و بازگشت سلطنت را هم از منظر توصیفی و هم از منظر تجویزی مورد بررسی قرار دهد.»
باید اول پرسید این «پروژه احیا و بازگشت سلطنت» در کجاست؟! از سوی آن «اقشاری از مردم» تهیه شده؟! قرار است از سوی «اقشاری از مردم» پیش برده شود؟!
شیوه‌ی طرح مسئله و پرسش می‌تواند بیانگر پیشداوری‌ها و نتیجه‌گیری‌های قبل از «بحث» نیز باشد! طراح یا طراحان این پرسش می‌توانند پاسخ‌دهنده را به دام معروف «تعداد دندان‌های اسب»  بیاندازند زیرا می‌خواهند یک گرایش عملا موجود در جامعه را که حاملانش اصلا به حرف‌های آنها گوش نمی‌دهند و احتمالا این نوشته را  نیز هرگز نمی‌خوانند، «هم از منظر توصیفی و هم از منظر تجویزی مورد بررسی قرار دهند»! البته هیچ اشکالی ندارد! هر کسی می‌تواند هر چیزی را از هر منظری مورد بررسی قرار دهد و «تجویز» هم بکند. اما این زحمت در حد همان مجادله بر سر «تعداد دندان‌های اسب» باقی می‌ماند که هیچ نقشی در میان مردمی که با مشکلات عملا موجود دست و پنجه نرم می‌کنند، خوشبختانه، بازی نمی‌کند!
برای من شکل نظام کمترین اهمیت را دارد. همانگونه با جمهوری سرکوبگر مخالفم که با پادشاهی سرکوبگر! دفاع از خدمات و اصلاحات و دستاوردهای پادشاهی پهلوی به معنی تایید خطاها در آن دوران نیست. اما این را هم نادیده نمی‌گذارم که نیروهای سیاسی آن دوران هیچ، مطلقا هیچ، برای عرضه نداشتند که  اگر می‌داشتند، انقلاب ۵۷ می‌بایست مسیر دیگری در پیش می‌گرفت! چهل سال گذشته در عین حال دوران مستندِ نازاییِ درمان‌ناپذیر مخالفان مذهبی وغیرمذهبی پهلوی‌هاست!
اینکه آیا در پادشاهی پهلوی‌ها امکان پیاده شدن دمکراسی در ایران وجود داشت یا نه، بحثی است به شدت انحرافی زیرا در شرایطی که گلوی «اروپای پیشرفته» در چنگال فاشیسم و نازیسم فشرده می‌شد، انتظار دموکراسی در ایران داشتن بیشتر به یک شوخی بی‌مزه شبیه است!
افراد و افکاری که خود بویی از آزادی سیاسی و دمکراسی نبرده بودند، در عمل نیز ثابت کردند که نه تنها حاملان دمکراسی نیستند بلکه به خدمت یک حکومت دینی قرون وسطایی درآمدند تا سیاهترین دوران تاریخ معاصر ایران در شرایطی رقم زده شود که جهان در اواخر قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم با تحولات دمکراتیک و همچنین تکنولوژیک زیر و رو می‌شد! پادشاهان پهلوی در این زمینه نیز یک امتیاز نسبت به گروه‌های مخالف خود دارند: آنها هرگز مدعی دموکراسی نبودند و هرگز ادعا نکردند که حکومت‌هایشان  مبتنی بر دمکراسی است!*
مجموعه‌‌ی این تأملات است که جامعه ایران را «توصیف‌ناپذیر» می‌کند بطوری که نتوان برای آن چیزی «تجویز» کرد به ویژه از سوی افراد و افکاری که تجویزهای قبلی‌شان در ویرانی و نابودی کشور نقش داشته است!
انقلاب ۵۷ و روی کار آمدن «نظام جمهوری اسلامی» به خودی خود ظرفیتِ ناچیز مخالفان «استبداد پهلوی» را برای پذیرش و حمل دموکراسی به نمایش می‌گذارد! ظرفیتی که «تفکر پنجاه و هفتی» در همین تقابل با شعارهای نوستالژیک «اقشاری از مردم» نیز، بار دیگر، متأسفانه، به نمایش می‌گذارد!
*این مطلب به درخواست و برای انتشار در نشریه‌ی اینترنتی «میهن» تهیه شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر