چنانکه میدانیم هر رستنی و گیاهی، بومی سرزمینی است و نامی که در آن سرزمین به آن رستنی داده شده، با خود به سرزمینهای بیگانه میبرد. زیستبوم ایران نیز جدا از این سخن نیست. در پهنهی سرزمین ایران، گیاهان و رستنیهای بسیاری وجود دارند که برخی بومی فلات ایران بوده و از ایران به دیگر سرزمینها رفته است و برخی میهمان بوده و از سرزمینهای دیگری به زیستبوم ایران وارد شدهاند. در سلسله نوشتاری که بخش «نخست» آن پیش روی شماست، کوشش خواهیم کرد تا پیشینهی برخی از این رستنیها را مورد واکاوی قرار دهیم ...
کم و بیش در تمامی دشتهای پهناور و حاصلخیز سرزمین ایران، میتوان گیاه نامور به «اسپست»(:معرب آن اسفست) یا «سپست» یا «اسپس» را مشاهده کرد. کاربرد اصلی این گیاه در خوراک چارپایان بهویژه «اسب» است. استاد ابراهیم پورداوود پیرامون نام این گیاه مینویسد: «در بسیاری از سرزمینهای ایرانی، این گیاه را «اسپس» میگویند. چنانکه در یزد و بسیاری از جاهای دیگر ایران جز از این نامی دیگر از برای این گیاه نمیشناسند.»(1)
واژهی «اسپست» در زبان اوستایی و فارسی باستان(:فرس هخامنشی) به صورت «اَسپواَستی»(:aspo.asti) به کار رفته است که به معنی «خوراک اسب» یا «اسب خورد» است. پاره نخست این واژهی مرکب، همان واژهی «اسب» در زبان فارسی است. در زبان پهلوی این واژه به همان صورت «اسپست»(:aspast) خوانده شده است. چنانکه در متن پهلوی «کارنامهی اردشیر بابکان» میخوانیم: «و چون اردشیر از پیکار اژدها(کرم) روی برتافته به کرانهی بورزآذر(:burz adar) پناه برد، آنان اسبش را به آخور بستند و پیشش جو و کاه و اسپست ریختند...». در در بند سیویکم از متن پهلوی «خسروکواتان و ریتک» میخوانیم: «گور <خر> نر که با اسپست و جو پرورش یافته و گوشتش در شیر ترش نهاده شده و با چند افزار(:دیگ افزار) در آمیخته شده باشد، بهتر و خوشتر است.»
نام این گیاه از صورت «اسپست» در زبان پهلوی به صورت «اسپستا»(:aspesta) وارد زبان سریانی شد و به مرور به صورت «پسپستا»(:pespesta) در آمد. این واژه از زبان سریانی به زبان عربی وارد شد و آن را به صورت معرب«فصفصه»(:جمع فصفاص) خواندند. واژه معرب «الفصفصه» به دستیاری عربها به اسپانیا برده شد و «الفلفه»(:alfalfa) گردید و سپس با اسپانیاییها به آمریکا رفت، چنانکه هنوز هم در آمریکا «اسپست» را «الفلفه» میخوانند و واژهی انگلیسی «لوسرن» را برای آن به کار نمیبرند. اسپانیولی زبانها این گیاه را «میلگه»(:mielga) هم میخوانند که این واژه، تحریف شده واژهی «مدیکه» (:medica) به معنی «ماد» در زبان لاتین است. در انگلستان نیز پیش از استفاده از واژهی جدید «لوسرن»، این گیاه را با واژهی «پورپل مدیک»(:purple_medic) میخواندند که یادآور سرزمین مادری آن است. «پورپل» بهمعنی ارغوانی(:رنگ گل اسپست) است و «مدیک» به معنی سرزمین ماد(:ایران) است. «اسپست» در سدهی شانزدهم میلادی از اسپانیا به فرانسه وارد شد و از آنجا به اروپای مرکزی راه یافت. در فرانسه از قرن هجدهم میلادی به این سو، اسپست را «لوزرن» خواندند و آلمانیها آن را «لوسرن» و سویسیها به «لوزرنو» نامور ساختند. نام گیاه «اسپست» در هیچیک از این زبانهای اروپایی ریشهی اصلی و باستانی ندارد و هرنامی که در روزگاران جدید به آن داده شده، مختص روزگاران جدید و به شوند پدافند اروپاییها برای حفظ زبانهایشان و معادل سازی واژگانی توسط آنها است...
اما پیش از رخنهي واژهی«اسپست» با دستیاری عربها به اسپانیا و سپس تمامی اروپا، چنانکه گفته شد در بسیاری از مناطق اروپا این گیاه را با واژهای لاتین، به نام گیاه سرزمین ماد میشناختند. در روزگار داریوش بزرگ(:485_521پم) «اسپست» از ایران به یونان رفت و چون تا آن روزگار چنین گیاهی در آنجا شناخته و دیده نشده بود، ناگزیر آن را به نام سرزمین اصلی آن «مدیکه بوتانه» و در لاتین «مدیکا گوساتیوا» نامورش ساختند، که این واژه به معنی گیاه مادی است(:گیاهی که از سرزمین ماد آمده). کهنترین سند یونانی که در آن از «اسپست» به نام گیاه سرزمین ماد(:ایران) یاد میشود قطعه شعری است از شاعر یونانی «اریستوفانس» که از سال 424پم به جای مانده و در آن گوید:«اسبها به جای مدیکا گوساتیوا(:اسپست) خوشهی انگور میخورند...». ادیب یونانی «پیلینیوس» که در سال 79م درگذشت، پیرامون اسپست یا مدیکا گوساتیوا در لاتین مینویسد:« مدیکا گوساتیوا(:اسپست) در یونان از گیاهان بیگانه بهشمار میرود که در روزگار داریوش، در هنگام جنگ وی با یونانیان به آن سرزمین در آمد...»
اما دیرینترین سند نوشتاری که در آن به نام گیاه ایرانی «اسپست» اشاره میشود، فهرست رستنیهای باغ «مردوک بالدین کلدانی» که این نوشتار بیش از سههزار سال پیشینهی گیاه اسپست در زیستبوم ایران را نشان میدهد. در فهرست «آشوری، بابلی» رستنیهای باغ «مردوک بالدین کلدانی» که در سال 721پم در میانرودان به پادشاهی رسیده است به واژهی «اسپستی»(:aspasti) و «اسپستو»(:aspastu) برمیخوریم. شک نیست که این گیاه با همان نام بومی خود از زیستبوم ایران به میانرودان و بابل برده شده است. پژوهشگرانی چون استاد ابراهیم پورداوود براین باورند که اسپست توسط «کسیتها»(:kassites) که قومی ایرانی بودند، به میانرودان برده شده است. کسیتها مابین 1760 تا 1180پم بر بابل چیره شده و بر آن حکومت میکردند. به گمان بسیاری، کسیتها شبب آشنایی بیشتر بابلیان با اسب شدند و از دورهی حضور ایشان در بابل است که استفاده از اسب ایرانی در میان بابلیها رواج یافت، پس جای شگفتی نیست که اسپست، خوراک بومی و برگزیده و دلخواه اسب ایرانی هم از ایران به بابل رسیده باشد...(2)
گیاه «اسپست» به سال 126پم در دورهی حکمرانی امپراتور «ووتی» از خاندان «هان» که همزمان با پادشاهی «اردوان دوم» و پسرش «مهرداد دوم» از سلسلهی اشکانیان در ایران است، توسط سردار چینی «چانککیین» به همراه اسبهای ایرانی از بخش خاوری ایران(:«فرغانه» در آسیای صغیر) به چین برده شد.
چنانکه پیشتر گفتیم معرب «اسپست» در عربی «فصفصه»(:جمع فصافص) میخوانند و برای تازهی آن واژهی «رطبه» و برای خشک آن واژهی «قت» را بکار میبرند. در یکی از نسکهای پزشکی بهنام «الابنیه عن حقایق الادویه» به زبان عربی میخوانیم:«رطبه را اسپست گویند به پارسی...»(3). در کتاب تاریخ قم که به سال 378هـ ق نوشته شده و در سال 805 یا 806 هـ ق از عربی به فارسی برگردانیده شده، پیرامون خراج شهر قم میخوانیم:«رطاب آن را به زبان قمی «اسپس» گویند به هر جریب در وضعیهی اولی سی درهم وضعیهی ثانی پانزده درهم...»(4) در «تاریخ بیهقی»، در ذکر ورود «امیر مسعود» به غزنین در سال 422هـ ق از جایی به نام «سپستزار»(:کشتزار اسپست) یاد میکند.(5) ابوریحان بیرونی اندکی پیش از مرگ خود کتابی نوشت بهنام «کتاب الصیدنه»، در بخشی از آن میخوانیم: «رطبه، سبست را گویند چون سبز باشد و جمع اوراطاب گویند... و اهل مصر قضب گویند و طایفهای از اهل لغت قت اسپستتر را گویند و خشک را نیز گویند و اصمعی گوید فصافص جمع فصفصه است و به لغت فارسی او را سبست گویند...»(6) تمام این سخنان گواه بر این است که گیاه «اسپست» از زیستبوم خود در فلات ایران تا دوردستهای خاور و باختر زمین پراکنده شده است.
در کشتزارهای ایران گیاهی دیگر از خانوادهی اسپست هم مشاهده میشود که آن را «شبدر»(:شبذر) مینامیم. این گیاه در کوهپایههای ایران به صورت خودروی هم دیده میشود، اما عمر آن نسبت به اسپست کوتاهتر است و هوای نمناک را دوست دارد و در هوای گرم، زودتر از اسپست فرسوده میشود. در اروپا از این گیاه هم نام و نشان کهنی یافت نمیشود و اسنادی که بر کاشت آن دلالت کند از قرن شانزدهم قدیمیتر نیست. امروزه در علم گیاهشناسی برای نامیدن گیاه «شبدر» از واژهی لاتین «Trifolium» بهره گرفته میشود که برگردان واژهی فارسی «سهبرگه» است. واژهای که در افغانستان و بخشهایی از خراسان برای نامیدن این گیاه مورد استفاده قرار میگیرد. در افغانستان شبدر قرمز را «سهبرگه سرخ» و شبدر سفید را «سهبرگه سفید» مینامند. در لاتین هم به ترتیب ترجمه همین واژگان فارسی را میتوان مشاهده کرد، «Trifolium.rotease»، «Trifolium.repense». اما پیرامون واژهی مغولی «یونجه» که در چند قرن اخیر به زبان فارسی رخنه کرده و جای واژهی ایرانی «اسپست» را اشغال است. این واژه در ترکی جغتایی «یونوچکه»(:yonucka) و در ترکی عثمانی «یوندزه»(:yondza) خوانده شده و مراد از آن تره و علف سبز است. لیکن از چند قرن پیش و همزمان با رخنهي زبان ترکان به ایران، شاهد اتلاق واژهی بیریشه و بیمسمای «یونجه» به گیاه ایرانی «اسپست» هستیم. جای شگفتی نیست در جایی که نام و پیشینهی گیاه «اسپست» و خویشاوندان آن را از یاد میبریم، لفظ بینام و نشانی چون «یونجه» از راه میرسد و جای یک واژهی کهن و ریشهدار با تاریخی به درازای چند هزار ساله را میگیرد...
پینوشت:
1: استاد ابراهیم پورداوود، «هرمزدنامه»، ص1
2: همان، ص4
3: همان، ص14
4: «تاریخ قم»، ص112، تهران 1313خورشیدی به اهتمام سید جلال الدین طهرانی
5: «تاریخ بیهقی»، ص256، 1324خورشیدی
6: هرمزدنامه، ص15
امرداد - خسرو شهمردان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر