۱۶ آذر ۱۳۹۸

بی ریشۀ «ما» ساقۀ «من» خشکیده است

کورش جنتی: رودکی از پنجکنت، جایی در تاجیکستان امروزی، اَنوری از اَبیورد، جایی در ترکمنستان امروزی، مولوی از بلخ، جایی در افغانستان کنونی، خاقانی از شِروان، و نظامی از گنجه، جایی در اران یا جمهوری آذربایجان کنونی، ادیب پیشاوری و اقبال لاهوری از جایی در پاکستان کنونی، خواجه عبدالله انصاری از هرات، جایی در افغانستان کنونی، دولتشاه سمرقندی از سمرقند، جایی در ازبکستان کنونی، امیرخسرو دهلوی از هندوستان کنونی، و فردوسی و حافظ و سعدی و شمس تبریزی از ایران کنونی و …

آری، پارسی زبان یک قوم یا قبیلۀ ویژه نبوده و نیست. پارسی زبان فراگیر یک تمدن است. تمدنی که فیلسوف هم‌روزگار ما، جواد طباطبایی، از آن با نام «ایرانشهری» یاد می‌کند. در گسترۀ ایرانشهر یا ایرانِ بزرگ فرهنگی، که فراتر از مرزهای کشور کنونی ایران است، زبان‌ها و گویش‌های محلی بسیاری وجود دارد. همۀ این زبان‌ها ارزشمند و سزاوار پُرنگری‌اند. با این همه، ایرانیان از دیرباز در هر کجای این گسترۀ پهناور که می‌زیسته‌اند، اندیشه و دانش خود را در چهارچوب این زبانِ سراسری و فراقومی می‌ریختند و به دست دیگر هم‌میهنان خود می‌رساندند. جهان‌بینی، اندیشه‌ورزی و فرهنگ‌پردازی ایرانیان در درون زبان پارسی زاده و پرورده شده است. «منِ» یک سیستانی، آذربایجانی، مازنی، کرد، لر، بلوچ، هراتی، بَدَخشانی، مَروی و بخارایی به میانجی این زبان گستردگی و بالندگی‌ای به پهناوری ایرانشهر یافته است.
جدایی‌سازان، به ویژه در یکی دو سدۀ گذشته، با پروبال دادن به هویت‌های قومی و محلی کوشیده‌اند ایرانشهریان را از هویت یکپارچه‌ساز و فراگیرِ تاریخی خود دور کنند و در راه رسیدن به این آماج بیش و پیش از هر چیز پارسی‌زدایی را در دستور کار خود قرار داده‌اند. بررسی آنچه در تاجیکستان، ازبکستان، اَران، پاکستان و هند رخ داده، ژرفای این فاجعه زبانی و هویتی را به خوبی نشان می‌دهد. برای به دست دادن نمونه‌ای از پارسی‌زدایی بررسی جایگاه زبان پارسی در دو شهر بخارا و سمرقند روشنگر خواهد بود.
دو شهر بزرگ و پارسی‌زبان «بخارا» و «سمرقند» در بخش‌بندی‌های کشوری، پس از فروپاشی شوروی، پیوستِ ازبکستان شدند و این دولت در در پارسی‌زدایی تا آنجا پیش رفت که در زمان‌هایی پارسی‌زبانان را از داشتن مدرسه و روزنامه به زبان پارسی نیز محروم کرد. اندوه و دریغِ این رخداد زمانی بیشتر می‌شود که به یاد آوریم بخارایی که امروزه زبان پارسی در آن در حال فراموش شدن است همان جایی است که هزار سال پیش پادشاهان ایران‌دوست سامانی آن را پایتخت خود قرار دادند و از آنجا با پشتیبانی از پارسی‌نویسی و پارسی‌گویی در برابر گسترش و چیرگی زبان عربی ایستادگی کردند.
شوربختانه این روند بیگانه­سازی ایرانیان با هویّت فراگیر و تاریخی خود همچنان ادامه دارد. امروزه نیز در دنبالۀ همین سیاست جدایی‌ساز،  زبان پارسی را در افغانستان «دری» و در «تاجیکستان»، «تاجیکی» می‌خوانند. چنین نام­گذاری­های دیگرسانی (متفاوتی) هر چند در نگاه نخست ناچیز و بی­اهمیت به نگر برسد، در آینده می­تواند بستری برای طرح­ریزی جدایی­های هویتی شود.
 در آذربایجان نیز کسان و گروه­هایی زیرِ هَنایش (تحت تأثیر) اندیشه­های ترک­گرایانه، آذری­های ایران را ترک می­نامند. یعنی در سدۀ بیست‌ویکم گروهی برای پیشبرد پروژۀ بیگانه­سازی  بخشی از مردمان یک کشور، عاملی نژادی را پایۀ  کار خود قرار داده­اند. ترک نامیدن آذری­های ایران، درحالی است که در خود ترکیه تنها حدود سیزده درصد شهروندان از نگر نژادی ترک هستند۱. این نام­گذاری که جدای از نادرست بودن، سویه­های آشکارا نژادپرستانه  نیز دارد، نخستین گام برای بیگانه­کردن بخشی از ایرانیان با گذشته هویتی و تاریخی و زبانی۲ خود است.
همه ما از هر قومی که هستیم و با هر زبانی که سخن می‌گوییم، رودهای جداشده از یک دریای هویتی هستیم و زبان پارسی ما را به آن هویت یکپارچه و تاریخی پیوند می‌دهد. بی این زبان، رشته‌های پیوند ما با گذشتۀ تاریخی و فرهنگی خود گسسته خواهد شد. بی این زبان به جای «ما»، «من»‌های جدامانده‌ای برجای خواهد ماند.
گر درختی از خزان بی‌برگ شد/ یا کرخت از سورت سرمای سخت
هست امیدی که ابر فرودین/ برگ‌ها رویاندش از فَرّ بخت
بر درخت زنده بی‌برگی چه غم/ وای بر احوال برگ بی‌درخت … (شفیعی کدکنی)


پی‌نوشت:

۱.  مقدمه ای بر مطالعه ژنتیکی و تبارشناسی مردمان تُرک، در این نشانی: https://bit.ly/34IunRa
۲. علی­خانی، بابک، «فهرستوارۀ گویش پهلوی آذری» (منبع­شناسی گویش پهلوی (فهلوی) آذری، گویش کهن آتورپاتکان)

تارنمای پارسی انجمن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر