ادامه ی مطلب ِ «همه چیز سر جایش بود»
آری ما قدر نشناختیم
حتمن می پرسید چرا؟
پاسخ می دهم که من دیده ها را گزارش می کنم
خوانده ها را بدون هیچ حب و بغضی، از نگاه ایراندوستی به تحلیل می نشینم
دروغ ها را آشکار می کنم
و راستی ها را، آواز می خوانم
در قسمت قبلی نوشته بودم که من کسی نیستم که برایم گنجشک را رنگ کنند و قناری نشانم دهند
و کسی هم نیستم که بتوانند با دروغ و شانتاژ، مرا همراه خود کنند
به اندازه کافی تجربه آموختم و شناختم از تاریخ و کارکرد گروهای سیاسی موجود در گذشته و حال، رضایت بخش است
به قدر کافی و شاید بیشتر از دیگرانی که ادعا دارند، چه در صحنه ی عمل و چه در عرصه رسانه و مطبوعات و شعر و داستان و خاطره ویسی و فرهنگ نویسی، مبارزه کردم و فعالیت دارم
پس می نویسم، آنچه را خودم با چشمم دیده ام
تحلیل می کنم، آنچه را که خوانده ام و ندیده ام. البته متناسب با شناخت از نیروهای بازیگر در تاریخ ایران
آشکار می کنم وارونه گویی ها و دروغ های بیشرمانه آنها را که ناجوانمردانه و بی هیچ وجدان و شرفی به خدمت گذاران واقعی وطن نسبت دادند
افشایشان می کنم که سر در بیگانه پرستی داشتند و وطن و خاک و ملتش، هیچ ارزشی برایشان نداشت
آری درست خواندید
طیفی از این جماعت، ملت ایران را امت تعریف کردند می کنند
من نام این طیف را می گذارم ارتجاع سیاه
و طیف دیگر همین ملت را با نامی مجهول بنام خلق، پایین می کشند و بی هویت می کنند
و نام این طیف را می گذارم ارتجاع سرخ
ملت ایران نه امت است و نه خلق
ملت ایران، انسان ایرانی یا شهروند ایرانی هستند که از آغاز تاریخ به همین نام ِ ایرانی تعریف می شدند و نام کشور و خاکشان ایران بوده است
ما نه امت هستیم و نه خلق ِ بی پایه و مجهول و بی هویت
هم خلق بی هویت است و هم امت
و این هر دو که بی هویت طلب هستند، یک سازگاری و خویشاوندی ِ درهم تنیده ای دارند که با هم ارتجای سرخ و ارتجاع سیاه را تشکیل می دهند
و تاریخ گواهی می دهد که ملت ایران از اتحاد شوم و ضد ایرانی این دو ارتجاع، به این روز افتاده است که هم وطنشان را از آنها گرفتند و هم هویت ایرانی و تاریخی و فرهنگی شان را
مهرماه سال 1320 خورشیدی. یعنی یک ماه بعد از اینکه ایرانمان از شمال و جنوب مورد هجوم بیگانه قرار گفته بود، ارتجاع سرخ دوباره اعلام موجودیت کرد
و با حمایت ارتش سرخ شوروی که صفحات شمالی ایران را در اشغال خودشان داشتند، ابتدا خواستار امتیاز نفت شمال برای روس ها شدند و بعد در همه ی جنایات و تجاوزات و کشتارها و ویرانی های ایران، در زیر سایه سرنیزه ی سربازان روسی، نوکر بی اراده ی آنها شدند
سپس با همین حمایت، در ارتش ایران نفوذ کردند و خائنانه سازمان افسری و درجه داری را تشکیل دادند
به پادشاه ایران سوء قصد نمودند
جاسوسی برای شوروی کردند
و اسرار ِ سرّی ِ ارتش ایران و دوایر سیاسی را به روس ها دادند
در پادگان مشهد با همدستی روس ها بلوا و شورش کردند و بعد از کشتن افسران و درجه دارانی که مانع شان شده بودند، خودشان را به گنبد رساندند، تا شمال ایران را اشغال کنند
بعد غائله جدایی آذربایجان و کردستان را براه انداختند
اما ملت ایران همراه وطن دوستان ارتشی، چنان درسی به آنها دادند که همگی یا گرفتار دست عدالت شدند و یا به روسیه ی شوروی گریختند
وقتی که با فشار ترومن رئیس جمهور آمریکا، شوروی از صفحات شمالی ایران بیرون رفت، نوبت به ارتجاع سیاه رسید که گروه تروریستی سازمان فدائیان اسلام را تشکیل دادند
این گروه تروریستی از همان آغاز کارش، نخست وزیر ایران، هژیر را ترور کردند و بعد از آن در همدستی با به اصلاح جبهه ملی، به جان نخست وزیر دیگر بنام علا سوقصد کردند و سپس نخست وزیر سوم، حاج علی رزم آرا را سنگدلانه ترور کردند
بعد در همدستی با ارتجاع سرخ، زیر بیرق به اصطلاح جبهه ملی که هم نشان از ارتجاع سرخ داشت و هم ارتجاع سیاه، سینه زدند و رویداد شوم بیست و پنجم مرداد سال سی و دو خورشیدی را آفریدند که دوباره ملت ایران همراه با ارتشی های وطن پرست و پرسنل قهرمان شهربانی ِ ملت دوست، در کنار مردم سرفراز تهران، قیام ملی بیست مرداد را در تاریخ ثبت نمودند و همه ی این دو ارتجاع سرخ و سیاه و همدستانشان را جارو کردند
یعنی در طی 12 سال که ایران در اشغال روسیه ی شوروی در شمال و انگلستان در جنوب بود، ارتجاع سرخ و ارتجاع سیاه، از هر طرف بر تن زخمی ایران و ایرانیان، با کمک و حمایت بیگانه گان هجوم آوردند تا از تن پاره پاره شده ی ایران، تکه جدایی، جدا کنند
در یک کلام، جاسوسی و ترور و جدا کردن آذربایجان و کردستان ایران و سپس سوقصد به جان پادشاه ایران و پس آن ترور ِ نخست وزیران، هژیر و و رزم آرا و علا و دیگر ترورهای درون گروهی و به آشوب کشیدن جای جای ایرانزمین همرا با تخریب، از کارنامه ی ارتجاع سرخ و ارتجاع سیاه در این دوازده سال بوده است
از این پس بود که ملت ایران نفسی تازه کرد و همراه با پادشاه خود و همه ی وطن پرستان، امنیت و آسایش را در جای جای ایرانزمین تثبیت کردند تا سوار بر این امنیت وآسایش، انقلاب شاه و ملت یا رفرم ارضی را در تمامیت ایران جشن بگیرند و طرحی نو در آسمان غمزده ایران در اندازند
این مقدمه ای که نوشته شد، فقط اشاره کوتاهی بود بر مروری از تاریخ ایران تا بهمن ماه سال 1341 خورشیدی، که سعی می کنم در نوشته های دیگر روی هر یک از این رویدادها بیشتر درنگ کنم
ولی موضوع اصلی صحبت ما در این نوشته، ادامه ی نوشته قبلی تحت عنوان «همه چیز سر جایش بود» است
آری هفت ساله بودم یعنی سال هزار و سیصد و سی نه خورشیدی، که به ما محصلین دبستان ها و دبیرستان ها و همه ادارات و مردم لنگرود خبر دادند، که محمد رضا شاه به لنگرود می آیند
ما بچه ها در یک لباس یک رنگ خاکستری شکل با پرچمی در دست کوچکمان که محمد رضا شاه در یک جیپ سرباز ایستاده بودند و برایمان دست تکان می داند، سرود می خواندیم و پرچم را در هوا می چرخاندیم
گویی شهر را شادی فرا گرفته بود
هرکس را می دیدی شاد و شادمان و خندان بودند
در یک کلام همه از دل شاد بودند و جانی تازه ای در کالبدشان دویده بود
آنهاییکه که نوزده سال پیش از این تاریخ، که بمباران روس ها و جنایات و تجاوازت ِ بی رحمانه ی آنها را در همراهی با توده ای های بیگانه پرست، دیده بودند
با دیدن پادشاه کشورشان، که به شهرشان آمده بودند، احساس امنیت و شادی می کردند
شادمان بودند که امنیت به کشور برگشته است
توده ای ها و تجزیه طلبان و در یک کلام ارتجاع سرخ و ارتجاع سیاه، توسط مردم ایران، یا بدست عدالت سپرده شدند و یا به کشور بیگانه ی روسیه شوروی فرار کردند
نواب صفوی، رهبر گروه تروریست فدائیان اسلام، به حکم قانون در پیشگاه عدالت اعدام شد
خائینین ِ نفوذی ِ توده ای یا ارتجاع سرخ در ارتش، شبکه شان شناسایی شد و بیش از ششصد افسر و درجه دار که دل بر ارتجاع سرخ و بیگانه داده بودند، دستگیر شدند
خسرو روزبه، افسر خائنی که در ترور محمد مسعود، سردبیر رورنانه مردامروز، احمد دهقان وکیل مجلس و حسام لنگرانی از اعضای حزب توده و چند ترور دیگر دست داشت، همراه چند افسر خائن دیگر که خیانتشان به کشور محرز بود، در چنگال عدالت گرفتار و مجازات شدند
آری
امنیت به کشور برگشته بود و مردم، ترسشان از بیگانه گان که کشور را اشغال کرده بودند، ریخته بود
پدران و مادران ما می گفتند تا چند سال پیش، ما جرئت نمی کردیم به شهر و بازار برویم
همه جا را روس ها گرفته بودند و جنایت و تجاوز می کردند
همه جای شهر آشوب بود و با پلیس و پاسبان درگیر می شدند، مغازه ها را آتش می زدند و شهر پر از دود و دم بود
فقر بیداد می کرد
اشک از چشم ها چون سیل جاری بود
چهره ها تکیده و پاها بی رمق بود
گرسنگی بود و بیکاری
اما از وقتی پادشاه ایران به لنگرود آمد، دوباره امنیت به شهر برگشت
شادی و خنده همه جا را فرا گرفت
چهرها، جوان و شاداب شدند
جشن ها و رقص ها و آوازها از گوشه گوشه شهر، تو را به شادی دعوت می کرد
در چنین فضایی بود که دو سال بعد یعنی بهمن ماه سال 1341 خورشیدی، انقلاب بزرگ ایرانساز، توسط پادشاه ایران محمد رضا شاه، بی آنکه خون کسی ریخته شود در جای جای ایرانزمین، طوفانی به پا کرد و ساختار کهنه ی ارباب-رعیتی را در هم فرو ریخت
برای همین به این انقلاب شاه و مردم، انقلاب سپید هم می گویند
این انقلاب یا رفرم ارضی
خنده ها را بر لب ها نشاند
چهره های رنجدیده را جوان و شاداب کرد
کهنه گی ها را تازه و تازه تر نمود
شادی ها را در خانه ها و خیابانها آواز خواند
سفره های مردم را رنگین نمود
دهقانان را صاحب زمین کرد
کارگر را در سهام کارنجات شریک کرد
سپاه دانش ایجاد شد و در کوره دهات ها به جنگ بیسوادی رفتند
سپاه بهداشت بوجود آمد تا بهداشت را در خانه ها ببرد و مرگ و میر کمتر شود و بعد از بین برود
آزادی زنان در انتحابات به رسمیت شناخته شد و زنان از این حقوق برخوردار شدند که هم انتخاب بکنند و هم انتخاب شوند
سپاه ترویج آبادنی را برای کمک به دهقانان و روستاییان تاسیس کردند و زندگی و کاری دهقانان را رونق دادند
هر جا را که می دیدی، سرزندگی بود
شور بود
شیدایی بود
رعنایی بود
عاشقی بود
زیبایی بود
همکاری بود
اما ارتجاع سرخ و ارتجاع سیاه در همدستی با به اصطلاح جبهه ملی، این همه، نوآوری و شادی و خنده و شادمانی را چشم دیدن نداشت و دست در دست هم بر این نوآوری و شادی و شادمانی مردم ایران یورش بردند و پرده سیاه بر سر ایران کشیدند و پانزده خرداد سال 1342 خورشیدی را، غائله ی ضد آزادی و ضد رفاه و ضد رونق و ضد سلامت و ضد امنیت آفریدند
همه با هم و دست در دست هم از همین تاریخ بر تاریخ غرور انگیز و فرهنگ ِ انسان ساز ایرانی یورش بردند و در یک ماراتن نفس گیر، غائله ی شوم 22 بهمن ماه سال 1357 را بوجود آوردند که ملت ایران بیش از چهل یک سال است که گرفتار ارتجاع سیاه در همدستی با ارتجاع سرخ است
آری
ما قدر نشناختیم
ما ناسپاسانه، دستاوردهای ملی و میهنی مان را با لگد ِ جهالت کوبیدیم
ما بر روشنایی و سپیده سحر تاختیم و شب را به استقبال شتافتیم
ما زیبایی و رعنایی را در چنگال ِ جنون دریدیم و کهنه پرستی و زشتی و نکبت را بی صبرانه به انتظار نشستیم
ما چهرهای شادمان و آفتاب گون را به نفرت آمیختیم و عبوس سالاری و افسردگی مذمن را سلام کردیم
ما جامعه تاریک اندیشی ِ عصر قبیله ای ارتجاع سالاری را به جامعه باز روشن اندیشی ِ انسان سروری، ترجیح دادیم
ما قدر و اندازه نشناختیم
با دیو ارتجاع سیاه ساختیم
بر خود تاختیم
هر آنچه داشتیم، باختیم
و افسار گسیخته به سوی مرگ شتافتیم
ما
آه
افسوس ما
که قدر نشناختیم
ادامه دارد ...
احمد پناهنده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر