پارسیانجمن: از «آذری، یا زبانِ باستانِ آذربایگان» زندهیاد احمدِ کسروی چنین برداشت میشود که زبانِ آذری زبانِ ویژهی مردمانِ آذربایگان بوده است و بدین جای زندهیاد محمدامین ریاحی خویی نشان میدهد که این زبانِ ایرانی نه ایواز(فقط) زبانِ آذربایگانیان که زبانِ سرتاسرِ مردمانِ مادِ کهن بوده است. استاد ریاحی، سپس، بر پایهی نوشتههای بر جای مانده، نشان میدهد که گذشتگان، خود، این زبان را که از ری تا آذربایگان بدان سخن میگفتند «رازی» میخواندهاند. در پایان، ایشان بر پایهی گواههای استوار تاریخی برمینمایاند که «تا پایانِ سدهی دهمِ» مَهی هنوز آذربایگانیان نه به ترکی که به این زبانِ ایرانی سخن میگفتند.
***
گزیده:
* کسروی با دلیلهای محکم و به استناد منابع قدیم ثابت کرد که «زبان باستان آذربایگان» ترکی نبوده، بلکه یک زبان کاملا ایرانی بوده است.
* در منابعی بسیار همچون: صورت الارض ابن حوقل، احسن التقاسیم مقدسی، مسالک و ممالک اصطخری و … زبان مردم آذربایجان «فارسی» ذکر شده است. طبری هم در حوادث سال ۲۳۵ ضمن شرح حال محمد بن بعیث، حاکم مرند، مینویسد که در مراغه پیرامون آن شهر اشعار فارسی او را میخواندهاند. در بیتی از قطران تبریزی هم که «پارسی» را در برابر دری آورده، پارسی در مورد زبان آذربایجان به کار رفته، در برابر دری خراسان.
* ابن ندیم زبان مردم آذربایجان را فهلوی نامیده است. خوارزمیهم در مفاتیح العلوم (فصل ششم از باب ششم) همان را نقل کرده است. در سلسله النسب و صفوه الصفا از دو بیتیهای آذری شیخ صفیالدین و دیگران به پهلوی تعبیر شده است. حمدالله مستوفی هم زبان مردم آذربایجان را پهلوی نامیده و گونههای آن را: در زنجان (پهلوی راست)، در مراغه (پهلوی مغیر)، در گشتاسفی، ولایت بین باکو و اردبیل (پهلوی به جیلانی باز بسته) ذکر کرده است.
* پس از چیرگی تازیان، شاعران در هر گوشه ایران به زبان ایرانی محل خود شعر میسرودهاند: در شرق ایران به زبان فارسی دری و در شمال غرب ایران به زبانهای فهلوی، و در نواحی دیگر به لهجههای ایرانی دیگر. هنگامی هم که نخستین سلسلههای ایرانی در خراسان و ماوراءالنهر اعلام استقلال کردند، فارسی دری که زبان کارکنان آن دربارها بود، زبان نامهنویسی دیوانی قرار گرفت، و چون اصولا غنا و استعداد بیشتری داشت و در کاربرد دیوانی هم ورزش و پرورش یافت، و شاعران دریگوی هم از طرف امیران و وزیران حمایت شدند، پس از پیوستن غرب ایران به قلمرو سلسلههای واحد ایرانی که باز هم بیشتر به وسیله رجال خراسانی اداره میشد، زبان دری اهمیت دیوانی خود را حفظ کرد و در نواحی فهلویزبان هم گسترش یافت و شعر و ادب دری، شعر و ادب رسمی تمام سرزمین ایران شد.
* در کنار فارسی دری، زبان فهلوی به عنوان زبان محاوره مردم و شعر فهلوی به صورت ادبیات عامه مردم بر جای ماند. فهلوی زبان عواطف ساده و شور و حال و جذبه و غم و شادی مردم بود، همانطور که فارسی دری زبان رسمی و دیوانی، و عربی زبان ادعیه و استدلالهای دینی بود. در دعا و نفرین آرزومندان، در راز و نیاز عاشقان، در سماع صوفیان در خانقاهها، در ترانههای نغمهسرایان در بزمهای اهل ذوق، عبارات فهلوی به گوش میرسید. ادبیات فهلوی که قدیمیترین نمونههای آن منسوب به ابوالعباس نهاوندی (متوفی ۳۳۱) و بابا طاهر همدانی (متوفی ۴۰۱) و بندار رازی (متوفی ۴۰۱) در دست است، قطعا دامنه گستردهای داشته، اما با گذشت روزگاران از میان رفته …
* درباره دگرگشت زبان «آذربایجان و نواحی مجاور آن» نخست این نکته بدیهی را نباید از نظر دور داشت که: این دگرگشت در همه جا همزمان و ناگهان روی نداده، بلکه از نیمههای قرن پنجم که پای قبایل ترک به آذربایجان رسیده، به تدریج آغاز شده و به آرامیدر طول پنج و شش قرن انجام پذیرفته است. پیشروی ترکی و واپسنشینی فهلوی در نواحی و شهرهای مختلف و حتی در میان طبقات مختلف مردم، در زمانهای مختلف نسبت به اوضاع و احوال مختلف جغرافیایی از جمله آب و هوای هر منطقه و میزان سازگاری آن با زندگی کوچنشینان، دوری و نزدیکی آن از راههای اصلی و جنگها و کشتارها و مهاجرتها و علل شناخته و ناشناخته دیگر ارتباط داشته است.
* در آسیای صغیر با ورود ترکها و حکومت آنها به تدریج بومیان رومیتبار ترکزبان شدند. در خود تبریز، پایتخت ترکمنها، تا اواخر قرن دهم هنوز زبان پیشین تغییر نیافته بوده و احتمالا دگرگشت قطعی در جنگهای پس از شاه تهماسب با عثمانیها و اشغال بیست ساله آن شهر پیش از شاه عباس بزرگ انجام پذیرفته است. آنچه از «روضات الجنان» حافظ حسین کربلایی تبریزی (متوفی ۹۹۷) و رساله انارجانی (تالیف شده در ۹۹۴ ـ ۹۸۵) بارها در مقالات محققان نقل شده، موید این نظر است که تا پایان قرن دهم هنوز زبان فهلوی یا آذری در تبریز و بیشتر شهرهای آذربایجان به کلی از میان نرفته بوده است. دگرگشت زبان را در تبریز، در همان سالهای جنگ و هراس و گریز و ویرانی، و بیشتر مقارن با اشغال بیست ساله تبریز از ۹۹۳ تا ۱۰۱۲ و کشتار عام مردم شهر به دست عثمانیها، باید جستوجو کرد.
* اولیا چلبی، جهانگرد بسیار مشهور ترک، هم که به گفته خود دو بار در سالهای ۱۰۵۱ و ۱۰۵۶ قمری به آذربایجان آمده، به دوام زبان فهلوی در پاره ای نواحی اشاراتی دارد. درباره مردم تبریز میگوید: «ارباب معرف آن به فارسی تکلم میکنند.» درباره مراغه گوید: «اکثر زنان مراغه به زبان پهلوی گفتوگو میکنند».
* در تحفه سامیکه در دوره شاه تهماسب در ۹۵۷ تالیف شده، دهها شاعر تبریزی را در آن سالها میبینیم که اکثر نزدیک به همه آنها از پیشهوران و طبقه متوسط مردم آن شهر بودهاند. شعرسرایی این همه افراد از طبقات پیشهرو و حتی عامی به زبان فارسی میرساند که در دوره شاه تهماسب، پنجاه سالی پیش از تالیف رساله روحی انارجانی، همان طور که از آن رساله هم بر میآید، هنوز ترکی در تبریز عمومیت نیافته بوده است. این نکته هم مهم است که از این عده شعر غیر فارسی نقل نشده است.
***
محمدامین ریاحی خویی: رساله «آذری، یا زبان باستان آذربایجان» نوشته کسروی تبریزی، که نخستین چاپ آن در ۱۳۰۴ شمسی منتشر شد و بعدها مکرر به چاپ رسید، بیتردید یکی از ارزندهترین کارهای او و اساسیترین کشف و تحقیق در این زمینه است که به زبانهای دیگر هم ترجمه شده و مورد قبول عالم علم قرار گرفته است و آنچه در این شصت سال بعد از آن منتشر شده، دنبالهی کار محقق نخستین و در تایید و تکمیل کشف اوست. البته پژوهندگان آینده نیز نمونههای بیشتری از آن زبان از لابهلای متنهای نادر خطی (که بعدا شناخته خواهد شد) یا از محاورات متداول در گوشه و کنار (اگر گذشت روزگار بگذارد و زبان رسمیکشور و لهجههای محلی دور و بر امان دهند و آنها را از میدان به در نکنند) کشف و منتشر خواهند کرد، و بحث و تامل بیشتر، موضوع را روشنتر خواهد ساخت. اما درباره آنچه منتشر شده، ابهاماتی هست و در چند نکته جای سخن باقی است.
نخست اینکه نوشته کسروی و عنوان رساله او «زبان باستان آذربایگان» این تصور را ایجاد کرده که این زبان خاص آذربایگان بوده و در خارج از گستره جغرافیایی آذربایجان کسی بدان زبان سخن نمیگفته و آن را نمیفهمیده است. من از نخستین روزی که رساله کسروی را خواندم، سالها چنین گمان میکردم و در نوشتههای سایر محققان هم گویا نظر قاطعی مغایر با این تصور نیامده است؛ اما اینک به دلایلی که بیان خواهد شد، به این عقیده رسیدهام که آن زبان ایرانی، منحصر به آذربایجان نبوده، بلکه در نواحی وسیعی از شمال غرب ایران و در بیرون از چارچوب آذربایجان هم رواج داشته است.
نخستین قرینهای که بر این نظر هست، وجود یک دوبیتی است که کسروی آن را به نقل از یک جنگ خطی که در تالش پیدا شده بود، به نام «آدم» در رساله خود (ص ۶۴) آورده، و درباره آن چنین نوشته است: «از شگفتیهاست که نام آدم که آورده شده، در جنگ او را همان آدم، نیای نخستین آدمیان، شمارد و چنین نوشته که زبان آدم و حوا همین گونه بوده است. آدم … دو بیتی میسروده، آن هم به نیمزبان آذری!» (ص ۶۰)
امروز گوینده حقیقی این دوبیتی را به طور قطعی میشناسیم که «نجم رازی» صوفی معروف است که آن را در تحریر دوم «مرصادالعباد» خود آورده است. در اینجا این توضیح را باید بدهم که وقتی مرصاد را مقابله و تصحیح میکردم، به این نکته برخوردم که نجم رازی دو تحریر از کتاب خود را با دو سال فاصله تنظیم و پاکنویس کرده و از هر تحریر کتاب، جداگانه، نسخ فراوانی در دست است. تحریر نخستین را در ۶۱۸ به درخواست مریدان خود تصنیف نموده و دیگر بار در ۶۲۰ که به روم رفته بودم همان کتاب را با تغییرات و اضافاتی به نام علاءالدین کیقباد، پادشاه سلجوقی روم، هدیه کرده است.
در همین تحریر دوم است که مؤلف در داستان آفرینش آدم و رانده شدن او از بهشت و بیان تضرع و زاری او، این دو بیتی را که قطعا به زبان مادری مولف یعنی «رازی» است، آورده و میگوید که: «آدم با دل بریان و دیده گریان، زبان حالش میگفت: گر ته واگیری … »۱
کسروی این دوبیتی را در مرصاد ندیده بود؛ هیچ ایرادی هم از این بابت بر او وارد نیست، زیرا در تاریخی که او رساله خود را مینوشته، قطعا نسخه نجمالدوله (چاپ ۱۳۱۲ قمری) را در دست داشته که آن را از روی تحریر اول برای چاپ رونویس کردهاند، و اگر چه با نسخهای از تحریر دوم مقابله کرده و اختلافات را در کنارههای صفحهها افزودهاند، اما جای این دو بیتی را (که برای آنها نامفهوم بوده) خالی گذاشتهاند.
هنگام دومین چاپ رساله هم مرصادالعباد، چاپ شمسالعرفا (۱۳۱۲ ش)، منتشر شده بود اما این چاپ هم که تلفیق متن و حواشی چاپ قبلی است، طبعا دو بیتی رازی را ندارد. نسخه مصحح متضمن این دو بیتی نخستین بار در ۱۳۵۲ از طرف بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر شد که دیگر مولف آن رساله در حیات نبود.
حالا دیگر مسلم است که این دوبیتی زبان حال آدم که نجم رازی آن را به زبان مادری خود (و احتمالا از سرودههای خود) در کتاب خود آورده و کسروی آن را از جنگ تالش جزو نمونههای «آذری» نقل کرده، قرنها معروف و در شهرهای مختلف بر سر زبانها بوده، و بر سینه سفینهها نقش میگردیده، از آن جمله بعدها یک بار هم در جنگی نقل شده که رونویس آن در ۱۱۲۵ پایان یافته است. این سفینه را شادروان ادیب طوسی معرفی و فهلویات آن را نقل و شرح کرده است.۲
در این جنگ، این دو بیتی به نام مهان کشفی از مردم نمین آذربایجان آمده و همانجا گفته شده که: «او را به زبان راژی اشعار آبدار بسیار است.» و از حکایتی که در همین جنگ آمده، بر میآید که مهان کشفی معاصر شیخ صدرالدین [۷۹۴ ـ۷۳۵] بوده است.
وجود دوبیتی نجم رازی در سفینه مورخ ۱۱۲۵ به نام مهان کشفی (از مردم نمین اردبیل در اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم) این اشتباه را که زبان آذری خاص مردم آذربایجان بوده رفع میکند. از اینجا معلوم میشود که «آذری، یا زبان باستان آذربایگان» با لهجه «رازی» ری یکی بوده است، نه دو گویش به کلی جداگانه؛ زیرا میبینیم که آنچه مولف رازی مرصاد در سال ۶۲۰ در کتاب خود آورده و بی گمان لهجه مادری او، و زبان محاوره مردم شهر و ولایت او بوده، پانصد سال بعد، یکصد فرسنگ دور از ری، در نواحی غربیتر فهلویزبان، هم فهمیده میشده و زبان مردم آن سامان شناخته میشده است.
آنچه گفته شد، بوسیله قرائن دیگر هم تایید میشود. از آن جمله عبید زاکانی قزوینی دو غزل ملمع آذری همام تبریزی را در مثنوی عشاقنامه خود آورده است و این نشان میدهد که زبان فهلوی تبریز برای شاعر قزوینی و همشهریان و خوانندگان اشعار او هم کاملا آشنا و مفهوم بوده است.
از طرف دیگر کسروی در مقدمه دوبیتیهایی که از «جنگ تالش» آورده مینویسد که: «برخی دوبیتیها که به نام معالی، یا کشفی، یا راجی آورده شده، به نام بابا طاهر لر شناخته است». و این هم موید و مکمل نظر ماست که نه تنها زبان فهلوی ری و قزوین و تبریز یکی بوده، بلکه زبان فهلوی همدان و اطراف آن نیز (احتمالا با اندک تغییراتی) همان بوده است.
یک قرینه دیگر هم موید وحدت یا خویشاوندی نزدیک محاورات مردم تبریز با زبان مردم عراق و دیگر نواحی فهلویزبان است، و آن این که در رساله روحی انارجانی در فصل «تواضعات اناث تبریز» کاربرد قدیم فعل مضارع التزامی در پهلوی پیش از اسلام در اول شخص مفرد و در معنی دعا (دعای همراه با احساس شدید) به اصطلاح «قربان صدقه رفتن» آمده است: «مزیوام، میرام، مرسام، ممانام، شوام، از خود روام، گردام، دهام، کنام، افتام» و روشن است که این فعل در زبان فارسی دری بعد از اسلام، تنها در سوم شخص مفرد، آن هم در فعلهای معین به کار رفته و امروز همین هم تقریبا متروک شده، و فقط چند نمونه (باد، مباد، دست مریزاد) از آن مانده است. این فعل، در گذشته از رساله انارجانی، چهارصد سال پیش از آن، در اشعار خاقانی هم به کار رفته که تاکنون مورد توجه محققان قرار نگرفته است. شاعر شروان قصیدهای در سوگ همسر خود با ردیف «مبینام» سروده است:
بی باغ رخت، جهان مبینام!
بی داغ رخت، روان مبینام!
در قطعه ای یک ترجیعبند نیز همین فعل را ردیف قرار داده است:
چتر ظفرت نهان مبینام!
جز سینه کرکسان مبینام!
در «نزهه المجالس» جمال خلیل شروانی هم بیشتر اشعار آن از سرودههای شاعران اران و آذربایجان است، نمونههای دیگری از کاربرد این فعل را میبینیم:
ماها، شکر از غالیه دانت چینام!
هر لحظه گلی از گلستانت چینام!
جانان منی، که پیش رویت میرام!
درمان منی که درد جانت چینام!
گفتنی که: «به دست خود سرت برگیرم!»
در پای تو میرام! سرم این ارزاد!
پس از این مقدمه، برمیگردیم به مساله نزدیکی گویش کهن مردم آذربایجان با گویش عراق و میگوییم این فعل نادر که از راه رساله انارجانی خاص محاورات زنان تبریز شناخته میشده، و کاربرد آن را در شعر خاقانی و دیگر شاعران آذربایجان و اران نشان دادیم، بر زبان گویندگان عراق هم روان بوده است. از آن جمله شاعر رند و حکیم معروف، سراج قمری آملی (مقیم ری) در رباعی زیر آن را به کار برده است:
ماه نو روزه در دلم زد آتش
برد آب رخ لهو و نشاطم خوش خوش
ناگاه چو گوسفند اضحی بینام!
شوال گرفته پای این روزه و کش!
در غزلی از «شرف شفروه اصفهانی» هم این فعل به صورت ردیف به کار رفته، و از آن میان بیت زیر در فرهنگها آمده است:
گرد سر و پای تو، چو پروانه دوانم
بوسی بده ای شمع، که در پای تو میرام!
***
به این مسئله که مردم ولایات شمال غرب و حتی مرکز ایران (قلمرو ماد قدیم) زبان ایرانی واحدی داشتهاند، در کتاب «الفهرست» ابن ندیم که قدیمیترین و دقیقترین تقسیمبندی از زبانها و گویشهای ایرانی در قرون نخستین پس از اسلام است، تصریح شده است. ابن الندیم، از زبان «ابن مقفع» آورده است که زبانهای ایرانی عبارت است از: «فهلوی، دری، فارسی، خوزی، و سریانی. اما فهلوی منسوب به فهله است، و فهله نامی است که بر پنج ناحیه اطلاق میشود: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند، آذربایجان» و میگوید زبان دری زبان رسمی و درباری، و اصل آن از خراسان و بلخ و مشرق ایران بوده، پارسی زبان موبدان و منشاء آن از فارس بود، خوزی را شاهان و بزرگان در خلوت به کار میبردند، و سریانی زبان مردم بینالنهرین بود.۳
از آخرین تحقیقات زبانشناسان هم چنین بر میآید که لهجههای ایرانی امروز شمال غرب ایرانی از تاتی باکو و خلخالی و هرزنی و کرینگانی تا سمنانی و شهمیرزادی و خوری یک گروه زبانی است. این همه یادگارهایی از آن زبان واحدی است که قرائن و نمونههایی از پیوستگی آن نشان دادیم و با لهجههای مرکزی که از نزدیکی قم تا حوالی یزد و کرمان و شیراز بدانها سخن میگویند (از جمله نطنزی و میمهای و قمشهای و وفسی و آشتیانی و خونساری و محلاتی و نایینی)، و لهجههای ساحل دریای خزر (گیلکی و طبری و طالشی و تاتی) نزدیکیهایی به هم دارند.۴
شبههای نیست که گویشهای زبان فهلوی شهر به شهر تفاوتهایی با هم داشته و قرن به قرن در تحت تاثیر گویشهای مجاور تغییر میکرده است. و طبیعی است که اینک هر گونه داوری دقیق علمی در این باره موکول به این است که متخصصان زبانشناسی همه نمونههای مکتوب بازمانده را بر اساس کهنترین نسخ خطی مقابله و بررسی و نتیجهگیری نمایند. و تا آن روز آنچه میگوییم ارزش یک حدس و نظریه را دارد. اما اگر بپذیریم که زبان ایرانی مردم آذربایجان با زبان نواحی مجاور (قلمرو ماد قدیم) یکی بوده، آن وقت این پرسش پیش میآید که آن زبان ایرانی را چه مینامیدهاند و امروز باید چه نامیده شود؟
کسروی به گونهای که در مقدمه رساله خود مینویسد، تحقیق خود را وقتی آغاز کرده که تازه کسانی با هدفهای سیاسی معینی، نواحی شمالی ارس را که هیچ گاه نام آذربایجان نداشته و در قرون گذشته همیشه «اران» و در اواخر «قفقاز» نامیده میشده آذربایجان نام نهاده بودند و زبان ترکی آذربایجان زبان آذری مینامیدند که متاسفانه امروز هم نه تنها پیروان آن سیاستها، بلکه خودیهای بیغرض اما بیاطلاع نیز گاهی همان تعبیر را به کار میبرند.
او با دلیلهای محکم و به استناد منابع قدیم ثابت کرد که «زبان باستان آذربایگان» ترکی نبوده، بلکه یک زبان کاملا ایرانی بوده است و تعبیر آذری برای ترکی امروز جعلی و ساختگی است و منحصرا باید درباره آن زبان کهن ایرانی به کار رود. این نامگذاری برای خنثی کردن فریبکاری سیاستهای خارجی و فریفتگان آنها البته قرین مصلحت است، ولی در این که آیا در گذشته این تعبیر درباره زبان ایرانی عمومیت داشته یا نه، جای سخن است.
از همه شواهدی که کسروی و دیگران درباره زبان کهن ایرانی معمول در آذربایجان از مولفان کهن نقل کردهاند، تنها یاقوت است که در «معجم الادبا» در شرح حال ابوالعلاء معری ضمن نقل داستان گفتوگوی خطیب تبریزی با یکی از همشهریانش، تعبیر آذری را درباره آن زبان کهن ایرانی به کار برده و بار دیگر در معجم البلدان در ذکر زبان مردم آذربایجان همان تعبیر را آورده است. در البلدان یعقوبی هم تعبیر «العجم الاذریه» درباره مردم به معنی «ایرانیان آذربایجان» آمده است. در تعدادی از منابع دیگر: صورت الارض ابن حوقل، احسن التقاسیم مقدسی، مسالک و ممالک اصطخری، زبان مردم آذربایجان «فارسی» (یعنی ایرانی) ذکر شده است. طبری هم در حوادث سال ۲۳۵ ضمن شرح حال محمد بن بعیث حاکم مرند مینویسد که در مراغه پیرامون آن شهر اشعار فارسی او را میخواندهاند که قطعا مراد شعرهایی به زبان «فهلوی» بوده است.
در بیتی از قطران تبریزی هم که «پارسی» را در برابر دری آورده، ظاهرا پارسی در مورد زبان آذربایجان به کار رفته، در برابر دری خراسان:
بلبل به سان مطرب بیدل فراز گل
گه پارسی نوازد، گاهی زند دری۵
پیداست که پارسی و پهلوی در تعبیر مولفان و شاعران به جای هم به کار میرفته است؛ همان گونه که در آثار دانشمندان و زبانشناسان متاخر و معاصر هم، پهلوی گاهی به زبانهای پارتها و گاهی به طور اعم برای زبان ایرانی میانه (زبان اشکانیان و ساسانیان) اطلاق شده است. در برابر، همانگونه که پیش از این گفتیم، ابن ندیم زبان مردم آذربایجان را در برابر زبان دری شرق ایران و زبان پارسی موبدان، فهلوی نامیده است. خوارزمیهم در مفاتیح العلوم (فصل ششم از باب ششم) همان را (ظاهرا با استفاده از الفهرست) نقل کرده است. در سلسله النسب و صفوه الصفا از دو بیتیهای آذری شیخ صفیالدین و دیگران به پهلوی تعبیر شده است. حمدالله مستوفی هم زبان مردم آذربایجان را پهلوی نامیده و گونههای آن را: در زنجان (پهلوی راست)، در مراغه (پهلوی مغیر)، در گشتاسفی، ولایت بین باکو و اردبیل (پهلوی به جیلانی باز بسته) ذکر کرده است.
حقیقت این است که این گویشها که در سراسر قلمرو ماد قدیم (با کم و بیش اختلاف در هر شهر و ناحیه) وجود داشته، در مجموع دنباله پهلوی پیش از اسلام است و آن همان گونه که کسروی گفته: «زبان مادان است که پس از درآمدن ایشان به آذربایجان و این پیرامونها با زبان بومیان پیشین درآمیخته و رنگ و شیوه دیگری پیدا کرده است.» (ص ۳۲ رساله آذری) شاید بهتر باشد که مجموعه این گویشها را برای تمایز با پهلوی پیش از اسلام «فهلوی» بنامیم، همان گونه که در گذشته هم ترانههای این زبان را در کتابها زیر نام «فهلویات» میآوردند.
درباره نام زبان آذری یا فهلوی آذربایجان، در چهل سال اخیر پس از انتشار رساله انارجانی یک اشکال و ابهام دیگر نیز پیش روی پژوهندگان قرار گرفته و آن کاربرد تعبیر «رازی» یا «راژی» برای این گویش است. اندکی بعد در روضاتالجنان و در یک جنگ مورخ ۱۱۲۵ نیز این تعبیر دیده شده و محققان به حدس و گمان آن را توجیه کردهاند. روحی انارجانی در فصل ششم رساله خود در تعریف جوان تعبیر «راژیدان شهریخوان» را به کار برده که به نظر من به شرحی که در زیر خواهم گفت، به معنی کسی است که «زبان فهلوی میداند، و ترانههای فهلوی را به آواز خوش میخواند.» از دگر سو، در روضات الجنان حافظ حسین کربلایی (متوفی ۹۹۷) در شرح حال ماما عصمت اسبستی از مردم حوالی تبریز و از صوفیان قرن نهم آمده است: «این شعر را که به زبان راژی است، و مردم آن را شهری میگویند، خواندهاند.»۶ در جنگ مکتوب در ۱۱۲۵ نیز، درباره مهان کشفی از مردم نمین اردبیل در قرن هشتم، آمده است: «او را به زبان راژی اشعار آبدار بسیار است».
کسروی پنج دو بیتی زیر عنوان «راجی» از جنگ طالش در رساله خود (ص ۶۴ و ۶۵) نقل کرده است که به نظر من در آنجا هم راجی نام شاعر نیست، بلکه به معنی «فهلویات» و صورتی از راژی و رازی است. محققان درباره تعبیرات «رازی» و «شهری» در رساله انارجانی و روضات الجنان و اشعار مهان کشفی حدسهای مختلف زدهاند. مفصلتر از همه بحثی است که مرحوم ادیب طوسی کرده، و چنین نتیجه گرفته است: «.. چون از عهد ترکمانان قراقویونلو رفتهرفته ترکی رواج یافته و زبان آذری متروک شده، محاوره اهالی شهرهای آذربایجان معمولا به ترکی بوده، ولی خواص زبان محلی خود را میشناخته و با آن در موارد مخصوص سخن میگفتهاند … بنابراین اطلاق «راژی» یا رازی در قرن هشتم به زبان آذری از آن جهت بوده که در مواقعی مخصوص به این زبان راز دل میگفتهاند، و چون زبان ولایتی آنها بوده، آن را «شهری» میخواندهاند.»۷
مسلم است این حدس و گمان که این زبان را رازی مینامیدهاند، به این علت که بدان «راز دل» میگفتهاند، توجیهی است از روی ناچاری و فقط بر مبنای شباهت لفظی راز و رازی، قطعا غیر منطقی و ناپذیرفتنی است. حتی از نظر لغوی هم درست نیست؛ زیرا اگر بنا بود کسانی حرفهای محرمانه و سری خود را به لهجه خاصی ادا کنند، چرا آن را زبان رازی گفتهاند و «زبان راز» نگفتهاند؟ پیش از این، کلید حل معما را در آنجا دادیم که گفتیم یکی از دوبیتیهای مهان کشفی ـ شاعر راژی سرای نمین اردبیل ـ همان است که نجم رازی از مردم ری، یکی دو قرن پیش از مهان کشفی، و پنج قرن پیش از کتابت جنگ محتوی دوبیتیهای رازی او، آن را به گویش ولایت خود در کتاب خود آورده است و با شواهد متعدد ثابت کردیم که زبان فهلوی از ری تا شمال غرب ایران (طبعا با اختلافات جزئی در نواحی مختلف) یکی بوده است و از موارد یاد شده برمیآید که آن را رازی مینامیدهاند، و بعدها به دلیلی که خواهیم گفت شهری هم نامیده شده است. اکنون هم گویا زبان دلیجان (میان قم و اصفهان) تا حوالی کاشان را «راجی» مینامند.
همچنین نسیم خنکی که از شمال میآید و از تهران میگذرد و به نواحی جنوبیتر میرسد در آنجا باد راجی نامیده میشود.
حالا ببینیم چرا این زبان فهلوی را رازی نامیدهاند و آذربایجان یا تبریزی نگفتهاند؟ من تصور میکنم دریزبانان خراسان یا کوچنشینانی که از خراسان به سوی غرب میراندهاند، وقتی به ری میرسیدهاند، نخستین بار به زبانی برمیخوردهاند که غیر از زبان خراسان بوده و رواج این زبان تا آذربایجان هم ادامه داشته است و چون نخستین بار این زبان در ری به گوششان رسیده بود و ری بزرگترین شهر فهلویزبان بوده، زبان فهلوی شمال غرب ایران را «رازی» نامیدهاند. بعدها که کوچنشینانی از شمال شرق ایران به آذربایجان رسیدهاند و به کشش زندگی دامداری و کوچنشینی، نه در شهرها بلکه در دشتها و روستاها بار افکنده و سکونت گزیدهاند، به زبان خود سخن میگفتهاند، اما مردم شهرها هنوز زبان فهلوی خود را حفظ کرده بودند و زبان فهلوی شهرها را زبان «شهری» مینامیدهاند.
اندک اندک، از اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم که زبان فهلوی به تاثیر عوامل چندی از شهرها هم رخت برمیبست، باز پسین یادگارهای آن، ترانههای فهلوی بود که خوانندگان زمزمه میکردند و این بار «شهری» به «سرود و ترانه فهلوی» اطلاق شد، و هنرمندان خوشآواز را «شهریخوان» نامیدند. در فرهنگ رشیدی میخوانیم: «شهری، گویندگی است به زبان پهلوی که رامندی نیز گویند». در غیاث اللغات آمده است: «نوعی از سرود که به زبان فهلوی باشد». آنندراج به نقل از بهار عجم و مصطلحات وارسته آورده است: «نوعی از سرود و خوانندگی به زبان پهلوی. مخلص کاشی:
مخلص، ترانه عشق از اهل عقل مشنو
مشکل بود شنیدن «شهری» ز روستایی
در تذکره نصرآبادی در شرح حال غیرت همدانی آمده است: «خود میگوید که در اوایل حال شهریخوان بودم … در فن موسیقی و ترتیب اصوات ربط تمام دارد». «شهری»، یا ترانههای فهلوی، «اورامن» نیز نامیده میشد. در برهان قاطع آمده است: «اورامن، نوعی از خوانندگی و گویندگی باشد که آن خاصه فارسیان است و شعر آن به زبان پهلوی باشد …» این تعبیر در یک دوبیتی آمده که به نوشته ابن بزاز در صفوه الصفا، پیر جنگی برای شیخ صفی خوانده است: «هر که اورامنه بنام بخوند … » (رساله آذری، ص ۴۲). در «نامههای عین القضات» عنوان دو بیتیهای فهلوی «اورامه» آمده، و در برهان میخوانیم: «اورامه، به معنی اورامن است که نوعی از گویندگی فارسیان باشد.» تصور میکنم اورامن و اورامه با «رامندی» بیارتباط نباشد.
از مجموع قرائن و اوضاع و احوال چنین بر میآید که پس از اسلام به همان سان که بقایای اندیشهها و آیینها و آداب و رسوم کهن در شمال غرب ایران بر جای بوده، و جلوههایی از آن را در آثار صوفیان آن نواحی چون عین القضات و سهروردی میبینیم، زبان پهلوی نیز در آن نواحی هنوز رواج داشته است، و قطعا شاعران بسیاری بودهاند که به این زبان شعر میسرودهاند. و اشاره کردیم که اشعار پارسی (یعنی فهلوی) محمد بن بعیث، حاکم مرند، در اوایل قرن سوم در آذربایجان معروف بوده است. از سال ۴۲۰ که با فتح ری به دست محمود غزنوی، حکومتهای ایرانی شرق ایران به سوی غرب کشیده شدند، شعر دری به قلمرو پهلوی راه گشود و از نخستین دریسرایان این سوی، کاراسی شاهنامهخوان (تاجالدین احمد قزوینی) از ندیمان دربارهای غزنوی و آل بویه را میشناسیم کهیک رباعی فارسی دری به نام او در نزهه المجالس شروانی باقی مانده است. در ۴۳۴ طغرل سلجوقی نواحی مرکزی ایران را گرفت و «ری» را تختگاه خود ساخت و در ۴۴۶ آذربایجان را هم به اطاعت درآورد. با این پیوستگی سیاسی و نظامی، پیوستگی فرهنگی نیز برقرار گردید و شاعرانی در آذربایجان به سرودن شعر فارسی دری آغاز کردند که شاید نخستین آنها «قطران تبریزی» (متوفی ۴۶۵) است که ادعا میکند در شعر دری را بر شاعران [آذربایجان] گشوده است:
گر مرا بر شعرگویان جهان رشک آمدی
من در شعر دری بر شاعران نگشادمی۸
طبیعی است که با شروع شعر دری، سخنسرایی به فهلوی یکسره منسوخ نشده و قطعا شاعرانی بودهاند که به هر دو زبان یا یکی از آن دو زبان ایرانی شعر میسرودهاند، چنان که سیصد سال بعد از آن حمدالله مستوفی که خود از مردم همین نواحی بوده در «تاریخ گزیده» خود در فصل «اهل الشعر من العجم» میگوید: «شعرای عجم که به زبان پارسی و پهلوی و غیر آن اشعار دارند بسیارند، آنچه مشاهیرند اسامیشان یاد کنیم». آنگاه در مقابل ۷۸ تن شاعران دری گوی معروف سراسر ایران، شعر و شرح حال هشت تن گویندگان شمال غرب ایران را هم میآورد که به زبان فهلوی و انواع آن از رازی و قزوینی و زنجانی و کرجی شعر سرودهاند و این سنت تا نیمههای حکومت صفوی ادامه داشته است.
بنابراین آنچه گفتهاند و معروف است که چون خراسان و ماوراءالنهر دور از خلافت عباسی بوده، شعر و ادب ایرانی از آنجا آغاز شده، حدسی است که کاملا علمی و دقیق نیست و اندکی آمیخته به تسامح است. درستتر این است که بگوییم پس از چیرگی تازیان، شاعران در هر گوشه ایران به زبان ایرانی محل خود شعر میسرودهاند: در شرق ایران به زبان فارسی دری و در شمال غرب ایران به زبانهای فهلوی، و در نواحی دیگر به لهجههای ایرانی دیگر. هنگامیهم که نخستین سلسلههای ایرانی در خراسان و ماوراءالنهر اعلام استقلال کردند، فارسی دری که زبان کارکنان آن دربارها بود، زبان نامهنویسی دیوانی قرار گرفت، و چون اصولا غنا و استعداد بیشتری داشت و در کاربرد دیوانی هم ورزش و پرورش یافت، و شاعران دریگوی هم از طرف امیران و وزیران حمایت شدند، پس از پیوستن غرب ایران به قلمرو سلسلههای واحد ایرانی که باز هم بیشتر به وسیله رجال خراسانی اداره میشد، زبان دری اهمیت دیوانی خود را حفظ کرد و در نواحی فهلویزبان هم گسترش یافت و شعر و ادب دری، شعر و ادب رسمی تمام سرزمین ایران شد. این بار، در کنار فارسی دری، زبان فهلوی به عنوان زبان محاوره مردم و شعر فهلوی به صورت ادبیات عامه مردم بر جای ماند.
فهلوی زبان عواطف ساده و شور و حال و جذبه و غم و شادی مردم بود، همانطور که فارسی دری زبان رسمی و دیوانی، و عربی زبان ادعیه و استدلالهای دینی بود. در دعا و نفرین آرزومندان، در راز و نیاز عاشقان، در سماع صوفیان در خانقاهها، در ترانههای نغمهسرایان در بزمهای اهل ذوق، عبارات فهلوی به گوش میرسید.
وقتی پیر حسن صوفی چشمش به جسد پسرش افتاد که به فرمان اسکندر قراقویونلو به دارش آویخته بودند، این نفرین به فهلوی بر زبانش گذشت: «اسکندر، رودم کشتی، رودت کشاد!» (یعنی اسکندر فرزندم را کشتی، خدا فرزندت را بکشد»۹
ماما عصمت اسبستی وقتی از دست برزگرش خشمگین شد، به همان زبان فریاد زد: «چکستانی، مپسندم؟» برزگر افتاد و مرد و ماما عصمت برای تعزیت به خانه او رفت و دو بیتی راژی یا شهری خواند.۱۰ حتی بلبل حافظ هم به شاخ سرو، گلبانگ پهلوی سر میداد، و به این زبان درس مقامات معنوی میگفت!
ادبیات فهلوی که قدیمیترین نمونههای آن منسوب به ابوالعباس نهاوندی (متوفی ۳۳۱) و بابا طاهر همدانی (متوفی ۴۰۱) و بندار رازی (متوفی ۴۰۱) در دست است، قطعا دامنه گستردهای داشته، اما با گذشت روزگاران از میان رفته و اینک نمونههای اندکی از آن در دیوانهای شاعران و جنگها و متون نثر فارسی و عربی برجاست، و جستجو و گردآوری آثار بازمانده این ادبیات گمشده را از محققان و زبانشناسان باید چشم داشت که همه یادگارهای گذشته و گویشهای موجود باز مانده از آن را به صورت کلی و یکجا و در کنار هم مورد پژوهش دقیقتر قرار دهند و همانندیها و دگرگونیهای آنها را باز نمایند.
فهلویاتی را که در «المعجم» شمس قیس رازی و تاریخ گزیده مستوفی قزوینی آمده، و نمونههایی از فهلویات شاعران قرن هفتم تا نهم از همام تبریزی، صفیالدین اردبیلی، اوحدی مراغهای، عبدالقادر مراغهای، مغربی تبریزی را پیش از این مرحوم ادیب طوسی و دیگران منتشر کردهاند، ولی طبعا آثار بازمانده فهلوی منحصر بدانها نیست. مثلا در میان آثار شاعران نواحی فهلویزبان در تذکرهها، نمونههای دیگری از شعر فهلوی میتوان یافت، از آن جمله یک دوبیتی دستنخورده منسوب به ابوالعباس نهاوندی (متوفی ۳۳۱) در مجمل فصیحی، و یک دوبیتی از عنایت کاشی شاعر قرن دهم در خلاصه الاشعار تقی کاشانی و فهلویاتی در جنگ شماره ۹۰۰ قرن هفتم (مجلس).
در متنهای منثور عرفانی غرب ایران هم جای جای دوبیتیهای فهلوی آوردهاند. از آن جمله: در نامههای عین القضات، و یک ضربالمثل در لطائف الحقایق رشیدالدین فضلالله، ۱۲ فهلوی در یک متن منثور عرفانی ناشناخته از اوایل قرن ششم۱۱ که به نظر من قرینهای است که کتاب اخیر در غرب ایران تالیف شده است.
حتی در متنهای عربی تالیف شده در غرب ایران هم دوبیتیهای فهلوی مییابیم. از آن جمله در «التدوین» رافعی قزوینی آمده که اسفندیار جالیزبانی صوفی معروف به اسفندویه در واپسین لحظههای زندگی این دو بیت فهلوی را بر زبان رانده است:
انون آمدی بح ناده دیار که بحیه دیار
که بحیه رزبو کنده دیوار۱۲
و نیز در یک قطعه عربی در دیوان ابیالرضا راوندی کاشانی شاعر تازیگوی نیمه اول قرن ششم، یک مصراع فهلوی آمده است: «بت شم اج رُبد دای جم رمائی»
وجود این همه نمونههای فهلوی در متنهای فارسی و عربی، که قطعا با جستوجوی محققان نمونههای بیشتری به دست خواهد آمد، باز هم موید این واقعیت است که پهلوی زبان عامه مردم بوده است و خوانندگان آن را خوب میفهمیدهاند.
در بحث از شعر فهلوی، این نکته نباید ناگفته بماند که همه دوبیتیهای فهلوی (و حتی چند غزل باقی مانده) بر وزن دوبیتیهای معروف بابا طاهر همدانی، و به اصطلاح عروضیان در بحر هزج مسدس محذوف است و تغییراتی هم که در وزن داده میشده، و نمونههای آن در «المعجم» آمده، باز هم در این بحر بوده است. و شمس قیس رازی تصریح دارد که: «زحافی که در این وزن مستعمل است در اشعار عرب نبوده است، در قدیم بر این وزن شعر تازی نگفتهاند.»
چنین مینماید که این وزن خاصه ادبیات فهلوی و یادگار شعر پهلوی پیش از اسلام است و با عروض تازی که ایجاد آن را به خلیل ابن احمد نسبت دادهاند ارتباطی ندارد. و این وزن در غرب ایران همان اهمیت را داشته که رباعی در شرق ایران در فارسی دری داشته است.
این را هم بگوییم که اصولا در مقابل شعر عربی، نظم فارسی را «بیت» مینامیدند، و همانطور که شادروان بهار حدس زده، این کلمه فارسی است و با بیت عربی (به معنی خانه) ارتباطی ندارد. از دگر سو حدس میزنیم که «بیات» در اصطلاح موسیقی، و «بیاتی» نوعی دوبیتیهای ترکی در آذربایجان با همین «بیت» و «دو بیتی» مربوط است.۱۳
مفردات لغات فهلوی هم که امروز فراوان در زبان ترکی آذربایجان موجود است،۱۴ در متون فارسی پدید آمده در غرب ایران به کار رفته است. از آن جمله است فرهنگهای کمالالدین حبیش تفلیسی که نمونههایی از واژههای فهلوی آنها در پایان شرح حال او در مجله آینده نشان داده شده است و نیز عجایب المخلوقات نجیبالدین همدانی و مجمل التواریخ و القصص و اسکندرنامه قدیم و سمک عیار و ترجمه محاسن اصفهان مافروخی؛ و کلیه آنچه میدانیم یا حدس میزنیم که در قلمرو نواحی فهلویزبان پدید آمده، از این نظر باید مورد بررسی قرار گیرد.
***
آخرین مطلبی که درباره زبان کهن آذربایجان باید بررسی شود، این است که: تا چه زمانی زبان فهلوی یا آذری در آذربایجان رواج داشته و اکثریت مردم آن را میفهمیدهاند و بدان سخن میگفتهاند؟ در این باره، نخستین بار کسروی چنین نوشت: «این را به آسانی توان پذیرفت که جا باز کردن ترکی برای خود در آذربایجان، و به کنار زدن آن آذری را، پیش از پایان پادشاهی صفوی انجام گرفته» (رساله آذری، ص ۲۵). «آذری تا زمان شاه اسماعیل از شهرها برافتاده بود.» (همانجا، ص ۶۰). «بیگمان تا زمان شاه سلیمان زبان آذری فراموش شده بود» (همانجا، ص ۴۷) اما اینک با کشف و انتشار منابعی که در دسترس آن مرحوم نبوده، از قبیل رساله انارجانی، روضات الجنان، سیاحتنامه اولیا چلبی، نوشته جنگ مورخ ۱۱۲۵، پرتوهای تازهای بر این پهنه تابیده و مساله به صورت دیگری درآمده، و آنچه را که او به آسانی و به صورت قطعی و بیگمان پذیرفته، ما به هیچ وجه نمیتوانیم بپذیریم.
درباره دگرگشت زبان «آذربایجان و نواحی مجاور آن» نخست این نکته بدیهی را نباید از نظر دور داشت که: این دگرگشت در همه جا همزمان و ناگهان روی نداده، بلکه از نیمههای قرن پنجم که پای قبایل ترک به آذربایجان رسیده، به تدریج آغاز شده و به آرامیدر طول پنج و شش قرن انجام پذیرفته است.
پیشروی ترکی و واپسنشینی فهلوی در نواحی و شهرهای مختلف و حتی در میان طبقات مختلف مردم، در زمانهای مختلف نسبت به اوضاع و احوال مختلف جغرافیایی از جمله آب و هوای هر منطقه و میزان سازگاری آن با زندگی کوچنشینان، دوری و نزدیکی آن از راههای اصلی و جنگها و کشتارها و مهاجرتها و علل شناخته و ناشناخته دیگر ارتباط داشته است. به این ترتیب بررسی تقدم و تاخر این دگرگشت زبان و تعیین تاریخ تقریبی آن در هر شهر و ناحیه و روستا جداگانه باید انجام گیرد.
این را میدانیم که نخستین بار با رسیدن ترکمنهای سلجوقی در نیمههای قرن پنجم به آذربایجان، زبان ترکی به گوش مردم فهلویزبان شهرهایی که بر سر راه بودند، رسید. دویست سال بعد که به موجب همه قرائن هنوز اکثریت مردم آذربایجان به زبان کهن خود سخن میگفتند، حمدالله مستوفی در «نزهه القلوب» درباره خوی نوشت: مردمش سفیدچهره و ختایینژاد و خوبصورتاند، و بدین سبب خوی را ترکستان ایران خوانند. از اینجا برمیآید که شاید نخستین شهری که زبان کهن خود را از دست داده، خوی بوده، دلیلش روشن است. خوی بر سر راه لشگرکشی و مهاجرت ترکمنها به آسیای صغیر قرار داشت و با وضع اقلیمی مساعد برای توقف کم و بیش از راه رسیدگان مناسب بود. در سالهای ۴۵۶ ـ ۴۵۴ مردم خوی چندین بار با سپاه طغرل سلجوقی جنگیدند۱۵ و در ۴۶۳ الب ارسلان خوی را مرکز تجمع سپاهیان برای حمله به روم قرار داد.۱۶بعدها سنجر خوی را با خاص گرفت (یعنی خالصه سلطنتی کرد).۱۷
بعدها در حکومت ترکمنهای آق قویونلو و قراقویونلو، میتوان حدس زد که پشتوانه حکومتی زبان ترکی و نیاز مردم به تماس با عمال حکومت، موجب آشنایی فهلویزبانان بعضی شهرها با زبان نورسیده و عقبنشینی تدریجی فهلوی شده باشد؛ درست به همان دلیل و به همان صورتی که در آسیای صغیر با ورود ترکها و حکومت آنها به تدریج بومیان رومیتبار، ترکزبان شدند. در خود تبریز، پایتخت ترکمنها، چنان که از منابع پیش گفته برمیآید و با بررسی اجمالی وضع شاعران آن شهر در «تذکره تحفه سامی» بیان خواهیم کرد، تا اواخر قرن دهم هنوز زبان پیشین تغییر نیافته بوده و احتمالا دگرگشت قطعی در جنگهای پس از شاه تهماسب با عثمانیها، و اشغال بیست ساله آن شهر پیش از شاه عباس بزرگ انجام پذیرفته است. آنچه از «روضات الجنان» حافظ حسین کربلایی تبریزی (متوفی ۹۹۷) و رساله انارجانی (تالیف شده در ۹۹۴ ـ ۹۸۵) بارها در مقالات محققان نقل شده، موید این نظر است که تا پایان قرن دهم هنوز زبان فهلوی یا آذری در تبریز و بیشتر شهرهای آذربایجان به کلی از میان نرفته بوده است.
اولیا چلبی، جهانگرد بسیار مشهور ترک، هم که به گفته خود دو بار در سالهای ۱۰۵۱ و ۱۰۵۶ به آذربایجان آمده، به دوام زبان فهلوی در پاره ای نواحی اشاراتی دارد. درباره مردم تبریز میگوید: «ارباب معرف آن به فارسی (احتمالا یعنی فهلوی) تکلم میکنند.» درباره نخجوان گوید: «رعایا و مردم نخجوان به زبان دهقانی حرف میزنند؛ اما عارفان و شاعران و ندیمان ظریفشان باظرافت و نزاکت به زبان پهلوی و مغولی که زبانهای قدیمیاست سخن میگویند. شهرنشینانشان هم به زبانهای دهقانی، دری، فارسی، غازی [تازی؟]، پهلوی حرف میزنند … ترکمنهایی که در نواحی مختلف آن ساکناند، لهجههای مختلف مغولی دارند.»۱۸ درباره مراغه گوید: «اکثر زنان مراغه به زبان پهلوی گفتوگو میکنند».
سخن او درباره زبان زنان مراغه، فصل رساله انارجانی را در «تواضعات اناث تبریز» به زبان کهن بهیاد میآورد و معلوم میشود که خانهنشینی زنان و دوری آنها از اجتماع و بینیازی آنها از گفتوگوهای دیوانی و بازاری سبب شده که طبعا دگرگشتهای زبان در محاورات آنها کمتر و دیرتر اثر بگذارد.
در میان طبقات و گروههای مختلف مردم هم زمان و تاریخ تغییر زبان یکسان نبوده است. مثلا میتوان حدس زد که پس از قیام شاه اسماعیل، بازماندگان مردم شافعی، مدتها زبان کهن را حفظ کرده و در مقابل قزلباشها به زبان جدید سخن میگفتهاند. چنان که گفتیم، واپسین منبع، از آخرین یادگارهای زبان کهن در آذربایجان، مسطورات جنگ مکتوب در ۱۱۲۵ است که دوبیتیهای رازی «مهان کشفی»، شاعر نمین آذربایجان، در آن آمده، و از آنجا معلوم میشود که شعر فهلوی نجم رازی، با پانصد سال فاصله زمانی و یکصد فرسنگ فاصله مکانی، هنوز در شمال شرق آذربایجان به زبان مردم بوده است.
از مجموع آنچه گفتیم چنین نتیجه میشود که زبان ترکی ابتدا در دروازه خروجی آذربایجان در خوی جاخوش کرد، و نواحی کوهستانی شمال شرقی آذربایجان، همان جاهایی که هنوز بقایایی از آذری برسر زبانهاست، آخرین جاهایی بوده که ترکی در آنها راهیافته است.۱۹
این نکته هم گفتنی است که تاکنون در بررسی مساله زبان کهن آذربایجان، تنها به اشارات نویسندگان پیشین، یا دوبیتیها و عبارات بازمانده در کتابها، یا به گویش کهن مردم روستاهایی که هنوز آن را در محاوره به کار میبرند توجه شده است. آنچه مانده و میتواند مساله را از دیدگاه تازه ای مطرح نماید و نتایج تازهتری به دست دهد، بررسی دقیقتر حوادث تاریخی و وضع اجتماعی و نیز تامل بیشتر در زندگی و آثار شاعران و نثرنویسان هر شهر در دورههای مختلف است. به این معنی که اصولا کثرت یا قلت شاعران پارسیگوی در هر دوره در هر شهر، روشنگر وضع زبان در آنجا، و قرینهای است بر اینکه محاوره اکثریت مردم آنجا یک زبان ایرانی بوده است.
به عنوان نمونه، شاعران شهر تبریز را در سه تذکره «تحفه سامی» و «مجمع الخواص» و «تذکره نصرآبادی» (تالیف شده از نیمه قرن دهم تا اواخر قرن یازدهم) از نظر میگذرانیم.
در تحفه سامیکه در دوره شاه تهماسب در ۹۵۷ تالیف شده، دهها شاعر تبریزی را در آن سالها میبینیم که اکثر نزدیک به همه آنها از پیشهوران و طبقه متوسط مردم آن شهر بودهاند: فردی (علاقهبند)، حاصلی (ابریشمفروش)، فصیحی (تکمهبند)، تازکی (ناجدوز)، رفیعی (مطرب)، میلی (نمدزیندوز)، نباتی (نقاش و لاژوردشور)، فتحی (مشکفروش)، محمود (تکمهباف و علاقهبند)، و اصلی (ابریشمفروش)، آگهی (سوزنگر)، ذهنی (سیرابیفروش)، شکیبی (زرکش)، علاء مشکی (مشکفروش)، عزیز (طباخ)، نوری (سقا، عسلفروش)، قوسی تبریزی (عامی است)، یاری تبریزی (عامی، خردهفروش).
شعرسرایی این همه افراد از طبقات پیشهرو و حتی عامی به زبان فارسی میرساند که در دوره شاه تهماسب، پنجاه سالی پیش از تالیف رساله روحی انارجانی، همان طور که از آن رساله هم بر میآید، هنوز ترکی در تبریز عمومیت نیافته بوده است.
این نکته هم مهم است که از این عده شعر غیر فارسی نقل نشده و اصولا «ترکان و شعرای مقرر و معین ایشان» به طور جداگانه در «صحیفه ششم» آن کتاب معرفی شدهاند، و هیچ یک از آنان به شهر معینی نسبت داده نشدهاند و معلوم میشود هنوز کوچنشین بودهاند. اما مجمع الخواص صادقی کتابدار که حدود شصت سال بعد در ۱۰۱۶ (یعنی بعد از اشغال بیست ساله تبریز به وسیله عثمانیها) تالیف شده، حال و هوای دیگری دارد. تعداد شاعران تبریز به نسبت شهرهای دیگر ایران کمتر شده و سه تن از آنها هم (حریف، کلب علی، بدیعی) افزون بر شعر فارسی شعر ترکی هم میسرودهاند و این در آن شهر تازگی دارد.
شعرسرایی این همه افراد از طبقات پیشهرو و حتی عامی به زبان فارسی میرساند که در دوره شاه تهماسب، پنجاه سالی پیش از تالیف رساله روحی انارجانی، همان طور که از آن رساله هم بر میآید، هنوز ترکی در تبریز عمومیت نیافته بوده است.
این نکته هم مهم است که از این عده شعر غیر فارسی نقل نشده و اصولا «ترکان و شعرای مقرر و معین ایشان» به طور جداگانه در «صحیفه ششم» آن کتاب معرفی شدهاند، و هیچ یک از آنان به شهر معینی نسبت داده نشدهاند و معلوم میشود هنوز کوچنشین بودهاند. اما مجمع الخواص صادقی کتابدار که حدود شصت سال بعد در ۱۰۱۶ (یعنی بعد از اشغال بیست ساله تبریز به وسیله عثمانیها) تالیف شده، حال و هوای دیگری دارد. تعداد شاعران تبریز به نسبت شهرهای دیگر ایران کمتر شده و سه تن از آنها هم (حریف، کلب علی، بدیعی) افزون بر شعر فارسی شعر ترکی هم میسرودهاند و این در آن شهر تازگی دارد.
وقتی به تذکره نصر آبادی میرسیم که شصت هفتاد سال بعد از مجمع الخواص (در سالهای ۱۰۹۰، ۱۰۸۳) تالیف شده، میبینیم وضع به کلی دگرسان است. در میان صدها شاعری که شعر و شرح حالشان در آن کتاب آمده، از کمتر شاعر تبریزی نامی هست؛ آن عده هم که هستند، بیشتر مثل صائب از «تبارزه اصفهان» و مقیم محله عباسآباد آن شهرند، و تنی چند هم در شهرهای دیگر ایران، یا در هند پراکنده و آوارهاند. از این قرائن بر میآید که دگرگشت زبان را در تبریز، در همان سالهای جنگ و هراس و گریز و ویرانی، و بیشتر مقارن با اشغال بیست ساله تبریز از ۹۹۳ تا ۱۰۱۲ و کشتار عام مردم شهر به دست عثمانیها باید جستوجو کرد. این بررسی اجمالی نمونه که درباره تبریز (و فقط بر مبنای سه تذکره) به عمل آمد، جای آن دارد که به وسیله پژوهندگان جوان باهمت، درباره هر شهر و ناحیهای جدا جدا، و با جستوجو در همه تذکرهها و دیگر منابع موجود انجام گیرد و تصور میکنم حاصل چنین پژوهشهایی مساله را روشنتر خواهد کرد.
* دکتر محمدامین ریاحی خویی (۱۳۸۸ـ ۱۳۰۲)، ادیب و پژوهشگر برجستهی ایرانی، استاد ادبیات دانشگاههای تهران و آنکارا بوده است.
پی نوشتها:
1. مرصادالعباد، ص ۹۵٫
2. نشریه دانشکده ادبیات تبریز (سال ۸، شماره ۳، پاییز ۱۳۳۵، صفحات ۲۵۷ ـ ۲۴۰)
3. نوشته ابن ندیم و روایات معروف دیگر پیشینیان از: طبری، ابن حوقل، استخری، مقدسی، مسعودی، یعقوبی، یاقوت و مستوفی قزوینی را درباره زبان کهن آذربایجان، در پنجاه سال اخیر بارها پژوهندگان در آثار خود نقل کردهاند و مشخصات دقیق چاپهای مختلف و شماره صفحات لازم هر یک را آوردهاند و در اینجا نیازی به تکرار آنها نیست.
4. دکتر احسان یار شاطر، «زبانها و لهجههای ایرانی»، مجله دانشکده ادبیات، سال پنجم، شماره ۱ و ۲، ص ۳۷ ـ ۳۵٫
5. دیوان قطران تبریزی، چاپ محمد نخجوانی، ۱۳۳۳ تبریز، ص ۳۷۶٫
6. روضات الجنان، چاپ جعفر سلطان القرائی، ج ۲، ص ۵۰٫
7. نشریه دانشکده ادبیات تبریز، سال هشتم، شماره سوم، پاییز ۱۳۳۵، ص ۲۴۲ ـ ۲۴۰٫
8. دیوان قطران، ص ۴۲۹٫
9. روضات الجنان، ج ۱، ص ۳۹۰، ادیب طوسی در نشریه دانشکده ادبیات تبریز، سال هشتم، ص ۲۴۱ از یک نسخه خطی با اندک تغییر نقل کرده (روم، به جای رودم)
10. همان، ج ۲، ص ۵۰٫ در مقاله دکتر ماهیار نوابی، نشریه … سال هفتم، شماره اول، و مقاله ادیب طوسی، سال هشتم همان نشریه، ص ۲۴۲ از نسخه خطی نقل شده است.
11. یک متن عرفانی از حدود سال ۵۲۱ هجری، معرفی آقای دانشپژوه، فرهنگ ایرانزمین، سال ۶، صفحات ۳۳۳ ـ ۳۲۸٫
12. این کلمات را وقتی از ورق عکسی ۲۳ نسخه وهبی در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نقل کردهام و برای تصحیح آن باید ضبط نسخ عکسی متعدد کتابخانه مرکزی مقابله شود.
13. برای توضیح بیشتر مراجعه شود به تعلیقات نگارنده بر مرصادالعباد، صفحات ۵۵۷ ـ ۵۵۳ و نیز صفحات ۶۹۲ ـ ۶۹۱ چاپ دوم همان کتاب.
14. آقای دکتر ماهیار نوابی تعداد بسیاری از لغات آذری یا فهلوی موجود در محاورات مردم آذربایجان را جمع آوری و در نشریه دانشکده ادبیات تبریز (سالهای ۵ و ۶) منتشر کرده اند. نویسنده این سطور هم یادداشتهایی در این زمینه فراهم کرده است.
15. ابن اثیر، ج ۱ ص ۳۸٫ مرآت الزمان سبط ابن جوزی، چاپ علی سویم، ۱۹۶۸، آنکارا، صفحات ۹۶ ـ ۹۴٫
16. اخبار الدوله السلجوقیه، ص ۳۲٫ زبده النصره بنداری، ۳۸ ـ ۳۱٫ دیوان لامعی، ۱۳۶٫
17. جامع التواریخ، چاپ آتش، ص ۸۲٫ سلجوقنامه، چاپ خاور، ص ۴۵٫
18. سیاحتنامه اولیا چلبی، چاپ احمد جودت، ۱۳۱۴ استانبشول، ج ۲، ص ۲۳۹٫
19. هنینگ و یارشاطر عقیده دارند که لهجههای ایرانی امروز آذربایجان باید از مشرق آذربایجان (طوالش) به آنجا رفته باشد. مجله دانشکده ادبیات تهران، سال پنجم، شماره اول و دوم، حاشیه صفحه ۳۷٫ ولی یار شاطر بعدا از این نظر عدول کرده و گفته است: «فراوانی نسبی این زبانهای ایرانی و پراکندگی آنها در نقاط مختلف آذربایجان این احتمال را که این زبانها از نقطه دیگری به این سامان سرایت کرده باشد منتفی و اصالت آنها را در این منطقه مسلم میسازد. از طرف دیگر پیوستگی و شباهت آنها بهیکدیگر و اشتراک آنها در یک رشته خصوصیات صوتی و دستوری، تعلق آنها را به گروه معینی از زبانهای شمال غربی ایران تایید میکند. این گروه معین را میتوان زبان مادی خواند و آذری را در شمال و آنچه را ماخذ اسلامی«فهلوی» خواندهاند در جنوب (که عموما غرض از آن زبانهای محلی نواحی غربی و مرکزی ایران غیر از انواع کردی و لری است) دو شعبه عمده آن محسوب داشت. دانشنامه ایران و اسلام، ج ۱، ص ۶۵٫
برگرفته از: ریاحی خویی، محمدامین (۱۳۷۹)؛ چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران، جستارِ «ملاحظاتی درباره زبان کهن آذربایجان».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر