عباس سلیمی آنگیل: آبانماه سال ۱۳۹۲ بود که در دفتر روزنامه قانون با دوست گرامی آقای بزرگمهر لقمان درباره زبان فارسی صحبت میکردم. آنجا عرض کردم اصلیترین خطری که زبان فارسی را تهدید میکند، شکستهنویسی است. چند روز بعد یادداشتی با عنوان «خورهای که به جان زبان فارسی افتاده است» نوشتم و به این خطر اشاره کردم.
اما نگرانی واقعی از میانههای دهه هشتاد آغاز شد؛ یعنی از دورهای که در مدارس شهر تهران، راهنمایی و دبیرستان، تدریس را آغاز کردم. بسیاری از دانشآموزان دوست داشتند انشا و حتی تحقیقشان را به زبان شکسته بنویسند. کم نبودند و نیستند کسانی که پاسخ برگههای امتحان را به زبان شکسته مینوشتند و مینویسند. حتی زمانی که میگفتم از گفتارینویسها نمره کم خواهم کرد، میدیدم وسط نوشتن به زبان معیار، برخی جملهها را شکسته مینویسند. انگار در مواردی جملهبندی به زبان معیار فارسی برایشان سنگین و ثقیل است.
بسیاری از دوستانی که موافق شکستهنویسیاند، خودشان را ملاک قرار میدهند. میگویند: ما هم به زبان معیار مینویسیم و هم شکسته، و مشکلی هم نداریم. این بزرگواران اگر چند صباحی با نوجوانان سر و کار داشته باشند، متوجه میشوند که نباید خودشان را ملاک قرار دهند. زمانی که ما دانشآموز بودیم، نهایتا روزی چند صفحه مشق مینوشتیم. الان دانشآموزان چند برابر مشق شب ما در فضای مجازی مینویسند، در گروههای تلگرام و در پیامکهای دوستانه و در همه شبکههای اجتماعی. همه نوشتههایشان هم به زبان شکسته است. ذهن و چشم و زبان این بچهها به گفتارینویسی خو گرفته است، و زبان معیار برایشان کهن مینماید. در همان دهه هشتاد یکی از دانشآموزانم که اصرار من برای نوشتن به زبان معیار برایش عجیب مینمود، لطیفهای برایم فرستاد که مضمونش این بود: «پدری به پسرش پیامک میدهد که کجایی پسرم؟ پسر مینویسد: «با دوستامم بابا». پدر مینویسد: «خدا نگهدارت باشد. مراقب خودت باش و از دوست بد دوری کن …» یا چیزی شبیه این جملهها. و پسر در پاسخ پدر مینویسد: «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند…» – ملاحظه میکنید که نوشتن به زبان معیار برای بسیاری از دانشآموزان به مثابه نوشتن به زبان کهن است و به طنز پاسخ میدهند. اگر به گفته بنده شک دارید از همین امروز با نوجوانان اطرافتان به زبان معیار پیامک بزنید و ببینید واکنششان چیست.
این نکته مقدمه سخن بود. عنوان یادداشت من «پیدا و پنهانِ شکستهنویسی» است. ناگزیرم با چند پرسش آغاز کنم:
۱- آیا فاصله بین زبان معیار فارسی و گویش تهرانی زیاد است؟ یعنی در حد دو گویش از یک زبان؟
۲- آیا رواج زبان شکسته، باعث مرگ زبان معیار فارسی است؟
۳- آیا ما ناگزیریم چنین تحولی را بپذیریم؟
ما چه با شکستهنویسی همداستان باشیم و چه مخالف باشیم، به ناچار با این پرسشها درگیریم. در حقیقت نوع پاسخ ما به این پرسشهاست که باعث میشود با شکستهنویسی مخالف باشیم یا موافق. پاسخ من به پرسش نخست «آری» است. یعنی فاصله بین زبان معیار و گویش تهرانی زیاد است. البته همه زبانهایی که چند سده از عمر کتابتشان گذشته است این دوگونگی را دارند. در عربی بیشتر از فارسی است. در انگلیسی هم هست، شاید کمتر.
فارسی معیار و گویش شکسته تهرانی در همه سطوح تفاوتهایی با هم دارند، هم در دستگاه واژگانی و هم نظام آوایی و هم دستورزبان. اختلاف در دستگاه واژگانی و نظام آوایی زیاد نیست. در این بحث میتوان نادیدهاش گرفت، اما به چند مورد اشاره میکنم: در گویش شکسته تهرانی واژهای چون «جان» به شکل «جون» تلفظ میشود. اما بسیاری از نوجوانان هنگامی که میخواهند بر این واژه تاکید کنند، علاوه بر تبدیل واکه بلند «آ» به «و» یک «ی» خفیف میانجی هم میآورند. یعنی «جیون» تلفظ میکنند. شاید هم نوعی مصوت ترکیبی خاص گویش تهرانی است. واژگان دیگری را هم به همین شکل تلفظ میکنند که گفتن ندارد! به ویژه در مناطق جنوب شهر.
نوعی «ک» و «چ» غلیظ هم در گویش تهرانی هست که به نظرم از زبان ترکی وارد فارسی شده است و یا در تبادل بین این دو زبان شکل گرفته است، و بیشتر در گویش لاتی کاربرد دارد. واجگاهش با «چ» فرق دارد و چیزی بین «چ» و «ت» و «س» است. در جمله «چی داداش؟» بسیار کاربرد دارد و نوجوانان بسیاری در مناطق مختلف شهر تهران و شهرستانهای اطراف خاصه در سن بلوغ «چ» را به عمد اینگونه تلفظ میکنند. البته اینها هیچ کدام خطر تلقی نمیشود. فقط خواستم به برخی از این تفاوتها اشاره کنم. بسیاری از واژگان خاص تهرانی، به ویژه فعلهای ساده، را میشود در زبان معیار به کار برد. مصدرهایی چون زنگیدن و چاقیدن، و حتی شوتیدن و لاسیدن و … برای واژهسازی مناسباند. مشکل از صرف و نحو گویش شکسته تهرانی است که دگرسانی بسیاری با فارسی معیار دارد.
میدانیم که بسیاری از فعلها در فارسی تهرانی شکسته میشوند. مثلا «میآیم» میشود «میآم». و مصوت «آ» در بسیاری از اسمها به «و» تبدیل میشود؛ «خانه» و «خونه»، اما اینها هم خطر اصلی نیستند. چنانکه «تهرون» و «ایرون» جای خود را به «تهران» و «ایران» دادند، شاید در آینده «خونه» هم جای خود را به «خانه» داد. مشکل شیوه به کارگیری ضمیرهای شخصی پیوسته، شناسه، حروف اضافه و شرط و… است، و نیز نحو خاص این گویش. خوانندهای گفته است: موهاتو بذار رو دوشت/ چند روزه نیستی کوشت؟!
ملاحظه میکنید که ضمیر پیوسته دوم شخص و سوم شخص با هم آمدهاند. بسیاری از مردم تهران، چه نوجوانان و چه میانسال، به جای اینکه بپرسند: «کجایی؟» میپرسند: «کوشی؟» یعنی ابتدا جمله «کوش=کویش» را به جای «کجاست؟» یا «او/آن کجاست؟» به کار بردهاند و سپس همین را با فعل اسنادی دوم شخص برای مخاطب هم به کار میبرند.
یا به جمله «اوناش/ اونِهاش» دقت کنید. این جمله چگونه ساخته شده است؟ «اون»+ کسره بدل از فعل+ الف یا های تاکید+ ضمیر؟ نمیدانم! هر چه هست از قواعد زبان معیار دور است. خب، دانشآموز و نوجوانی که به هنگام نوشتن چنین جملههایی را به کار میبرد- جملههایی که هیچ نسبتی با زبان معیار فارسی ندارند- طبیعی است که نحو زبان معیار را غریب و کهن بداند. البته اینها اشتباه نشود با واژگانی چون «ازش» و «درش» و… یعنی حرف اضافه به علاوه ضمیر. در متون کهن هم واژگان اخیر آمدهاند. برای نمونه در چهار مقاله عروضی سمرقندی آمده است. حتی اگر در متون کهن هم نیامده بود، مشکلی نبود. چون قاعدهمنداند.
شناسه: برای نمونه مضارع التزامی از مصدر «بردن» در فارسی شکسته تهرانی چنین است: ببرم، ببری، ببره، ببریم، ببرین، ببرن. اما زمانی که ضمیر به این فعل افزوده میشود، سوم شخص مفرد دو شناسه میگیرد. کسره تبدیل به فتحه میشود و شناسه محذوف «د» هم به شکل «ت» هویدا میشود: «ببرتش.» این تفاوتها در مغز نوجوانی که شکسته مینویسد، مینشیند و باعث میشود پیوندش با زبان معیار گسسته شود.
حذف حرف اضافه: در بسیاری از جملههای گویش تهرانی حرف اضافه حذف میشود. نمونه: «تا یه ساعت دیگه میرسم خونه.» یا «میخوام برم سفر». وقتی نوجوانی سالها شکسته بنویسد و در چنین جملههایی حرف اضافه را حذف کند، طبیعی است که جمله «تا ساعتی دیگر به خانه میرسم» یا «تا یک ساعت دیگر به خانه میرسم» برایش چیزی شبیه «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند» باشد.
حذف حرف شرط: روزنامه ورزشی گل در تاریخ دهم خردادماه نوشته بود: «رضاییان بندی داشت که تا ١۵ خرداد پولش را نمیگرفت، میتوانست فسخ کند.» این جمله به فارسی معیار است اما حذف حرف شرطِ «اگر» در آن به دلیل رواج شکستهنویسی است.
حذف ماضی نقلی: یکی از پیامدهای عادت کردن به شکستهنویسی این است که نویسنده وقتی به زبان معیار مینویسد، فراموش میکند که ماضی نقلی را نباید به شکل ماضی ساده بنویسد. رسانهها پر از فعلهای ماضی سادهای است که در جایگاه ماضی نقلی قرار گرفتهاند.
تفاوتهای زبان معیار و گویش تهرانی بسیار بیشتر از اینهاست. من به این چند مورد که مهمترند اشاره کردم.
در پایان این بخش باید نکتهای را بر این نکات بیفزایم؛ برخی از نویسندگان در نوشتن دیالوگها از نحو گفتار استفاده میکند بی آنکه واژگان را بشکند. مثلا جملههای «تا یه ساعت دیگه میرسم خونه.» یا «میخوام برم سفر» را به صورت «تا یک ساعت دیگر میرسم خانه» و «میخواهم بروم سفر» مینویسند. به نظرم این شیوه برای نوشتن دیالوگها و نمایشنامهها مناسب است و باعث میشود طبیعی جلوه کنند، اما برای نوشتن روایت یا روایتهای اصلی داستان مناسب نیست.
علل شیوع گفتارینویسی
زبان معیار فارسی یا گویش معیار زبان فارسی، همیشه با زبان محاوره تفاوت داشته است. نه فقط در عراق و فارس و آذربایجان، در خراسان و ورارودان نیز چنین بوده است. این طور نیست که ما با پدیده تازهای روبرو باشیم و بخواهیم تصمیم تازهای بگیریم. نمونههایی از زبان مردم هِرات و بخارا و دیگر شهرها در دست است و نشان میدهد که با زبان معیار فاصله چشمگیر داشته است. برخی از شاعران و نویسندگان هم گاهی از سر تفنن و ذوقآزمایی چیزکی به گویش شهر و دیار خود مینوشتند. از دوران مشروطه به این سو گفتارینویسی بیشتر شد اما هیچ وقت جای زبان معیار را نگرفت. در صفحه دکتر پورجوادی در فیسبوک خواندم که جمالزاده با گفتارینویسی در داستانها مخالف بود. محمد قاضی در کتاب «خاطرات یک مترجم» به شدت با گفتارینویسی مخالفت میکند و این زبان را اصلا فارسی نمیداند. در مجموع چنانکه میدانیم هیچ وقت گفتارینویسی مانند امروز (این دو سه دهه) رواج نداشته است. علل گرایش به گفتارینویسی چیست؟
به نظرم این عوامل بسیار مهماند: تلفنهای همراه، رایانهها، کتابهای کمک درسی (تست و نکته)، ترانههای زیرزمینی و رپ، زیرنوشت یا زیرنویس فیلمها و سریالهای خارجی، تجاری شدن فضای شهر (در و دیوار بناها و آگهینماها و…) روزنامههای ورزشی و نشریات زرد، و در نهایت کمرنگ شدن هویت ملی.
تلفنهای همراه و رایانهها: آمدن گوشیهای تلفنهای همراه به بازار، نقطه عطفی در تاریخ زبان فارسی بود. این گوشیها، ایرانیان را مجبور کرد تا روزانه چند سطری بنویسند و پیامک بفرستند. زبان فارسی روی هیچ کدام از گوشیهای اولیه وجود نداشت. فینگلیشنویسی آغاز شکستهنویسی بود. پس از آن، رایانههای نخستین هم به یاری فینگلیشنویسی آمدند و دست کم ذائقه نوشتاری یک نسل از ایرانیان دگرگون شد.
نیمه دوم دهه ۷۰ خورشیدی تا نیمه نخست دهه ۸۰، چرخشگاههای مهم زبان فارسی بود. گوشیهای همراه و رایانهها بر گفتار و نوشتار زبان فارسی چنان تاثیری گذاشتند که در هزاره اخیر بیسابقه بود. در چنین زمانی، همه نهادهای مربوط، دست روی دست گذاشته بودند و البته هنوز هم گذاشتهاند!
کتابهای کمک درسی (تست و نکته): بسیاری از این کتابها شکستهنویسی را وارد آموزش و پرورش کردند. نویسندگان این کتابها مقدمه و بخشی از مطالب درون کتاب را شکسته مینوشتند و هنوز هم مینویسند. البته همه کتابهای کمک درسی به زبان شکسته نیستند، اما آن تعداد هم به این دلیل مهماند که در کنار کتابهای درسی بر میز دانشآموزان قرار گرفتند. این روزها بسیاری از مدرسان تست و نکته کانال تلِگرام دارند و جز تعدادی معدود همگی به زبان شکسته مینویسند. مخاطبشان هم دانشآموزاناند.
ترانههای زیرزمینی: بسیاری از خوانندگان و سرایندگان زیرزمینی از فناوریهای موجود استفاده کردهاند و میکنند و چیزی در اینترنت منتشر میکنند. اینها بجز معدودی سوادشان کمتر از دردها و گرفتاریهاشان است. مثلا میفرماید: «خیسه همه ورِ رام/ دنیا بده انگار بام» و از این قبیل چیزها.
زیرنویس فیلمها و سریالهای خارجی: بسیاری از فیلمهای روز دنیا در ایران با زیرنویسهای عجیب و غریب منتشر میشوند. به هر حال از جوان یا نوجوانی که در کنج خانهاش برای این فیلمها زیرنویس مینویسد انتظاری نیست، ولی از سیمای ملی که با مالیات مردم و با بودجه بیتالمال اداره میشود انتظار میرود که این طور به نابودی زبان فارسی کمر همت نبندد. طبعا اگر این رسانه خصوصی میبود، داستان فرق میکرد. رسانهای که از بیتالمال استفاده میکند، نمیتواند و حق ندارد به زبان گفتار پر و بال بدهد. زبان معیار، سالها زبان گویندگان اخبار در صدا و سیما بود. چند سالی است که این رسانه در رقابت با شبکههای ماهوارهای، زبان برخی بخشهای خبری را گفتاری و مثلا خودمانی کرده است! غافل از آنکه رسانه ملی است و نیز غافل از آنکه تاثیر سخن در مخاطب، به عوامل دیگری هم بستگی دارد. این رسانه همچنین مدتی است به تقلید از شبکههای ماهوارهای، زیرنویسهایش را به صورت شکسته مینویسد. (برای نمونه، زیرنویس برنامهای از شبکه سه، ساعت ۱۸ و ۱۵دقیقه، روز جمعه، ۲۴/۸/۱۳۹۲ و دهها برنامه دیگر).
تجاری شدن فضای شهر (در و دیوار بناها و آگهینماها و…): آگهینماهای شهرداری در سطح شهر و نیز تبلیغات در ایستگاههای مترو به شکل حیرتآوری گفتاری شده است و شکستهنویسی بر در و دیوار شهر خودنمایی میکند. اگر یکی از دانشجویان زبان و ادبیات فارسی یا هر زبانآموز بیگانهای وارد ایران شود، بیگمان از نوشتههایی که بر سطح شهر خودنمایی میکنند چیزی نخواهد فهمید. این یعنی که نهادهای دولتی در حال کندن گور زبان فارسی با دستان مبارکشاناند.
متولیان زبان فارسی نتوانسته اند این زبان را با رویدادهای دنیای معاصر همگام کنند. تاثیر این بیخیالی را در ورود گوشیهای همراه و رایانهها و ناآمادگی زبان فارسی دیدهایم. در آینده هم خواهیم دید.
کم کردن فاصله زبان محاوره و زبان معیار به سود زبان معیار، از وظایف نویسندگان، رسانهها، آموزش و پرورش و نهادی چون فرهنگستان زبان فارسی است. البته کسانی که با نسل جوان و نوجوان کمتر سر و کار دارند، به این زودی به عمق فاجعه پی نخواهند برد؛ شاید تا یک دهه آینده که این جوانان و نوجوانان مدیرانِ کشور شوند. دردا که عادت کردن ذهن و زبان نسل جوان و نوجوان به شکستهنویسی، آنان را میخکوب و مقهور این ویژگیهای خاصِ زبان گفتار میکند. تا جایی که نوشتن به زبان معیار برایشان سخت و جانکاه میشود و از نوشتن یک انشا به زبان معیار مینالند و حتی پاسخ برگههای آزمون خود را گاهی شکسته مینویسند!
پیامدهای گفتارینویسی
پاسخ پرسش دومی که در آغاز این یادداشت مطرح شد، چیست؟ آیا رواج زبان شکسته مرگ زبان معیار فارسی را در پی دارد؟
نخست باید بدانیم منظورمان از زبان فارسی چیست و چه کسانی را فارسیزبان میدانیم. برخی از نویسندگان به گونهای مینویسند که انگار گویشوران زبان فارسی در محدوده میدان تجریش تا دروازهغار میزیند. خب، برای این دسته طبعا شکستهنویسی خطر تلقی نمیشود. گروه دیگری هستند که برای همه فارسیزبانان مینویسند؛ از ورارودان تا میانرودان. برای این دسته رواج گفتارینویسی یعنی مرگ زبان فارسی.
زبان فارسی تنها زبان رسمی مردم ایران نیست. در کشورهای دگر هم، فارسیزبانان بسیاری زندگی میکنند. گفتارینویسی پیوندهای زبانی و فرهنگی فارسیزبانان را مختل میکند. فقط هم گویش تهران نیست که دارد رایج میشود، اگر هر سال در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران سری به انتشاراتیهای افغانستانی بزنید و رمانی بخرید، میبینید که آنان هم دیالوگهای داستانها را هر سال بیشتر از سالهای قبل به گویش کابلی مینویسند. رواج گویش کابلی هم زبان فارسی را نابود میکند.
فارسی زبان تمدنی ماست، اگر فقط زبان پیوندهای روزانه بود من با این دگردیسی مشکلی نداشتم. اما این تحول ما را مسخ میکند و در این دنیای بی در و پیکر میگدازاند.
با از بین رفتن زبان معیار فارسی، آیندگان ما همان قدر شاهنامه و دیوان حافظ را میفهمند که ما متون پهلوی را میفهمیم. در آن اوضاع و برای نسلهای آینده ترانههای تخت حوضی، ادبیات کلاسیک فارسی به حساب میآیند: احتمالا ترانه «برفتم بر در شمسالعماره/ همون جایی که دلبر خونه داره.» به خاطر اینکه به جای «رفتم» از «برفتم» استفاده کرده است، بسیار کهن جلوه خواهد کرد و جای ادبیات کهن امروزی را خواهد گرفت. البته ترانههای تخت حوضی و در کل دانش عوام ارزش خودش را دارد و در جای خود محترم است.
آنانی که به زبان شکسته خو میکنند، شکل واژه را به ذهن میسپارند. یعنی مدلول نوشتاری هر پدیدهای در ذهنشان به زبان شکسته درج میشود. طبیعی است که چنین افرادی نتوانند با متون هنری زبان فارسی، نه فقط متون کهن، که با متون داستانی و شعری معاصر پیوند برقرار کنند. دانشآموزی که از کودکی و نوجوانی به زبان شکسته مینویسد، بعید است که در میانسالی از شعر نیما لذتی ببرد. بزرگوارانی که با شکستهنویسی در این حجم و اندازه مشکلی ندارند، خودشان را در نظر میگیرند؛ یعنی میگویند: ما که هم از متون هنری لذت میبریم و هم گاهی با زبان شکسته مینویسم و مشکلی هم نداریم. این درست است؛ چون در زمان کودکی اینان زبان شکسته عموما در گفتار روزانه به کار میرفت. ذهنشان به این زبان خو نگرفته بود. دانشآموز امروزی از در و دیوار برایش زبان شکسته میبارد؛ اینها هیچکدامش در دوران نوجوانی نویسندگان امروزی نبوده و یا به این حجم نبوده است. ما در زمان نوجوانی فقط مشق مینوشتیم. این طور نبوده که هر روز مجبور باشیم چیزی بنویسیم. نه تلفن همراه بود و نه رایانه و تبلت و …
مدافعان گفتارینویسی
پاسخ پرسش سوم چیست؟ آیا ما ناگزیریم چنین تحولی را بپذیریم؟
برخی از نویسندگان و مترجمانی که به زبان شکسته آثاری منتشر کردهاند، از موافقان گفتارینویسیاند؛ به هر حال آنان تکلیف خود را روشن کردهاند؛ نه کاری به هزار و صد سال ادب فارسی دارند و نه به تمدن ایرانی. از سطح نوشتههاشان برمیآید که زبان برایشان وسیله است. در حالی که برای نویسنده و شاعر زبان گاهی هدف است؛ همیشه وسیله نیست. اینان کاری هم به پیامدهای سیاسی و اجتماعی چنین تحولی ندارند. مخاطبانشان را برگزیدهاند؛ چه از تجریش تا دروازهغار باشد و چه از خزر تا خلیج فارس. هر کس که بتواند زبان شکسته بخواند مخاطب آنان است.
گروه دیگر برخی از دوستان زبانشناساند؛ شاید هم اکثریت زبانشناسان از این گروه باشند. این دوستان عموما مخالف چنین مباحثیاند. در گفتگوهایی که پیشتر در فضای مجازی داشتهایم مدام گوشزد میکردند که شما اگر درک درستی از ساز و کار زبان میداشتید، پی میبردید که چنین نگرانیای بیجاست. زبان موجودی زنده است که به دنیا میآید، به نوجوانی و جوانی و میانسالی میرسد و در نهایت میمیرد. مرگ هم حق است. نگرانی چرا؟!
استدلال این دوستان پاسخی به خودشان است: میانگین عمر انسان تا پیش از کشف پنیسلین و دیگر پادزیستها ۳۰ سال بوده و امروزه در برخی کشورها ۸۰ سال. پس وقتی بتوان بر عمر موجود زندهای افزود، بر عمر موجود دیگر نیز میتوان افزود. زبان هم موجودی زنده است. امروزه بشر به نامیرایی میاندیشد و یا دستکم رساندن عمر انسان به عددهایی شگفتانگیز. پس میتوان به نامیرایی زبان هم اندیشید. به سخن دیگر، انسان این عصر مقهور طبیعت نیست، پیشاپیش شکستخورده نیست. همان طور که بر عمر خود میافزاید، بر عمر موجود زنده دیگر، یعنی زبان، هم میتواند بیفزاید.
اما نکته مهتر این است که این دغدغه و نگرانی خارج از حوزه زبانشناسی است. آقای مجتبی عبداللهنژاد درباره مقاله معروف آقای باطنی و استفاده بدنویسان از آن سخنان دقیق و هشیارانهای دارد. منظورم درباره مقاله «اجازه بدهید غلط بنویسیم» است که آقای باطنی در نقد کتاب «غلط ننویسم» ابوالحسن نجفی نوشته بودند. آقای عبداللهنژاد میگوید: «مقاله آقای باطنی یکسره متکی به اصول زبانشناسی بود و اشکال کار آقای باطنی همین است که آن مقاله یکسره متکی به اصول زبانشناسی بود. درحالیکه بحث درستنویسی در فارسی یکسره موضوع زبانشناسی نیست. حتی شاید ربط زیادی به زبانشناسی نداشته باشد. تأکید بر درستنویسی در فارسی مربوط میشود به تلقی ما از سنت و تاریخ و فرهنگ و میراث ادبی و حتی موضوعات بهظاهر نامربوطی مثل سیاست و هویت ملی و خیلی چیزهای دیگر.»
پاسخ من به به دوستان زبانشناس نیز همین است؛ با نظریههای زبانشناختی نمیشود پیامدهای فرهنگی و سیاسیِ نابودی زبان معیار را بررسید. این مقوله خارج از حوزه زبانشناسی است. زبانشناسی که درباره این مسائل گفتوگو میکند، در حقیقت از حوزه تخصصی خود، یعنی بررسی علمی زبان، بیرون آمده است. کدام یک از نظریههای دانش زبانشناسی به ما مینمایند که شکلگیری سه زبان فارسی و دری و تاجیکی در سه کشور ایران و افغانستان و تاجیکستان چه پیامدهایی برای ایران و خاورمیانه دارد؟ هیچکدام. کدام یک از این نظریهها برای ما توضیح میدهند که چرا در این هزار و اندی سال گفتارینویسی رایج نشد و حالا شده است؟ مگر در تمام این قرنها زبان معیار فارسی و زبان تودهها متفاوت نبود؟!
برای پاسخ به اینها باید از زبانشناسی، بهویژه زبانشناسی همگانی، فاصله گرفت، و زبان و دگردیسی زبان و چرایی و پیامدهای این دگردیسی را در جامعه و تاریخ و سیاست و … بررسید.
*متن سخنرانی در دومین نشست از زنجیره نشستهای «گفتارینویسی آفت یا ضرورت؟». این نشستها در «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» برگزار میشود. دومین نشست در تاریخ ۱۸ اسفندماه ۱۳۹۵ برگزار شد.
تارنمای پارسی انجمن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر