دیگر دشوار بتوان وعدهها را باور کرد. خشک شده است و شاید امیدی به زندگی دوبارهاش نباشد. سدهای بلندی که چنگ در گلویش انداختند، جان دادنش را از دور نگاه کردند، بی آنکه خم به ابرو بیاورند و دلهای سنگیشان بلرزد. گفتیم: کاری باید کرد. گفتند: هنوز دیر نیست!
سال 1388 خورشیدی بود که خبر خشک شدن بختگان در گوشهایمان پیچید. برای بسیاری از ما باور کردنی نبود. اما بودند کسانی که چنان روزی را پیشبینی میکردند و هشدار میدادند که سدها جانش را میگیرند. دریاچه بختگان، در نیریزِ فارس، به چنان حال و روزی افتاد که پیشبینیها از آنچه پیشتر گفته شده بود، هولناکتر شد. گفتند فاجعهای زیست محیطی دهشتناکی در راه است. با خشک شدن بختگان، آب چاههای گرداگرد آن شور مزه و سپس چنان تلخ خواهند شد که نهتنها برای کشاورزی سودی نخواهند داشت، بلکه زمینها را هم نابارور میسازد. با این حساب، آیا میتوان جلو چنین فاجعهای را گرفت؟ کارشناسان میگویند اگر فرصتها را بیشتر از این از دست ندهیم و بهراستی بخواهیم کاری کنیم، دستِکم چند دهه زمان نیاز هست… ویران کردن آسان است، آباد ساختن دشوار!
نخست، سد درودزن بود که سبب شد آب رودخانهی کُر به بختگان نرسد. این سد را در سال 1351 خورشیدی، ساختند. از آن پس، تنها راهی که بختگان را از آبهای جاری برخوردار میکرد، سیلابهای گسترهی پیرامونش بود. با ساخت سد سیوند در تنگه بلاغی، در سال 1374، راهِ همان سیلابها هم بسته شد و گلوی بختگان از تشنگی خشکید. به این هم بسنده نکردیم و در سال 1386 با ساخت سد ملاصدرا کمر به نابودی بختگان بستیم. این سدها، جلوی آبی را که از رودخانههای کُر و سیوند به بختگان میرسید و آن را مالامال میساخت، گرفتند و روزگارش را سیاه ساختند. نکته اینجا بود که در شمال باختری دریاچهی بختگان، دریاچهی دیگری به نام «طشک» جای دارد و همواره این دو دریاچه به هم پیوسته بودهاند. با ساخت سدها، آن پیوستگی از میان رفت و نهتنها بختگان، که طشک را هم دچار خشکی و شوری کرد. این در حالی است که برخی از کارشناسان، بایستگیای (:ضرورتی) برای ساخت سد سیوند نمیدیدند و میگفتند چون آب رود سیوند به شنزارهای کویری نمیرود، نیازی به ساخت چنان سدی نیست. اما گوش شنوایی نبود.
یک پیامد خشکی بختگان، نمکهای شوره زاری است که از بختگان بهجا مانده است. آن نمکها با وزش هر باد سبُکی، به هوا برمیخیزند و زمینهای کشاورزی را میپوشانند و توان و رمق آنها را برای باروری و حاصلخیزی میگیرند.
چاهها هم دستبهدست ویرانگریهای دیگر دادهاند و پمپهای غیرمجاز که سبب بهرهبرداری ناروا و نسنجیده از پیرامون دریاچهها میشود، بختگان و دیگر پهنههای آبی فارس را به حال و روز بیمارگونهای انداختهاند.
از همه دشوارتر، حق آبهی دریاچه بختگان است که سالهاست بر سر آن چالشها بوده و چانهزنیها شده است. کارشناسان میگویند که برای زندهسازی دوبارهی دریاچهی بختگان، به 250 میلیون متر مکعب حقآبه نیاز هست (گزارش خبرگزاری ایرنا، امرداد 1394). در حالی که در سال 1391، تنها 20 تا 30 میلیون متر مکعب آب در دریاچه رها شد. این اندازهی ناچیز از آب، «حتا کف دریاچه را هم تَر نکرد که هیچ، تمامی آب هم بر اثر گرما تبخیر شد!» (گزارش خبرگزاری تسنیم، امرداد 1392). در سال 1395 نیز تنها 50 میلیون متر مکعب حقآبه به بختگان رسید (گزارش ایرنا). به این ترتیب، چه گونه میتوان امید به زندگی دوبارهی بختگان بست؟
برآیند همهی آن حرف و سخنها این است که ساخت سدهای درودزن و سیوند و ملاصدرا در بالادست دریاچه بختگان، از میان رفتن پوشش گیاهی آن گستره به سبب زهکشیها، پروژههایی که برای ذخیرهسازی اجرا شد، و بیتوجهی به بیرون کشیدن بیرویهی آبها از منابع زیرزمینی، دریاچه بختگان را خشکانده است و تنها شاید کورسوی امیدی، نه آن اندازه که دلگرم کننده باشد، بهجا گذاشته است.
پیامدهایی که خشکی بختگان در پی داشته، ناگفته پیداست که تا چه اندازه زیانبار است. اینکه آن گستره کانونی برای ریزگردها شده است، یک نمونه از آسیبها و زیانهاست. گسترش بیماریهای پوستی و تنفسی، نمونهی دیگر است؛ و نیز بیکاری بسیارانی که گذران زندگیشان وابسته به پُرآبی دریاچهی بختگان بود (گزارش خبرگزاری تسنیم). باغات انجیرستان پیرامون دریاچه نیز از میان رفته و تبدیل به بیابانزار شده است. بزرگترین انجیرستانهای ایران، در شهرستان نیریز دیده میشد. آنها هم از خشکی دریاچه بختگان آسیبها دیدند.
اکنون چاره چیست و از زمان اندک بهجا مانده برای نجات دریاچه بختگان، چگونه میتوان بهره بُرد؟ کاربلدان و آگاهان میگویند که باید به سرعت چاههای غیر مجاز را بست؛ از کشت محصولاتی که نیاز به آبیاری بسیار دارند دست کشید؛ از روشهای آبیاری نوین بهره بُرد و الگوی کشت را در استان فارس دگرگون کرد. این، کمترین کاری است که باید انجام داد.
به هر روی، آنچه از این پس دربارهی ویژگیهای دریاچه بختگان برمیشماریم، بیشتر آن به گذشتهها بازمیگردد؛ به روزگاری گه خون در رگهای بختگان بود.
بختگان پس از دریاچهی ارومیه، که آن هم جان از هم گسیختهای دارد، دومین دریاچهی بزرگ ایران بود؛ با گسترهای 3500 کیلومتر مربعی. رود کُر و رودخانهی سیوند، آب دریاچه بختگان را برآورده میساختند. رود سیوند راهش را تا جایی به نام «پُل خان» در مرودشت، ادامه میداد و سپس به رود کُر میپیوست و آنگاه خروشان و شادیکنان، به دریاچهی بختگان میرسید. از آن خروش و شادمانی، اکنون هیچ نمانده است!
پرندگان بومی و کوچرو نیز از آن هلهله و شادیها، سهم میبردند. بختگان زیستگاه زمستانهی فلامینگوها، درناها، آبچلیکها، مرغابی و غازها بود. اما چه دردناک و غمانگیز است که فلامینگوهایی که دل به بختگان بسته بودند، در آبان 1398 خورشیدی، در کنار شورهزار بهجا مانده از دریاچهی بختگان یکی یکی جان دادند (گزارش خبرگزاری ایرنا). دل هر جانداری از دیدن آن مرگهای دلخراش به درد میآمد، جز دل سنگی سدها!. دهها فلامینگو در شورهزارها مُردند و بختگانِ بختبرگشته حتا اشکی در چشمانش نمانده بود که به حال آنها بگرید!
گفتن از حال بد بختگان، جانکاه است. با این همه، نباید بختگان را یکسره از دست رفته دید. در سال 1398، بر اثر بارشهای بهاری، نزدیک به 60 درصد دریاچهی بختگان آبگیری شد. هرچند در تابستان همهی آن آبها خشک شدند! امسال نیز از افزایش سطح آبگیری دریاچه بختگان در خردادماه خبرهایی به گوش رسید (همشهری آنلاین). نمیدانیم در تابستانی که پشت سر گذاشتیم، بختگان چگونه حال و روزی داشت و آیا از آن آبگیریها چیزی بهجا ماند، یا نه.
دریاچه بختگان، وارون سدهای سنگی، خود سدی طبیعی در برابر پیشروی گسترهی کویری به سوی استان فارس بود. اکنون پرسیدنی است که آیا با خشک شدن بختگان، بخشی از فارس نیز پهنهای کویری خواهد شد؟
خبرنگار امرداد: سپینود جم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر