۱۵ مرداد ۱۳۹۷

فردوسی بزرگ: خردمند كه این داستان بشنود، به دانش گراید به دین نگرود

سنت پيروز است نه آرمان خواهی!
شاهنامه‌ی فردوسی توسی، معروف‌ترین شاهنامه‌ی منظوم و یكی از بی‌بدیل‌ترین آثار ادب فارسی و حتا شاهكارهای جهانی است.
زوایای ژرف این اثر جاودانی آن‌چنان همه‌جانبه و گسترده است،كه بحث و بررسی درباره چشم‌اندازهای آن ای بسا مدت زمان چندبرابر سرایش اصل منظوم آن را بطلبد، و قدرت درك و استعداد چندین مجمع، هیات و بنیاد متشكل از فرهیختگان را به خدمت در این راه فراخواند. با این وجود، نویسنده‌ی این نوشتار در پی آن است كه به صورت هرچند اجمالی، درحد توان، به بعضی ازجنبه‌های آورده شده در نامورنامه بپردازد.
بیشتر شاهنامه‌پژوهان براین باورند كه شاهنامه، تاریخ ایران و ایرانی است از ابتدای تمدن نژاد ایرانی تا برچیده شدن دودمان ساسانی درسال 31 یا 32 هجری قمری (642 میلادی). به اعتقاد فردوسی آغاز تمدن تاریخ و فرهنگ بشری با پیدایش تمدن ایرانی و ملّت ایران توسط گیومرث-نخستین فرمانروای ایران وجهان- رقم ‌می‌خورد و سایر اقوام و ملل در اطراف آن قرار می‌گیرند و این خود مانند دوره‌ی نوباوگی فرهنگ به شمار رفته و پس از گذراندن یك هزار سال بحرانی، به‌وسیله‌ی فریدون، ایرج و منوچهر وارد مرحله‌ی نوجوانی شده، با ظهوركاووسو كی‌خسروبه دوران جوانی و سرشار از غرور و افتخار خود می‌رسد. دوران بلوغ عقلانی و عصر خردمندی پس از دوره‌ی پیشین بوده؛ اوج آن در دوران ساسانیان به ویژه انوشیروان است و در نهایت عصر افول آن از آغاز پادشاهی خسروپرویز ظاهرشده و با كشته شدن یزدگرد سوم به نهایت می‌رسد.
با وجود ظاهر افسانه‌وار متون شاهنامه، تاریخ آرمانی آن‌گونه كه قوم ایرانی آرزو داشته‌اند، در این كتاب آمده‌است.
فردوسی، خود، كه شاعر است نه مورخ یا فیلسوف، چنین می‌سراید:
خردمند كین(كه این) داستان بشنود به دانش گراید بدین نگرود
یكی از جنبه‌های جالب و قابل‌توجه در داستان‌های شاهنامه‌ی فردوسی توسی این است كه آرمان‌خواهان بیشتر جوانانند، در حالی‌كه پیروزی پیرها بر جوانان در سمت و سوی تحقق ارزش‌های نظام پدرسالاری حاكم و حفظ پایگاه اجتماعی دانسته ‌شده‌است. شكست و ناكامی جوان‌ها در شاهنامه، در بیشتر موارد، به علت سلطه‌ی شرایط سیاسی (قدرت حاكم) و محدودیت‌های فردی و اجتماعی تحمیل شده بر جامعه است كه برآورده‌شدن آرمان‌های والای آنان را ناممكن می‌سازد. از میان موارد متعدد می‌توان رویارویی سهراب نوجوان در برابر رستم جهان پهلوان، سیاوش شهید پاكزاد در برابر كاووس بی‌خرد، فرود ناكام در مقابل توسخودسر، ایرج وارسته در برابر برادران بی‌رحم خود سلم و تور، اسفندیار رویین‌تن در مقابل رستم كهنسال را نام‌ برد.
1-سهراب 10 یا 12 ساله مگر چه می‌خواهد؟ جز آنكه كاووس خودكامه را از میان برداشته به جای او پدر خود
(رستم) را كه دارای همه‌ی ویژگی‌های یك انسان برتر است برگاه بنشاند و دنیا را پر از عدل و داد نماید‌‍‌‌‍! اما این
خواست او مخالف باورهای پدرسالارانه‌ی زمان و اعتقاد چیره بر جامعه است و به همین‌خاطر با هر ترفند حتا تجاهل، جهان‌پهلوان باید از سر راه بر داشته شود تا نظام حاكم به جریان عادی خود ادامه‌ دهد.
سهراب می‌خواهد بر ضد پادشاهی نابخرد قیام‌ كرده، نظام رستمی را جایگزین آن سازد. شاید در میان همه‌ی
شایستگی‌های پدرش رستم، كه از مادرشتهمینه شنیده ‌است، سرباززدن تهمتن را از پذیرفتن جایگاه شاهی حتا
 بنا به درخواست لشگریان و ... نشنیده یا شنیده و ساده‌دلانه به كناری نهاده است.فردوسی فراز دیگری را در این داستان پرآب چشم، پیش كشیده و آن را در گستره‌ی بسیاری از تلخ‌كامی‌های روزگار، تعیین‌كننده می‌داند و پس ازكشته‌شدن سهراب این‌گونه می‌آورد:
 همی بچه را بازداند ستور چه ماهی به دریا چه در دشت گور
 نداند همی مردم از رنج آز یكی دشمنی را ز فرزند باز
همه تلخی از بهر بیشی بود مبادا كه با آز خویشی بود
سهراب نوجوان به عزم پیدا كردن پدرش رستم، چاره‌ی كار و رسیدن به آمالش را در لشكركشی بهایران می‌داند
و می‌گوید:
كنون من ز تركان و جنگ‌آوران  فراز آورم لشگری بی‌كران
برانگیزم از گاه كاووس را از ایران ببرم پی توس را
به رستم دهم تخت و گرز و كلاهنشانمش بر گاه كاووس شاه
 بگیرم سر تخت افراسیاب  سر نیزه بگذارم از آفتاب
چو رستم پدر باشد و من پسر  نباید به گیتی كسی تاجور
چو روشن بود روی خورشید و ماه   ستاره چرا بر فرازد كلاه
گفتار بالا یعنی اعتراض به وضع موجود و انقلاب بر علیه نظام حاكم، آن هم با این تصور كه می‌توان همه‌ی كاستی‌ها
و نا‌ملایمت‌ها را با به كار گرفتن قدرت حل و فصل كرد و این چیزی نیست جز بی‌تدبیری و ساده‌انگاری پیچیدگی‌های دشوار و پوشیده‌ی سیاسی رایج درهر نظم و قاعده‌ی مسلط برجامعه، حتا در ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم با دشمنان تاریخی خود.
به همین دلیل است كه با سرداران و لشكریانافراسیاب به خاك ایران هجوم‌آورده، به اجباررستم و ایرانیان را وادار به دفاع از سرزمین خود و راندن مهاجم به هر قیمتی می‌نماید. شاید همین‌ نكته كافی باشد تا نیرنگ یا به تعبیری خدعهرستم را در كشتن فرزندش سهراب تا حدی موجه دانست و او را به نامردی متهم ننمود! هر چند وقتی رستم پنهانی سهراب را در اردوگاه تورانیان می‌بیند به كاووس چنین گزارش می‌كند:
كه هرگز ز تركان چنین كس نخاست به كردار سرو است بالاش راست
به توران و ایران نماند به كس تو گویی كه سام سوار است و بس
امّا سهراب بزرگوار و مطمئن از پیروزی، فریب پدر را خورده، او را رها ساخته و همه‌ی خشم و توان خود را بر
چیز دیگری فرو می‌آورد. روز دیگر كه پدر و پسر برای بار دوم با هم كشتی می‌گیرند:
سر افراز سهراب با زوردست توگفتی سپهر بلندش ببست
زدش بر زمین بر به كردار شیر  بدانست كو هم نماند به زیر
سبك تیغ تیز از میان بر كشید  بر شیر بیدار دل بر درید
نكته‌ی آخر قابل یادآوری در خدعه‌ی رستم اینكه، به گفته‌ی فردوسی: پس از خاموش شدنسهراب،رستم صحنه‌ی خودكشی در برابر دیدگان دیگران می‌آراید و حتا بعدها به‌روشنی كشتن پسرش سهراب را برای حفظ نظام
پادشاهی اسفندیار اظهار می‌دارد:
همی از پی شاه، فرزند رابكشتم دلیر خردمند را
 كه گردی چو سهراب هرگز نبود به زور و به مردی و رزم آزمود
2-سیاوش شهید: او فرزندكاووس و پرورده‌ی رستم است. نوجوانی است كه پس از هفت سال یادگیری شیوه‌های رزم و بزم در نزد رستم، سرآمد همسالان خود شده مشتاقانه به درگاه كاووس بازمی‌گردد و چندی بعد در چهارده‌سالگی سالار سپاه می‌شود. او آن‌چنان آزاده و پاكزاد است كه قربانی معصومیت خود در دوران عمر كوتاهش می‌گردد. فردوسی می‌سراید:
سیاوش چنان شد كه اندر جهان به مانند او كس نبد از مهان
تومار زندگی این جوانمرد آنگاه پیچیده می‌شود كه در مقابل بوالهوسی نامادری‌اش سودابه(زن‌كاووس) سرتمكین فرودنیاورده؛ سهل است تا دم مرگ نسبت به پدرش و حتا افراسیاب ستمگر وفادار می‌ماند.
او هزینه‌ی زندگانی سراپا معصومانه‌اش را به قیمت ترك سرزمین پدری‌اش و پناه‌بردن به دشمن نابكاری
مثل افراسیاب با جان پرداخت‌می‌كند، هر چند با دل آگاهی مردان خدا، پایان زندگیش را در توران زمین می‌بیند و هنگام بدرود باكاووس:
گواهی همی داد دل در شدن كه دیدار از آن پس نخواهد بدن
نزادی مرا كاشكی مادرم  وگر زاد مرگ آمدی برسرم
سیاوش كه در حقیقت زندانی پاكدلی خویش است، در توران هم با دشمنی، بدخواهی، رشك و كینه‌توزی اطرافیان افراسیاب و ترس در كمون این اهریمن صفت، قربانی كمال خود می‌شود...
 چه گفت آن خردمند بسیار هوش كه با اختر بد به مردی مكوش
 سیاوش چنین گفت كاین رای نیست همان جنگ را مایه و پای نیست
مرا چرخ گردان اگر بی گناه بدست بدان كرد خواهد تباه
به مردی كنون زور و آهنگ نیست كه با كردگار جهان جنگ نیست
همی گشت برخاك و نیزه بدست گروی زره دست او را ببست
و فردوسی حكیم می‌فرماید:
 چپ و راست هر سو بتابم همی سر و پای گیتی نیابم همی
 یكی بد كند نیك پیش آیدش جهان بنده و بخت خویش آیدش
 یكی جز به نیكی جهان نسپرد همی از نژندی فرو پژمرد
مدار ایچ تیمار با او بهم به گیتی مكن جان و دل را دژم
داستان شهادت سیاوش از معدود ماندنی‌هاست تا جایی كه هنوز هم در بخارا در این‌باره سرودهای بسیاری است
و مطربان آن سرودها را كین ‌سیاوش گویند. در كشتن سیاوش نوحه‌هاست... و قوالان آن را ”گریستن مغان
خوانند و این سخن زیادت از سه هزار سال است كه برقرار است.
و در ترانه‌های عامیانه‌ی صادق هدایت آمده‌است: در مراسم سوگواری نیز در كوه گیلویه زن‌هایی هستند كه تصنیف‌های خیلی قدیمی را با آهنگ غمناك به مناسبت مجلس عزا می‌خوانند و ندبه و مویه می‌كنند. این عمل را سوسیوش
(سوگ سیاوش) می‌نامند.
3-فرود ناكام، فرزند سیاوش و جریره (دخترپیران ویسه، سپه‌سالارتوران) و برادر كی‌خسرو و از نظر سن بزرگ‌تر از اوست. او پس از كشته شدن سیاوش، به فرمان افراسیاب درتوران می‌ماند. گیوِپهلوان،كی‌خسرورا به ایران آورده؛ پس‌ از كناره‌‌گیریكی‌كاووس برخلاف مخالفت‌ها به ویژه از طرف‌توس، جانشین او می‌نماید.كی‌خسرو پس از تكیه بر اریكه‌ی پادشاهی، سی‌هزارتن سپاهی فراهم‌آورده، برای گرفتن انتقام خون پدرشسیاوش، آنان را تحت فرماندهی توس برای پیكار باافراسیاب گسیل‌داشته، به توس سفارش‌می‌كند كه در مسیر حركت به سمت توران به محل استقرار برادرش فرود در كلات نزدیك نشود:
 گذر بر كلات ایچ گونه مكن كز آن ره روی خام گردد سخن
در آنجا فرود است و با مادر است یكی لشگرگشن گندآور است
نداند زایران كسی را به نام از آن‌سو نباید كشیدن لگام
امّا هنگامی كه سپاهیانتوس در مسیر خود به توران به دوراهی‌ای می‌رسند، مشاهده می‌كنند:
ز یك سو بیایان بی آب و نم كلات از دگر سوی و راه جَرم
پس توقف‌كرده، ازتوسكسب تكلیف می‌كنند. این سپه‌سالار لجوج كه قبلاً از برگزیده‌شدن كی‌خسرو به مقام پادشاهی ناراضی است، به‌بهانه‌ی دوری راه و مشكلات موجود در آن، مسیر منتهی بهكلات و جرم را بر می‌گزیند.
در آخر نبردی سخت میان آنان درگرفته و منجر به قطع‌شدن دست فرود با ضربه شمشیر رهام از پشت سرش و نیز كشته‌شدن همه‌ی اطرافیانفرود می‌گردد. همه‌ی پرستاران مانده در دژ بنا به وصیت فرود خود را به پایین دژ افكنده، جان‌می‌بازند وجریره بر بالین جسد فرود خودكشی می‌نماید.
4-ایرج وارسته، تنها گناهش این است كه به دلیل‌ داشتن ویژگی‌های برتر از برادرانشسلم و تور، وارث سلطنت بر ایران (سرزمین آبادتر و غنی‌تر از دو قسمت دیگر) گشته ودر نتیجه در اثر آز و چشم‌تنگی برادران خود و به‌دست آنها كشته می‌شود. آنها حتا دست‌كشیدنایرج را از همه‌چیز و گوشی‌نشینی در گوشه‌ای دور از همگان نپذیرفته با بی‌رحمی و قساوت تمام خون او را می ریزند. گرفتن انتقام خون ایرج از برادرانش، توسط پدرش فریدون، تنها چیزی را كه برای پدر باقی می‌گذراد سه سر بریده فرزندان و داغدارتر ماندن او تا دم مرگ است.
5-اسفندیار جوان، قربانی افزون‌خواهی خود و ادامه‌ی قدرت نامیمون پدرشگشتاسب است. پدر توسط ستاره‌شمار خود به‌نام جاماسب، آگاه‌شده‌است كه مرگ اسفندیار در زابلستان و به‌دسترستم پیر خواهدبود. بنابراین با به‌كارگیری ترفندهای مكرر و حتا اتهام برگشتن رستم از آیین یزدان،اسفندیار را وادار به آوردنرستم با دست بسته می‌كند تا پس از آن پادشاهی را به اسفندیار واگذارد.
اسفندیار آن‌چنان تشنه‌ی قدرت برتر است كه حتا به اندرز دلسوزانه و پند بخردانه مادرشكتایون توجه نمی‌كند...
 در رویارویی رستم با اسفندیار، از زبان رستم آمده‌است:
كه گوید برو دست رستم ببند نبندد مرا دست چرخ بلند
تورا سال برنامد از روزگار ندانی فریب بد شهریار
مكن شهریارا جوانی مكن چنین برملا كامرانی مكن
هنگامی كه هیچ‌یك از اندیشه‌های رستم كارگر نمی‌شود، به ناچار با این رویین‌تن به رزم پرداخته؛ هرچند زخم‌های بی‌شماری برداشته، اسبش، رخش نیز به‌سختی زخمی می‌گردد. گرچه می‌داند كه تومار زندگی او را هم هرچه زودتر درهم خواهد پیچید:
چنین گفت سیمرغ كز راه مهر بگویم كنون با تو راز سپهر
كه هركس كه او خون اسفندیار  بریزد ورا بشكرد روزگار
بدین گیتی‌اش شوربختی بود وگر بگذر رنج و سختی بود
اسفندیار پس از سرنگون‌شدن از اسب، دم مرگ دل‌آگاه شده به رستم می‌گوید:
چنین گفت با رستم اسفندیار كه از تو ندیدم بد روزگار
بهانه تو بودی پدر بد زمان نه رستم نه سیمرغ و تیرو كمان

منابع:
شاهنامه فردوسی چاپ مسكو
تراژدی قدرت در شاهنامه: مصطفی رحیمی
داستان رستم و سهراب: تصحیح و توضیح مجتبی مینوی
حماسه رستم و سهراب: توضیح و گزارش منصور رستگار فسائی
حماسه رستم و اسفندیار: توضیح و گزارش منصور رستگار فسائی
بر چكاد شاهنامه، برگزیده شاهنامه فردوسی- انتخاب محمد روایی
سوگ سیاوش(در مرگ و رستاخیز)شاهرخ مسكوب
تاریخ بخارا: به تصحیح مدرس رضوی

تارنمای امرداد - عسگر بخشوده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر