۱۴ مرداد ۱۳۹۷

زبان فارسی و توسعه‌ی ملی

بحثی در زمینه‌ی سیاست فرهنگی - دکتر چنگیز پهلوان 

  • بی‌شک زبان فارسی که پیشینه‌ای کهن دارد، و در طول قرنها نه تنها در سرزمین کنونی ایران بلکه در کشورهای پیرامون آن زبان ادب و علم بوده است، باید زبان طبیعی و ملی ایرانیان به‌شمار آید.
  • جریانهایی با تأکید بر زبانهای محلی نه تنها به جداییهای فرهنگی در درون کشور دامن می‌زنند و تفاهم فرهنگی در سطح گسترده‌ی ملی را ناممکن می‌سازند بلکه راه را بر پیشرفت ملی می‌بندند و برخلاف ادعایشان نابرابریهای اجتماعی را فزونی می‌بخشند.
  • اصطلاح «ایران کشوری است کثیرالمله» … فاقد اعتبار تاریخی است، زیرا گواه تاریخی بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد ساکنان کنونی ایران خویشاوندی نزدیک با هم دارند و طی قرنها در کنار هم زیسته‌اند و بستر اصلی‌شان همین سرزمین بوده است.
  • در داخل ایران مردمان هیچ‌گاه احساس جدایی از هم نکرده‌اند و سرنوشت مشابهی داشته‌اند. اگر بدی بوده برای همه و اگر خوبی وجود داشته برای همه بوده است. دستگاههای دولت میدان گشوده‌ای بوده، دور از پیشداوریهای قومی. از این‌رو سخن از ستم ملی راندن، سخنی است بی‌پایه که گواهی برای اثبات آن وجود ندارد.
  • اگر ایرانیان به مسأله‌ی جدایی‌طلبی برخوردی سرسری بکنند، بی‌تردید با گونه‌های مختلفی از کانونهای بحران مواجه خواهند گشت و در نهایت، تقاضاهایی در برابر خود خواهند یافت که برای تحقق آنها خاک ایران کنونی نیز کافی نخواهد بود.
  • ایران به‌راستی از نظر تاریخی، فرهنگی و سیاسی کشوری است یکه و ممتاز در این منطقه. جمعیت، وسعت خاک و منابع غنی زیرزمینی امکان دستیابی به توسعه و پیشرفت را فراهم آورده‌اند، ولی بدون وجود یک سیاست خردمندانه‌ی ملی نمی‌توان از این امکانها استفاده‌ی نیک به عمل آورد و راه سعادت و نیکبختی را هموار کرد. اتخاذ سیاست فرهنگیِ درست در پهنه‌ی ملی بی‌تردید وسیله‌ای مهم برای حفظ تمامیت ایران در این منطقه از جهان و به واقعیت درآوردن برنامه‌های توسعه‌ی ملی است.
  • اگر کشوری بخواهد در این روزگار پیچیده و بغرنج نیروی خود را بپراکند و هر بخش از مردم خود را تسلیم زبانی محلی بکند، سرانجام از قافله‌ی تمدن بازخواهد ماند و در بهترین حالت محلی خواهد شد برای جهانگردان.
  • اگر بخواهیم از ایران کشوری چندزبانه بسازیم، با بیشترین نابرابری آموزشی روبه‌رو خواهیم بود. زیرا هم زبان فارسی در مقایسه با گویشهای محلی به طرز غیرقابل مقایسه‌ای نیرومند است و هم این گویشها هنوز از نظر پیشرفت زبانی در مرحله‌ای ابتدایی به‌سر می‌برند.
  • در کشوری چون ایران که هنوز نیازهای علمی فراوان وجود دارد و دانشگاهها و سازمانهای پژوهشی بسیار باید برپا سازد تا نیازهای روزافزون علمی خود را پاسخ بگوید، چگونه می‌توان در هر گوشه‌ی آن زبانی را برای آموزش برگزید و همین اندک نیروی انسانی و امکانهای آموزشی را پاره‌پاره کرد و توش و توان آنها را زدود؟
  • اگر نظام آموزش ملی را درهم بشکنیم و آموزش به زبان محلی را رواج دهیم، دیگر در عمل جایی برای زبان فارسی به عنوان زبان میانجی هم باقی نخواهد ماند؛ زیرا همپای با آموزش به زبان محلی تقاضاهای سیاسی دیگری نخست در جهت خودمختاری و سپس در جهت جدایی از ایران عنوان خواهد گشت که نه تنها برای زبان فارسی به‌عنوان زبان میانجی جایی نخواهد بود، بلکه خصومتها و عداوتهای گسترده‌ای نیز با آن صورت خواهد گرفت. سابقه‌ی تاریخی و سیاسی این قضیه را نمی‌توان نادیده گرفت، به‌خصوص که همسایگان نزدیک ما سیاستهای خاصی را در این زمینه دنبال می‌کنند.
  • اگر بخواهیم اقتصاد ملی شکوفایی در ایران داشته باشیم و برنامه‌های درازمدت برای توسعه طرح‌ریزی کنیم و به واقعیت درآوریم، عاقلانه‌ترین راه این است که زبان فارسی را به‌عنوان زبان ملی بپذیریم تا هم آموزشهای کوتاه‌مدت فنی به‌راحتی و با هزینه‌ی اندک انجام شود و هم انتقال فن و مهارت به آسانی ممکن گردد. از این گذشته، یک اقتصاد شکوفا ناگزیر با خود تحرک اجتماعی گسترده‌ای را به ارمغان خواهد آورد که جابه‌جایی جمعیت یکی از پیامدهای آن است.
  • اگر قرار بر این باشد که مردم هر منطقه‌ای به زبان خود آموزش ببینند، دیگر نه به یک اقتصاد شکوفا دل می‌توان بست و نه به برافکندن بی‌سوادی، چه رسد به آن‌که بخواهیم به مدد این زبانهای محلی به قله‌های دانش کنونی بشر دست بیابیم.
  • آموزش همگانی به زبان فارسی یکی از ابزارهای برابری اجتماعی و فرهنگی در ایران است نه شکستن آن و به بندکشیدنش.
  • به‌خاطر تحکیم مبانی ملی و حفظ تمامیت ارضی ایران باید از سیاستهای دوراندیشانه‌ای پیروی کرد تا بتوان مشکل یادشده را به سود تمام ملت ایران حل کرد و همگان را به گرد این فکر که تنها زبان فارسی می‌تواند زبان ملی همه‌ی ایرانیان باشد، متحد کرد. توسل به شعارهای احساسی و عاطفی نه تنها زیان‌آورند بلکه ما را به بستر حساسیتهای قومی می‌اندازد و آنها را برمی‌انگیزد.
  • به نظرم پایه‌های اساسی اندیشه‌ی ملی را دو چیز باید تشکیل بدهد: اول، توافق بر سر حفظ تمامیت ارضی ایران و دوم، پذیرش زبان فارسی به‌عنوان زبان ملی تمامی ایرانیان. تنها پس از توافق بر سر این دو پایه‌ی اساسی، می‌توان به گفت‌وگو و حتی ستیز بر سر مسائل دیگر مبادرت کرد.
  • تنها تفاوتی که بین شهروندان ایران وجود داشته، تعلق مذهبی افراد بوده نه چیزی دیگر. این تفاوت نیز فقط مربوط به بالاترین مقامهای سیاسی مملکت بوده است ولی نمی‌توان این عامل تفاوت‌دهنده را عاملی قومی دانست.
***
در گیرودار یکی دو سال پس از انقلاب اسلامی، که برخی برای بعضی از مناطق ایران زبانها و گویشهای محلی را پیشنهاد می‌کردند، شور و هیاهو بیش از آن بود که تمامی افراد نسل جوان ــ به طبیعت جوانی خویش ــ بتوانند ضرورت زبان فارسی را به عنوان یک زبان ملی برای سرزمین پهناور ایران درک و هضم کنند. بنابراین بعید نبود که نتوانند به هدف غائی و مافی‌الضمیر آنانی که از جدایی زبان سخن می‌گفتند، پی ببرند.
اینک که از آن سالها دور افتاده‌ایم، این بحث را می‌توان در فضایی آرام‌تر و در نتیجه اصولی‌تر و عمیق‌تر دنبال کرد. در مقاله‌ای که می‌خوانید زبان فارسی از دیدگاه توسعه‌ی ملی مورد بحث قرار گرفته و ضرورتهای اقتصادی و آموزشی و … وجود یک زبان ملی برشمرده شده است.
یادآوری این نکته ضرورت دارد که در این نوشتار واژه‌ی «ملی» به مفهوم National آن مورد نظر است نه به مفهوم «ناسیونالیسم» که در فارسی «ملی‌گرایی» می‌گوییم. برای آن‌که مفهوم روشن‌تری به دست داده باشیم، مفهوم ترکیباتی چون «بانک ملی» را که در زبان فارسی کاربرد بسیار داشته و دارد، یادآور می‌شویم.
***
چرا ما باید هنوز از زبان فارسی به‌عنوان زبان ملی همه‌ی ایرانیان به دفاع برخیزیم؟ آیا فقط یک احساس عاطفی فارسی‌زبانان را به این کار وامی‌دارد یا ضرورتهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی نیز در این مرحله از تاریخ ایران بر لزوم چنین دفاعی تأکید دارند؟
بی‌شک زبان فارسی که پیشینه‌ای کهن دارد، و در طول قرنها نه تنها در سرزمین کنونی ایران بلکه در کشورهای پیرامون آن زبان ادب و علم بوده است، باید زبان طبیعی و ملی ایرانیان به‌شمار آید. این زبان که با گذشته‌ی ادبی خود پیوندی تنگاتنگ و زنده دارد، در عرصه‌ی جهانی در میان زبانها از موقعیت ممتاز برخوردار است. فارسی‌زبانان امروزی نه‌تنها از لحاظ عاطفی بلکه از لحاظ زبانی به‌راحتی می‌توانند متنهایی چون «شاهنامه» را درک کنند و شعرهای کهن فارسی را بخوانند و بفهمند. ادبیات کهن فارسی در میان مردم ما حضوری زنده و فعال دارد و در محفلهای دانشگاهی و ادبی به‌صورت موضوع و رشته‌ای باستانی درنیامده است.
با این حال، به‌ویژه پس از شهریور ۱۳۲۰، کسان و گروههایی در ایران زبان فارسی را به‌عنوان زبان همه‌ی ایرانیان طرد کردند و سخن از ستم فارسی‌زبانان راندند و خواستار استقرار زبانهای قومی و منطقه‌ای در کشور ما شدند. نمی‌توان این واقعیت را از نظر دور داشت که هنوز هم جریانهایی در داخل ایران در برابر زبان فارسی هم‌چون زبان ملی ایرانیان قد علم می‌کنند و به اعتبار ارزشهای سیاسی خود، نمی‌خواهند زبان فارسی را چون میراث مشترک همه‌ی ایرانیان بپذیرند. این جریانها با تأکید بر زبانهای محلی نه تنها به جداییهای فرهنگی در درون کشور دامن می‌زنند و تفاهم فرهنگی در سطح گسترده‌ی ملی را ناممکن می‌سازند بلکه راه را بر پیشرفت ملی می‌بندند و برخلاف ادعایشان نابرابریهای اجتماعی را، به دلایلی که آورده خواهد شد، فزونی می‌بخشند. از سوی دیگر فقدان یک چارچوب مشترک فکری در زمینه‌ی سیاست ملی موجب شد که عده‌ای در گذشته به تصور این‌که پاسداری از زبان فارسی هم‌چون زبان ملی، به معنای همراهی با نظام سیاسی وقت است، از گفت‌وگو درباره‌ی این مهم چشم بپوشند یا آن را بی‌اهمیت بدانند. در سالهای اخیر نیز عده‌ای به خیال این‌که هواخواهی از زبانهای محلی مفهومی دموکراتیک دارد، به راهی گام نهادند که مطلوب همان جریانهای سیاسی بود.
تاکنون بیشترین استدلال متوجه جنبه‌ی سیاسی قضیه بوده و دفاع از زبان محلی به‌عنوان بخشی از تقاضایی گسترده‌تر که در جهت استقرار حکومتهای خودمختار به عمل می‌آمده، مطرح می‌شده است. اما گاهی هم کسانی این استدلال را در پوشش فرهنگی عرضه کرده‌اند و اظهار داشته‌اند که «تحمیل» زبان فارسی مانعی در راه ریشه‌کنی بی‌سوادی در ایران به وجود می‌آورد و از این‌رو رشد جامعه را کند می‌سازد. در این مختصر سعی می‌شود که این هر دو جنبه مورد رسیدگی قرار گیرد.
اساس فکری کسانی که می‌خواهند در قسمتهای مختلف ایران زبانهای گوناگون وجود داشته باشد و هر یک از این زبانها برای آن قسمت به صورت یک زبان منطقه‌ای درآید، این است که ایران دارای ملتهای فراوان است. پس در هر بخش باید زبان همان ملت حاکم گردد. هواخواهان این فکر خواستار تشکیل حکومتهای خودمختار در بخشهای معینی از ایران هستند و برای هر یک از این حکومتها نیز آرزوی یک زبان ملی دارند تا اسباب کار چنین حکومتهایی از هر جهت کامل باشد. روشن است که این حکومتهای خودمختار در نظر اینان معنایی جز عدم تمرکز در نظام حکومتی را دارد. اینان می‌خواهند در بخشهایی از ایران دولتهایی برپا گردد که از نظر ساخت سیاسی با اداره‌ی امور در سایر استانها تفاوت داشته باشد. اگر جز این می‌بود برای سایر بخشهای ایران نیز همین شکل را می‌طلبیدند. از این‌رو بحث بر سر نوعی فدرالیسم یا شکلی از عدم تمرکز در نظام حکومت ملی نیست. بحث بر سر حکومتهایی خاص در بخشهایی از ایران است. علت وجودی چنین حکومتهایی در نظر هواخواهان این فکر، وجود ملتهای مختلف در ایران است. اصطلاح «ایران کشوری است کثیرالمله» از همین فکر برون تراویده است. روشن است که این اندیشه فاقد اعتبار تاریخی است، زیرا گواه تاریخی بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد ساکنان کنونی ایران خویشاوندی نزدیک با هم دارند و طی قرنها در کنار هم زیسته‌اند و بستر اصلی‌شان همین سرزمین بوده است. در حقیقت، از قرن نوزدهم به این‌سو بخشهایی از ساکنان ایران در اثر تهاجم خارجی از حوزه‌ی اصلی فرهنگی و تاریخی خود جدا شدند که به صورت دولتهای مستقل یا وابسته درآمدند یا به کل در داخل واحدهای سیاسی بزرگتری حل گشتند. در حالی‌که هواخواهان همین طرز تفکر به پیروی از قدرتهای نیرومند جهان کنونی چنین تغییرها و دگرگونیهای سیاسی‌ای را می‌پذیرند و سخنی از منشأ قومی بر زبان نمی‌رانند، چگونه به‌راحتی درباره‌ی پاره پاره کردن ملتی که سابقه‌ای کهن دارد، سخن می‌گویند؟ اگر قرار باشد ژرفای این بحث را بکاویم در آن صورت ایرانیان می‌توانند خواستار پیوستن بخشهای جداشده باشند نه این‌که دیگران از تجزیه‌ی ملت و کشور ایران دم بزنند. در واقع، ایرانیان فقط خواستار نگاهداری مرزهای کنونی خود هستند و همسایگان خود را به دیده‌ی احترام می‌نگرند، ولی در همسایگی ما کم نیستند نیروهایی که چشم به تجزیه‌ی ایران دوخته‌اند و می‌کوشند با ایجاد «خودآگاهیهای خلقی»، به صورت کاذب، کشور ما را از درون سست گردانند.
در آغاز وقتی صحبت از «خلقهای ایران» می‌شد فقط آذربایجانیان و کردان ایران را نامزد حکومتهای خودمختار می‌کردند، ولی به تدریج این حوزه وسیع‌تر گشت و تقریباً تمامی سرزمین ایران را در بر گرفت. حتی شمار اندکی از ساکنان ایران که منشأ عربی دارند بهانه‌ای شد برای برپایی «حکومت خودمختار» در خوزستان و دستاویزی برای عراق و برخی از کشورهای عربی که خوزستان را «عربستان» بخوانند. درحالی‌که وجود چنین گروههایی در کشورهایی چون انگلستان و فرانسه تقاضای ایجاد حکومتهای خودمختار یا چیزهایی از این دست به‌بار نیاورده است. معلوم نیست چرا ما باید با این قبیل شعارهای سیاسی برخوردی سهل‌انگارانه داشته باشیم؟ آیا هندیان و پاکستانیان مقیم انگلستان یا الجزایریان ساکن فرانسه صحبتی از ایجاد حکومت خودمختار برای خود می‌کنند؟ اینان حداکثر بر برخورداری از حقوق مشابه با ساکنان اصلی کشوری که در آن قرار گرفته‌اند، تأکید دارند نه بیشتر. در این رابطه می‌توان مثالهای فراوان زد و از کشورهای دیگر یاد کرد. اما برای اجتناب از درازای کلام شاید همین اندازه بس باشد، زیرا چنین چیزهایی تنها برای کشورهایی چون کشور ما تدارک دیده می‌شود.
اما این‌که می‌گویند بر «خلقهای ایران» ستم ملی می‌رود، سخنی است نادرست. سرنوشت کردان و اصفهانیان، آذربایجانیان و گیلانیان و جز آن نشان می‌دهد که هیچ‌یک از آنان به علت کردبودن یا مازندرانی‌بودن از زندگی اجتماعی محروم نگشته‌اند. در داخل ایران مردمان هیچ‌گاه احساس جدایی از هم نکرده‌اند و سرنوشت مشابهی داشته‌اند. اگر بدی بوده برای همه و اگر خوبی وجود داشته، برای همه بوده است. دستگاههای دولت میدان گشوده‌ای بوده، دور از پیشداوریهای قومی. از این‌رو سخن از ستم ملی راندن، سخنی است بی‌پایه که گواهی برای اثبات آن وجود ندارد. به کسانی که شعار ستم ملی را در ایران به آسانی بر زبان می‌رانند باید گفت به ترکیه بنگرید و سرنوشت کردان و ارمنیان را در آن‌جا نگاه کنید تا معنی این شعار را بفهمید. کسانی که شوخیهای رایج میان مردم را ملاک تحقیر می‌گیرند، در اصل بی‌ذوقی خود را جامه‌ی سیاسی می‌پوشانند. چنین شوخیهایی در همه جای جهان رواج دارد ولی باعث جدایی‌‌طلبی نگشته است مگر آن‌که کسانی آنها را برای هدف‌های سیاسی خود دستاویز قرار داده باشند. در واقع، هر وقت که در ایران حکومت مرکزی نیرومندی وجود داشته است ایرانیان در برابر هم قرار نگرفته‌اند، اما به محض آن‌که حکومت مرکزی به سستی گراییده است، جدایی‌طلبی را دامن زده‌اند. پس از شهریور ۱۳۲۰ که قدرتهای بزرگ وقفه‌ای در کار حکومت مرکزی پیش آوردند، شعار به ظاهر حق‌طلبانه‌ی «خلقهای ایران» دو جمهوری در داخل ایران به‌بار آورد که هر یک به شکلی، جدایی از ایران را می‌خواست و هر دو با برخورداری از پشتیبانی خارجی سوی ویرانگری ایران می‌تاختند. پس این شعار در عمل نیز خود را نشان داده است و هر کس که بخواهد این سابقه را از نظر دور دارد، چنانچه آگاه باشد نیتش را می‌پوشاند و اگر ناآگاه باشد الفتی با خرد ندارد.
از این گذشته، شعار «خلقهای ایران» به سبب خصلت جدایی‌افکنانه‌اش سد بزرگی در راه همبستگیهای ملی و اجتماعی به‌وجود می‌آورد و زمینه‌هایی ساختگی در ذهن مردمان ایجاد می‌کند که هم آنان را از هم دور می‌سازد و هم انتقال اندیشه و آموزش را در سطح ملی ناممکن می‌کند. این شعار هر آنچه را «قومی» نباشد، بیگانه می‌شمرد و ستیز با آن را برمی‌انگیزاند. در جهان کنونی ایجاد سدهای ذهنی در درون کشور زیانهای جبران‌ناپذیر برای ما به بار می‌آورد.
سرانجام این‌که ما در ایران با اقلیتهای مذهبی نیز روبه‌رو هستیم که اگر به احساسهای جدایی‌طلبی میدان دهیم، این اقلیتها هم در زمان معینی تقاضاهایی عنوان خواهند کرد که به‌نوبه‌ی خود می‌تواند بحران‌برانگیز باشد. یکی از آنها اقلیت ارمنی است. صرف‌نظر از بحثهای مربوط به تعلق تاریخی ارمنیان و مذهب آغازین آنان و این‌که تا چه زمانی جزیی از ایران بوده‌اند، هم‌اکنون در میان ارمنیان در جهان جریانهایی وجود دارد که به علت سرخوردگی تاریخی خواستار آن‌اند که بخشهایی از ترکیه‌ی کنونی به ارمنستان شوروی (۱) بپیوندد. بسیاری از ارمنیان که با حکومت شوروی نیز توافقی ندارند تنها به این خاطر که در آن‌جا به هر حال سرزمینی به نام ارمنستان وجود دارد، گرایشهای پیشین خود را تغییر داده و صلاح خود را در این می‌بینند که در حال حاضر آن سرزمین را وسعت دهند. ارمنیانی هم هستند که اگر میدان بیابند تا رضاییه‌ی ایران را ارمنی می‌دانند و در نقشه‌ی ارمنستان بزرگ جایی برای آن نگاه داشته‌اند. در حالی‌که ایرانیان از دیرباز ارمنیان را برادر خود می‌دانند و به آنان با احترام می‌نگرند، چه دلیلی دارد که به چنین گرایشهایی بی‌توجه بمانند. اگر ایرانیان به مسأله‌ی جدایی‌طلبی برخوردی سرسری بکنند، بی‌تردید با گونه‌های مختلفی از کانونهای بحران مواجه خواهند گشت و در نهایت، تقاضاهایی در برابر خود خواهند یافت که برای تحقق آنها خاک ایران کنونی نیز کافی نخواهد بود.
***
بر سر راه پیشرفت کشورهای جهان سوم دشواریهایی وجود دارد که برخی از آنها محصول جریانهای جهانی است و برخی دیگر از وضعیت درونی این کشورها ناشی می‌شود. جریانهای جهانی آن دسته از فعالیتها و کوششهایی است که از عمل ابرقدرتها در صحنه‌ی بین‌المللی برمی‌آید و بر زندگی اقتصادی و سیاسی کشورهای کوچک‌تر، به‌خصوص کشورهای جهان سوم، که گرفتار بی‌ثباتی هستند و نهادهای تازه‌پای اجتماعی و فرهنگی هنوز قوام نیافته‌اند، تأثیر می‌گذارند. کوششها و تلاشهای کشورهای نیرومند جهان به منظور تأثیرگذاری فقط به جنبه‌های مادی زندگی محدود نمی‌شود و جنبه‌های فرهنگی را نیز در بر می‌گیرد. ابرقدرتها به مدد امکانهایی که در اختیار دارند، حوزه‌ی تأثیرگذاری خود را چنان گسترده و پیچیده ساخته‌اند که گاه به آسانی نمی‌توان تشخیص داد که فلان حرکت اقتصادی یا فرهنگی حاصل وضعیت درونی یک کشور خاص است یا نتیجه‌ی یک دوره‌ی طولانی اثرگذاری مرئی و نامرئی از خارج.
یکی از شیوه‌های مؤثری که کشورهای نیرومند صنعتی به منظور تأثیرگذاری در جهان سوم به کار می‌بندند، رواج دادن اندیشه‌ها و ایدئولوژیهایی است که وقتی در میان مردمی جای بگیرند و به صورت باور خود آنان درآید، در نهایت دستیابی به هدفهای کشورهای مقتدر را تسهیل می‌کند. چنین اندیشه‌ها و ایدئولوژیهایی هم ترویج ارزشهای عمومی ابرقدرتها را در نظر دارد و هم بسته به مورد، فکر مردمان سرزمین معینی را نسبت به تاریخ و موقعیت خاص آن کشور در جهت معینی سوق می‌دهد که سرانجام به سود سیاستهای جهانی و منطقه‌ای کشورهای قدرتمند خواهد بود. این جریان «فکرسازی» معمولاً به کندی و به‌تدریج صورت می‌گیرد، به‌گونه‌ای که مردم آن کشور جهان سومی تصور خواهند کرد که این فکرها ازآنِ خودشان هست و خود، آنها را بارور گردانیده‌اند. با این خیال به‌شدت و به گرمی پشتیبان این فکرها می‌شوند و غافل از منشأ و منظور غایی ترویج‌دهنده‌ی آنها، بر خلاف مصلحت و دوراندیشی، عامل ترویج اندیشه‌های مروج اصلی می‌گردند. در این مرحله باید گفت که در واقع فکر اولیه اینک درونی گشته و مقابله با آن کاری است بس دشوار. نیروهایی که در داخل کشور به این اندیشه‌ها باور آورده‌اند، حالا دیگر بنا به اعتقاد خود سخن می‌گویند. طبیعی است که سیاست خارجی، به این ترتیب، از یاریهای مردم کشور موردنظر برخوردار می‌شود و نیازی به دخالت صریح و آشکار نخواهد داشت.
یکی از این موارد همین مسأله‌ی «زبانهای خلقی» در ایران است که در اصل پس از شهریور ۱۳۲۰ با شدت عنوان گردید و با این‌که در آغاز با مخالفت و مقاومت قشرهای وسیع روشنفکران و دانش‌آموختگان مواجه شد، اما به‌تدریج تکرار این شعار سیاسی نه تنها از قبح آن کاست بلکه در میان برخی از مخالفانِ آغازین هم جایی باز کرد و هوادارانی به دست آورد. ترکیب سنی جمعیت ایران، که انتقال تجربه را دشوار می‌سازد و حافظه‌ی جمعی ضعیف را موجب می‌گردد، در عین حال عامل مؤثری شد که گذشته‌ی عملی این شعار را در بوته‌ی فراموشی بیفکند و دوباره عنوان ساختن آن را ممکن کند. در نتیجه، در سالهای اخیر دامنه‌ی این شعار از آذربایجان و کردستان فراتر رفته و قسمتهای گسترده‌ای از خاک ایران را در بر گرفت.
به‌ویژه از آغاز قرن بیستم تمایل کشورهای قدرتمند خارجی برای اعمال نفوذ در ایران شدت گرفته است. قراردادهای ۱۹۰۷، ۱۹۱۵ و ۱۹۱۹ نشانه‌هایی از این شدت است. قرارداد ۱۹۲۱ با شوروی گرچه جنبه‌های مثبتی داشته ولی بخشهایی از آن نشانگر همان سیاست توسعه‌طلبی گذشته است. شوروی با تفسیری دلبخواه برای خود این حق را قائل گشته که در صورت تمایل، دست به دخالت در ایران بزند و راجع به این تفسیر چنان سرسختی و پافشاری کند که گویی روح آن قرارداد، یعنی چشم‌پوشی از دخالت در امور ایران، فاقد هرگونه اهمیتی است. کشورهای غربی نیز با تفسیرهای خودسرانه‌ای از «منافع حیاتی»شان همپای با شوروی این حق را برای خود قائل گشته‌اند که هرگاه بخواهند بتوانند به بهانه‌ی حفظ این «منافع حیاتی» در داخل یا پیرامون ایران دخالت کنند و علاوه بر ایجاد تزلزل در نظام سیاسی، راه را بر پیشرفت و توسعه‌‌ی ملی ایران ببندند یا بکوشند آن را در مسیر دلبخواه خود سوق بدهند. طبیعی است که تشتت فرهنگی در داخل ایران و دامن زدن به عنادها و خصومتهای قومی و محلی و مذهبی بتواند ابزار سودمندی برای تعقیب چنین سیاستهایی باشد.
در چنین وضعی ادامه‌ی حیات کشوری چون ایران بستگی دارد به این‌که آیا ایرانیان حاضرند اصولی را به‌عنوان اساس «توافق ملی» بپذیرند و از تمامیت ارضی سرزمین خود دفاع کنند یا نه؟ زیرا علاوه بر ابرقدرتها باید، یک بار برای همیشه چشم خود را باز کنیم و با پندگرفتن از تجربه‌های تلخ، قبول کنیم که همسایگان کوچک ما نیز هرگاه فرصت بیابند و امکانی داشته باشند، به خاک کشور ما دست‌اندازی خواهند کرد و مزاحم امنیت و آسایش ما خواهند بود. ایران به‌راستی از نظر تاریخی، فرهنگی و سیاسی کشوری است یکه و ممتاز در این منطقه. جمعیت، وسعت خاک و منابع غنی زیرزمینی امکان دستیابی به توسعه و پیشرفت را فراهم آورده‌اند، ولی بدون وجود یک سیاست خردمندانه‌ی ملی نمی‌توان از این امکانها استفاده‌ی نیک به عمل آورد و راه سعادت و نیکبختی را هموار کرد. اتخاذ سیاست فرهنگیِ درست در پهنه‌ی ملی بی‌تردید وسیله‌ای مهم برای حفظ تمامیت ایران در این منطقه از جهان و به واقعیت درآوردن برنامه‌های توسعه‌ی ملی است.
کشور ایران، اگر بخواهد در جهان کنونی جایگاهی داشته باشد و به‌سان بسیاری از تمدنهای پیشین از بین نرود، چاره‌ای ندارد جز آن‌که به فن‌شناسی (تکنولوژی) جهانی دست یابد و با تمام نیرو بکوشد تا شاید به سطح کنونی اندیشه و علم در کشورهای پیشرفته برسد. وجود یک «زبان ملی» ابزار ضروریِ به واقعیت درآوردن چنین هدفی است. تازه همین زبان فارسی را با همه‌ی پیشینه‌ای که دارد باید با کوششی همگانی یاری داد تا توانمندتر شود و نیازهای کنونی علمی کشور را برآورد. این هدف نیز تنها به مدد تمرکزبخشیدن به همه‌ی امکانهای موجود و میدان دادن به اندیشمندان حوزه‌های گوناگون علم و فرهنگ به واقعیت درخواهد آمد. اگر در چنین دوران حساسی نیروهای خود را بپراکنیم و دستخوش عاطفه‌های «محلی» و به اصطلاح «خلقی» بشویم، در حاصل نه زبان فارسی نیرومندی خواهیم داشت و نه زبانهای خلقی کارآمدی. اگر کشوری بخواهد در این روزگار پیچیده و بغرنج نیروی خود را بپراکند و هر بخش از مردم خود را تسلیم زبانی محلی بکند، سرانجام از قافله‌ی تمدن بازخواهد ماند و در بهترین حالت محلی خواهد شد برای جهانگردان.

دشواریهای آموزشی

با وجود این، طرفداران چندزبانه کردن ایران، علاوه بر دلیلهای سیاسی، می‌گویند که آموزش دیدن اقلیتهای زبانی به زبان فارسی باعث نابرابریهای آموزشی می‌شود. به‌نظر اینان دشواریهای آموزش به زبان فارسی موجب می‌گردد که اقلیتهای زبانی از آموزش چشم بپوشند و دامان بی‌سوادی را رها نکنند. می‌گویند دانش‌آموزِ مثلاً مازندرانی، کرد یا بلوچ که به فارسی آموزش می‌بیند، فقط در سر کلاس درس با این زبان تماس حاصل می‌کند ولی تمامی فضای پیرامون او به زبانی جز فارسی حرف می‌زند و در نتیجه او هیچ‌گاه ارتباطی عمیق با زبان فارسی برقرار نمی‌سازد. پس نوجوانانِ اقلیتهای زبانی، بی‌سوادی را بر آموزش دیدن ترجیح خواهند داد. از این دست استدلالها، فراوان شنیده می‌شود.
در پاسخ این گروه باید چند نکته را یادآور شد: نخست آن‌که موج سوادآموزی، در چند دهه‌ی گذشته خلاف این امر را نشان می‌دهد. هزاران هزار دانش‌آموز آذربایجانی، گیلانی، کرد، مازندرانی و جز آن به زبان فارسی آموزش دیده و می‌بینند و بسیاری از آنان در شمار بهترین دانش‌آموزان نیز بوده‌اند و به درجه‌های عالی تحصیلی هم رسیده‌اند. اگر در همین استانها تعداد زیادی نیز بی‌سواد مانده‌اند به هیچ روی نباید علت آن را زبان فارسی دانست. نارساییهایی گوناگون نظام آموزشی از قبیل بودجه، فضا، مربی، کتاب، برنامه و جز آن بوده که بی‌سوادی را در ایران به کلی ریشه‌کن نکرده است، نه زبان فارسی. هر جا که امکانهای آموزشی کافی در اختیار مردم قرار گرفته، نه تنها شمار زیادی از نوجوانان سواد آموخته‌اند بلکه میل به سوادآموزی نیز سخت رونق گرفته است. کافی است به وضع سوادآموزی در شهرهای عمده‌ی استانهایی که برخوردار از امکانهای آموزشی بوده‌اند، نگاهی بیندازیم. روشن است که یکی از دشواریهای ریشه‌کن کردن بی‌سوادی در ایران پراکندگی روستاها و فراهم آوردن ابزار آموزشی برای همه‌ی آنها بوده است. در این زمینه نیز طرحها و برنامه‌های مختلفی ارائه شده است که مجال بحث راجع به آنها را در این‌جا نداریم، ولی بیشتر آنها متوجه برطرف کردن دشواریهای نظام آموزشی یا هماهنگ ساختن برنامه‌های آموزش و اقتصاد بوده است تا غلبه بر بی‌سوادی را ممکن کند. یکی از راههایی که برای غلبه بر این مشکل پیشنهاد گردیده، این است که به شیوه‌ای خردمندانه و بدون توسل به زور، مجتمعهای بزرگ روستایی ایجاد گردد که هم از نظر اقتصادی باصرفه باشند و هم یاری رساندن به آنها با هزینه‌های کم، ممکن باشد. اما کم نبوده‌اند کسانی که در برابر چنین پیشنهادی ایستادگی کرده‌اند و در آن عنصر «امحای روستاها» را جسته‌اند. طبیعی است با پراکندگی کنونی روستاهای ایران نمی‌توان همه‌ی تأسیسات لازم آموزشی را در همه‌ی روستاها برپا کرد. این کار نه مقرون به‌صرفه است و نه امکان عملی دارد. در این‌جا مسأله‌ی اساسی خود برنامه‌های آموزش و توسعه است و هرگاه که برنامه‌ریزی در این بخشها به‌درستی انجام پذیرد، بی‌تردید می‌توان به یاری زبان فارسی به ریشه‌کن کردن بی‌سوادی در ایران امید بست.
دو دیگر آن‌که اگر بخواهیم از ایران کشوری چندزبانه بسازیم، با بیشترین نابرابری آموزشی روبه‌رو خواهیم بود. زیرا هم زبان فارسی در مقایسه با گویشهای محلی به طرز غیرقابل مقایسه‌ای نیرومند است و هم این گویشها هنوز از نظر پیشرفت زبانی در مرحله‌ای ابتدایی به‌سر می‌برند. از سوی دیگر، هنوز طرفداران چندزبانه کردن ایران فهرست کاملی از تعداد زبانهای مورد نظر خود را ارائه نداده‌اند و معلوم نیست چه تعداد زبان را می‌خواهند در ایران رواج دهند. برخی به کردی و آذربایجانی و عربی و بلوچی و ترکمنی بسنده می‌کنند و برخی نیز به این فهرست مازندرانی و گیلکی و جز آن را می‌افزایند. باید در انتظار آن روزی بود که سمنانی و گویشهای دیگر نیز به این جمع بپیوندد. همان دلیلهایی که اینان برای مثلاً بلوچی و کردی می‌آورند، در مورد به اصطلاح زبانهای دیگر نیز صادق تواند بود. حالا به این فهرست، تقاضاهای گروههای دیگر را نیز بیفزایید تا تصویر کاملی از این وضع به‌دست آید. مثلا زرتشتی، عبری و … چرا که نه؟ اگر ادعا می‌شود که زبان فارسی موجب نابرابری آموزشی است، پس باید هر کس به زبان خود آموزش ببیند و فرقی بین گروههای مختلف گذاشته نشود. آیا می‌توان چنین استدلالی را جدی به حساب آورد؟ البته که نه. ولی نمی‌توان آن را بی‌پاسخ گذاشت زیرا که به‌خصوص از پشتیبانی برخی گروههای سیاسی برخوردار است.
برای مثال، اگر قرار باشد که یک کودک هفت ساله‌ی بلوچی به بلوچی آموزش ببیند و کودک بلوچی دیگری به زبان فارسی، بدون تردید کودک دوم در طول دوران آموزش، رشد سریع‌تری خواهد داشت. زیرا که زبان فارسی از هر جهت نسبت به بلوچی برتری دارد. غنای زبان فارسی از نظر اصطلاحات ادبی و علمی و فراهم بودن امکانهای آموزشی و تجربه‌های گوناگونی که درباره‌ی آموزش زبان فارسی صورت گرفته است، همه با هم یک‌جا در اختیار کودک دوم قرار دارد. در حالی ‌که کودک اول هنوز در خم یک کوچه است. ممکن است گفته شود که عیبی ندارد ولی به ‌هر حال باید کوشید تا بر این دشواری فایق آمد. کسی که این سخن را می‌گوید، اگر اندکی با برنامه‌ریزی آموزشی آشنایی داشته باشد، خواهد دانست که تهیه‌ی کتاب و تربیت مربی با چه دشواریهایی روبه‌رو است. تازه این امر مربوط به دوران آموزش پیش از دانشگاه است. چنانچه کودک اولی بخواهد به تحصیل دانشگاهی هم بپردازد، دشواریها به‌گونه‌ای غیرقابل تصور، و در عمل غیرقابل غلبه، فزونی خواهد گرفت. تهیه‌ی کتاب و مربی برای رشته‌های مختلف دانشگاهی به زبانی که با دانشهای جدید هنوز تماسی حاصل نکرده، آن هم در کشوری با امکانهای محدود، اگر کاری ناممکن نباشد دست‌کم سخت دشوار خواهد بود و نیازمند سالیان دراز صرف وقت و بودجه است. حالا بیاییم و همین امر را در مورد فهرست بلندبالایی که از زبانهای محلی پیش روی ما می‌گذارند تعمیم دهیم تا تصویری کلی از ناممکن بودن این امر به‌دست آوریم. در عین حال باید توجه داشت کودکی که به زبان فارسی آموزش می‌بیند فقط در درون مدرسه نیست که با این زبان تماس برقرار می‌سازد. تمامی دستگاه اداری و وسایل ارتباط‌جمعی با زبان فارسی کار می‌کند و بخش اصلی فضای پیرامون او را می‌سازد. کودک آذربایجانی در تمامی مراحل رشد پیش از دبستان به این یا آن شکل زبان فارسی را می‌شنود و با آن آشنایی دارد. زبان فارسی برای هیچ‌یک از گروهها و منطقه‌هایی که نامزد برخورداری از یک زبان مستقل غیرفارسی می‌شوند، زبانی بیگانه نیست. در کشوری چون ایران که هنوز نیازهای علمی فراوان وجود دارد و دانشگاهها و سازمانهای پژوهشی بسیار باید برپا سازد تا نیازهای روزافزون علمی خود را پاسخ بگوید، چگونه می‌توان در هر گوشه‌ی آن زبانی را برای آموزش برگزید و همین اندک نیروی انسانی و امکانهای آموزشی را پاره‌پاره کرد و توش و توان آنها را زدود؟ اگر نوجوانان و جوانان ایران را وارد نظام آموزشی چندزبانه‌ای بکنیم بی‌تردید همه‌‌ی کسانی که به فارسی آموزش خواهند دید، چه آنان که در خانه به فارسی سخن می‌گویند و چه آنان که به گویشی دیگر تکلم می‌کنند، نسبت به بقیه در موقعیت ممتازی قرار خواهند گرفت و در نتیجه بدترین شکل «نابرابری آموزشی» در کشور ما رخ خواهد داد. آموزش به زبان فارسی بهترین وسیله برای برخورداری از «برابری آموزشی» است. آنچه می‌ماند این است که ابزار و امکانهای آموزشی را به یکسان در اختیار همگان قرار دهیم.
حتی در کشوری چون شوروی که در بادی امر خود را پرچمدار «آزادی زبان» می‌دانست به‌تدریج زبان روسی در همه‌جا زبان غالب گردید و تحصیل در برخی از رشته‌های علمی جز به زبان روسی میسر نیست. در واقع برنامه‌ریزی زبانی در شوروی به‌گونه‌ای است که پس از یک دوره‌ی طولانی، همه به ناچار به روسی خواهند گفت و شنید و آنچه از بیشتر زبانهای قومی بر جای خواهد ماند در حد فرهنگ عامه خواهد بود و بس. و طبیعی است که در یک دوره‌ی طولانی‌تر همین حد نیز جای خواهد باخت و موضوع پژوهش زبان‌شناسان خواهد شد. زبان روسی که در آغاز نقش «زبان میانجی» را داشت، با گذشت زمان، زبان علم و فن گشت و برای طالبان علم و سیاست در کشور شوروی چاره‌ای نماند جز آن‌که به زبان روسی روی آورند. شعارهای سیاسی را کنار بگذاریم، واقعیت این است که برنامه‌ریزی فرهنگی در شوروی از همان آغاز بی‌درنگ سوی همگانی کردن زبان روسی می‌تاخت و هنوز هم می‌تازد. اما وقتی نوبت به ما می‌رسد، می‌خواهند که نیروهای خود را متفرق سازیم و عمر چندین نسل را به باد دهیم تا گویشهای فقیری را به صورت زبان خلقی یا منطقه‌ای درآوریم.
سوم آن‌که اگر به قول برخی از طرفداران چندزبانه کردن ایران، قرار شود زبان فارسی را به عنوان زبان میانجی برپا نگاه داریم، باز هم با همان دشواریهایی که پیش‌تر صحبت شد روبه‌رو خواهیم بود و نه تنها باید هزینه‌های آموزشی بیشتری را تحمل کنیم بلکه نابرابریهای آموزشی نیز از میان نخواهد رفت. گرچه برخی دیگر از هواخواهان چندزبانه شدن ایران حتی چنین نقشی را هم برای زبان فارسی قائل نیستند و یکسره خواهان کنارگذاشتن زبان فارسی به‌عنوان زبان ملی و رسمی هستند، ولی به هیچ‌روی نباید با چنین نقشی برای زبان فارسی موافقت کرد و مقام کنونی آن را تا بدین پایه تنزل داد. واقعیت این است که اگر نظام آموزش ملی را درهم بشکنیم و آموزش به زبان محلی را رواج دهیم، دیگر در عمل جایی برای زبان فارسی به عنوان زبان میانجی هم باقی نخواهد ماند؛ زیرا همان‌گونه که آمد، همپای با آموزش به زبان محلی تقاضاهای سیاسی دیگری نخست در جهت خودمختاری و سپس در جهت جدایی از ایران عنوان خواهد گشت که نه تنها برای زبان فارسی به‌عنوان زبان میانجی جایی نخواهد بود، بلکه خصومتها و عداوتهای گسترده‌ای نیز با آن صورت خواهد گرفت. سابقه‌ی تاریخی و سیاسی این قضیه را نمی‌توان نادیده گرفت، به‌خصوص که همسایگان نزدیک ما سیاستهای خاصی را در این زمینه دنبال می‌کنند.

در جهت یک اقتصاد شکوفا

سرانجام این‌که اگر بخواهیم اقتصاد ملی شکوفایی در ایران داشته باشیم و برنامه‌های درازمدت برای توسعه طرح‌ریزی کنیم و به واقعیت درآوریم، عاقلانه‌ترین راه این است که زبان فارسی را به‌عنوان زبان ملی بپذیریم تا هم آموزشهای کوتاه‌مدت فنی به‌راحتی و با هزینه‌ی اندک انجام شود و هم انتقال فن و مهارت به آسانی ممکن گردد. از این گذشته، یک اقتصاد شکوفا ناگزیر با خود تحرک اجتماعی گسترده‌ای را به ارمغان خواهد آورد که جابه‌جایی جمعیت یکی از پیامدهای آن است. در چنین حالتی همپای توسعه‌ی ملی، زبان ملی نیز رونق خواهد گرفت و تنها وسیله‌ی ارتباطِ تمامی مردم خواهد شد. یکی از علتهای پابرجایی گویشهای محلی، «نظام اقتصادی بسته» است که نه تحرک جمعیتی و نه تحرک شغلی در آن روی می‌دهد. در «نظام اقتصادی باز» هر کسی که خواهان پیشرفت شغلی باشد، به ناچار از جایی به جای دیگر خواهد رفت و لیاقتها و تواناییهای خود را به رخ خواهد کشید. در چنین نظامی وجود یک زبان ملی امری اجتناب‌ناپذیر است. (مورد کشورهای پیشرفته‌ی دو یا چندزبانه چون سوئیس، بلژیک و کانادا را نباید با مثلاً ایران مقایسه کرد. در آن‌جاها «اقتصاد ملی» مسیر طبیعی خود را پیموده است و از این گذشته هر یک از زبانها بخشی پیوسته از یک «زبان پیشرفته» است که در موطن اصلی‌اش به اقتصاد ملیِ شکوفایی تکیه دارد). برنامه‌ریزی یک اقتصاد شکوفا تنها در صورتی به واقعیت می‌پیوندد که همپای سیاستِ ریشه‌کن کردن بی‌سوادی به پیش برود و آموزش را همگانی گرداند. ولی اگر قرار بر این باشد که مردم هر منطقه‌ای به زبان خود آموزش ببینند، دیگر نه به یک اقتصاد شکوفا دل می‌توان بست و نه به برافکندن بی‌سوادی، چه رسد به آن‌که بخواهیم به مدد این زبانهای محلی به قله‌های دانش کنونی بشر دست بیابیم. از سوی دیگر، با شکل گرفتن یک اقتصاد ملی شکوفا و همگانی شدن آموزش و ایجاد فرصتهای برابر جهت شرکت در فعالیتهای اقتصادی و برخورداری از نظام آموزشی در سطحهای گوناگون، بی‌تردید، طی یک دوره‌ی طولانی و برون از اراده‌ی ما، زبانها و گویشهای محلی رنگ خواهند باخت. تا زمانی که نظام آموزش تمامی افراد این مملکت را در بر نگیرد و شبکه‌ی اقتصاد ملی سراسر کشور را نپوشاند، زبانها یا گویشها به این یا آن شکل خواهند زیست و در نتیجه نابرابریهای آموزشی وجود خواهد داشت. تردید نکنیم که آموزش همگانی به زبان فارسی یکی از ابزارهای برابری اجتماعی و فرهنگی در ایران است نه شکستن آن و به بندکشیدنش. آموزش همگانی و اقتصاد نیرومند ملی در درازمدت این زبانها یا گویشها را پشت سر خواهند گذاشت، که امری است طبیعی و به سود همه‌ی ایرانیان.
عده‌ای نیز که «احساس مسؤولیت ملی» ندارند با مسأله‌ی زبانها و گویشها برخوردی سرسری دارند و وجود آنها را نوعی تفنن و تنوع می‌دانند. اینان که استنباطی نادرست از مفهوم تکثر و تنوع فرهنگی دارند، به شهرنشینانی می‌مانند که دوست دارند روستاها تغییر نیابند و همان حالت ابتدایی و واپس‌مانده‌ی خود را نگاه دارند تا وقتی در آخر هفته یا برای گذران فراغت به آن‌جا می‌روند، در دامان «طبیعت وحشی» لذت بجویند و بوی خاص ده و چیزهایی چون آن، آنان را یک‌سره در آن «طبیعت» غرق کند! اینان اما حاضر نیستند حتی بخش کوتاهی از زندگی خود را در این روستاها بمانند و با آن طبیعت وحشی تماس واقعی بیابند. فقط حاضرند گواهانِ تنوع‌‌جوی آن زندگی پس‌افتاده باشند. گویش‌دوستان ما نیز به همین سان می‌خواهند هر جا که می‌روند مردم به زبانی دیگر سخن بگویند تا اینان از این لهجه‌ها لذت ببرند. چنین افرادی اندیشه‌ی بهبود زندگی اجتماعی را در سر نمی‌پرورانند بلکه تنها به تفنن و لذتهای آنی می‌اندیشند.
آنچه در بالا آمد به معنای این نیست که زبانها یا گویشها را با سیاستی شتابزده از میان برداریم و از گفتن ممنوع سازیم که فکری است خطا و خطرناک. در واقع، ما موقعیت آنها را بررسیدیم و سرنوشت طبیعی‌شان را بازنمودیم. برای آینده‌ی نزدیک می‌توان راههایی جست که این زبانها یا گویشها در کنار «زبان ملی ایران»، یعنی زبان فارسی، زندگی کنند و به جای آن‌که بهانه‌ای در دست جدایی‌افکنان باشند، برخوردی درست با آنها داشت و در «سیاست فرهنگی ملی» جایگاه واقعی آنها را تعیین کرد. افزون بر برنامه‌های عمومی (در رادیو و تلویزیون) و احترام گذاشتن به همه‌ی گویشها در وسایل ارتباط جمعی، باید به کارهای بنیادی و اساسی دست زد و با ایجاد مؤسسه‌های پژوهش در زمینه‌ی زبانها و گویشها این امکان را فراهم آورد که هم راجع به آنها بررسیهای دامنه‌داری صورت بگیرد و هم از آنها در جهت غنی‌ترکردن زبان فارسی مدد بگیریم. در عین حال باید در فضایی سالم و دور از هدفهای سیاسی، زبان‌شناسان و ادیبان را به بهره گرفتن از این گویشها تشویق کرد. اما این تصور که زبان یا گویش مردم عادی، پاک و بی‌عیب است و سرچشمه‌ای پایان‌ناپذیر به‌شمار می‌آید، تصوری است نادرست. زبان یا گویش مردم عادی در طول زمان و به سبب بی‌سوادی، عیبها و کژیهای فراوان یافته است و تنها دانشمندان و اهل فن می‌توانند به شیوه‌ی علمی از آن استفاده کنند و آنچه را به درد می‌خورد، برگزینند و آنچه را که بی‌فایده است، بشناسانند. نباید تصور کرد که توده‌ی مردم ایران توان بهره گرفتن علمی از این حوزه‌ی رنگارنگ را خواهند داشت. از سوی دیگر، هر یک از این زبانها یا گویشها تحول طبیعی خود را طی کرده و به‌جای معینی رسیده است. اگر قصد آن نباشد که به زورِ «زبان‌سازی» سالیان درازی را صرف توسعه‌ی آنها بکنیم که تازه معلوم نیست موفق بشویم، اهل فن می‌تواند با پژوهشهای ژرف و گسترده در زمینه‌ی زبان‌شناسیِ تاریخی آنچه را که قابل استفاده است، بربگیرد.
اما وقتی صحبت به حفظ و نگاهداری فرهنگ مردم منطقه‌های مختلف و به بیان دیگر احترام گذاشتن به تکثر فرهنگی می‌رسد، در این‌جا باید بیشترین آزادی را برای مردم هر منطقه در نظر گرفت. اگر فرهنگ را شیوه‌ی زندگی تعریف کنیم و سنتها و رسمها را جزیی از آن بدانیم، ما پشتیبان این نظر هستیم که هر کس به هر شکلی که می‌خواهد زندگی کند و رسمها و سنتهایی را که می‌پسندد، نگاه دارد. اگر کسی به‌راستی خواهان نگاهداری حقوق فرهنگی مردم در گوشه‌های مختلف ایران باشد و در نهان برای جدایی نکوشد، حق این است که نیروی خود را در این راه به‌کار اندازد. این موضوع را که بحث تفصیلیِ جداگانه‌ای می‌طلبد در این‌جا بیش از این نمی‌توان شکافت. تنها بر یک نکته تأکید می‌کنم و آن این‌که یک حکومت مرکزی خیراندیش باید، آگاهانه، رسمها و سنتهایی را میدان دهد که به «تفاهم ملی» مدد می‌رسانند و «بیزاری قومی و فرهنگی» به بار نمی‌آورند. شیوه‌های این کار بس پیچیده و پرتنوع است و باید با دقت و ظرافتِ تمام در این راه همت گماشت. در عین حال، باید به یاد داشت که ما هم نمی‌خواهیم مردم منطقه‌های مختلف ایران فقط به خاطر جهانگردان پایبند رسمها و سنتهایی باشند و برای «خودبودن» به کارهای عجیبی دست بزنند که جهانگردان را خوش آید. این برخورد با فرهنگ منطقه‌ای به‌سان برخورد همان شهرنشینانی است که می‌خواهند چند روزی را در روستا بگذرانند. سنتها و رسمهای هر منطقه باید به‌گونه‌ای طبیعی و در پرتو تفاهم ملی حفظ گردد، نه به خاطر جاذبه‌ی جهانگردی یا شعله‌ورساختن ناهمسانی و چندگانگی.
***
به‌خاطر تحکیم مبانی ملی و حفظ تمامیت ارضی ایران باید از سیاستهای دوراندیشانه‌ای پیروی کرد تا بتوان مشکل یادشده را به سود تمام ملت ایران حل کرد و همگان را به گرد این فکر که تنها زبان فارسی می‌تواند زبان ملی همه‌ی ایرانیان باشد، متحد کرد. توسل به شعارهای احساسی و عاطفی نه تنها زیان‌آورند بلکه ما را به بستر حساسیتهای قومی می‌اندازد و آنها را برمی‌انگیزد.

سیاست ملی

در این‌جا چند محور را، به‌عنوان زمینه‌ی بحث، برای تنظیم یک سیاست ملی که در عین حال هسته‌های یک «سیاست فرهنگی ملی» را در بر دارد، برمی‌شمارم تا همگان بتوانند صرف‌نظر از جهان‌بینیهای سیاسی خود، اگر به‌راستی به ایران و ایرانی علاقه‌مندند، پیرامون آن به توافق برسند.
۱. ایجاد چارچوبِ ملی:
با انقلاب مشروطیت، احساس همبستگی به‌گونه‌ای ژرف در میانِ ایرانیان تقویت گردید و پایه‌های سیاسی نظام قجران به لرزه افتاد، اما در عین حال این انقلاب نتوانست بلافاصله نظام سیاسی نیرومندی را به قدرت برساند. در نتیجه آشوبهای داخلی شدت گرفت و به دو قدرت بزرگ آن روز یعنی امپراتوری انگلیس و روسیه‌ی تزاری امکان داد که سیاستهای نفوذی خود را مدون و هماهنگ کنند. در داخل نیز ایرانیان به نحله‌های فکری گوناگون گرویدند و به گروههایی ستیزنده تبدیل گشتند. گرچه چند سال پس از جنگ جهانی اول با تمرکز قدرت سیاسی و توسعه‌ی اقتصادی، آرمانهای مشروطیت باز جان گرفت و اندیشه‌ی ملی استوار گردید، اما همپای آن جریانهایی نیز شکل گرفت که به جهان‌وطنی میدان داد و گروههایی از ایرانیان را به نمادهای موهوم سیاسی علاقه‌مند کرد. در نهایت، کار به جایی رسید که برخی به خاطر نمادهای موهوم سیاسی چون پرولتاریای جهانی و برخی نیز به سبب شیفتگی به ظاهر تمدن غرب و چیزهایی از این دست حاضر بودند کشور خود را فدا کنند. در اثر این تحول به جای آن‌که ما اندیشه‌های جهانی را در بوته‌ی تفسیر درونی بیازماییم، به‌گونه‌ای افراطی گرفتار بدترین تفسیرِ آن اندیشه‌ها شدیم و «همبستگی ملی» در بین ما آسیب دید. بحث و جدل بر سر ایدئولوژیها و نوعِ نظام سیاسی چنان بالا گرفت که دلسوزی به خاطر کشوری که سرانجام این ایدئولوژیها یا نظامهای سیاسی در آن‌جا می‌بایست به واقعیت درآید، در پس پرده افتاد. گروههایی از ایران‌دوستان نیز به سبب دلسردی از نظام حکومت وقت، روشی دوگانه اتخاذ کردند. از سویی با آن می‌ساختند و از سوی دیگر آن را، حتی گاهی به بهای فراموش کردن همبستگی ملی، می‌نکوهیدند. حاصل این تشتت فکری این شد که نسل جوان بی‌بهره از تجربه‌ی سالخوردگان، فاقد یک اندیشه‌ی ملی و پذیرای هر نوع اندیشه‌ی جهانی و نمادهای موهوم شود. بی‌آن‌که بخواهم این موضوعِ حساس را در این‌جا بشکافم، تنها قصد دارم بر این نکته تأکید کنم که وجود تفاوت رأی در امر سیاست نباید به قیمت درهم شکستن همبستگی ملی صورت بگیرد. تا هنگامی که پایه‌ی مشترکی وجود نداشته باشد، بحث بر سر سیاست نیز بی‌درنگ به ستیز می‌انجامد زیرا هر طرف تنها با نابودی طرف دیگر می‌تواند عرض‌اندام کند. به نظرم پایه‌های اساسی این اندیشه‌ی ملی را دو چیز باید تشکیل بدهد: اول، توافق بر سر حفظ تمامیت ارضی ایران و دوم، پذیرش زبان فارسی به‌عنوان زبان ملی تمامی ایرانیان. تنها پس از توافق بر سر این دو پایه‌ی اساسی، می‌توان به گفت‌وگو و حتی ستیز بر سر مسائل دیگر مبادرت کرد. کافی است به کشورهای نیرومند و سامان‌یافته‌ی جهان نگاهی بیندازیم. در آن‌جاها نیز اگر کسی تمامیت کشورش را نپذیرد، در زندگی سیاسی کشور اعتباری نخواهد یافت و نقشی به او واگذار نخواهد شد. کشورهای دارای نظامهای سیاسی متفاوت بر سر این نکته توافق دارند. اما در ایران، به‌سان بسیاری از کشورهای جهان سوم، زبان ملی نیز جزیی از پاسداری از تمامیت کشور به شمار می‌رود و این دو را نمی‌توان از هم جدا ساخت. بدین سان کسانی که رشد سیاسی دارند، باید این دو اصل را از بحث سیاسی روز خارج سازند. در نتیجه، ما به یک چارچوب ملی دست می‌یابیم که دستخوش بحرانهای سیاسی گذرا نخواهد بود. فراموش نباید کرد که هر نوع نظام سیاسی مطلوبی تنها وقتی تحقق می‌پذیرد که ایرانی وجود داشته باشد و باز هم از یاد نبریم که یکی از مهم‌ترین رکنهای پایداری ایران، زبان فارسی است.
۲. آموزش همگانی:
ترویج آموزش و همگانی کردن آن، ‌که از آرزوهای مردم ایران از انقلاب مشروطیت به این سو بوده است، باید از پشتیبانی مادی و معنوی دولت و همه‌ی مردم برخوردار گردد. جهت عمده‌ی این آموزش باید علاوه بر باسوادکردن مردم ایران، ایجاد تفاهم و تقویت حس مشترک ملی باشد و موقعیت زبان فارسی را به‌عنوان زبان ملی تحکیم گرداند. آموزش همگانی به زبان فارسی که زمینه‌ی اساسی پیشرفت و توسعه‌ی ملی است نباید موضوع جدلهای سیاسی روزانه و نزاع بین گروههای مختلف گردد. در این باره سخن زیاد است، در این‌جا فقط از آن یاد کردیم.
۳. اقتصاد نیرومند:
تنها در پرتو دو اصل یادشده و به یاری نظام سیاسی مقتدر و خیراندیشی است که می‌توان یک اقتصاد نیرومند و ملی را بنا نهاد. چنین اقتصادی همه‌ی بخشهای کشور را به هم می‌پیونداند و همه‌ی مردم را در ارتباط نزدیک با یکدیگر می‌آورد. اقتصاد نیرومند ملی عاملی است مؤثر در راه جاانداختن زبان ملی در کشور. اقتصاد سنتی یا اقتصاد بسته توان آن را ندارد که مردم یک کشور را در یک مجموعه قرار بدهد. به عکس، به گرایشهای عشیره‌ای و قبیله‌ای میدان می‌دهد و گروههای اجتماعی را از هم جدا نگاه می‌دارد. همین امر موجب می‌شود که مردمان به سطح نازلی از زندگی قناعت کنند و از یک زبان ملی بی‌نیاز باشند. اقتصاد باز تحرک اجتماعی را می‌طلبد و مردمان دورترین نقطه‌های کشور را در ارتباط با هم می‌آورد. همین ارتباط نیاز به زبان واحد را تشدید می‌کند و فراگرفتن زبان ملی را موجب می‌شود. گرچه بسیاری از متفکران ایران، آموزش را عامل همگانی گردانیدن زبان فارسی دانسته‌اند ولی در این‌جا باید تصریح گردد که اگر آموزش با یک اقتصاد نیرومند ملی همراه نباشد، از ایفای نقش راستین خود بازمی‌ماند.
۴. برابری اجتماعی:
جهان ما بیش از هر زمان زیر تأثیر اندیشه‌ی برابری افراد در اجتماع قرار دارد بی‌آن‌که هنوز تصویر دقیقی از این برابری در ذهن مردم جای گرفته باشد. ساده‌ترین شکلِ برابری که یکسان گرفتن مردمان است، وسیله‌ی تبلیغ سیاسی گروههای مختلف گشته و برای جذب توده‌های ساده‌اندیش مورد استفاده قرار می‌گیرد. بی‌آن‌که بخواهیم وارد این بحث ظریف بشویم که جا و فرصت دیگری را می‌طلبد، فقط بر یک نکته تأکید می‌کنیم که، به هر صورت، یکی از ابزار زدودن احساسهای قومی و قبیله‌ای از بین برداشتن سدهایی است که میانِ مردمان جدایی می‌افکند. «برابری اجتماعی» به معنای آن‌که مردم صرف‌نظر از شکل ظاهر و تعلق فرهنگی و مذهبی، فرصتهای برابر داشته باشند، برای تقویت احساس مشترک ملی امری ضرور به شمار می‌رود. اگر مردمان یک کشور به سبب تعلق منطقه‌ای یا مذهبی مشمول تبعیض واقع شوند، بی‌تردید به سیاستهای جدایی‌افکن که می‌تواند این نوع تبعیضها را مورد استفاده قرار بدهد، تمایل پیدا خواهند کرد. یک سیاست اصولی ملی در کشور ما نباید تعلق افراد را به مذهب و فرهنگ خاصی وسیله‌ی برتری گروهی بر گروه دیگر بگیرد. یا این‌که از راه دولتی کردنِ جهان‌بینی خاصی راه را بر افراد دیگر همان کشور ببندد و آنان را از دستیابی به برخی شغلها یا مقامهای کشور بازدارد. در ایران کُرد و بلوچ و ارمنی و جز آن همیشه در زندگی اجتماعی شریک بوده‌اند و سدی در راه زندگی عادی آنان وجود نداشته است. تنها تفاوتی که بین شهروندان ایران وجود داشته، تعلق مذهبی افراد بوده نه چیزی دیگر. این تفاوت نیز فقط مربوط به بالاترین مقامهای سیاسی مملکت بوده است ولی نمی‌توان این عامل تفاوت‌دهنده را عاملی قومی دانست. گرچه اکثریت افراد برخی از مناطق، غیرشیعی بوده‌اند ولی در میان آنان شیعیانی را نیز می‌توان یافت که به بالاترین مقامهای کشور دست یافته‌اند. البته حق این است که در این مورد نیز برابری کامل به وجود آید، ولی به هر حال زبان جداگانه‌ای را موجه و ضرور نمی‌کند.

قلمرو زبان فارسی

این نوشته را با جمله‌ای چند درباره‌ی «قلمرو زبان فارسی» به پایان می‌برم. زبان فارسی نه تنها عاملی است مؤثر در راه پیونددادن مردمان داخل ایران بلکه هم‌چنین عامل مهمی در راه تحکیم همبستگی ایرانیان با فارسی‌زبانان سایر کشورها و ایرانیان مقیم خارج به شمار می‌رود. زبان فارسی، که پیشینه‌ای کهن دارد و در حوزه‌ای وسیع‌تر از خاک کنونی ایران رایج بوده، هنوز نیز در حوزه‌ای گسترده‌تر از ایران امروز به آن صحبت می‌شود. ما نه تنها نباید زبان فارسی را در داخل کشور خود محدود کنیم بلکه باید حوزه‌های دیگری را که این زبان در بر می‌گیرد، از نظر فرهنگی، به درون میدان علاقه‌ی خود راه دهیم. افغانستان و تاجیکستان دو حوزه‌ی مهم زبان فارسی در خارجِ ایران است. در پاکستان، عراق، هندوستان، شیخ‌نشینهای خلیج فارس، عربستان سعودی، ازبکستان، ترکمنستان، شمال غربی چین و … افراد بسیاری به این زبان سخن می‌گویند یا با ادبیات آن آشنایی دارند. از این گذشته، گروههای وسیعی از ایرانیان در کشورهای مختلف جهان زندگی می‌کنند. برقرارساختن ارتباط فرهنگی با همه‌ی این حوزه‌ها یکی از وظیفه‌های مهم فارسی‌زبانان است.
برخی از علاقه‌مندانِ زبان فارسی اظهار داشته‌اند که اگر نام زبان فارسی را به «دری» یا چیزی از این دست تغییر دهیم، بهتر می‌توانیم با فارسی‌زبانان مثلاً افغانستان در تماس آییم. این سخن دقیقی نیست. با این کار ممکن است ارتباط با یک حوزه را تسهیل کرد ولی در ارتباط با حوزه‌های دیگر هم‌چنان با دشواری روبه‌رو خواهیم بود. مسأله بر سر تغییر نام نیست. اگر اندیشه و تفکر ما غنی شود و زبان‌مان پیراسته و توانمند گردد، به‌طور طبیعی بر آن مردمان اثر خواهد گذاشت. هنگامی که ما بتوانیم کتابهای بیشتری به زبان فارسی درآوریم، بی‌تردید اهل ادب و فرهنگ کشورهای یادشده این کتابها را خواهند خواند و به نوبه‌ی خود بر آن مردمان اثر خواهد گذاشت. ما فقط باید از آنچه حساسیت برمی‌انگیزد بپرهیزیم و سیاستی خردمندانه در پیش گیریم. باید کاری کنیم که مردمان این کشورها این واقعیت را درک کنند که ایرانیان به خاک و کشور آنان نظری ندارند و تنها خواستار تحکیم روابط فرهنگی با آنان هستند. پیش از هر کار باید ارتباط میان نویسندگان و ادیبان کشورهای‌مان را بگسترانیم و نگذاریم که این ارتباط زیر تأثیر سیاستهای روز آسیب ببیند. «سیاست فرهنگی خارجی» ما باید تأکید خاصی بر ارتباط با ایران‌شناسان و فارسی‌زبانان کشورهای همسایه داشته باشد. سخن درباره‌ی حوزه‌ی واقعی زبان فارسی بسیار است. تنها نکته‌هایی از این موضوع گسترده در این‌جا به میان آمد.
مهرماه ۱۳۶۳

پی‌نوشت

۱. در هنگامِ نگارشِ این مقاله هنوز کشور اتحاد جماهیر شوروی وجود داشته است.
برگرفته از: ماهنامه‌ی آدینه، شماره‌ی ۱۵، امرداد ۱۳۶۶. این مقاله بار دوم در ماهنامه‌ی درفش، پیش‌شماره‌ی دوم، فروردین ۱۳۹۵، منتشر شده است.
تارنمای پارسی انجمن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر