کیهان لندن، یوسف مصدقی - نیمه امردادماه امسال، مصادف با بیست و شش سالگی ترور وحشیانهی فریدون فرخزاد به دست دژخیمانِ فرنگیکار(۱) سپاه اسلام است.
فریدون، انسان یگانهای بود که با زمانهای که در آن به دنیا آمده بود و مردمی که میان آنها بالیده بود، همخوانی نداشت و به این سبب، در دوران حیاتش نه تنها فهمیده نشد، بلکه آماج تهمتها و قربانی کژفهمیهایی شد که از سوی تقریبا همهی نیروهای فعال در عرصهی سیاست و فرهنگ ایران، به سوی او روانه میشدند.
غرض از این جستار، نگاهی به زندگی فریدون فرخزاد و ادای دین به انسان هنرمندی است که در زمان حیاتش هیچگاه از او تقدیر نشد.
الف) فریدون پیش از فریدون شدن
فریدون فرخزاد فرزند چهارم از هفت فرزندی بود که ثمرهی ازدواج محمدباقر فرخزاد یک افسر عُنُق قزاق (بعدها سرهنگ ژاندارمری) و توران وزیریتبار بودند. پدر فرخزادها در نوجوانی از ده بازرگان تفرش گریخته بود تا مجبور به ازدواج با زنِ برادر مرحومش نشود. در شهر پس از قدری کار پادویی و شاگردی، به فوج قزاق پیوست و توانست نظر مثبت رضاشاه را به خود جلب کند. به سرعت افسر شد و با خانوادهای آبرومند وصلت کرد. در سِمَت مسئول املاک سلطنتی، مأمور به خدمت در منطقهی کجور مازندران و شهرستان نوشهر شد. مادر خانواده، کاشانیتبار بود و با معیارهای آن زمان متجدد و تحصیلکرده محسوب میشد. زنی باهوش و کتابخوان که خوشزبانی و مهربانی را با هم داشت. تقدیرش این بود که بسیار رنج بکشد و پیش از در خاک شدن، مرگ چند فرزندش را ببیند.
بنا به روایت شایع، همگی اولاد خاندان فرخزاد، بچههایی بسیار باهوش و شرّ بودند. از میان این هفت فرزند، فروغ و فریدون بیش از باقی مشهورند ولی خواهر و برادر بزرگتر آنها یعنی امیرمسعود و پوران هم در عرصهی کاری خودشان بیبهره از شهرت و موفقیت نبودند. فرجام بیشتر آنها تلخ بود، بخشی به خاطر متفاوت بودنشان و بخشی دیگر به سبب سنگینی و آسیبی که نام فرخزاد با خود به زندگیشان آورده بود.
پس از شهریور ۱۳۲۰، پدر خانواده از نظرکردگی افتاد و از مقام ادارهی املاک سلطنتی خلع شد. از این تاریخ مثل هر افسر معمولی، مأمور به خدمت در نقاط مختلف ایران شد. طی این دوره و پس از آن، خانواده فرخزاد بیشتر سال را در تهران در محلهی امیریه و نزدیک چهارراه گمرک میگذراند. سرهنگ فرخزاد با وجود عاشقپیشگی و علاقهاش به شعر و ادبیات، به واسطهی روحیهی نظامیاش، چوب تر را ابزار مناسب تربیت اولاد میدانست و معتقد بود نباید زیاد به زن و بچه رو داد. خشونت پدر در روحیهی همهی بچههای خانواده بخصوص فریدون تأثیر منفی زیادی گذاشت و موجب شد که در ایام بزرگسالی، نسبت به کودکان، مهربان، حساس و روادار شود.
فریدون در تهران دیپلم ادبی گرفت و بعد از معافیت از سربازی و قدری کار برای تأمین هزینهی سفر به فرنگ، راهی آلمان شد. آنجا به خوبی زبان آلمانی آموخت و قدری هم میان اعضای کنفدراسیون پلکید که به دلش ننشست. در رشتهی علوم سیاسی دانشگاه مونیخ پذیرفته شد، همانجا با همسر اولش آنیا بوچکوفسکی آشنا شد و ازدواج کرد. این دو، صاحب دو فرزند شدند که اولی(اوفلیا) در همان دوران نوزادی درگذشت و دومی (رستم) دچار ناتوانی جسمی و ذهنی شد. فریدون در همین دوره کتاب شعری به آلمانی منتشر کرد که مورد استقبال قرار گرفت و جایزه برد. پس از کسب مدرک کارشناسی ارشد و بدون اتمام دورهی دکترا به ایران بازگشت(۲). بجای جستجوی شغل متناسب با تحصیلاتش، به کمک خواهرش پوران کاری در رادیو گرفت و چندی بعد طرح نخستین شوی ایرانی را به مدیریت تلویزیون ملی ایران ارائه کرد که تصویب شد. چنین بود که شوی «میخک نقرهای» نقطهی آغاز افسانهی فریدون فرخزاد شد.
ب) دوران طلایی
پخش شوی «میخک نقرهای» در جامعهی ایران زلزلهای فرهنگی انداخت. مردم از عوام تا خواص، در مقابل پدیدهی تازه و متفاوتی قرار گرفته بودند که هنجارهای جاری در جامعه را به پرسش کشیده بود. ملتی که ذائقهی عوامش به فیلمفارسی و خواصش به برنامهی «گلها» عادت داشت، هضم یک شو با استانداردهای غربی آنقدر برایش مشکل بود که رودل کرد.
فریدون فرخزاد آنچنان متفاوت از باقی مجریان تلویزیون بود که پس از پخش همان قسمت اول شو، زیر نورافکن تمام رسانههای آن دوره قرار گرفت. این مرد خوشقیافه و خوشسخن، با ۱۹۰ سانتیمتر قد، پوستی سبزه و لبانی که خنده از آنها نمیافتاد، در نگاه نخست، به چشم مردم قدری مشنگ میآمد اما هر چه گذشت «بینندگان عزیز» دریافتند که او تیزهوش، حاضرجواب، هوشیار و پر معلومات است. خلاصه، آنچه خوبان همه داشتند او یکجا داشت.
در مدت کوتاهی شوی «میخک نقرهای» محلی شد برای معرفی چهرههای جدید و با استعداد موسیقی پاپ ایران. فریدون، هنرمندان جوان را به این برنامه میآورد و به مردم معرفی میکرد. البته در نهایت ستارهی اصلی شو، خودِ فریدون فرخزاد بود. او ضمن اجرای برنامه، معرفی چهرههای جدید و همخوانی با آنها، گاهی هم به زبان طنز و آمیخته با متلک، نقدی به جامعهی ایران و فرهنگ حاکم بر آن میکرد. گاهی مهمانانِ معمولا بیاطلاع و از مرحله پرت را سرِ کار میگذاشت و با زبان تند و تیزش آنها را میگزید و همزمان به ذهن مخاطبانش تلنگر میزد. ترانهی مشهور «شب بود» که همچنان پس از قریب به پنجاه سال بر ذهن و زبان مردم جاری است، برای تیتراژ «میخک نقرهای» ساخته و اجرا شده بود.
محبوبیت فریدون میان زنان و دختران جوان به سرعت رو به فزونی گذاشت و هزار جور حرف شایعه در اطراف زندگیاش شکل گرفت. البته باید پذیرفت که رفتار و تمایلات خود او هم در ایجاد این شایعات بیتأثیر نبود. فریدون ابایی نداشت که رفتار بیتکلف و صمیمیاش با زنان را گاهی تا حد لاس زدن پیش ببرد. او درک کرده بود که برای ماندن در تیتر اول رسانههای زرد، باید به شایعات دامن زد. چیزی که اما از آن غفلت کرده بود یا به آن اهمیت نمیداد، ذهن سنتی و پرعقدهی مردان ایرانی (اعم از روشنفکر و عامی) بود که پیگیرانه شایعات را تبدیل به پروندهسازی میکردند تا به وقت مقتضی از خجالت «این مرتیکهی جلف» در بیایند.
در همین ایام همسرش آنیا پس از دوازده سال زندگی مشترک از او جدا شد و با پسرشان رستم ایران را ترک کرد. شوی «میخک نقرهای» پس از دو سال پخش هفتگی موفق، ناگهان از چرخهی تولید تلویزیون ملی ایران خارج شد. فریدون اما بیکار نماند. جدا از اجرای برنامه در کاباره باکارا و مراسم مختلف، در یک فیلم آبکی و نازل به نام «دلهای بیآرام» به کارگردانی اسماعیل ریاحی (همسر شهلا ریاحی) بازی کرد که با شکستی فاحش همراه شد.
غیبت فریدون از صفحه تلویزیون موقتی بود. او با شوهای جدید به صفحهی جادویی برگشت و تا زمان انقلاب با وقفههای کوتاه چند برنامه با نامهای مختلف تولید کرد که مشهورترین آنها، «سلام همسایهها»، «بزرگترین نمایش هفته» و «دو ساعت با فریدون فرخزاد» بود. در همین دوره با ترانه سُندوزی دختر یک دندانپزشک مشهور مشهدی، ازدواج کرد. این ازدواج دیری نپایید و پس از هفت ماه به طلاقی توافقی منجر شد. عروس جوان که در آن زمان تنها شانزده سال داشت، مدتی بعد از ایران رفت، ادامه تحصیل داد، پزشک شد و بر اساس شنیدهها، اکنون در کالیفرنیا زندگی میکند. بد نیست به این موضوع حماسی هم اشاره شود که مذهبیون و چپهای قهرمان شهر مقدس مشهد، تا مدتها در خلوت و جلوت به وظیفهی شرعی و خَلقی خود نسبت به خانوادهی سُندوزی عمل میکردند و این «بورژواهای بیدین» و داماد «هرزهی دیلاقِ جُعَلّق»شان را از نعمت دریافت لیچار، تهمت و متلک بینصیب نمیگذاشتند.
همانطور که اشاره شد، اوجگیری شهرت و محبوبیت فریدون، توأم با شکلگیری نوعی نفرت و دشمنی علیه او و آنچه نمایندگی میکرد، بود. بخش مذهبی جامعه که خوش نمیداشت انسانی بیپروا، دانا و زیبا باورهای مذهبی رایج و ارزشهای پوسیدهاش را به چالش بکشد، در همدستی با بخش اعظم بهاصطلاح روشنفکران چپگرا- که خوشسخنی، پاکیزگی و دانش فریدون چون خاری در چشمشان فرو میرفت- پستترین و پلیدترین شایعات را علیه او به راه انداختند که اثرات آن تا سالها پس از قتل دهشتناک او هم ادامه داشت. چنین بود که روشنبینی و دلسوزی فریدون برای «مردم فهیم ایران» در آن ایام، نه تنها راه به جایی نبرد بلکه پاسخی جز نفرت و حسادت نگرفت.
ج) آن سالهای سیاه
انقلاب که سر رسید، فریدون هم مثل بسیاری از هنرمندان، مدتی معلق میان زمین و آسمان ماند. برخی از دوستانش در همان روزهای نخست انقلاب به حکم خلخالی در مقابل جوخهی اعدام انقلابیون تشنه به خون قرار گرفتند(۳). مدت کوتاهی پس از انقلاب، فریدون فرخزاد هم سر و کارش به اوباش انقلابی افتاد و یک ماهی را مهمان زندان کمیتهی مرکزی در میدان بهارستان بود. بیشتر اموالش مصادره شد و بیکار، دلشکسته و افسرده در آپارتمانش منزوی شد. سه سالی به همین منوال گذشت. برای آدمی که تمام هویتش روی صحنه و در میان مردم معنا مییافت، شکنجهای بزرگتر از این نبود که منزوی شود. بنابراین فریدون تصمیم گرفت که همراه سعید محمدی- خواننده و نوازندهی با استعدادی که شایعات فراوانی دربارهی رابطهاش با فریدون هنوز نقل محافلِ خالهزنکی و داییمردکی ایرانیان فهیم است- قاچاقی از کشور خارج شوند(۴).
از این دوره به بعد تا پایان خونبار عمرش، چهرهای دیگر از فریدون فرخزاد رخ نمود که بیش از آنکه شومن باشد، مبارز سیاسی و منتقد جزماندیشی دینی بود. او در تمام کنسرتها و برنامههای رادیویی و تلویزیونیاش در این دوره، بیملاحظه و با صراحتی مثالزدنی خمینی و اوباش اطرافش را هدف میگرفت و به این بهانه سراغ خرافات شیعهگری نیز میرفت و با زبانی تند و تیز از خجالت این باورهای پوسیده در میآمد. مشهورترین نمونههای به جا مانده از چهرهی جدید فریدون را میشود یکی در کنسرت کنزینگتون در بهمن سال ۱۳۶۱ دید:
و دیگر، کنسرت مشهور برگزارشده در رویال آلبرت هال لندن در نوروز ۱۳۶۶:
فریدون بخصوص در این دومی به عنوان مجری برنامه، با زبانی طنزآمیز و گزنده، به بهانهی هجو توضیحالمسائل خمینی به نقد مبانی پوچ و پلشت باورهای فرقهی تبهکار حاکم بر ایران پرداخت(۵). هنوز که هنوز است، بیش از سی سال پس از این کنسرت، حرفهای فریدون همچنان گیرا و شنیدنی است و باعث سوزش اعضا و جوارح رهبران سابق و لاحق مسلمین جهان و دلبستگانشان میشود.
طی دوران جنگ ایران و عراق، فریدون چند باری تحت پوشش سازمانهای بینالمللی و حقوق بشری به اردوگاههای اسیران ایرانی در عراق رفت و تلاش کرد تعدادی از کودک- سربازان ایرانی را که به اسارت در آمده بودند آزاد کند یا برایشان از دولتهای اروپایی پناهندگی بگیرد. این کودکان، که به واسطهی تبلیغات حکومتی مغزشویی شده و برای نوشیدن شربت شهادت به جبهه فرستاده شده بودند، در شرایطی وحشتناک در اردوگاه اسرا زندگی میکردند. به بعضی از آنها بارها تجاوز شده بود و سلامت جسمی و روحیشان در وضع فاجعهباری قرار داشت. پخش تصاویر این حسین «فهمیده» های زیر تانک نرفته، رسوایی بزرگی برای دستاندرکاران دفاع مقدس بود و باعث شد که پروندهی فریدون نزد سربازان گمنام امام زمان سنگینتر شود و این شیعیان پاکیزه کاردها و قمههایشان را برای ریختن خون این مرتد دشمنِ الله، تیز کنند.
اخبار و گزارشهایی که از اقدامات فریدون در این باره پخش شد، همزمان شد با فرار کاپیتان اکبر محمدی (برادر سعید محمدی و خلبان هواپیمای مخصوص تشریفات مقامات جمهوری اسلامی) به عراق. کاپیتان محمدی- که مدتی بعد به دست فرنگیکاران سپاه اسلام در اروپا ترور شد- هواپیمایی که مقامات جمهوری اسلامی با آن سفر میکردند را در فرودگاهی عراقی نشاند و دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی را سنگ روی یخ کرد.
این فعالیتهای فریدون، برای خانوادهی فرخزاد در ایران بسیار پر هزینه بود. مهران برادر کوچک فریدون که در آلمان کار میکرد و برای دیدار خانواده به ایران برگشته بود، ممنوعالخروج و به گروگان گرفته شد. امیرمسعود برادر بزرگ فریدون که پزشکی حاذق و ملیگرا بود خانهنشین شد و گرفتار بیماری افسردگی گردید. سرهنگ فرخزاد پدر فریدون سکته کرد. در ایامی که پدر خانواده در بیمارستان بود، مهران هم در خواب دچار حمله بیماری آسم شد و درگذشت. سرهنگ هم به فاصلهی کوتاهی از مرگ مهران در بیمارستان فوت کرد. همسر مهران خودکشی کرد. مادر خانواده، زمینگیر شد و تا سالها با رنجی جانکاه شاهد زوال خانوادهی توانا و با استعدادش بود.
طی این دوران فریدون مدت کوتاهی را در لسآنجلس گذراند که در آنجا جز بیمهری و توهین ندید. کسانی که تمام هویت و شهرت خود را مدیون او بودند، از هر راهی برای تخریب او استفاده کردند و او را از «شهر فرشتگان» فراری دادند. فریدون به اروپا بازگشت و به همکاری با سازمان «درفش کاویانی» به رهبری دکتر منوچهر گنجی پرداخت. این همکاری تا ماههای آخر عمر او ادامه یافت تا اینکه دکتر گنجی و اطرافیانش تحت تأثیر اخبار هدایتشده از دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی، به ظن همکاری فریدون با حکومت اسلامی، رابطهشان را با او قطع کردند. پس از این ماجرا، فریدون که بی حفاظت و پشتیبانی در تور نیروهای امنیتی افتاده بود، به قاتلیناش اعتماد کرد و از آنجایی که در شرایط شکنندهی روحی قرار داشت، وعدههایی که برای دیدار مادرش به او داده بودند را باور کرد.
فرنگیکاران سپاه اسلام، به میهمانی به منزل محقر فریدون رفتند، سرِ سفرهی او نشستند و از نان سفره خوردند. سپس میزبان خود را کاردآجین و تکهتکه کردند، شنیعترین توهینها را بر جنازهاش روا داشتند، ساعت مچیاش را به غنیمت برداشتند و در نهایت امنیت از آلمان به ایران بازگشتند.
فریدون در زمان مرگ، جز مقداری بدهی بانکی، از مال دنیا هیچ نداشت. پیکرش را در گوری مجانی و محقر به خاک سپردند و تا سالها بعد که به همت دوستان و دوستدارانش از جمله علیرضا قلیپور، مزار و سنگ گوری درخور برایش فراهم شد، حتی مالک گور خود هم نبود.
د) سَرِیّهی فریدون فرخزاد!
فریدون فرخزاد وزن حضور سنگینی داشت. هر جا که قرار میگرفت، جایگاهش نقطهی ثقل ماجرا و مرکز توجه بود. نمیتوانست زیبا نباشد و حضورش، نه نشانهی عداوت با ایمان دیگران بلکه انکار باورهای پوسیدهی جامعهی ایران بود(۶). سخنش گیرایی داشت و به فکر مخاطب تلنگر میزد. همچون بسیاری از از اهل اندیشه و بیان، شبهههایی که به اسلام و عقاید اسلامیون مطرح میکرد هم گزنده بودند و هم مؤمنین برای آنها جوابی نداشتند. بنابراین مؤمنان راستین مکتب تشیع و رهروان واقعی دین حنیف اسلام برای مقابله و برخورد با او از تنها حربهی موجود در چنتهی مسلمانی بهره گرفتند: آدمکشی مقدس.
قتل فریدون فرخزاد نمونهای بارز از تروریسم مذهبی است که ریشه در صدر اسلام دارد. اگر به متون اصیل تاریخ اسلام دربارهی وقایع سالهای نخست هجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه مراجعه کنید، به مواردی بر میخورید که از فرط تشابه، با قتلهای ارتکابی فرنگیکاران جمهوری اسلامی، مو نمیزنند.
اصطلاح «سَریّه» که دلالت بر فرستادن نیرو بدون حضور محمد، برای جنگ یا ترور مخالفین پیغمبر اسلام دارد، به تکرار در مورد قتل مخالفین و دگراندیشان مخالف محمد بن عبدالله، در تواریخ صدر اسلام آمده است. فرستادن آدمکش به خانهی مخالفین و جلب اعتماد آنها و سپس خنجر از پشت زدن و سلاخی مخالف بینوا، روشی جاری در سیرهی پیامبر اسلام بود(۷).
قاتلین فرنگیکار نهادهای اطلاعاتی با فتوای مجتهدین شیعه، با «دلی آرام و قلبی مطمئن» از سوی جانشین امام زمان و شرکایش، برای قتل مخالفین «ملحد و مرتد» به خارج از کشور فرستاده میشدند. این جانیان، پیش از ارتکاب به جنایت، واجبات و نوافلشان را به جماعت میخواندند و وضو و غسل شهادت بجا میآوردند تا وحشیگریشان «قربتاً الی الله» باشد. البته پاداش مادی این جنایات هم نقدا و جنسا از ناحیه نایب امام زمان و شرکا، تأمین میشد تا شیرینی جهاد در کام جُند اسلام افزون شود. به عنوان نمونه، ثروت عظیمی که زبالهی متعفنی چون اکبر خوشکوشکِ اصلاحطلب اندوخته است، جایزهی چندین مورد «سَریّهی»ایست که این موجود حقیر در آنها شرکت داشته است.
ه) ببین زمان چهسان میگذرد(۸)
خبر قتل فریدون فرخزاد برای چند روزی به توهینآمیزترین شکل ممکن در روزنامههای داخل ایران منعکس شد و بر اساس سناریوی سعید امامی در وزارت اطلاعات فلاحیان، به تسویه حسابهای داخل اپوزیسیون نسبت داده شد. در خارج از کشور هم برای مدتی چند فرضیه در نشریات مختلف مطرح شد که تقریبا هیچیک لحنی همدلانه نسبت به قربانی این سلاخی آشکار نداشتند. پس از چندی، توطئهی سکوت دربارهی فریدون آغاز شد و دست کم تا یک دهه، کمتر تلاشی برای یادآوری خاطرهی او صورت گرفت.
در سالهای آخر حیات و حتی پس از قتلش، سه گروه متشکل، دشمنان او را تشکیل میدادند. این سه گروه تا امروز هم بر همان روال با خاطرهی او به دشمنی میپردازند. این جماعت عبارتند از: نخست مذهبیون (از هر نوعی) دوم چپها (هر نحله و دستهای) و سوم دست اندرکاران سرگرمی لسآنجلسی که با بودن او جا برایشان تنگ میشد. این سه دسته تا همین امروز هم از تخریب خاطرهی او دست نکشیدهاند.
فریدون پس از انقلاب هواخواه پادشاهی مشروطه شده بود و برای رسیدن به چنین حکومتی مبارزه میکرد. هیچگاه از ابراز عقیده نمیترسید و همواره به صراحت، نگاه سیاسیاش را بیان میکرد. بدون تعارف به نقد همهی گروههایی که در فاجعهی ۵۷ نقش داشتند میپرداخت و از سنجابی و بازرگان تا رجوی و بنیصدر را لیچارباران میکرد. بارها روی صحنه دربارهی رابطهی مردم و خمینی فریاد کشید که:«خاک بر سر مردمی که نمیفهمند فرق است بین جانی و عالِم».
قتل فجیع فریدون فرخزاد به وجهی نمادین، سلاخی آزادی بیان ایرانیان دگراندیش خارج از کشور بود. دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی و ماشین آدمکشیاش، با تکهتکه کردن فریدون پیامی روشن به هنرمندان خارجنشین فرستاد تا سکوت پیشه کنند. پس از این جنایت وحشتناک، بیشتر هنرمندان خارجنشین که پیش از آن هم دنبال بهانه میگشتند تا ماستها را کیسه کنند، ساکت شدند و با خیال راحت کاسبی پیشه کردند.
یک دهه پس از قتل فرخزاد، با انتشار و پخش دوبارهی آثار فریدون در رسانههای مختلف، بخشی از نسل جوان ایران که در اثر گذر زمان، آموزش، رشد فکری و رهایی از منجلاب جزماندیشی (چه اسلامی و چه چپگرا)، توان درک فریدون و کارهایش را پیدا کرده بود، به ترویج آثار او پرداخت. سال به سال بیشتر از او یاد شد و آثاری مکتوب و مصور دربارهاش نوشته و ساخته شد. چنین بود که گذر زمان و داوری ناشی از آن، توطئهی سکوت دربارهی او را شکست.
و) اندوهی که در ژرفای شادخویی تو بود(۹)
فریدون فرخزاد، انسانی جلوتر از زمانه خود بود. خود این را می دانست و ابایی نداشت که این را به روی دیگران بیاورد. عاشق دیده شدن بود و همواره بهترینِ خودش را به مخاطبش عرضه میکرد. آنقدر توانا بود که نه تنها خود دنبالهرو کسی نمیشد بلکه دیگرانی را که ظرفیت رشد داشتند، کمک میکرد تا مقلد و دنبالهرو کسی نباشند.
اهل حساب و کتاب نبود و عواطفش همیشه از عقلش سبقت میگرفت. چون خودش شیلهپیلهای نداشت دیگران را هم همانطور میدید. دوست میداشت که دوست داشته شود و برای آن زحمت میکشید. فریدون فرخزاد هم همچون همهی ما، انسان کاملی نبود. در زندگی نسبتا کوتاهش بسیار کارهای خیر کرد و گاهی هم مرتکب اشتباهاتی بزرگ شد. آثار فریدون هم از این قاعده مستثنا نیستند، بخشی از کارنامهی کاری او درخشان و قسمتی از آن تقریبا نازل است.
از او بیش از یکصد ترانه، دو کتاب شعر به فارسی و یک کتاب شعر به زبان آلمانی بر جا مانده بعلاوهی صدها ساعت شوی تلویزیونی که بخش بزرگی از آنها در آرشیو تلویزیون ملی خاک میخورند (البته اگر توسط مسلمین نابود نشده باشند). او همچنین در دو فیلم سینمایی («دلهای ناآرام» و «عشق من، وین») بازی کرد که هیچ کدام چنگی به دل نمی زنند.
ترانههای او به دو گروه کلی قابل تقسیم هستند. دسته اول که تعداد بیشتری را تشکیل میدهند، ترانههای پاپ، تلفیقی و تغزلی هستند. این ترانهها معمولا یا از ملودیهای فولکلور ایرانی برداشته شدهاند و یا از ترانههای فرنگی الهام گرفتهاند. بیشتر این ترانهها به جز چند تایی، با وجود زیبایی و خاطرهانگیزی، به لحاظ کلام، آهنگسازی و اجرا، ترانههایی متوسط هستند و کمتر محل رجوع شنوندگان موسیقی پاپ ایرانی قرار میگیرند. البته در این دسته، ترانههای ماندگاری همچون «شب بود»، «شرقی غمگین» و «آشیانه» هم قرار دارند. گروه دوم سرودهای سیاسی- میهنی او هستند که تقریبا همگی پس از انقلاب ۵۷ ساخته شدهاند. این سرودها هر چند دارای ارزش هنری آنچنانی نیستند ولی سرشار از شور وطندوستی هستند. فریدون هوشمندانه و با فراست با سرود به جنگ سرودهای انقلابی حکومت اسلامی رفت و نهایت تلاشش را برای همهگیر شدن سخنانش از این طریق انجام داد. از میان سرودهای میهنی ماندگار فریدون میتوان به «همرزمانم»، «به نام تاریخ ایران» و «مهدی رحیمی» اشاره کرد.
نگارنده از آنجایی که آلمانی نمیداند، دربارهی شعرهای آلمانی فریدون فرخزاد خواننده را به مقالهی حسین منصوری (پسرخواندهی فروغ) در کتاب «خنیاگر در خون» ارجاع میدهد. دربارهی شعرهای فارسی او اما میشود به طور کلی گفت که غلبهی نگاه رمانتیک به طبیعت و زندگی، به همراه تعلق خاطر به فرمهای کلاسیک شعر فارسی در آنها به چشم میخورد. از این منظر بهترین اشعار فارسی فریدون، دست بالا در سطح شعرهای معمولی فروغ در کتابهای «اسیر»، «عصیان» و «دیوار» یا در حد شعرهای اکثرا متوسط پوران فرخزاد هستند.
قسمت درخشان کارنامهی فریدون فرخزاد مربوط به تولید و اجرای شوهای تلویزیونی و میزبانی کنسرتها و مراسم سیاسی- فرهنگی است. در واقع شاهکار فریدون فرخزاد، تولید و پرورش شخصیتی عمومی و اثرگذار یعنی فریدون فرخزادِ شومن بود که از طریق حضور در حوزهی عمومی و به مدد رسانه، سعی داشت تا ضمن سرگرم کردن مردم، سطح آگاهی و دانش مخاطبانش را بالا ببرد.
فریدون در زمانی به عرصه رسید که سایهی خواهر تازه درگذشتهاش فروغ نه تنها بر خانوادهی آنها بلکه بر هنر معاصر ایران افتاده بود. بزرگی چون ابراهیم گلستان که خود در پروردن و رشد فروغ به عنوان شاعر و فیلمساز نقش داشت، به مرور زیر سایهی فروغ رفت و هنوز هم از پس بیش از پنجاه سال، توان رهایی کامل از آن را ندارد. فریدون اما هیچگاه مقهور سایهی سنگین و پراغراق فروغ نشد و همواره شخصیتی مستقل و متفاوت از خود نمایش داد بدون اینکه خواهر درگذشتهاش را نفی کند.
کار فریدون به عنوان اولین و برترین شومن ایرانی، همواره معیار این هنر- سرگرمی است. او استانداردی را در این حرفه ایجاد کرد که احتمالا هیچگاه تغییر نخواهد کرد. دربارهی گرایش جنسی فریدون هم بسیار حرف و حدیث و شایعه هست که هیچکدام دقیق نیست. گرایش جنسی او هر چه بوده باشد، نه به کسی مربوط است و نه تغییری در نقش تاریخی او میدهد.
تکمله
هر چند سالهای نخستِ پس از قتل فریدون، کم و بیش با سکوتی عامدانه دربارهی میراث و کارنامهی هنری او گذشت و بیشینهی روشنفکران و اصحاب رسانه در داخل و خارج ایران، عافیتطلبانه یا رذیلانه دربارهی او سکوت پیشه کردند و ترجیح دادند که غبار نسیان بر تصویر فریدون فرخزاد در خاطرهی جمعی مردم ایران بنشیند، اما زمان داوری دیگری دربارهی فریدون داشت.
اکنون پس از گذشت بیش از ربع قرن از مرگ او، میتوان به قاطعیت حکم کرد که فریدون فرخزاد نه تنها فراموش نشده بلکه روز به روز بر ارج و قرب خاطرهاش افزوده شده است. شمایل او در خاطر ما در اوجی همیشگی با آن لبخند جاودانه و چشمان مهربان ایستاده است، بالابلندتر از هر بلندبالایی.
۱. اصطلاح «فرنگیکار» به آدمکشان و قاتلین دورهدیدهی نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی اطلاق میشد که وظیفهی سازمانیشان طراحی، برنامهریزی و اجرای ترور مخالفان جمهوری اسلامی در خارج از کشور بود. از شروع دههی ۶۰ تا میانهی دههی ۷۰ خورشیدی، فرنگیکاران تعداد زیادی قتل در خارج از ایران (بیشتر در ترکیه و اروپای غربی) مرتکب شدند که از جملهی مشهورترین آنها میتوان به ترور تیمسار اویسی، عبدالرحمان قاسملو، شاپور بختیار، فریدون فرخزاد، ماجرای میکونوس و… اشاره کرد.
۲. حسین منصوری (فرزند خواندهی فروغ و مترجم اشعار فروغ به آلمانی) در مقالهای که برای کتاب «خنیاگر در خون» نوشته است، عنوان پایاننامهی فوقلیسانس فریدون فرخزاد را « دولت و کلیسا در آلمان دموکراتیک» (Saat und Kirche in der DDR) آورده است. منصوری همچنین درصفحه ۶۳ چاپ اول این کتاب اشاره کرده است که در پروندهی دانشگاهی فریدون در دانشکدهی علوم سیاسی دانشگاه مونیخ آمده که او تز دکترای خود با عنوان «مارکس، انگلس، لنین، رزا لوکزامبورگ و معضل لهستان»(Marx,Engels,Lenin,Rosa Luxemburg und die Polnische Frage) را نیمهکاره رها کرده و هیچگاه هم آن را به پایان نبرده است. فریدون گاه به تلویح و گاهی به تصریح خود را دارای دکترای حقوق سیاسی با گرایش مارکسشناسی معرفی میکرد که صحیح نیست. مدرک دکترا چیزی به ارج و جایگاه فریدون فرخزاد نمیافزاید و شک نیست که اگر او الان بود و میدید اوباش جمهوری اسلامی و دزدان اطراف خاندان چپاولگر رفسنجانی، مملکت را دکترآباد کردهاند، بیخیال ماجرا میشد.
۳. از جمله سپهبد مهدی رحیمی که فریدون در رثای او و به یاد او سرودی حماسی و سرشار از درد ساخت و بارها در کنسرتهایش پس از خروج از کشور اجرا کرد.
۴. این موضوع از زبان خود فریدون فرخزاد در کنسرت کنزینگتون لندن در بهمن ۱۳۶۱ بیان شده است.
۵. رضا فاضلی، بانی کنسرت رویال آلبرت هال، خود از قربانیان ترورهای خارج از کشور شد. فرنگیکاران سپاه اسلام در کتابفروشی او بمب گذاشته و پسر جوانش را کشته بودند. فاضلی تا پایان عمر، در حد توان و سواد خود به مبارزه با خرافات میپرداخت.
۶. اشاره به شعر «نمیتوانم زیبا نباشم…» از احمد شاملو، منتشر شده در کتاب «مدایح بیصله»
۷. برای نمونه، به شرح ماجرای قتل کَعب بن اشرف در دو منبع بسیار معتبر تاریخ اسلام مراجعه کنید:
کتاب «طبقات» نوشتهی محمد بن سعد کاتب واقدی، ترجمهی دکتر محمود مهدوی دامغانی، جلد دوم: غزوهها و سریّههای پیامبر(ص)؛ بیماری، رحلت،خاکسپاری رسول خدا(ص) و…، انتشارات فرهنگ اندیشه ۱۳۷۴، صص: ۳۲-۲۸
تاریخ طبری یا «تاریخالرّسل و الملوک» تألیف محمد بن جریر طبری، ترجمهی ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، چاپ سوم ۱۳۶۳، جلد سوم، صص ۱۰۰۷-۱۰۰۳
۸. اشاره به ترانهی «من چه هستم؟» که فریدون آن را روی آهنگ یک ترانهی انگلیسی با عنوان (Sympathy) سرود. فریدون و سعید محمدی آن را دوصدایی اجرا کردند.
۹. فدریکو گارسیا لورکا، شاعر شهیر اسپانیایی که خود همچون فریدون فرخزاد قربانی فاشیسم شد، در مرثیهای مشهور به «در ساعت پنج عصر» در رثای دوستش ایگناسیو چنین میسراید:
هیچکس بازت نمیشناسد، نه. اما من تو را میسرایم
برای بعدها میسرایم چهره تو را و لطف تو را
کمال ِ پختهگیِ معرفتت را
اشتهای تو را به مرگ و طعمِ دهان مرگ را
و اندوهی را که در ژرفای شادخویی ِ تو بود.
زادنش به دیر خواهد انجامید ــ خود اگر زاده تواند شد ــ
آندلسی مردی چنین صافی، چنین سرشار از حوادث.
فریدون فرخزاد اندوهگینی شادخو بود که نظیر نداشت و شاید هم هیچگاه بدیلی برایش پیدا نشود. عبارت «در ساعت پنج عصر» در فرهنگ غرب به مرور تبدیل به استعاره از زمان فاجعه شده است. عنوان اصلی شعر لورکا، «مرثیه برای ایگناسیو سانچز مخیاس» است. احمد شاملو ترجمه (بازسرایی) نبوغآسایی از این شعر کرده که صاحب این صفحهکلید برای نقل قول از آن استفاده کرده است.
*عنوان این مقاله از سطری از باقی ماندهی یک شعر از سافو (Sappho) شاعره یونان باستان الهام گرفته شده است. جروم دیوید سلینجر (J. D. Salinger) نویسندهی جریانساز آمریکایی هم داستانی نیمهبلند دارد که عنوانش را از همین شعر برداشته است. ترجمه انگلیسی شعر سافو چنین است:
Raise high the roof beam, carpenters. Like Ares comes the bridegroom, taller far than a tall man
صاحب این صفحهکلید ترجمهی شیرین تعاونی (خالقی) از سطر آخر این شعر را پسندید و استفاده کرد.
** در اوایل دههی هشتاد خورشیدی، میرزاآقا عسگری (مانی) شاعر تبعیدی و مبارز ساکن آلمان، همت کرد و کتابی با عنوان «خنیاگر در خون» در شناخت فریدون فرخزاد منتشر نمود. این کتاب با وجود برخی کاستیهایش، قدمی بلند برای بازشناسی فریدون فرخزاد بود. نگارنده، برای معدودی از اطلاعات مندرج در این مقاله، از چاپ نخست این کتاب که در سال ۱۳۸۴ خورشیدی توسط نشر هومن در آلمان به چاپ رسیده، بهره برده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر